آیه 25- و بشر الذين امنوا وعملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشبها و لهم فيها ازواج مطهره و هم خالدون
گزيده تفسير
قرآن كريم پا به پاى احكام و حكم دين اثر و ثمر ايمان يا كفر به آنها را نيز بازگو مى كند؛ چنانكه در آيه قبل كيفر تبهكاران را بيان كرد و در آيه محل بحث مومنان را به بهشتى كه نهرها در زير آنها جارى است و به ثمرات مداوم و ميوه هاى مشابه و همسران پاكيزه آن و همچنين جاودانگى در آن بشارت مى دهد. بشارت قرآن براى انسانهايى است كه جامع حسن فاعلى (ايمان و نيت خالص) و حسن فعلى (علم صالح) باشند؛ زيرا براى ورود به بهشت اجتماع حسن فعلى و فاعلى لازم است، گرچه براى سقوط در جهنم فقدان يكى از آن دو كافى است.
مومنان صالح هرگاه در بهشت نعمتى بيابند مى گويند: اين رزق را پيش از اين نيز دريافت كرده ايم و مراد آنان توفيق ايمان و عمل صالح است كه در دنيا بهره آنان شده بود و اكنون به صورت نعمتهاى بهشتى مجسم و ظاهر شده است. مومنان بهشتى افزون بر ساير نعمتها در بهشت، از همسرانى پاكيزه بهره مندند كه از هر گونه رجس و رجز مطهرند و زندگى آنان و همسرانشان در بهشت جاودانه است. سر خلود در بهشت آن است كه محور پاداش اخروى شاكله اعتقادى و جهان بينى انسان موحد است و چون بهشتيان در دنيا عازم بودند تا ابد بر ايمان و صلاح بمانند، از ابديت در بهشت جاويدان بهره مندند.
تفسير
بشر: بشارت در عارف عام به معناى گزارش مسرت بخش است، ليكن در قرآن كريم بر خبر حزن انگيز نيز اطلاق شده است ؛ مانند: (فبشرهم بعذاب اليم)؛ (1190) زيرا بشارت به معناى خبرى است كه در بشره (پوست چهره) اثر مى گذارد، خواه مسرت بخش باشد يا حزن انگيز. شايد مسرت نيز عام باشد؛ زيرا گزارشى كه در خطوط و اسارير چهره اثر مى كند مايه سرور است. گزارش شادمانى اگر بى سابقه باشد مسرت بخش و بشارت بالفعل است و اگر مسبوق باشد، چون نشاطى به همراه ندارد، بشارت بالقوه است، يعنى چيزى است كه اگر قبلا اعلام مى شد مسرت آور بود. از اين رو بين اخبار و تبشير فرق است ؛ زيرا در اخبار جهل مخاطب و مستمع شرط نيست، ليكن در تبشير چنين شرط ضمنى معهود است.
تذكر: تبشير از باب تفعيل و براى كثرت است. اين تكثير يا به لحاظ انواع گونه گون نعمت است، براى مصدقان اعتقادى و عملى اعجاز و رسالت، يا به لحاظ تكثر مومنان گيرنده مژده و مخاطبان بشارت وگرنه تكرار گزارش مايه تكرار بشارت نيست ، زيرا مژده واحد تكرر و تكثرپذير نيست، چنانكه خصوص اوايل فجر را تباشير مى دانند.
لهم: در معناى لام در لهم چهار احتمال است كه همه آنها مى تواند صحيح باشد: 1- اختصاص ؛ يعنى، بهشت مخصوص صاحبان ايمان و عمل صالح است. 2- ارتباط؛ يعنى، بهشت مرتبط با آنهاست. 3- منفعت ؛ يعنى، بهشت به نفع آنهاست. 4- مالكيت ؛ يعنى، بهشت مملوك آنان است. احتمالهاى ديگر منتفى است.
جنات: معناى محورى همه مشتقات ماده جن پوشيدگى است، چنانكه جنين بر اثر پوشيدگى و مستور بودن در رحم مادر بدين نام موسوم شده و سپر نيز بدين جهت كه رزمنده در پناه آن پوشيده و از آسيب سلاح دشمن مصون است جنه ناميده شده و كسى كه عقل او شكوفا نشده، بلكه پوشيده است مجنون نام گرفته و ظلمت شب كه مايه پوشيدگى اشياست،
جان نام گرفته: (فلما جن عليه اليل…) (1191) و قلب كه مستور است نيز جنان ناميده شده، چه قلب جسمانى كه در قفسه سينه مستور است و چه قلب روحانى (روح مجرد) كه از ديده ظاهرى پوشيده است. جن نيز موجودى است نامرئى كه از ديد ظاهرى انسانها پوشيده است. جنت نيز باغى است پوشيده به درختان انبوه و درهم فرورفته ؛ (1192) چنانكه اهل آن از انظار ديگران مستورند.
سر نامگذارى بهشت به جنت آن است كه شاخساران درختانش درهم فرورفته و شاخه هاى درهم فرورفته و برگهاى فراوان آنها مانند سقفى سبز رنگ زمين بهشت را مى پوشاند. بنابراين، مى توان گفت: از زير اين باغها نهرها جارى است و ديگر نيازى به تقدير گرفتن كلمه اشجار نيست، تا گفته شود مراد من تحت اشجارها است، به طورى كه درختها در حاشيه نهر باشد؛ يعنى همان مقصود از تعبير كنونى بدون تقدير استفاده مى شود. البته مراد همين است كه بيان شد وگرنه نهرى كه در زير زمين جريان داشته باشد چه سودى براى باغ و چه بهره اى براى صاحب آن دارد. چه بسا آبهاى زيرزمينى كه زمين آن جز خشكى و صاحب آن جز فقر بهره اى ندارد.
به هر تقدير، فضاى بهشت پوشيده از درختان است و با اين وجود فضاى آن روشن است ؛ زيرا نور بهشت از چشمه خورشيد نيست، چون بساط خورشيد و ماه در قيامت برچيده مى شود:(وجمع الشمس والقمر) (1193) و در بهشت خورشيدى نيست: (لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا)، (1194) بلكه سرچشمه نور همان جان پاك و نورانى مومنان آرميده در آغوش نعمتهاى بهشتى است: (نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم). (1195)
تجرى: اسناد جريان به نهر مجازى است ؛ زيرا نهر بستر آب جارى است و جريانى ندارد. اين اسناد در صورتى صحيح است كه آب نهر چنان فراوان باشد كه همه گنجايش نهر را پر كند.
الانهار: نهر بزرگتر از جدول و كوچكتر از بحر است. از اين رو بردى دمشق ر نهر مصر نيل مصر را نهل مصر گويند. (1196) احتمال مى رود مراد از انهار، همان انهار چهارگانه آيه 15 سوره محمد (صلى الله عليه وآله) باشد، چنانكه احتمال مى رود مراد جنس نهر باشد. ممكن است جريان نهر برابر اراده بهشتيان در سطح بهشت بدون كانال باشد. قهرا همه سطح بهشت نهر خواهد بود و چون جريان آن با مشيئت بهشتى است، هر جا و هر قدر او بخواهد جارى مى شود. از اين رو محذور تزاحمى متصور نيست.
اتوا: چون فعل اتى لازم است، در صيغه مجهول نيازمند تعديه به حرف جر است و چون در صيغه هاى مختلف فعلهاى متعدى به حرف جر، مدخول حرف جر تغيير مى كند، نه خود فعل، مانند: مربه، مربهمان، مربهم، اين پرسش پديد مى آيد كه از فعل اتى لازم است، در صيغه مجهول نيازمند تعديه به حرف جر است و چون در صيغه هاى مختلف فعلهاى متعدى به حرف جر، مدخول حرف جر تغيير مى كند، نه خود فعل، مانند: مربه، مربهما، مربهم، اين پرسش پديد مى آيد كه از فعل اتى چگونه مجهول ساخته شده و چرا خود فعل نيز جمع بسته شده است ؟ در پاسخ بايد گفت: كلمه اتى در قرآن كريم كه فصيحترين كلمات است، هم لازم استعمال شده (به معناى آوردن) و در اين صورت، هم با حرف جر و هم بدون حرف جر به كار رفته است ؛ مانند: (انا اتيك به) (1197) كه اتى اسم فاعل و ضمير كاف مفعول بى واسطه آن است. پس اين اشكال كه اگر اتى به معناى آوردن است بايد اوتوا و از باب افعال باشد نه اتوا كه ثلاثى مجرد است، وارد نيست، زيرا هر دو صورت مجرد و مزيد به معناى آوردن به كار رفته است.
