تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد۲،سوره بقره،آیه ۲۷

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم (اجمالی)| جلد۲،سوره بقره،آیه ۲۷

عهد جایگاه ویژه اى دارد و وفاى به عهد از صفات خدا و سیرت صاحبان خرد معرفى شده و نقض عهد نیز موجب فسق، اضلال کیفرى و لعن خداى سبحان و مایه تفرق انسانهاست.

آیه ۲۷- الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه ویقطعون ما امرالله به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئک هم الخاسرون

گزیده تفسیر  

در آیه قبل سخن از اضلال کیفرى فاسقان، مانند نقض عهد الهى که جامع صفات رذیله آنان است ذکر مى شود. بین خداى سبحان و انسانها پیمانى است که برخى به آن وفادارند و برخى نیز آن را نقض مى کنند. مراد از عهد الهى همان دین است و خداوند چنین پیمانى را از راه عقل و وحى گرفته است و احکام عقل و وحى تشریعى ترجمان آن است.

عهد جایگاه ویژه اى دارد و وفاى به عهد از صفات خدا و سیرت صاحبان خرد معرفى شده و نقض عهد نیز موجب فسق، اضلال کیفرى و لعن خداى سبحان و مایه تفرق انسانهاست.

نقض عهد مصادیق گوناگونى دارد و از مصادیق مذموم آن، بریدن پیوند با اعضاى خانواده، ارحام، برادران دینى، همسایگان، امت اسلامى و امام مسلمین است .

صفت دیگر فاسقان افساد در زمین است که خود مصادیقى دارد و ترویج کفر و سایر انحرافهاى عقیدتى از بدترین مصادیق آن است.

در پایان آیه، فاسقان انسانهاى سرمایه باخته معرفى شده اند؛ انسانى که سرمایه هدایت فطرى را از دست بدهد از هدایت محروم به ضلالت کیفرى الهى مبتلا مى شود.

تفسیر  

ینقضون: نقض به معناى گسستن، شکستن، نکث و فسخ چیزى است که محکم شده، و در مقابل ابرام (محکم کردن) است.

عهد: التزام خاص در برابر خداوند یا شخصى، بر امرى مخصوص را عهد گویند.

میثاقه: در واژه میثاق مفهوم قوت، شدت و محکم کردن نهفته است. پس ‍ میثاق همان پیمان محکم اطمینان بخش است و در آیه محل بحث که کلمه میثاق به ضمیر راجع به عهد اضافه شده به معناى اتقان و احکام آن عهد است، یعنى، عهد که وفاى آن الزامى است اگر موثوق و اکید بود وفاى آن حتما الزامى خواهد بود و نقض چنین عهدى مولود فسق قطعى است.

عبارت (من بعد میثاقه) در نوع آیات مربوط به نقض عهد آمده است، مانند: (والذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدونى فى الارض اولئک لهم اللعنه ولهم سوء الدار) (۱۳۹۸) و ذکر این جمله براى بیان این معناست که آثار ثبوتى و سلبى وفاى به عهد و یا نقض آن، پس از توجه به آن و اتمام حجت خداوند است .

الخاسرون: خسران و خسارت در مقابل ربح و به معناى زوال بخشى از سرمایه یا همه آن، در امور مادى یا معنوى است و این معنا با مفهوم ضرر که در برابر نفع است تفاوت دارد. قرآن کریم سرمایه معنوى انسان براى کسب سعادت دنیا و آخرت را ایمان به خدا و آیات او مى داند: (لقد جاءک الحق من ربک فلا تکونن من الممترین # ولا تکونن من الذین کذبوا بایات الله فتکون من الخاسرین # ان الذین حقت علیهم کلمت ربک لا یومنون) (۱۳۹۹) پس کافران و مکذبان خدا و آیات الهى خاسران و سرمایه باختگان بازار تجارت معنوى هستند. (۱۴۰۰)

خداى سبحان بعد از این که فرمود: خداوند جز فاسقان کسى را گمراه نمى کند، در این کریمه فاسقان را معرفى و جامع همه صفات رذیله آنان ر نقض عهد مى داند؛ زیرا کسى که عهد خدا را نقض کند به هر میزان که باشد، به همان نسبت از مسیر حق و صراط مستقیم منحرف مى شود.

همان گونه که ایمان درجاتى دارد فسق نیز درکاتى دارد و کسى که همه عهدهاى الهى را نقض کند او افسق و به اصطلاح فسیق است. و به نازلترین درکه دوزخ معذب است. به همین دلیل خداى سبحان درباره منافقان که ناقص همه عهدهاى خدا هستند مى فرماید: (ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار). (۱۴۰۱) سپس برخى از اوصاف نکوهیده و معروف فاسقان را زا باب ذکر خاص بعد از عام و از باب تمثیل و ذکر نمونه و به صورت تفصیل بعد از اجمال بیان مى کند و در پایان، صاحبان اوصاف مزبور را از سرمایه باختگان معرفى مى کند.

مجموع آیه سابق و این آیه یک مدعا را با دو دلیل بیان مى کند.

مدعا این است که خداى سبحان جز فاسقان کسى را گمراه نمى کند و دلیل اول آن ، که از باب تعلیق حکم بر وصف است، این که چون آنان فاسقند و از صراط مستقیم خارج شده اند و دلیل دوم این که فاسقان سرمایه را باخته اند و کسى که سرمایه را ببازند بهره اى از هدایت الهى ندارد.

عهدهاى خدا و انسان  

از جمله (الذین ینقضون عهد الله) استفاده مى شود که بین عبد، یعنى انسان و مولاى او، یعنى خداوند پیمانى است که اگر این پیمان رعایت نشود نقض ‍ عهد شده است.

پیمان از باب تشبیه معقول به محسوس همانند حبل است. از این رو آثار حبل به آن نسبت داده مى شود؛ مثلا، همان گونه که طناب بین دو چیز پیوند برقرار مى کند تعهد و پیمان نیز بین دو گروه یا دو فرد ارتباط برقرار مى کند و همانطور که حبل قابل نقض و گسستن است عهد را نیز قابل نقض مى دانند و به کسى که حق پیوند را مراعات نمى کند ناقض و ناکث عهد مى گویند.