به: ضمير به در اتوا به متشابها به رزق برمى گردد؛ يعنى، ميوه هاى هم رنگ و شبيه به يكديگر كه داراى مزه هاى گوناگون است و اين جمله عبارتى مستقل است و از متعلقات جمله قبل (كما رزقوا…) نيست.
ازواج: در قرآن كريم بر هر يك از دو همسر (زن و مرد) زوج اطلاق شده و اطلاق زوجه بر زن لغت غير فصيح است. از اين رو در قرآن زوجه زوجات به كار نرفته و در آيه مورد بحث كلمه ازواج آمده است، نه زوجات. از آيه شريفه: (يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده وخلق منها زوجها) (1198) بعضى استنباط كرده اند كه ابتدا حوا آفريده شده و بعد آدم (سلام الله عليها) از او خلق شده است. اين استنباط صحيح نيست، زيرا در لغت فصيح بر هر يك از زن و مرد زوج اطلاق مى شود؛ مانند: (هم وازواجهم)، (1199) (يا ادم اسكن انت و زوجك الجنه). (1200)
تذكر: هر فردى كه در خور اقتران با مجانس خود باشد زوج خواهد بود و ما اصطلاح زوج و فرد در علم رياضى جداى از معناى عام لغوى و عرفى است و اين دو مطلب نبايد به هم آميخته شود.
قرآن كريم پس از بيان اصول و معارف دينى، مانند توحيد و نبوت و معاد، نتيجه ايمان يا كفر به آنها را هم ذكر مى كند. كيفر تبهكاران در آيه قبل بيان شد و در اين كريمه پاداش مومنان صالح چنين ذكر مى شود: به كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح كردند بشارت بده كه: 1- براى آنان بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها جارى است. 2- هرگاه از آن بوستانها ثمرى به آنان مى رسد مى گويند: اين همان است كه از پيش روزى ما شده است. 3- به آنها در بهشت ميوه هاى مشابه و هماهنگ داده مى شود. 4- بهشتيان در آن جا همسران مطهر دارند. 5- آنان در بهشت جاودانه اند.
انذار و تبشير در قرآن
گرچه امر به تبشير در آيه بحث خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است، ولى امت را نيز شامل مى شود و آنها نيز پس از فراگيرى معارف الهى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى توانند ديگران را به بهشت بشارت دهند. بنابراين، تبشير مانند انذار در اصل مخصوص پيامبر (صلى الله عليه وآله) است و به تبع شامل امت نيز مى شود و چون مطلب مزبور از اهميت ويژه برخوردار است، هر آگاهى مى تواند، بلكه مامور است آن را به صورت مژده اعلام دارد.
انذار و تبشير در قرآن به دو صورت آمده است: گاهى همراه با ذكر عظمت مورد انذار يا بشارت، مانند: (واتقوا النار التى اعدت للكافرين) (1201) و (جنه عرضها السموات والارض اعدت للمتقين) (1202) كه آيه محل بحث نيز از نوع بشارت همراه با ذكر عظمت مورد بشارت است. گاهى نيز همراه با يادآورى اين نكته است كه مورد انذار يا بشارت هم اكنون حاضر است ؛ مانند اين كه براى انذار، تصرف مال يتيم را آتش خوارى معرفى مى كند: (ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا) (1203) و يا اين كه براى بشارت مى فرمايد: (فاما ان كان من المقربين # فروح و ريحان و جنه نعيم) (1204) هر كس از مقربان باشد خودش روح و ريحان و بهشت نعيم است .
حسن فعلى و حسن فاعلى
در قرآن كريم نوعا ايمان و عمل صالح با هم ذكر شده و در جايى كه هر يك به تنهايى آمده باشد بايد آن را تقييد كرد. البته گاهى ابتدا ايمان ذكر شده، مانند آيه مورد بحث و گاهى نيز ايمان لفظا پس از عمل صالح آمده است، ليكن تقدم يا هم زمانى آن ملحوظ است ؛ مانند: (من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حيوه طيبه) (1205) كه در اين جا عمل صالح در حال ايمان عامل مطرح است. عمل صالح در فرهنگ قرآن عملى است كه مطابق يكى از منابع دين باشد.
عبارت (الذين امنوا حاكى از اين حسن فاعلى و (عملوا الصالحات) بيانگر حسن فعلى است، يعنى، بشارت به بهشت ويژه كسانى است كه افزون بر اعتقاد به مبدا و معاد و ساير اصول دين، داراى عمل صالح نيز باشند.
بنابراين، كسى كه تنها حسن فاعلى داشته باشد ولى هيچ حسن فعلى نداشته باشد مشمول بشارت به بهشت نيست، چنانكه مى فرمايد: (يوم ياتى بعض ايات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت فى ايمانها اخيرا)(1206) جمله (كسب فى ايمانها خيرا) عطف بر (امنت) و بدين معناست كه اگر كسى ايمان (حسن فاعلى) داشته باشد ولى هيچ عمل خيرى (حسن فعلى) كسب نكرده باشد، ايمانش به حال او در نجات از اصل عذاب سودمند نيست و مانند كسى است كه ايمان نياورده باشد، جز درخلود كه با هم تفاوت دارند؛ چون عمل صالح به مثابه شاخه شجره طوباى ايمان است و اعتقاد به منزله ريشه آن و هيچ درختى بدون شاخه ميوه نمى دهد، گرچه ريشه آن زنده باشد.
همين طور كسى كه كار خوبى كرده باشد (حسن فعلى)، ليكن حسن فاعلى (ايمان و نيت خالص) نداشته باشد وارد بهشت نخواهد شد، مانند اين كه كارى را به عنوان نوع دوستى انجام دهد، نه بر اثر اعتقاد به خداوند و روز حساب. گرچه در اين صورت، شخص از بركات دنيوى آن كار برخوردار مى شود و چنين كار سودمندى ممكن است در آخرت نيز مايه تخفيف عذاب او شود.
سر كافر نبودن حسن فعلى بدون حسن فاعلى براى ورود به بهشت، آن است كه ميزان و معيار در تاثير عمل، اراده و نيت انسان است و كسى كه اعتقاد دارد زندگى انسان از تولد آغاز و به مرگ پايان مى پذيرد و بعد از مرگ هيچ خبرى نيست: (ان هى الا حيائنا الدنيا نموت و نحيى و مانحن بمبعوثين) (1207) نيت و اراده او براى بعد از مرگ نبوده است، پس عمل او در سطح دنيا مى ماند و به عالم ديگر نمى رسد و او بعد از نشئه دنيا تنها مى ماند؛ چنانكه قرآن كريم درباره كافران مى فرمايد اعمال آنان مانند سرابى است كه در بيابان انسان تشنه آن را آب مى پندارد: (والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يخسبه الظلمان ماء حتى اذا جاء لم يجده شيئا) (1208)
وقتى اعمال عبادى كافران كه براى بتها تخضع داشتند، اين چنين سراب باشد، كارهاى اجتماعى آنان نيز حتما سراب خواهد بود، گرچه آثار مادى آنها در دنيا محفوظ است .
تذكر 1 – گاهى به جاى دو قيد، ايمان و عمل صالح، عنوان تقوا كه جامع هر دو قيد است ياد مى شود: مانند آيه (… للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها وازواج مطهره و رضوان من الله و الله بصير بالعباد)(1209) زيرا غيرمومن، متقى نيست، چنانكه مومن غير عادل نيز متقى نيست. 2- چون محور ايمان و مدار عمل صالح معروف بوده و در آيات ديگر كه پيش از آيه محل بحث نازل شده كاملا بيان شده است، در آيه مورد تفسير، متعلق ايمان و عمل صالح تشريح نشد.
صالحان و مالكيت بهشت
در جهان آخرت تعيين كميت و كيفيت بهشت هر كس در گرو مقدار ايمان و عمل صالح اوست. برخى داراى دو بهشت: (و لمن خاف مقام جنتان) (1210) و عده اى داراى چند بهشت هستند: (لهم جنات).
يكى از معانى لام در (لهم جنات) مالكيت است و مملوك بودن بهشت به دو طريق قابل توجيه است:
1- خطوط كلى رابطه انسان بهشتى با بهشت در قرآن و روايات ترسيم شده است. با ملاحظه اين خطوط كلى معلوم مى شود اراده بهشتى بر بهشت حاكم است و هر چه بهشتى بخواهد با اراده او موجود مى شود؛ چنانكه با اراده وى چشمه بهشتى مى جوشد: (يفجرونه تفجيرا). (1211) همه اينها نشان مى دهد بهشت محكوم و مملوك تكوينى انسان بهشتى است. در اين زمينه اميرالمومنين (عليه السلام) مى فرمايد: فاعل الخير خير منه و فاعل الشر شر منه ؛ (1212) برتر از هر كار خير فاعل آن است، چنانكه بدتر از هر كار شر نيز فاعل آن است ؛ چون هر علتى برتر از معلول خويش است.
2- انسان مومن علت و مالك تكوينى عمى خير خويش است: (لها ما كسبت) (1213) و چون بهشت ظهور و تجلى عمل صالح اوست، بنابراين، مومن علت و مالك بهشت است. البته درباره جهنم اين تفاوت هست كه گرچه محصول و معلول دوزخيان است، ولى اين افراد با اعمال بدشان خود را اسير و محصور جهنم ساخته اند. بنابراين، آنها محكوم جهنم هستند: (ان جهنم لمحيطه على الكافرين)، (1214) (وعليها ما اكتسبت)، (1215) و (وجعلنا جهنم حصيرا)؛(1216) مانند كسى كه عمدا خانه اى را بر سر خود خراب كند و زيرا آوار بماند، كه او مقهور و محكوم كار خويش است، نه حاكم بر آن.
تذكر:
1- هر گونه ملكيتى كه در قيامت مطرح است از سنخ تكوين است، نه از سنخ اعتبار؛ زيرا منطقه اعتبار فقط دنيا است.
2- علت حقيقى و مالك تكوينى اصيل در سراسر هستى خواه در دنيا، خواه در قيامت خداوند است و عليت طولى و مالكيت رتبى انسان با آن منافى نيست.
تجسم اعمال صالحان در بهشت
مومنان متنعم در بهشت هرگاه ثمرات بهشتى دريافت كنند، مى گويند: اين همان است كه از پيش روزى ما شده بود: (كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل) و اين غير از بيانى است كه در جمله: (واتوا به متشابها) وارد شده است ؛ زيرا مفاد اين جمله اين است كه بهشتيان مى گويند: اين همان است كه از پيش روزى ما شده بود: (كلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل) و اين غير از بيانى است كه در جمله: (اوتوا به متشابها) وارد شده است ؛ زيا مفاد اين جمله اين است كه بهشتيان مى گويند: اين همان است كه از پيش روزى ما شده بود، ولى مفاد جمله بعد اين است كه به بهشتيان ثمرات و نعمتهاى مشابه داده مى شود و با توجه به غاين كه در بهشت هيچ كار بيهوده و هيچ سخن لغو و هيچ گناه و دروغى نيست: (لا لغو فيها ولا تاثيم)، (1217) زيرا در نشئه ظهور حقايق اصلا كذب و خيال بافى راه ندارد، همچنين با توجه به اين كه تا انسان از لغو و گناه تطهير نشود به بهشت وارد نمى شود: (ونزعنا ما فى صدورهم من غل)، (1218) بنابراين، بايد تبيين شود مراد از اين كلام بهشتيان چيست. (1219)
سخن در اين است كه چرا در بهشت جاويد و نامحدود: (لا مقطوعه و لا ممنوعه)، (1220) هرگاه به بهشتيان ميوه اى بدهند، اين سخن را تكرار مى كنند كه اين همان است كه قبلا روزى ما شده بود؟ افزون بر اين كه، نعمتهايى كه به چيزى در عين وحدت تعدد ندارد، بلكه مثل آن است.
برخى مفسران اين جمله را با جمله بعدى، يعنى (واتوا به متشابها) يكى دانسته، گفته اند: بهشتيان گمان مى كنند ميوه اى كه در بهشت دريافت مى كنند همان ميوه اى است كه در دنيا داشته اند. (1221) ولى اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا در بهشت كه نشئه ظهور حقايق است خيال بافى و سخن نادرست راه ندارد. بنابراين، كلام بهشتيان حق است و قرآن كريم نيز آن را تاييد كرده است. پس جمله بعدى نيز بشارتى جداگانه است.
درباره من قبل در كلام بهشتيان، سه نظر وجود دارد:
1- مراد بهشت است، يعنى، هرگاه نعمتى به بهشتيان برسد، مى گويند اين نعمت را قبلا، در بهشت، دريافت كرده ايم و در پاسخ اين اشكال كه نعمتهاى بعدى عين نعمت قبلى نيست گفته اند: كلمه هذا به وحدت نوعى اشاره دارد؛ يعنى، اين ميوه از نوع ميوه هايى است كه پيشتر در بهشت به ما داده اند. (1222)
اين راى مخالف ظاهر آيه است، زيرا هذا ظهور در وحدت شخصى دارد. قرينه و شاهدى هم بر وحدت نوعى وجود ندارد. افزون بر اين كه، بهشتيان هنگام دريافت اولين نعمت بهشتى نيز چنين سخنى دارند، زير كلما هم ناظر به حال بقا و هم ناظر به حال حدوث است. پس لازمه صدق قضيه موجب كليه اين است كه بار اول را استثنا كنيم در حالى كه دليلى براى استثنا نيست.
2- محتمل است مراد از من قبل برزخ باشد. (1223) اين احتمال نيز صحيح نيست، زيرا:
الف. در بسيارى از آيات قرآن كريم برزخ دالان ورودى آخرت و جزو آن معرفى شده و جهان نيز به دو قسمت دنيا و آخرت تقسيم شده است. پس برزخ نيز جزو آخرت و در مقابل دنياست، نه اين كه در مقابل دنيا و آخرت باشد، بنابراين، حكم بهشت برزخى همان حكم بهشت قيامت كبراست.
ب: معلوم نيست همه ميوه هايى كه در جنت كبرا به بهشتيان داده مى شود؛ در برزخ نيز داده باشند، در حالى كه آيه محل بحث به صورت قضيه موجبه كليه مى گويد: هر ميوه اى در بهشت به بهشتيان داده شود آنان مى گويند: اين قبلا روزى ما شده است و اساسا برزخ همان طور كه براى دوزخيان نمودارى از عذاب است، نه اشد العذاب ، براى بهشتيان نيز نمودارى از نعمتهاى بهشت و تنعم به آنهاست، نه تنعم كامل و نهايى.
ج: بهشتيان از گفتن اين سخن لذتى مى برند و چنين لذتى در صورتى قابل تصور است كه درباره دنيا سخن بگويند، نه برزخ، زيرا گفتن اين سخن كه در برزخ نيز به ما چنين ميوه هاييى داده اند، براى آنان لذتى ندارد، ولى وقتى مومن وارد بهشت مى شود و اعمال صالح خود را به صورت ميوه مشاهده مى كند و مى گويد: ما همين روزى را در دنيا داشتيم، چنين سخنى برايش لذت بخش است.
3- مراد از من قبل دنياست. (1224) اين احتمال با ظاهر آيه هماهنگ است، زيرا از نظر قرآن كريم عمل انسان زنده، و در آخرت نزد او حاضر است: (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا) (1225)
قرآن به صورت حصر مى فرمايد: جزاى انسان فقط عمل اوست: (ولا تجزون الا ما كنتم تعملون) (1226) همچنين در موارد ديگر مى فرمايد: (ثم توفى كل نفس ما كسبت)، (1227) (ما ياكلون فى بطونهم الا النار)، (1228) (انما ياكلون فى بطونهم نارا) (1229)
پس عمل انسان نيز مانند خودش جاويد است و چون ميوه هاى بهشتى ظهور همين اعمال است، بنابراين، هر بار كه در بهشت ثمرى نصيب بهشتيان مى شود مى يابند كه آن ثمر همان عقيده، اخلاق و عمل صالحى است كه خداوند در دنيا روزى آنان كرده بود و اكنون به صورت اين ميوه ها ديده مى شود. بنابراين، آيه درصدد بيان تجسم اعمال است. البته در بهشت افزون بر اين كه كارهاى آدمى به صورت ثمرهاى بهشتى ظهور مى كند، فيض و فضل الهى نيز شامل حال انسانهاى مومن مى شود: (لهم ما يشاون فيها ولدنيا مزيد). (1230)
با توجه به اين كه مراد از قبل دنياست و مراد از ثمر نيز عقيده صيحيح و اخلاق نيك و عمل صالحى است كه در دنيا به اهل ايمان داده شده، پاسخ اين سوال نيز روشن مى شود كه چگونه انسان بهشتى در مقابل نعمتهايى كه در دنيا سابقه نداشت، مى گويد: اين همان است كه درگذشته روزى ما شده بود و يا اين كه نعمتهايى گرچه سابقه نداشت، مى گويد: اين همان است كه در گذشته روزى ما شده بود و يا اين كه نعمتهاى گرچه سابقه داشت ولى نسبت به شخص بهشتى كه در دنيا از آنها محروم بوده، چگونه هنگام دريافت آنها مى گويد: اين همان نعمتى است كه خداوند در دنيا به ما عطا كرده است. پاسخ آن است كه نعمتهاى بهشتى ظهور و تجسم همان عقايد، اخلاق و اعمال خوب بهشتيان در دنياست، چنانكه عقايد، اخلاق و اعمال دوزخيان به صورت كيفر تلخ براى آنها مجسم مى شود: (لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون)؛ (1231) (ويقول ذوقوا ما كنتم تعملون) (1232) در اين كريمه خداوند مى فرمايد: بچشيد عمل خودتان را و نفرمود: بما كنتم تعملون.