قرآن کریم از عهدهاى فراوانى که بر عهده انسان است نام برده، مانند: (وعهدنا الى ابراهیم و اسماعیل)، (۱۴۰۲) (الم اعهد الیکم یا بنى ادم)، (۱۴۰۳) (من المومنین رجال صدقوا ماعاهدوالله علیه) (۱۴۰۴) از این آیات برمى آید برخى از عهدهاى الهى تعهدى است که از پیامبران الهى گرفته شده، چنانکه آیه (واذ اخذنا من النبیین میثاقهم) (۱۴۰۵) نیز بر آن دلالت دارد و برخى عهدها نیز تعهد مربوط به گروههاى خاص دیگرى است، مانند عهدى که خدا را از عالمان اهل کتاب گرفته ، تا مضامین آن را به درستى براى مردم بیان کنند: (واذا اخذا الله میثاق الذین اتوا الکتاب لتبینه للناس ولا تکتمونه) (۱۴۰۶) و برخى عهدها نیز عام است و شامل همه انسانها مى شود؛ مانند: (الم اعهد الیکم یا بنى ادم).(۱۴۰۷)

در برخى آیات نیز بر حفظ میثاق و تعهد نسبت به عهدها تاکید شده است، مانند: (افوا)، (۱۴۰۸) (وافوا بعهد الله اذا عاهدتم)، (۱۴۰۹) (واوفوا بعهدى)، (ولا تشتروا بعهد الله ثمنا قلیلا)، (۱۴۱۰) (واوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا) (۱۴۱۱)اکنون باید بررسى شود که مراد از این عهد چیست و جایگاه عهدسپارى انسان به خدا کجاست و انسان چگونه تعهد سپرده که در این مورد چهار وجه مطرح است: (۱۴۱۲)

۱- مراد از عهد همانى پیمانى است که در عالم ذر است. صاحبان این قول با استناد به آیه ۱۷۲ اعراف و برخى روایات مى گویند: خداى سبحان از صلب آدم (سلام الله علیه) ذرات ریزى را خارج کرد و سپس از ارواح متعلق به آن ذرات تعهد گرفت. این وجه از یک سو با ظاهر آیه سوره اعراف هماهنگ نیست، زیرا در آن جا مى فرماید: (و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم ؛ (۱۴۱۳) به یادآور هنگامى که پروردگار تو از پشت همه بنى آدم ذریه آنان را استخراج کرد و از آنان تعهد گرفت، در حالى که در این وجه سخن از عالم ذر و خصوص آدم (سلام الله علیه) است.

از سوى دیگر، تعلق ارواح به ذرات ریز در یک موطن و قطع عاقلانه ارواح از آن ذرات و تعلق مجدد آن ارواح به آنها در موطنى دیگر، گونه اى از قول به تناسخ است. بر این اساس، محققان از مفسران امامیه پیمان گرفتن خدا از ارواح متعلق به ذرات، به این معنا را رد کرده اند و مطلبى که فى نفسه محل بحث و مناقشه است و جاى نقد و تحقیق دارد نمى تواند مورد استثنا قرار گیرد.

۲- مراد از عهد پیمانى است که خداى سبحان به وسیله عقل و فطرت که حجت باطنى بین خدا و عبد است، از انسان صورت گرفته است. این وجه صحیح و با آیه نیز قابل تطبیق است، ولى نه به صورت حصر تا مراد از عهد در آیه تنها احکام عقلى در بخش عقیده، اخلاق و اعمال باشد. توضیح این که، هر انسانى که فطرتش دفن نکرده، آگاه به فجور و تقواى خویش است: (ونفس و ما سویها # فالهمها فجورها وتقویها) (۱۴۱۴) در سوره روم نیز مى فرماید دین فطرى انسانهاست و فطرت آدمى نیز تغییرناپذیر است: (فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله) (۱۴۱۵) بنابراین، تعهد فطرى را خداى سبحان از هر انسانى گرفته است.

عقل حجتى الهى است که هم انسان مى تواند به وسیله آن بر خدا در مقام فعل احتجاج کند و هم خداوند به وسیله آن بر انسان احتجاج مى کند، انسان مى تواند به حکم عقل بگوید: چرا خدا براى هدایت من پیامبر نفرستاده و خدا نیز مى فرماید: (رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجه بعد الرسل) (۱۴۱۶) خداوند پیامبران را فرستاد تا مردم بر او حجتى نداشته باشند.

عقل در مقام عمل بعد از احراز حسن و قبح در هیچ امرى ساکت و بى نظر نیست. او به انسان به انسان مى گوید چیزى را که تکوینا بر اثر الهام الهى خوب مى دانى انجام بده و چیزى را که به استناد الهام الهى بد مى دانى ترک کن و اگر حکم چیزى را نمى دانى، از وحى استمداد کن. عقل همواره نورافشانى مى کند، مگر این که خیال و وهم در بخش نظر از یک سو و شهوت و غضب در بخش عمل از سوى دیگر از تابش نور آن جلوگیرى کند. بنابراین، کسى که بر خلاف فتواى عقل و فطرت رفتار کند عهد خدا را نقض ‍ کرده است و خداوند با همان عقل بر او احتجاج مى کند. آنچه در جوامع روایى به عنوان العقل … ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان (۱۴۱۷) معرفى شده همین عقل است که عقل عملى نامیده مى شود، زیرا عقل نظرى فرمان و دستور عملى ندارد، بلکه نحوه اى اندیشه را بر عهده دارد، خواه راجع به بود و نبود، یعنى حکمت نظرى و جهان بینى و خواه مربوط به باید و نباید، یعنى حکمت عملى باشد. (۱۴۱۸)

۳- مراد از عهد همان حجت مصطلح علم اصول فقه، یعنى وحى و کتاب آسمانى و عقل است و پذیرفتن نبوت یک پیامبر، همان تعهد سپردن به وحى و پیمان بستن با خداوند است و کسى که پس از این بر خلاف دستور وحى عمل کند نقض عهد کرده است . خواه این مخالفت در محدوده فهم عقل و از مستقلات عقلیه باشد، که پیمان عقلى هم پیمان نقلى را همراهى مى کند، مانند خوبى عدل و بدى ظلم و یا از امورى باشد که در شعاع درک عقل نیست، مانند بسیارى از فروع جزئى که عقل آن را ادراک نمى کنند.