مناسبترين وجه در بيان: (هذا الذى رزقنا من قبل)، همان است كه بازگو شد و اما احتمال اين كه مراد اين باشد كه رزق شامگاه مانند رزق بامداد است، (1233) صائب نيست ؛ زيرا گرچه در بهشت برزخى صبح و شام تمثلى دارد؛ ليكن در بهشت قيامت كبرا سخن از تمثل اين دو قيامت ممتاز نيست، چنانكه تفسير آن به روييدن ميوه مماثل به جاى ميوه چيدن شده طبق حديثى كه از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در اين زمينه نقل شده ناتمام است، زيرا طبق تحليل گذشته ، تعبير فوق درباره اولين ثمره صادق است، در حالى كه آن ميوه مسبوق به ميوه مماثل نيست.
اى كه بهشتيان در مقابل هر نعمتى مى گويند: آن را در دنيا روزى ما كرده اند ثناى خداوند است. آنان خدا را شكر مى كنند كه به وعده اش درباره آنها عمل كرده است: (الحمدلله الذى صدقنا وعده) (1234) و همچنين اين جمله تادبى از ناحيه بهشتيان است كه از كلمه (رزقنا) استفاده مى شود، زيرا آنان مى گويند: اين ثمر همان عمل صالحى است كه خداوند توفيق انجام آن را در دنيا به ما داده است و نمى گويند اين ثمر و نتيجه عملى است كه خود ما و سر اين كه بهشتيان اين جمله را همواره تكرار مى كنند. با توجه به آنچه در تبيين اين بخش از آيه كريمه مطرح شد، چگونگى بشارت بودن اين مطلب براى اهل ايمان نيز روشن مى شود؛ زيرا در واقع خداوند به اهل ايمان بشارت مى دهد كه آنان تا ابد مهمان سفره اعتقاد صحيح و اخلاق حسنه و اعمال صالح خود هستند و براى هميشه از شجر صلاح خويش ثمر گوارا مى گيرند.
همسران پاكيزه
مومنان بهشتى در بهشت همسرانى پاكيزه دارند و پاكيزگى همسران بهشتى اين است كه از همه نقصها از جمله عادت ماهانه كه زنهاى دنيا بدان مبتلا هستند، پاك شده اند و اصولا بهشت جاى طهارت است و همان گونه كه زنان بهشتى ازواج مطهرند، مردان بهشتى نيز بايد مطهر باشند: (والطيبات للطيبين)، (1235) (و نزعنا ما فى صدورهم من غل). (1236) پس اگر در دل مومنى غل و غش بود بايد در برزخ تطهير شود، تا بعد از سلامت كامل دل به بهشت كه دارالسلام است راه يابد: (والله يدوعوا الى دار السلام). (1237) قلبى كه جايگاه كينه مومن يا حسد يا كبر و مانند آنها باشد قلب سليم نيست و به دارالسلام راه نمى يابد.
خلود در بهشت و دوزخ
اثبات خلود براى بهشتيان چندان دشوار نيست، چنانكه اثبات آن براى دوزخيان چندان آسان نيست. از اين رو درباره خلود دوزخيان اختلاف است، برخى مانند معتزله: خلود را به معناى جاودانگى دانسته، چنين استدلال مى كنند:
خداوند به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرمود: (و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون) (1238) ما براى هيچ انسانى پيش از تو خلود را در عالم طبيعت مقرر نكرده ايم. اگر مراد از خلود مكث طويل و عمر طولانى باشد مدعاى مزبور نسبت به صاحبان عمر طولانى، مانند حضرت نوح (سلام الله عليه) نقض مى شود؛ زيرا تنها دوران نبوت آن حضرت 950 سال بود: (ولبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما). (1239) بنابراين، مراد از خلود ابديت است:
دليل ديگر معتزله اين است: اگر در بهشت خلود نباشد و بهشتى پس از مدتى زندگى در بهشت از آن جا بيرون برده شود همواره غمگين است و هر چه در بهشت بر نعمتهايش افزوده شود اندوه و افزونتر خواهد شد؛ زيرا هراس فراق دارد؛ در حالى كه بهشت جاى اندوه نيست. حتى انسان مومن در بهشت، بستگان تبهكار خود را كه در جهنم به سر مى برند به ياد نمى آورند؛ زيرا موجب حزن و اندوه او مى شود.
در مقابل معتزله، اشاعره خلود را مكث طويل دانسته، چنين استدلال كرده اند: اگر خلود به معناى ابديت باشد ذكر كلمه (ابدا) در آياتى مانند (خالدين فيها ابدا) لغو خواهد بود. (1240)
دليل اشاعره بر فرض تماميت لازمه اش اين است كه با آياتى كه قيد ابد ندارد نمى توان خلود را اثبات كرد، ولى با آيات ديگر كه واجد آن قيد است خلود قابل اثبات است و در واقع راه استدلال تغيير مى كند، نه اصل آن. افزون بر اين كه، اساس بهشت بر لطف است و اشكالى ندارد كه خداوند به انسانى كه مدتى كوتاه و محدود خدا را اطاعت كرده، پاداش نامحدود بدهد.
قسمت مهم آشكار درباره خلود در جهنم است كه چرا انسانى كه زمانى كوتاه در دنيا عصيان كرده، براى هميشه در جهنم مى سوزد و اين كار چگونه با عدل خدا سازگار است.
پاسخ اين است كه گرچه دوزخيان به دليل عمر محدود خود مدت كوتاهى معصيت كرده اند و به همين دليل گناهان آنها نيز محدود است، ليكن نيت آنها اين بوده كه اگر هميشه در دنيا باشند نيز، از عصيان دست برندارند.
و مراد از نيت در مبحث خلود، قصد و اراده نيست تا اشكال شود كه خداوند به مجرد نيت گناه كسى را عذاب نمى كند، بلكه اين نيت به معناى اعتقاد و شاكله اى است كه انسان بر اساس آن عمل مى كند: (قل كل يعمل على شاكلته).(1241) پس محور كيفر يا پاداش ابدى، عقيده و جهان بينى انسان است، نه عمل اعضا و جوارح او و چون عقيده راسخ، موجودى است مجرد و ثابت ثمره آن دايمى است.
بنابراين براى كافر بر اثر كفر كه از بزرگترين گناهان كبيره است، پيوسته گناه ثبت مى شود و گناه عملى كافر هم به گناهان اعتقادى او افزوده مى شود. در مقابل، براى مومن بر اثر عقيده توحيديش دائما ثواب نوشته مى شود و اعمال نيك او بر آن ثوابها افزوده مى شود وگرنه براى گناهان عملى خود مجازات مى شود و سپس به بهشت مى رود.
كسى كه بر اثر بينش انحرافى به پيامبر خدا مى گويد: (سواء علينا اوعظت لم لم تكن من الواعظين)، (1242) اگر تا ابد هم در دنيا باشد با اين عقيده و جهان بينى شنيع زندگى خواهد كرد؛ تا آن جا كه خداوند مى فرمايد: كفر چنان در قلب آنان رسوخ كرده كه با ديدن خطرهاى مرگ و فشار قبر و برزخ و سقوط در آتش جهنم، اگر باز هم به دنيا برگردد معصيت مى كنند: (ولوترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المومنين# بل بدالهم ما كانوا يخفون من قبل ولو ردوا لعادوا لما نهواعنه) (1243)
همان طور كه قبلا اشاره شد، جان كافران مجرد و زوال ناپذير است و كفر نيز وصف قلبى و زوال ناپذير است و به همين دليل تا ابد در جهنم مى سوزند؛ هم قلبشان گرفتار (نارالله الموقده) (1244) و هم بدنشان گرفتار (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) (1245) خواهد شد. حاصل اين كه، خلود براى آن امر جاودانه و مخلد است، نه براى عمل محدود جوارح. از اين رو با اين دليل مى توان خلود بهشتيان را نيز ثابت كرد.
لطايف و اشارات
1– اتحاد انسان با عقيده، خلق و عمل
قرآن كريم همان طور كه در مورد جهنم مى فرمايد: (وقودها الناس)، درباره بهشتيان نيز مى فرمايد خود بهشتى روح و ريحان بهشت است: (فاما ان كان المقربين # فروح و ريحان و جنه نعيم) (1246) و نيازى به تقدير و مجاز در كلمه نيست و البته اين معناى مويد به برهان عقلى است، زيرا جنت از آن صاحب جنت و مقام از آن صاحب مقام است. روح و ريحان شدن وصفى است كه در اختيار صاحب وصف است. همان طور كه عقيده در اختيار صاحب عقيده است، عمل و خلق نيز در اختيار صاحب عمل و خلق است.