۴- مراد از عهد همان وحى خاص است که خداى سبحان به وسیله پیامبران گذشته از امتهاى قبل تعهد گرفته است تا نبوت پیامبران خاتم (صلى الله علیه وآله) ایمان بیاورند و در نتیجه، فاسقان نیز آن دسته از اهل کتاب هستند که به پیامبر خاتم ایمان نیاوردند.

این وجه در عرض وجوه گذشته نیست، بلکه در حقیقت مصداقى از مصادیق وجه سوم و در طول آن است. با توجه به آنچه تبیین شد وجه سوم که وجه دوم را نیز در بر دارد صحیح است، زیرا خداى سبحان از دین خود که با منبع عقل و فطرت و کتاب و سنت ثابت مى شود با عناوین عهد و میثاق و گاهى نیز به عنوان حبل و اصر یاد مى کند: (واذکروا نعمه الله علیکم و میثاقه الذى واثقکم به)، (۱۴۱۹) (واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفروقوا)، (۱۴۲۰) (واذا اخذ الله میقاقف النبیین لما اتبتکم من کتاب و حکمه ثم جائکم رسول مصدق لما معکحم لتومنن به ولتصرنه قال ء اقررتم و اخذتم على ذلکم اصرى قالوا اقررنا) (۱۴۲۱)

این تعابیر مختلف بیانگر این حقیقت است که بین عبد و مولا تعهد و پیمان مستحکمى وجود دارد که وحى تشریعى ترجمان آن است و ظاهرا آیه محل بحث ناظر به عهد مطلق و عام است که خداى سبحان از همه انسانها از راه عقل و فطرت و وحى و کتاب و سنت معصومین (علیهم السلام) گرفته است.

عظمت عهد الهى  

قرآن کریم براى مطلق عهد جایگاه و اهمیت ویژه اى قائل است و انسان را در برابر آن مسئول مى داند: (واوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا) (۱۴۲۲) انسان مسئول است و عهد مسئول عنه. از انسان متعهد مى پرسند: تعهد خود را چگونه حفظ کردى و یا چرا نقض کردى و یا به عنوان مبالغه از عهد مى پرسند که چرا نقض شدى، مانند: (واذا المووده سئلت باى ذنب قتلت). (۱۴۲۳)

از برجسته ترین خلقهاى فعلى خداى سبحان این است که او با عهدش وفا مى کند و احدى از او باوفاتر به عهد نیست: (و من اوفى بعهده من الله). (۱۴۲۴)

از این رو به انسانها نیز دستور مى دهد تا مانند خدا به عهدهاى خود وفا کنند، تا خداوند به عهد خود درباره آنان وفا کند: (واوفوا بعهدى اوف بعهدکم). (۱۴۲۵)

خداى سبحان درباره عهد الهى به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مى گوید: (ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم فمن نکث فانما ینکث على نفسه و من اوفى بما عاهد علیه الله فسیوتیه اجرا عظیما)؛ (۱۴۲۶) آنان که با تو بیعت مى کنند در حقیقت با خدا بیعت مى کنند (۱۴۲۷) و این قدرت و دست خداست که بالاى دست آنهاست و کسى که عهد خود را نقض کند علیه خود عمل کرده است، ولى کسى که به عهد خویش وفا کند خدا به او اجر عظیم مى دهد.

در سوره رعد نیز مى فرماید آنها به عهده خود وفا مى کنند صاحبان لب و عقلند و آنها که به عهد خود وفا نمى کنند تهى مغزند: (افمن یعلم انما انزل الیک من ربک الحق کمن هو اعمى انما یتذکر الواالالباب # الذین یوفون بعهدالله و لا ینقضون المیثاق) (۱۴۲۸) قرآن کریم مى فرماید: حتى اگر با غیر مسلمانان عهد بستید، تا آنان بر عهد خود مستقیمند شما نیز مستقیم باشید و نقض عهد نکنید، که این تقواى سیاسى است: (الا الذین عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم ان الله یحب المتقین)، (۱۴۲۹) (فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم ان الله یحب المتقین) (۱۴۳۰)

دوگونه نقض عهد  

نقض عهد دو گونه است: گاهى انسان خود عهد را مى گسلد و گاهى رابطه بین خود و عهد را قطع مى کند، یعنى تعهد به عهد ندارد؛ چنانکه اگر انسان به طناب مستحکمى تمسک کند تا از سقوط محفوظ بماند قطع این رابطه گاهى به از هم شکافتن تار و پود آن طناب است و گاهى به برداشتن دست از طناب و در هر دو صورت انسان گسیخته از طناب سقوط مى کند.

کتابهاى الهى که از طریق پیامبران (علیهم السلام) به امتها و جوامع بشرى داده شده، عهد الله و حبل الله است و کسى که بخواهد این عهود الهى را نقض کند، گاهى کتاب الهى را تحریف مى کند و گاهى آن را تحریف نمى کند، لیکن پیوند خود را با آن کتابها مى کند.

کتابهاى پیامبران پیشین به هر دو صورت مذکور قابل نقض بوده است، یعنى، هم ممکن بود یهودیان و مسیحیان ارتباط خود را با تورات یا انجیل قطع کنند، چنانکه پیروان تورات بر اثر گناه، تذکر و تعهد به کتاب خود را فراموش کردند: (ونسوا حظا مما ذکروا به) (۱۴۳۱) و هم ممکن است خود این طناب را بگسلند و تورات و انجیل را تحریف کنند: (یحرفون الکلم عن مواضعه). (۱۴۳۲)

تفاوت این دو شیوه نقض در این است که در صورت اول فقط خود شخص ‍ منقطع سقوط مى کند، ولى اصل حبل سالم و محفوظ است و ممکن است دیگرى به آن تمسک کرده، نجات یابد، ولى در صورت دوم که اصل حبل گسسته شده، هم خود عهد شکن سقوط مى کند و هم باعث سقوط دیگران مى شود، زیرا وقتى اصل طناب در بین نباشد دیگر از باب سالبه به انتفاى موضوع کسى قدرت تمسک به آن را ندارد.

اثر نقض عهد الهى  

نقض عهد به هر دو صورت آن، مایه فسق و ضلالت ناقض است و باعث اضلال کیفرى خداوند مى شود، ولى آن جا که نقض عهد به صورت از هم گسیختن خود طناب ظهور مى کند از قسم بدتر است و چنین ناقض عهدى مورد لعن خداوند قرار مى گیرد. از این رو خداى سبحان درباره محرفان از اهل کتاب که میثاق الهى را نقض کرده، هر روز خیانت جدیدى دارند، مى فرماید: (فبما نقضهم میثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه … ولا تزال تطلع على خائنه منهم الا قلیلا منهم) (۱۴۳۳) قرآن کریم درباره کیفر یهودیان عهدشکن مى فرماید: (والقینا بینهم العداوه والبغضاء الى یوم القیامه) (۱۴۳۴) ما در میان آنان کینه و دشمنى نسبت به یکدیگر انداختیم و آنان به دلیل نقض مکرر تعهدهایشان طعم اتحاد و مودت نسبت به یکدیگر را تا روز قیامت نخواهند چشید.

درباره کیفر مسیحیان نیز مى فرماید: (و من الذین قالوا انا نصارى اخذنا میثاقهم فنسوا حظا مما ذکروا به فاغرینا بینهم العداوه والبغضاء الى یوم القیامه) (۱۴۳۵) نصارا نیز مقدارى از میثاقى که به عنوان تذکر و یادآورى نصیب آنان کردیم فراموش و تعهد خود را به آن نقض کردند.

خطر نقض عهد آن است که انسانها بر اثر نقض عهد گرفتار اختلاف درونى مى شوند؛ زیرا آنچه آنان را با هم متحد مى کند همان تمسک به حبل واحد الهى است . حبل الله جامع پراکنده هاست و اگر عهد یا تعهد به عهد نقض ‍ شود دیگر جایى براى اتحاد متعهدان باقى نمى ماند. از این رو قرآن کریم مى فرماید: (واعتصموا بحبل الله جمیعا ولاتفرقوا). (۱۴۳۶) همچنین مى فرماید:

(ولا تکونوا کالتى نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا) (۱۴۳۷) مثال ناقضان عهد خدا مثال زنى است که پس از تحمل رنج فراوان بافتن رشته هاى خود را پنبه مى کند و حاصل زحمات خود را بر باد مى دهد.

قرآن کریم و نقض آن  

تعهد به قرآن قابل نقض است، ممکن است کسى به قرآن ایمان آورد و بعد گرفتار ارتداد شده، این رشته الهى را از گردن خود باز کند، ولى خود قرآن کریم قابل نقض نیست و کسى نمى تواند با شبهات علمى یا شهوتهاى عملى در آن تصرف کند؛ زیرا:

۱- این کتاب الهى خود را از گزند نقض و تحریف مصون مى داند: (لا یاتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه تنزیل من حکیم حمید). (۱۴۳۸) کتابى که بطلان در حریم آن راه ندارد، قابل نقض هم نیست. قرآن حبل الله است و آیات آن رشته هاى به هم پیوسته این حبل است که احدى نمى تواند آنها را از یکدیگر باز کند و اگر دشمنان اسلام مى توانستند در طول سالهاى متمادى از این کار غفلت نمى کردند.

۲- جوامع انسانى نیازمند دین است و دین اسلام که در قرآن کریم و سنت اهل بیت (علیهم السلام) جلوه کرده، قابل نقض و تحریف نیست، زیرا بعد از قرآن کریم کتاب آسمانى دیگرى نیست و بعد از خاتم انبیا (صلى الله علیه وآله) احدى به مقام نبوت نمى رسد. پس کتاب و دین خاتم باید براى ابد محفوظ بماند.

قرآن گاهى خصوصیات اثباتى حبل الهى و گاهى خصوصیات سلبى آن را ذکر مى کند؛ گاهى مى فرماید: این طناب پاره شدنى نیست و مادامى که آن را گرفته اید در صراط مستقیم هستید: (فاستمسک بالذى اوحى الیک انک على صراط مستقیم) (۱۴۳۹) گاهى هم درباره آثار سلبى آن مى فرماید: (و من یشرک بالله فکانما خر من السماء فتخطفه الطیر او تهوى به الریح فى مکان سحیق) (۱۴۴۰) آنها که حبل توحید را رها کردند در پرتگاه هلاکت گرفتار شدند. بنابراین، ثبوت و سقوط جامعه انسانى در تعهد و نقض تعهد به قرآن است، گرچه خود قرآن که عهد خداست در هر دو حال محفوظ است.

گسستن پیوندهاى الهى  

ذکر صفت قطع آنچه خداوند به وصل آن امر کرده است از باب ذکر خاص بعد از عام و تفصیل بعد از اجمال است، زیرا وقتى فرمود فاسقان عهد خدا را نقض مى کنند اوصاف دیگر آنان را نیز پوشش همین عنوان کلى نقض عهد است شامل مى شود. قطع کردن آنچه را خداى سبحان به وصل آن امر کرده، در حقیقت مصداقى از مصادیق نقض عهد است، چون عهد خداوند همین است که انسان ندر عقیده، خلق و عمل به امور دینى پاى بند بوده، با آنها در ارتباط باشد.

قطع مفهوم جامعى دارد که در موارد گوناگون مصادیق آن متفاوت است، گاهى قطع به معناى پیمودنى است که زمینه وصل را فراهم مى سازد و چنین قطعى ممدوح است و قرآن کریم آن را به رزمندگان نسبت داده، مى فرماید: (ولا یقطعون وادیا الا کتب لهم لیجزیهم الله احسن ما کانوا یعملون) (۱۴۴۱) رزمندگان هیچ بیابانى را نمى پیمایند، جز این که براى آنها عمل صالح نوشته مى شود و گاهى قطع به معناى بریدن چیزى است که خداوند به وصل آن امر کرده، که این قطع مذموم است.

خداى سبحان عبد را به مولاى خود مرتبط مى داند و اگر عبدى این پیوند عبودیت را قطع کند این کار، قطع (ما امر الله به ان یوصل) است و همچنین مصداق کامل نقض عهد الهى است.