حديث ان مدينه الحكمه وهى الجنه وانت يا على بابها (1247) در اين زمينه قابل توجه است.
بنابراين، همانم طور كه كه انسان با عقيده متحد است با خلق و عمل نيز متحد است، زيرا موضوع و محمول، در محور محمول نه در خصوص مقام ذات موضوع با هم اتحاد دارد، مثلا، وقتى گفته مى شود: زيد مومن است ، زيد عادل است و زيد نمازگزار است ، هر سه محمول با زيد كه موضوع است اتحاد مصداقى دارد؛ گرچه در اولى با مرحله عقيده و در دومى با مرحله خلق و در سومى با مرحله عمل او متحد است و در همه آنها پيوند حقيقى موجود است و اين اسناد و پيوند برخلاف پيوند حقيقى موجود است و اين اسناد و پيوند بر خلاف پيوندهاى اعتبارى است و تعيين مدار اتحاد همان طور كه اشاره شد بر عهده محمول است، نه موضوع كه ميان موضوع و محمول به اعتبار ارتباط برقرار است.
البته انسان اگر محجوب و مشغول نباشد، لذت و يا درد همه آنچه را كه در دنيا به آنها معتقد يا متخلق است و يا آنها را انجام مى دهد، ادراك مى كند.
ائمه (عليهم السلام) و شاگردان خاص آنها چنان از عبادت لذت مى بردند كه هرگز نمى خواستند عبادتشان پايان پذيرد و مى گفتند: اگر همه عمر دنيا يك شب بود همه را به سجده يا ركوع سپرى مى كرديم (1248) و اين رفع حجاب براى كافران در دنيا ميسر نيست، مگر هنگام قبض روح ؛ ولى براى مومنان رفع حجاب در دنيا ممكن است و اگر عده اى لذت اعتقادات صحيح، اخلاق خوب و اعمال صالح را ادراك نمى كنند بر اثر اشتغال فراوان آنان به امورى دنيوى است. امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايد: * ان الراحل اليك قريب المسافه وانك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك (1249)
2– اصول دين و انذار و تبشير در آيات 21 – 25
اصول دين به توحيد، نبوت و معاد و عناصر محورى وابسته به اين اركان تعريف مى شود. در آيات مزبور اول به توحيد آنگاه به نبوت و سپس به معاد پرداخته شده ؛ گرچه معاد همان رجوع به مبدا است و از جهتى مقدم بر نبوت است ، ليكن در مقام ظهور فعلى در خارج بعد از نبوت ظاهر خواهد شد؛ چنانكه آشنايى با بسيارى از مسائل آن مرهون وحى نبوى است، زيرا عقل گرچه خطوط كلى آن را ادراك مى كند؛ ليكن شناخت بسيارى از رخدادهاى تلخ دوزخ و شيرين بهشت در گرو گزارش وحى است. از اين رو پس از اثبات اعجاز قرآن را از يك سو و اثبات رسالت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) از سوى ديگر به معاد پرداخته شد و چون لطف و عنف الهى و قهر و مهر خدايى به هم آميخته است، از اين رو تبشير و انذار و وعد و عيد با ارائه رنج جهنم و گنج بهشت قرين هم مطرح است . از اين رو پس از انذار از آتشى كه وقود آن مردم و سنگهاست، نوبت مژده بهشت فرا مى رسد.
3– برترين بشارت بهشت
گرچه پيام جامع تبشير در همه موارد آن پيدايش سرور و نشاط است، ليكن تفاوت انبساط و مسرتها رهين تفاوت عناصر محورى آن است ؛ زيرا تبشير گاهى بر اثر اهميت مطلب و گاهى به لحاظ زمان يا مكان يا ساير عوارض جنبى آن را از اهتمام برخوردار مى شود و گاهى به لحاظ مبدا فاعلى آن، يعنى شخص بشارت دهنده، از ويژگى بهره مى گيرد. مژده بهشت گاهى از زبان عالم دين و مربى نفوس و معلم اخلاق و زمانى از زبان امام معصوم (عليه السلام) و گاهى از لسان رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) و بالاخره گاهى از ذات اقدس خداوند تلقى مى شود. در اين حال هيچ تبشيرى به لحاظ مبدا فاعلى از اين گزارش سودمند مهتر نيست.
بشارتهايى كه در قرآن كريم بازگو شده همتاى يكديگر نيست، زيرا مبشران آنها همسان نيستند، و آنچه از آيات (اذ قالت الملائكه يا مريم ان الله يبشرك بكلمه منه)، (1250) (ان الله يبشرك بيحيى مصدقا بكلمه من الله و سيدا و حصورا)(1251) و (يبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم) (1252) و نظاير آنها برمى آيد هرگز از آيات ديگر تبشير نظير آيه محل بحث استفاده نمى شود؛ زيرا در آن آيات خود خداوند به عنوان مبشر مطرح بود، ولى در آيه محل بحث خداوند به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) يا به انسان آگاه ديگر دستور بشارت مى دهد. البته تبشير بندگان خدا تبشير با واسطه الهى است، ليكن نحوه تعبير مهم است ؛ چنانكه از تعبير قرآن از گروهى خاص به عنوان بندگان خدا، لطف مخصوص الهى استظهار مى شود؛ نظير آيه (وانابوا الى الله لهم البشرى فبشر عباد # الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه) (1253)
4– گونه هاى متفاوت تبيين معاد
معاد از برخى جهات همتاى توحيد است،؛ يعنى، فطرت انسان هرگز به زوال و نابودى خود فتوا نمى دهد و هيچ گاه به ياوه بودن نظام كيهانى و بيهوده بودن گستره آفرينش حكم نمى كند و ابدا به مساوى بودن موحد و ملحد و يكسان بودن عادل و ظالم و مانند آن راى نخواهد داد. قهرا محكمه و ملحد و يكسان بودن عادل و ظالم و مانند آن راى نخواهد داد. قهرا محكمه عدل و ميز قضاى حق وجود دارد كه به حسابها رسيدگى مى شود و چون چنين داورى عادلانه در دنيا ميسور نيست، در حيات پس از مرگ خواهد بود. اين معنا به طور اجمال در سويداى دل هر صاحبدلى پس از مرگ خواهد بود. اين معنا به طور اجمال در سويداى دل هر صاحبدلى وجود دارد. بر همين اساس، قرآن كريم معاد را همانند مبدا به انحاى گونه گون بازگو مى كند. گاهى بدون ذكر دليل ؛ مانند آيه محل بحث و گاهى با سوگند؛ مانند: (زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى و ربى لتبعثن ثم لتنبؤ ن بما عملتم) (1254) و زمانى با اقامه برهان. قسم اخير بر اثر تنوع براهين به اقسام متعدد به حسب تعدد حدود منقسم مى شود كه هر يك در جاى مناسب خود بيان خواهد شد.
5– مخلوق بودن بهشت و دوزخ
مخلوق بودن جهنم با استفاده از جمله (اعدت للكافرين) و مانند آن بازگو شد و مخلوق بودن بهشت گذشته از جمله (ان لهم جنات) نيز استظهار شده است، زيرا پيام جمله اخير اين است كه، هم اكنون بهشت در اختيار مومنان وارسته است، نه آن كه اكنون معدوم باشد و بعد از پيدايش، ملك مومن صالح شود. چون ظاهر جمله مزبور ملكيت بالفعل است و مالك آن نيز بالفعل موجود است ، مملوك آن نيز بايد بالفعل موجود باشد.
تذكر الف: توقف برخى آثار بهشت بر اعمال صالح مومنان در دنيا با اصل وجود سرزمين بهشت و عناصر اصلى آن منافى نيست و آنچه در معراج مشاهده شد مويد مدعاست.
بب: گاهى در تفسير (اعدت للكافرين) احتمال داده مى شود كه ضمير تانيث به حجاره برگردد، نه به انار. (1255) بنابراين، نمى توان از عنوان اعداد و آمادگى بر وجود فعلى دوزخ استدلال كرد؛ زيرا طبق اين فرض، حجاره آماده، است، نه نار؛ ليبكن اين احتمال گرچه از ناحيه قرب لفظى مرجع ضمير تاييد مى شود؛ ولى از لحاظ بعد معنوى تضعيف خواهد شد؛ زيرا محور اصلى بحث نار است، نه حجاره، و همه خصوصيتها درباره آتش مطرح شد، نه درباره سنگهاى دوزخ. از سوى ديگر آيه: (واتقوا النار التى اعدت لكافرين)، (1256) به صورت صريح مرجع ضمير را نار مى داند، نه چيز ديگر، زيرا غير نار چيز ديگرى در آيه نيست تا صلاحيت مرجع ضمير تانيث را داشته باشد.