همچنین، از آن جهت که خداى سبحان انسان را موجودى اجتماعى آفریده، ارتباطى میان او و اعضاى خانواده، ارحام، برادران دینى، همسایگان، امت اسلامى و امام مسلمین و نیز پیوند انسانى با جوامع غیر اسلامى در سایه دستور روابط بین الملل اسلام قرار داده است که همه این موارد به صورت اجمال و تفصیل در آیات قرآن کریم و یا سنت معصومین (علیهم السلام) بیان شده است و کسى که پیوندها را قطع کند عهد الهى را نقض و ارتباطى را که خدا به وصل آن امر کرده، قطع کرده است. اکنون به شرح موارد مذکور مى پردازیم:

۱- قطع ارتباط با ارحام

قطع رابطه انسان با پدر و مادر و فرزندان خود، از مصادیق روشن قطع (ما امر الله به ان یوصل) است.

قرآن کریم درباره پدر و مادر مى فرماید: (ووصینا الانسان بوالدیه حسنا)؛ (۱۴۴۲) ما توصیه کردیم تا انسان حرمت پدر و مادر را رعایت کند و نسبت به احترام مادر تاکید بیشترى مى کند: (حملته امه وهنا على وهن وحمله و فصاله فى عامین ان اشکر لى والدیک الى المصیر) (۱۴۴۳) و براى نشان دادن اهمیت حرمت پدر و مادر نخست نام مبارک خدا و بعد از آن نام پدر و مادر را ذکر مى کند تا وحدت سیاق اهتمام به مطلب را برساند؛ زیرا والدین مجراى فیض خالقند و عقوق آنها را مصادیق بارز قطع و از گناهان کبیره است.

قطع ارتباط با ارحام و بستگان نزدیک نیز مصداق قطع (ما امر الله به ان یوصل) است و قرآن کریم مى فرماید: (واتقوا الله الذى تسائلون به والارحام) (۱۴۴۴) و مراد از ارحام، اعم از نزدیکان نسبى و سببى است ، زیرا در برخى نصوص و خطبه هاى عقد، خویشاوندان سببى نیز در حکم ارحام نسبى ذکر شده اند. مثلا از بیانى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) در مراسم عقد ازدواج حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و على بن ابیطالب (سلام الله علیه) دارد و یا از خطبه اى که در مراسم عقد ازدواج حضرت امام جواد (علیه السلام) ایراد شد، برمى آید که خداى سبحان مصاهره (دامادى) را نسب لاحق مى داند: جعل المصاهره نسبا لا حقا. (۱۴۴۵) پس انسان موظف است ارتباط خود را با ارحام سببى نیز قطع نکند.

در شریعت اسلام برخى احکام تشریع شده است که صحت آن مشروط به اسلام است، مانند نماز و روزه. پس غیر مسلمان، گرچه نماز بر او واجب است، لیکن نماز او صحیح نیست. برخى احکام نیز صحت آن مشروط به اسلام نیست و از قوانین بین المللى اسلام است که رعایت حق پدر و مادر از این دسته است. پس اگر پدر و مادر ملحد یا اهل کتاب نیز باشند احترام آنها و رفع نیازهایشان بر فرزند واجب است: (وصاحبهما فى الدنیا معروفا). (۱۴۴۶)

صله رحم تنها این نیست که انسان به خانه بستگان خود برود و یادى از آنان کند، بلکه مصداق کامل آن این است که قبل از دیگران نیاز آنان را برطرف و آنان را خوشحال سازد.

قرآن کریم نسبت به زن و شوهر نیز که محوره خانواده هستند امر به وصل کرده است: (و عاشرو هن بالمعروف). (۱۴۴۷) پس کسى که در خانه با همسر خود رفتار متعارف نداشته باشد، قطع (ما امر الله به ان یوصل) کرده است و همین طور حقوق مشترکى براى طرفین قرار داده است: (و لهن مثل الذى علیهن بالمعروف وللرجال علیهن درجه)، (۱۴۴۸) که رعایت نکردن هر یک از آنها موجب قطع (ما امر الله به ان یوصل) است، زیرا اصل تشکیل خانواده و تحکیم آن به امر خداى سبحان است.

افرادى که خداى سبحان در محدوده خانواده به ارتباط با آنان امر کرده، هر چند متدین نباشند، ارتباط مزبور تا آن جاست که به سایر احکام دین آسیبى نرساند، ولى اگر بر اثر این ارتباط، سایر احکام دین در خطر قرار گرفت، ارتباط با غیر متدینها نه تنها لازم، بلکه جایز هم نیست، چنانکه پدر و مادر غیر مسلمانان بخواهند فرزند خود را به شرک آلوده کنند: (و ان جاهداک على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما) (۱۴۴۹) در این جا مجالى براى صله رحم نیست. از بیانات رسول خدا (صلى الله علیه وآله) که از جوامع کلم و از اصول حاکم بر همه احکام شرعى است جمله لا طاعه لمخلوق فى معصیه الخالق (۱۴۵۰) است، یعنى، احدى نمى تواند در محدوده خلاف شرع، خود را در اطاعت از مخلوق حتى اگر از خودش برتر باشد معذور بپندارند. و جمله معروف المامور معذور نیز باید محکوم اصل کلى و جامع نبوى شود.

۲- قطع ارتباط با برادران دینى

مومنان با یکدیگر برادرند: (انما المومنون اخوه) (۱۴۵۱) و کسى که حرمت برادر مسلمانان را رعایت نکند، کار او مشمول قطع (ما امر الله به ان یوصل) است.

امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: کسى که ۲۰ سال با دیگرى دوست باشد، حرمت این دوستى به حد رحامت و قرابت مى رسد: صحبه عشرین سنه قرابه (۱۴۵۲) بنابراین، آثار قرابت و رحامت بر چنین دوستى مترتب مى شود و کسى حق ندارد دوست بیست ساله خود را برنجاند و با او قطع رابطه کند.

ارتباط با همسایه نیز تا شعاع چهل خانه موجب پیدایش حق همسایگى است و خداى سبحان رعایت حقوق همسایگان را واجب کرده و کسى که این حقوق را رعایت نکند در حد خودش مشمول (ویقطعون ما امر الله به ان یوصل) است. البته شعاع چهل خانه اختصاصى به مجاورت افقى و حدود چهارگانه معهود ندارد، بلکه جوار عمودى برج نشینان را شامل مى شود؛ یعنى، جهت بالا و پایین نیز بر جهات چهارگانه معروف افزوده مى شود.

۳- قطع ارتباط با امت اسلامى

کسى که از صف مسلمانان جدا شود، مشمول قطع (ما امر الله به ان یوصل) است. خداى سبحان درباره ارتباط امت اسلامى مى فرماید: (واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا). (۱۴۵۳) پس اگر کسى تنها به حبل الله تمسک کند، ولى از امت اسلامى جدا شود و تک روى و تک اندیشى کند مشمول قطع مزبور خواهد شد؛ زیرا خداى سبحان ما را به وحدت با امت اسلامى فرا خوانده و دستور داده تا همه با هم به حبل الهى اعتصام کنیم. از این رو کسى حق ندارد به تنهایى بیندیشد و از جمع مسلمانان جدا شود؛ زیرا پیام آیه مزبور دو چیز است یکى اصل اعتصام و تمسک به حبل متین الهى و دوم اجتماع در اعتصام و معیت در تمسک ؛ نظیر نماز جماعت که غیر از اصل نماز، اجتماع و معیت در نمازگزارى را به همراه دارد.

امیر مومنان (علیه السلام) مى فرماید: فان الشاذ من الناس للشیطان کما ان الشاذ من الغنم للذئب ؛ (۱۴۵۴) چنانکه گوسفند وامانده از رمه صیانت چوپان محروم و طعمه گرگ مى شود، فرد وامانده از امت اسلامى و تک اندیشى و تک رو نیز طعمه شیطان مى شود. از این رو خداى سبحان مى فرماید: همه با هم به حبل الهى اعتصام کنید و از تفرقه بپرهیزید. از کسانى که دست به تفرقه مى زنند با نکوهش یاد مى کند: (و ان هذه امتکم امه واحده و انان ربکم فاتقون فتقطعوا امرهم بینهم زبرا کل حزب بما لدیهم فرحون) (۱۴۵۵) و اختلاف بى جا را نشانه نابخردى مى داند و از مختلفان و مخالفان بى جهت به بى عقلى یاد مى کند: (تحسبهم جمیعا وقلوبهم شتى ذلک بانهم قوم لا یعقلون) (۱۴۵۶)

۴- قطع ارتباط با امام مسلمین

مهمترین مصداق قطع (ما امر الله به ان یوصل) قطع پیوند با امام مسلمین است . قرآن کریم در این باره مى فرماید: (انما المومنون الذین امنوا بالله ورسوله و اذا کانوا معه على امر جامع لم یذهبوا حتى یستاذنوه ان الذین یستاذنوک اولئک الذین یومنون بالله و رسوله فاذا استاذنوک لبعض شانهم فاذن لمن شئت منهم و استغفر لهم الله ان الله غفور رحیم) (۱۴۵۷) مومنان واقعى گذشته از اعتقاد به خدا و پیامبر، در مسائل اجتماعى و امورى که همه باید حضور داشته باشند، مانند جنگ، نیز رهبر را تنها نمى گذارند. آنها که اصلا حضور پیدا نمى کنند در همان قدم اول محکومند و آنان که ابتدا آماده اند ولى بعدا مى خواهند از صحنه بروند باید از ولى مسلمین اجازه بگیرند و در مواقع استیذان نیز باید واقعا معذور باشند؛ زیرا کسى که بدون اذن از صحنه برود قطع (ما امر الله به ان یوصل) کرده است.

خداى سبحان در این کریمه به رسول خود دستور مى دهد تا محرومیت شخص ماذون در ترک صحنه را با استغفار جبران کند؛ زیرا او از فیض ‍ حضور در کنار امام محروم شده و همین طور بر رهبر لازم نیست به هر کسى که اجازه مى خواهد اذن رفتن دهد، بلکه زمام امر به دست اوست و به هر کسى صلاح دید مى تواند اذن بدهد.

قرآن کریم درباره کسانى که هنگام دعوت پیامبر براى حضور در امور مهم اجتماعى، مانند جنگ با تربص و ارتیاب منتطر بودند تا وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) صورت مبارکش را به سویى قرار داده، آنها از سوى دیگر فرار کنند، مى فرماید: (قد یعلم الله الذین یتسللون منکم لواذا فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم) (۱۴۵۸) اینان اگر دست از مخالفت برندارند، یکى از دو خطر متوجه آنان خواهد شد، یعنى، مورد اصابت فتنه یا عذاب دردناک الهى قرار مى گیرند. همچنین خداى سبحان به کسانى که در همه مراحل با پیامبر بوده اند مى فرماید: مبادا در میدان جنگ خط مقدم را خالى کنید و به رهبر آسیبى برسد: (ما کان لاهل المدینه و من حولهم من الاعراب ان یختلفوا عن رسول الله و لا یرغبوا بانفسهم عن نفسه) (۱۴۵۹) غرض آن که، مضمون آیه تحذیر از استیثار و ترغیب به ایثار رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) بر خود است.

حاصل این که، قطع پیوند با آنچه خداى سبحان امر به ارتباط با آن فرموده، مشمول (ویقطعون ما امر الله به ان یوصل) خواهد شد. لیکن بعضى از مصادیق قطع، بارز و مشخص و مورد توجه بیشترى است، مانند ترک صله رحم و عقوق والدین و بعضى از مصادیق بارز نبوده، دیرتر به ذهن خطور مى کند.

تذکر ۱- برخى مفسران آیه مورد بحث را ناظر به خصوص قطع رحم مى دانند، نه عموم ارتباطها. آنان مى گویند: گرچه جمله (امر الله به ان یوصل) و همچنین آیاتى مانند (والذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه و یقطعون ما امر الله به ان یوصل و یفسدون فى الارض اولئک لهم اللعنه ولهم سوء الدار) (۱۴۶۰) مطلق است، لیکن برخى آیاتى که قید (ارحامکم) دارد مخصص آیات مطلق است، مانند: (فهل عسیتم ان تولیبتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم)(۱۴۶۱) لیکن چون این آیات، همه لسان اثباتى دارد، با یکدیگر تعارض ندارد تا جاى تخصیص ‍ و تقیید باشد.

بنابراین، آیات مطلق بر اطلاق خود باقى است و همه ارتباطها را در بر مى گیرد و هر چه را خداى سبحان امر به وصل آن کرده، اگر کسى آن را قطع کند مشمول عام مزبور، یعنى قطع چیزى که خداوند به وصل آن امر فرموده خواهد شد.