6– سر تبعيد ويژه درباره نهر هاى بهشتى
ظاهر جمله (ان لهم جنات) اين است كه بوستان بهشت ملك بهشتى است و چون ملك در تحت اختيار مالك است آنچه در بهشت يافت مى شود اعم از اشجار و انهار در تحت تصرف مالكانه بهشتى خواهد بود. شايد به همين مناسبت جريان نهرهاى بهشت گاهى به عنوان اين كه تحت جنات است:
(جنات تجرى تحتها الانهار) (1257) و زمانى به عنوان اين كه تحت بهشتيان است مطرح شده: (تجرى من تحتهم الانهار). (1258) البته همان طور كه محتمل است مراد از تحت بهشتيان بدن، تحت تصرف مالكانه آنان باشد، محتمل است مراد جريان انهار تحت قصور و غرف مبنيه آنان باشد، چنانكه همين دو احتمال در جريان انهار تحت قصور و غرف مبنيه آنان باشد، چنانكه همين دو احتمال در جريان نهر تحت متكاثران زراندوز طغيانگر دنيا نيز مطرح است:
(وجعلنا الانهار تجرى من تحتهم فاهلكناهم بذنوبهم) (1259) (اليس لى ملك مصر وهذه الانهار تجرى من تحتى) (1260) از مجموع تعبيرهاى متنوع مى توان استظهار كرد كه جريان نهر و زير درختان بهشت طبق اراده بهشتى است، چنانكه سكون آنها نيز در صورت لزوم اراده اوست: (بسم الله مجريها و مرسيها). (1261)
7– دو عامل خرمى بهشت
چون خرمى بهشت و هر بوستان ديگر در داشتن آب مناسب از يك سو و روان بودن آب در لابلاى آن از سوى ديگر است، در بسيار از آيات قرآن كريم كه مزاياى بهشت بازگو مى شود اين دو ويژگى مطرح است: يكى داشتن آب مناسب و ديگرى جريان آن در زير بوستانها. البته برخى آيات تنها به ذكر اصل بهشت بسنده مى كند و نامى از نهر نمى برد؛ ليكن همان مضمون در آيات ديگر همراه با جريان نهر بازگو مى شود.
8– پوشيدگى و احتجاب بهشت
واژه جنت از پوشيدگى و استتار حكايت مى كند. مستور بودن بهشت گاهى به لحاظ اشجار لفيف و اغصان به هم تنيده و در هم فرو رفته آن است و گاهى به لحاظ منزلت و مقام مكنونى كه دارد نزد عقل صاحب نظر يا قلب صاحب بصر معروف يا مشهود نيست: (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين جزاء بما كانوا يعملون) (1262) غرض آن كه، برخى مراحل برين بهشت نزد عقل حكيم يا قلب عارف مستور است، چه رسد به ديگران و بعضى از مراتب ديگر آن گرچه معلوم نظرى حكيم با بصرى عارف است، چه رسد به ديگران و بعضى از مراتب ديگر آن گرچه معلوم نظرى حكيم يا بصرى عارف است، ليكن بسيارى از ويژگيهاى آن همچنان در بوته استتار است تا قبل از شهود عينى مستور بوده و مشهود نمى شود و بعد از ورود در آن گرچه نسبت به خود بهشتى از كنان بدر آمده و در كنار او قرار مى گيرد؛ ليكن براى غير او كه پايينتر از درجه وجودى او قرار دارد همچنان در وراى حجاب نورى مستتر و محتجب است.
تذكر: مهمترين نعمت حسى مسكن، مطعم و منكح است كه با اثبات اصل بهشت و خوراكيها و همسرها به اين نعمتهاى اصيل سه گانه اشاره شده است.
9– مراتب وجودى نعمتها
برخى از قدما بر اثر غفلت از حقيقت تشكيك به اشتراك لفظى اسماى نعتهاى بهشت و نعمتهاى دنيا فتوا داده اند و طبق نقل طبرى و زمخشرى و ديگران چنين گفته اند: هيچ چيزى از بهشت شبيه آنچه در دنيا وجود دارد نيست ، مگر در اسم ؛ يعنى، فقط در لفظ شبيه هم است، نه در معنا و محتوا؛ زيرا ذوات آنها متباين است. (1263) در حالى كه شى ء واحد مى تواند داراى درجات گونه گون وجود باشد و در مراتب طبيعت، مثال، عقل… وجودهاى متعددى باشد؛ خواه آنچه از اين وجودهاى طولى منتزع است، ماهيت باشد و خواه مفهوم. البته به لحاظ مبدا قابلى تفاوت فراوانى بين نعمت بهشت، مانند ميوه ها و بين نعمتهاى دنيا وجود دارد؛ زيرا ميوه هاى بهشت محصول درخت نماز و روزه و ساير اعمال صالح و ميوه هاى دنيا محصول درخت برخاسته از آب و خاك و كود و هوا و نور فيزيكى است، ليكن اصل هستى كه داراى درجات طبيعى، مثالى، عقلى و الهى است در جايى كه نيازمند علت است متقوم به مبدا فاعلى است و تقوم به مبدا قابلى در حقيقت هيچ موجودى از جهت اصل هستى دخيل نيست، بلكه بر اثر ويژگى مورد است.
10– طائفان حريم بهشتيان
دو فعل مجهول در آيه محل بحث ذكر شد كه فاعل يكى معلوم و ديگرى مورد گفتگوست ؛ فعل مجهولى كه فاعل آن معلوم است، (رزقوا) است كه فاعل يعنى رازق معلوم است و آن خداى سبحان است و اما فعل مجهول ديگر كه فاعل آن نامعلوم است (اوتوا) است كه فاعل آن يعنى آتى به معناى آورنده، معلوم نيست. آنچه از مجموع آيات سوره طور، واقعه و انسان برمى آيد اين است كه جوانان پاكيزه بهشت طائفان حرم و حريم بهشتى اند: (يطوف عليهم ولدان مخلدون # باكواب واباريق و كاس من معين # لا يصدعون عنهم و لا ينزفون # وفاكهه مما يتخيرون) (1264) بنابراين، محتمل است همين مهمانداران بهشتى ميوه ها و هر چيزى ديگرى كه ثمر بر آن صادق است مى آورند.
11– مراتب گوناگون پاداش مومنان
آنچه در آيه محل بحث به عنوان پاداش ايمان و عمل صالح ياد شد، همه پاداش و كمال عطاى الهى نيست، بلكه بعضى از آن است و با آنچه در آيات ديگر بيان شده منافى نيست ؛ مثلا، در آيه (ان الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه # جزاوهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم ورضوا عنه ذلك لمن خشى ربه) (1265) گذشته از جنات عدن كه از برخى جنان ديگر برتر است، عنوان خير البريه و رضوان خدا از آنها و رضايت آنان از قضا و قدر و امر و حكم و مشيئت الهى اضافه شده است كه در آيه محل بحث نيست و سر عدم تنافى آن است كه آيه محل بحث مفيد حصر پاداش نيست. از اين رو با اثبات درجه ديگر تنافى ندارد؛ چون ادله اثباتى مى تواند هماهنگ باشد؛ زيرا هيچ يك زبان حصر و نفى غير ندارد و از طرف ديگر همه مومنانى كه داراى عمل صالحند همسان نيستند؛ زيرا برخى از آنان به مقام منيع خشيت الهى رسيده اند كه بالاتر از مقام خوف است ؛ چنانكه هراس از دوزخ نازلتر از خشيت مقام منيع پروردگار است ؛ چون خوف عقلى والاتر از هراس نفسى است، يعنى، خشيت از خداوند كه در آيه (خاف مقام ربه) آمده برتر از خوف از دوزخ است.
12– ابعاد پاكيزگى همسران بهشتى
طهارت همسران بهشتى هم از جهت خلق و هم از لحاظ خلق و نيز هم از جهت فردى و هم جمعى است، يعنى، همسر بهشتى گذشته از طهارت از آلودگيهاى بدنى كه مشترك بين مرد و زن است از قذارتهاى مخصوص زن نيز پاكيزه است و گذشته از پاكيزگى، پاكدامنى را داراست و افزون بر آن از همه نزاهتهاى اخلاقى فردى و جمعى برخوردار است، تا هم از لحاظ شخصى خود در رفاه اخلاقى به سر برد و هم از جهت زيست با همسر با وى هماهنگ كامل باشد و عنوان مطهر (اسم مفعول باب تفعيل) از عنوان طاهره و نيز از متطهره برتر است و تطهير كننده آنان اراده غيبى خداست ؛ چنانكه مرحله والاى آن از آيه تطهير اهل بيت (عليهم السلام) و نيز از آيه تطهير مريم (عليهاالسلام) به دست مى آيد. راز طهارت همسارن بهشتى از لوازم توليد آن است كه انسان در بهشت قائم به شخص و ابدى است، بر خلاف انسان در دنيا كه قائم به نوع است و در معرض زوال فردى و نوعى قرار دارد.
تذكر: گرچه همسران بهشتى اوصاف كمالى فراوانى دارند، ليكن برجسته ترين وصف در نظام همسرى، طهارت است كه به منزله عنصر محورى ازدواج است.
13– سر تصريح به خلود بهشتيان و دوزخيان
چون در زمان وصال هراس فراق وجود دارد، چنانكه در مدت هجران اميد وصال، بنابراين، نشاط دوران وصال با اندوه ناشى از هراس فراق آميخته است ، چنانكه رنج ايام هجران با نشاط ناشى از اميد وصال همراه است.
بنابراين، براى اين كه وصال بهشتيان به صورت مطلق حاصل شود، نه مشوب تصريح به خلود و ابديت شد، چنانكه درباره دوزخيان براى اين كه هجران آنها به صورت خالص حاصل گردد و بدون شائبه اميد وصال صورت پذيرد، تصريح به خلود آنان در جهنم شده است. البته جاى نقد و نظر درباره خلود دوزخيان همچنان باقى است.
آنچه از بهشتيان نقل شد: (الحمدلله الذى اذهب عنا الحزن…) (1266) كه ظاهر آن زدودن اندوه به نحوه مطلق و دايمى است ناظر به همين مطلب است كه بيان شد؛ چنانكه آنچه درباره دوزخيان وارد شده است: (كلما ارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوافيها)، (1267) ناظر به دوام اندوه و عدم زوال غم است. در قبال آنچه درباره بهشتيان نازل شده است: (لا يمسهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين). (1268)
14– سخنان ابن عربى درباره بهشت و نعيم آن
ابن عربى مى گويد:
بهشت هست قسم است: 1- عدن، 2- فردوس، 3- نعيم، 4- ماوى، 5- خلد، 6- سلام، 7- مقامه 8- وسيره. بهشت وسيله از همه برتر است، كه در همه بهشتهاى هفتگانه به صورتهاى خاص حضور دارد و مخصوص رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) است… خداوند در هر بهشتى صد درجه قرار داد، به عدد اسماى حسنى و اسم اعظم… و منازل بهشت به عدد آيات قرآن است. هر چه از آيات قرآن به ما رسيد، ما آن منزلت را به سبب قرائت نايل مى شويم و هر چه به ما نرسيد از راه اختصاص در بهشتهاى اختصاص، نايل مى شويم، مانند آنچه از راه ميراث بهشتهاى اهل دوزخ را نايل مى شويم و درهاى بهشت به عدد اعضاى تكليف است و براى هر عضوى درى است: چشم، گوش، زبان دست، شكم، اندام تناسلى، پا و دل… ساختن بهشتها به سرپرستى 12 فرشته بود، مگر بهشت عدن كه خداوند آن را با دست خود آفريد و غرس درختهاى بهشتها به دست فرشتگان قرار داد، مگر درخت طوبا كه خداوند آن را به دست خود در بهشت عدن آفريد. (1269)
گرچه ابن عربى در پايان كلام خود گوشه اى از مطالب را به حديث اسناد داده است، ليكن اثبات جزئيات بهشت بدون نقل معتبر يا كشف مطابق با كشف معصوم ميسور نيست. صاحب مقال در كتاب ديگر مطلب لطيفى دارد كه اماره صدق و علامت حق از چهره عرفانى آن مشهود است و آن اين كه:
1- همان طور كه نمازها در دنيا شبيه هم است، ليكن نمازگزار در هر نمازى حالت ويژه اى دارد و همچنين اعمال صالح در دنيا ظاهرا شبيه هم است، ليكن هر كدام حالت خاصى براى عامل خود دارد ثمرات آنها در قيامت نيز شبيه هم است ، ولى مزه هر كدام مخصوص به آن است و در ديگرى نيست.
2- سر اين كه خداوند در وصف حوريان بهشت كه از آنها در آيه به (ازواج) ياد كرد، نفرمود: مطهرات، بلكه فرمود: (مطهره) اين است كه ازدواج با هر كدام ، ذوق خاص خود را دارد كه ازدواج ديگر واجد آن نيست، بلكه نكاح بار دوم ذوق جديدى از عسيل و عسيله است كه در نكاح پيشين نبود؛ چون در بهشت و در ازدواج بلكه در هيچ تجليگاهى، تكرار راه ندارد؛ بلكه به تجدد انفاس نعيم الهى متجدد است. (1270)
گرچه سخن قبلى صاحب اين مقال آميخته با مطالب متنوعى است كه برخى از آنها صواب است، ولى سخن كنونى كه در كتاب ديگر افاده فرموده اند، حاكى از يافته هاى صادق و بهره هاى شخصى خود اوست كه ديگر مفسران به آن راه نيافتند.
بحث روايى
1- مصداق روشن بشارت داده شدگان
– عن الباقر (عليه السلام) فى قوله تعالى (و بشر الذين امنوا و عملوا الصالحات…): فالذين امنوا و عملواالصالحات على بن ابى طالب (عليه السلام) والاوصياء من بعده وشيعتهم (1271)
– عن ابى جعفر (عليه السلام) فى قوله (وبشر الذين امنوا وعملوا الصالحات): نزلت فى حمزه و على و عبيده. (1272)
اشاره: روايات مزبور و مانند آن گذشته از جرى و تطبيق مصداقى (نه تفسير مفهومى) امكان تحقق دستورهاى ياد شده از يك سو و فعليت اوصاف مذكور از سوى ديگر و بيان الگوى مناسب براى تاسى سالكان كوى صلاح از سوى سوم و بالاخره ترغيب مردم به تولى اهل بيت (عليه السلام) و تبرى از اعداى آنان را از سوى چهارم به همراه دارد.
2- اوصاف بهشت
سئل رسول الله عن الجنه كيف هى ؟ من يدخل الجنه يحيا لا يموت و ينعم لا يياس، لا تبلى ثيابه و لا يفنى شبابه. قيل: يا رسول الله !كيف بناوها؟ قال (صلى الله عليه وآله): ان الله احاط حائط الجنه لبنه من ذهب ولبنه من فضه ثم شقق فيها الانهار و غرس فيه الاشجار، فلما نظرت الملائكه الى حسنها وزهرتها، قالت: طوباك منازل الملموك (1273)
– عن النبى (صلى الله عليه وآله): الشبر فى الجنه خير من الدنيا و ما فيها (1274)
اشاره: دوام حيات اختصاصى به مومنان بهشت ندارد؛ زيرا كافران دوزخ نيز نخواهند مرد، گرچه آرزوى آن را دارند. آنچه مخصوص بهشتيان است حيات طيب و زندگى گوارا و منزه از گزند اندوه و مبرا از آسيب هراس است.آنچه در اين نصوص گوارا و منزه از گزند اندوه و مبرا از آسيب هراس است. آنچه در اين نصوص آمده منافى با آنچه در برخى احاديث ديگر وارد شد كه اذكار مومن و اعمال صالح وى، به مثابه وسائل ساختمانى بهشت است نخواه بود؛ زيرا، مصور حقيقى خداوند است ؛ يعنى، آن مبدا فاعلى كه مثلا تسبيح را به صورت خشت طلا متجلى مى كند خداوند است. سر بهتر بودن مقدار تسبيح را به صورت خشت طلا متجلى مى كند خداوند است. سر بهتر بودن مقدار يك وجب بهشت از همه دنيا آن است كه آن مقدار اندك مفروض مشحون به نعمت سلامت است و دنيا با وسعت مفروض ، محفوف به بلا و نقمت است.
3- درجات بهشت
عن انس، اصيب حارثه يوم بدر، فجاءت امه فقالت: يا رسول الله ! قد علمت منزله حارثه منى، فان يكن فى الجنه صبرت و ان يكن غير ذلك،ترى ما اصنع ؟ فقال (صلى الله عليه وآله): انها ليست بجنه واحده، انها جنان كثيره و انه فى الفردوس الاعلى (1275)
– عن اميرالمومنين (عليه السلام) (فى صفه الجنه): درجات متفاضلات و منازل متفاوتات لا ينقطع نعيمها و لا يظعن مقيمها و لا يهرم خالها و لا يباس (يياس) ساكنها (1276)
اشاره:چون بهشت پاداش مومنان صالح است و مومنان گذشته از اين كه داراى درجاتند، (1277) خودشان متن درجات متنوعند، (1278) پاداش آنان نيز داراى مراتب خواهد بود. قرآن كريم گاهى از گونه گون بودن پاداش سخن به ميان مى آورد و زمانى از تعدد بهشت و انحاى آن، مانند جنت عدن، فردوس، جنت نعيم و جنت عالى پرده بر مى دارد.