۲- برخى از اهل تفسیر آراى نهگانه را در تفسیر (عهد) ذکر کرده، منشا این اقوال و اختلاف در تعیین یکى از آنها را اختلاف در سبب نزول پنداشتند.

گرچه سرانجام، حمل بر عموم فراگیر را ظاهر آیه دانستند و چنین گفتند: هر کس عهد خدا را نقض کند، خواه مسلمان خواه کافر و منافق یا مشرک یا اهل کتاب مشمول نکوهش و مذمت آیه محل بحث است ؛ (۱۴۶۲) چنانکه ظاهر (ما امر الله به ان یوصل بر عموم حمل شد. (۱۴۶۳)

افساد فاسدان در زمین  

سومین صفت فاسقان افساد در زمین است. خداى سبحان عقیده، خلق و عمل صالح، یعنى دین را مایه صلاح زمین مى داند و کسانى را که در مقابل عقیده حق و خلق صحیح و عمل صالح قرار گیرند مفسد در زمین مى داند و به انسانها مى فرماید: ما به وسیله دین زمین را اصلاح کردیم ؛ شما زمین اصلاح شده را فاسد نکنید:(لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها). (۱۴۶۴)

قرآن کریم در آیاتى چند مصادیق فساد را بیان مى کند که هر آیه عهده دار تبیین برخى از موارد فساد است و هیچ یک در صدد حصر معناى فساد نیست.

بنابراین، هیچ کدام با یکدیگر تعارضى ندارد و اگر در موردى مى فرماید کفر فساد کبیر است: (وفساد کبیر) (۱۴۶۵) و یا کم فروشى باعث فساد است: (وزنوا بالقسطاس المستقیم # ولا تبخسوا الناس اشیائهم و لا تعثوا فى الارض مفسدین) (۱۴۶۶) و یا فعالیت علیه نظام اسلامى فساد در زمین است: (کان فى المدینه تسعه رهط یفسدون فى الارض و لا یصلحون # قالوا تقاسموا بالله لنبیتنه واهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک اهله وانا لصادقون) (۱۴۶۷) اینها با یکدیگر تعارضى ندارد، چنانکه در جانب اثبات نیز گاهى عقیده حق و گاهى عمل صالح و یا صفت و خلق و خوى خوب را باعث صلاح در زمین مى داند.

بنابراین، همه این آیات در مقام بیان مصداق فساد است، نه تفسیر مفهوم آن .

قرآن کریم اعتقاد ناصواب را از همه فسادها بزرگتر مى داند هرگاه بحث از کفر و انحراف اعتقادى به میان مى آید تعبیر قرآن درباره آن شدیدتر مى شود:

(والذین کفروا بعضهم اولیاء بعض الا تفعلوه تکن فتنه فى الارض و فساد کبیر) (۱۴۶۸) شدت برخورد قرآن با فساد عقیده از این روست که اعتقاد ناردست زمینه خلق بد و آن نیز زمینه عمل بد را فراهم مى کند، پس ‍ اساس کار همان اعتقاد است، چون همه گناهان از کفر است، چنانکه همه خیرات از ایمان است.

سرمایه باختگان  

جمله (اولئک هم الخاسرون) دلیل دیگرى براى ابتلاى کافران به اضلال کیفرى است، خداى سبحان انذار و عدم انذار کافران را یکسان مى داند: (سواء علیهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون) (۱۴۶۹) و خود کافران نیز اعتراف مى کنند که موعظه نسبت به آنها هیچ تاثیرى ندارد: (سواء علینا اوعظت لنا ام لم تکن من الواعظین) (۱۴۷۰) انسان اگر سرمایه هدایت فطرى را از دست بدهد راهى براى استفاده از رزقهاى الهى، مانند هدایت تشریعى ندارد و همان گونه که در آیات دیگر بیان شده کسانى که راه فسق در پیش گرفته اند خود و خاندان خود را تا قیامت گرفتار خسارت مى کنند: (خسروا انفسهم واهلیهم)؛ (۱۴۷۱) زیرا وقتى زعیم خانواده اى بیراهه برود خانواده را هم نابود مى کند.

تذکر: اصل فطرت الهى از بین نمى رود؛ لیکن ضعیف، فراموش، مدسوس ‍ در اغراض و غرایز مى گردد: (وقد خاب من دسیها). (۱۴۷۲)

لطایف و اشارات  

۱– نعمتهاى الهى عهد الله است  

در قرآن کریم نعمتهاى الهى نیز به عنوان عهد تلقى شده است. بزرگترین نعمتها در جهان هستى نعمت ولایت است و خداى سبحان از این نعمت به عنوان عهد یاد کرده، مى فرماید این عهد بهره هر کسى نیست: (واذا ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهم قال انى جاعلک للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهید الظالمین) (۱۴۷۳) ولایت نظیر نعمتهاى ظاهرى نیست تا هر کس با تلاش و کوشش بتواند آن را به دست آورد.

وقتى خدا سمنت امامت را به ابراهیم (سلام الله علیه) عطا کرد او عرض ‍ کرد: خدایا از ذریه ام نیز کسانى را به امامت برسان. خداى سبحان در پاسخ نه به اثبات مطلق جواب دارد و نه به نفى مطلق، بلکه فرمود: ذریه شما دو گروهند: برخى ظالمند و عهد من به ظالمان نمى رسد و برخى که ظالم نیستند مشمول عهد من واقع مى شوند. بنابراین، فرزندان غیر ظالم ابراهیم (سلام الله علیه) تا قیامت به استناد این آیه کریمه از عهد الهى برخوردارند؛ گرچه بسیارى از انبیاى ابراهیمى، مانند یوسف، سلیمان، داود و حتى موسى (علیه السلام) ظاهرا به نام امام نامیده نشده اند، ولى همه آنان امام هستند، زیرا از فرزندان صالح ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) هستند و وعده خداوند تخلف ناپذیر است.

امامت عطا کردنى است و انسان با تلاش خود نمى تواند به آن مقام برسد، زیرا کلمه عهد در این آیه فاعل و ظالمین مفعول است . آیه نمى گوید ظالمان به عهد من دسترسى ندارند تا مفهومش این باشد که انسانهاى عادل به عهد خدا دسترسى دارند، بلکه دست عادل نیز بدون اعطاى الهى به این عهد نمى رسد، زیرا بسیارى از انسانها عالم و عادل هستند، ولى امام نیستند.