4- تجسم اعمال در آخرت
عن الصادق (عليه السلام): قال الله تبارك و تعالى: يا عبادى الصديقين تنعموا بعبادتى فى الدنيا فانكم تتنعمون بها فى الاخره. (1279)
عن رسول الله (صلى الله عليه وآله): وعظنى جبرئيل (عليه السلام) فقال: يا محمد (صلى الله عليه وآله) احبب من شئت فانك مفارقه واعمل ما شئت فانك ملاقيه (1280)
و عنه (صلى الله عليه وآله): ان المومنين اذا خرج من قبره صور له عمله فى صوره حسنه فيقول له: ما انت ؟ فوالله انى لاراك امر الصدق فيقول له: انا عملك فيكون له نورا وقائدا الى الجنه و ان الكافر اذا خرج من قبره صور له عمله فى صوره سيئه وبشاره سيئه فيقول: من انت ؟ فوالله انى لاراك امر السوء. فيقول انا عملك فينطلق به حتى يدخل النار (1281)
اشاره: تجسم اعمال و تمثل اوصاف در آيات فراوانى مطرح و در موارد بى شمارى به آن اشاره شده است و راز مهم آن است كه عقيده، اخلاق و عمل در روح انسان راه پيدا مى كند و در پرتو تحول جوهرى از حال به ملكه و از آن جا به صورت نوعى و فصل مقوم راه يافته و در متن هويت وى سهم تقويمى مى يابد و از اين رهگذر بهره اى از دوام يافته، در نشئه معاد با تصوير الهى به صورتهاى متناسب تجلى مى كند.
5- رزق متشابه بهشتى
– عن العسكرى (عليه السلام): (قالوا هذا الذى رزقنا من قبل) فى الدنيا فاسماوه كساماء ما فى الدنيا من تتفاح و سفرجل و رمان و… (متشابها) يشبه بعضه بعضا بانها كلها خيار لا رذل فيها… و متشابها ايضا متفقات الالوان مختلفات الطعوم…) (1282)
– فى تفسير على بن ابراهيم: قوله (كلما رزقوا منها من ثمره رزقا…) قال: يوتون من فاكهه واحده على الوان متشابهه (1283)
– عن ابن مسعود فى قوله: (كلما رزقوا منها من ثمره رزقا…) اتو بالثمره فى الجنه فيظروا اليها فقالوا: (هذا الذى رزقنا من قبل) فى الدنيا و (اتوا به متشابها) اللون والمراى وليس يشبه الطعم (1284)
اشاره: مراد از اتحاد اسماء اشتراك لفظى نيست، بلكه ناظر به اشتراك معنوى آنهاست. بررسى همه جانبه قرآنى و روايى و استمداد از تاييد عقلى همان است كه در بحث تفسيرى بازگو شد. اثبات مطلب جديد نيازمند به دلالت متقن حديث صحيح از يك سو و عدم تعارض آن با پيام صريح يا ظاهر معتبر قرآن از سوى ديگر خواهد بود.
6- همسران پاكيزه بهشتى
– سئل الصادق (عليه السلام) عن قوله عزوجل: (لهم فيها ازواج مطهره. قال (عليه السلام): الازواج المطهره اللاتى لا يحضن و لا يحدثن (1285)
عن النبى (صلى الله عليه وآله) فى قوله (ولهم فيها ازواج مطهره): من الحيض والغائط والنخامه والبزاق (1286)
– عن ابن عباس فى قوله (ولهم فيها ازواج مطهره): من القذر و الاذى. (1287)
– عن ابى عبدالله (عليه السلام) فى قول الله: (لهم فيها ازواج مطهره) قال: لا يحن و لا يحدثن. (1288)
– عن النبى (صلى الله عليه وآله): اول زمره تلج الجنه صورتهم على صوره المقمر ليله البدر… ولكل واحد منهم زوجتان، يرى مخ ساقهما من وراء اللحم من الحسن، لا اختلاف بينهم و لا تباغض، قلوبهم على قلب رجل واحد، يسبحون الله بكره وعشيا. (1289)
– عن العسكرى (عليه السلام): (ازواج مطهره) من انواع الاقذار و المكاره، مطهرات من الحيض والنفاس لا ولاجات و لا خراجات و لا دخالات و لا ختالات و لا متغايرات و لا لازواجهن فركات و لا ضحابات و لا عيابات و لا فحشات و من كل المكاره و العيوب بريات. (1290)
اشاره: همسران بهشتى افزون بر طهارت از آلودگيهاى دنيوى از هر گونه نقص و پليدى باطن نيز پاكند. تفصيل آن در مبحث لطايف و اشارات و نيز تا حدودى در مبحث تفسيرى بازگو شد.
7- سر خلود
– عن الصادق (عليه السلام): انما خلد اهل النار فى النار لان نياتهم كانت فى الدنيا ان لو خلدوا فيها ان يعصوا الله ابدا و انما خلد اهل الجنه فى الجنه لان ياتهم كانت فى الدنيا ان لو بقوا فيها ان يطيعوا الله ابدا، فبالنيات خلد هولاء و هولاء، ثم تلا قوله تعالى: (قل كل يعمل على شاكله) قال: على نيته (1291)
اشاره: ترسيم سبب خلود به معناى دوام و عدم انقطاع عذاب به تفصيل در آيات مناسب ارائه خواهد شد. آنچه به اجمال در طليعه بحث تفسيرى مطرح است اين كه ، الف: وصف نفسانى گاهى حال است و زمانى ملكه و گاهى صورت نوعى و فصل مقوم كه تحولهاى ياد شده بر محور حركت جوهرى صورت مى پذيرد.
ب: صرف نيت گناه ممكن است از جهت فقهى منشا اثر نباشد، ليكن از جهت كلامى بى اثر نيست. از اين رو كاشف از سوء سريرت و قبح سيرت است و خداوند نيز همه اوصاف و آثار وجودى انسان را اعم از مستور و مشهور و سر و علن مورد محاسبه قرار مى دهد: (و ان بتدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله)، (واعملوا ان الله يعلم ما فى انفسكم فاحذروه) (1292)
ج: منشا تصميم گيرى گناه اگر حال باشد زود از بين مى رود و اگر ملكه باشد، گرچه مقدارى مى ماند ولى از بين رفتنى است. در اين دو صورت خلود به معناى دوام عذاب وجهى ندارد. از اين رو مسلمان فاسق مخلد نيست، ولى اگر صورت نوعى و فصلى مقوم شد، چون زوال پذير نيست، تصوير عذاب در اين مورد معقول است و ظاهر قرآن كريم تنها دوام عذاب را براى چنين گروهى ترسيم مى كند: (سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لايومنون)، (1293) (ولو ردوا العادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون)(1294) كافران و مكذبان آن چنان لدود و عنودند كه با تالم عذاب توانفرساى دوزخ اگر از جهنم به درآيند و به دنيا برگردند دوباره مرتكب گناه و كفر مى شوند.
د: مهم اين است كه آنچه از صورت نوعى و فصل مقوم هر موجودى ناشى مى شود ملايم با ذات آن است، نه منافى با آن. بنابراين، تالم را بايد از راه ويژه ثابت كرد كه به عنايت الهى در محل مناسب خود بيان مى شود.
تذكر: آنچه در ترسيم دوام ثواب از راه تجرد روح و ثبات و دوام موجود مجرد و مانند آن ياد شده، مبادى برهان عقلى بر دوام ثواب است كه دليل نقلى آن را تاييد مى كند. پس آنچه شيخ طوسى (رحمه الله) در تبيان فرمود: عقل دلالت بر دوام ثواب ندارد و فقط از راه سمع و اجتماع، معلوم شده (1295) ناتمام است.
ه: گاهى دليل عقلى خلود به صورت قياس استثنايى ملفق از مضمون مطابقى و التزامى آيات قرآن چنين تقرير مى شود: اگر بهشت، ابدى نباشد زوال آن جايز است، ليكن تالى باطل است. پس مقدم هم باطل خواهد بود.
سر بطلان تالى تالى آن است كه اگر زوال بهشت جايز باشد اندوه انقطاع نعمت بهشتى را متاثر مى كند. در حالى كه در بهشت تاثر و الم نيست. برهان مزبور به تقريبهاى ديگر نيز قابل تقرير است. (1296)
بازدیدها: 494