این عهد خداوند است که در صورت صلاح دید الهى باید به دست انسان عالم عادل برسد، نه این که دست انسان به عهد خدا برسید. به عبارت دیگر مانع بودن ظلم به این معنا نیست که عدالت علت تامه دستیابى به ولایت است.

عهد خدا هبه الهى است و چنانکه درباره نبوت مى فرماید: (الله اعلم یجعل رسالته) (۱۴۷۴) درباره ولایت و امامت نیز این چنین است: الله اعلم حیث یجعل عهد امامته.

امامت و ولایت در این جا تنها به معناى حکومت و فرمانروایى ظاهرى نیست، بلکه امامت و رهبرى تکوینى انسانها هم هست، یعنى به هنگام صعود و عروج اعمال، اخلاق و عقاید انسان، عمل و خلق و عقیده اى باید قافله سالار باشد، چنانکه هم اکنون نیز اعمال خیر امت اسلامى در پى عمل حضرت ولى عصر (سلام الله علیه) صعود مى کند و معناى این سخن که اگر کسى اول وقت نماز بخواند به امام زمان خود اقتدا کرده است نیز همین است ؛ یعنى، در اول وقت نماز خواندن به امام خود اقتدا کردن است. وگرنه ممکن است ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف) در افقى مانند مکه باشد که نسبت به معناى هم زمانى در نماز نیست، بلکه عمل امام، خلقهاست.

۲– تحلیل تفسیرى نقض عهد  

عهد الهى که با زبان وحى ابلاغ شد، ترک تعهد به آن از چند جهت مصداق نقض عهد است، زیرا از سویى نقض عهد خداست و از سوى دیگر نقض ‍ عهد رسول خداست، زیرا همان طور که ربوبیت خداوند عهد بسته شد به نبوت رسول گرامى (صلى الله علیه وآله) نیز تعهد داده شد و ترک عمل به آنچه از راه وحى رسیده، گذشته از آن که نقض پیوند عبودى و ربوبى است، نبض تعهد نبوى و رسالى نیز خواهد بود.

برخى از احکام از حکم ویژه اى برخوردار و گسستن آن از چند لحاظ مصداق نقض است، مثلا اگر کسى رابطه ولایى خود را با اسره عصمت و دوده طاها قطع کند چنین نبض و نکثى مصداق نقض عهد خدا و عهد رسول خدا و عهد ولى خدا خواهد بود؛ زیرا خداوند فرمود: (… قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فى القربى) (۱۴۷۵) بنابراین، سه امر در ضمن این آیه مطرح شد.

الف.امر خداوند به لزوم مودت و محبت با خاندان وحى و نبوت.ب: مودت دوده وحى اجر رسالت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) است ؛ یعنى، امت اسلامى موظف و متعهد به تادیه این اجر است. ج: متعلق مودت و محبت اولیاى نبوى و ولوى اند؛ یعنى، امت اسلامى متعهد به تحصیل وداد، و دوستى با دودمان رسالت است. پس اگر این مودت حاصل نشد یا بعد از حصول، نکث شد از سه جهت نقض عهد پدید مى آید. گرچه تحلیل برخى از نقضهاى دیگر نیز مستلزم تعدد نبض عهد و تکثر نقض آن است، لیکن کثرت نقض در بعضى از عهدها مانند عهد ولایت کاملا مشهود است.

تذکر: تحلیل تفسیرى غیر از تکثیر فقهى است. از این رو نقض عهد مذکور یک گناه است، نه سه گناه و یک عقاب دارد، نه سه عقاب، گرچه عقاب آن سخت است .

۳– صور گوناگون حفظ و نقض عهد  

جمع بین حفظ عهد ظاهرا و باطنا با نقض آن، نقیض یکدیگر است و امتناع عقلى دارد، اما جمع بین حفظ عهد در ظاهر و نقض آن در باطن چون نقیض ‍ هم نیست منع شرعى دارد، نه امتناع عقلى. از این رو نفاق گرچه ممنوع است ، ولى امکان دارد و حفظ عهد در باطن و نقض آن در ظاهر در صورت تقیه گذشته از عدم امتناع عقلى، منع نقلى نیز ندارد؛ زیرا مورد ترخیص ‍ شارع است، بلکه در حقیقت از سنخ نقض عهد در ظاهر نیست، زیرا تکلیف ظاهرى (عهد ظاهرى) در حال تقیه برداشته شده و تکلیف دیگرى به جاى آن قرار گرفته، که ترک آن مى تواند مصداق نقض عهد خدا باشد.

۴– اهمیت حفظ عهد الهى  

مصلحت برخى از امور در حدى است که به هیچ وجه ترک آن روا نیست و براى تحصیل آن در مرحله حدوث و حراست آن در مرحله بقا سعى بلیغ لازم است و براى حمایت آن در دفع مزاحم یا رفع آن کوشش کامل معتبر است. در قبال بعضى از امور دیگر که صدور آن در شرایط خاص لازم است، نه مطلقا و از افراد معین مطلوب است، نه همه افراد و با وضع ویژه مصلحت دارد، نه در همه اوضاع. عنوان (ما امر الله به ان یوصل) که یک بار در سوره بقره و دوبار در سوره رعد ذکر شده دلالت دارد بر اهمیت چیزى که وصل به آن دستور داده شد، زیرا شخص معینى مامور به وصل نشد. از این که فقط مامور به ذکر شد، نه مامور و از این که محور خطاب بازگو شد، نه مخاطب و از این که بعد از ذکر عهد، یاد شد با این که قطع چنین چیزى از مصادیق نقض عهد الهى است، کاملا اهتمام خداوند به آن استنباط مى شود.

۵– آثار مشئوم ملکه نفسانى فسق  

مبدا کار ارادى در انسان گزارش علمى و گرایش عملى اوست و همه کارهاى اختیارى انسان مسبوق به ملکات نفسانى وى بوده، مصبوغ به صبغه شنیع و یا سنیع آنها خواهد بود و اگر ملکه فضیلت علمى و عملى در جان انسان آگاه تعبیه گردد، هماره منشا کارهاى خیر اعم از واجب و مستحب و شئون گونه گون مى شود؛ مانند این که اگر تقوا در قلب کسى ملکه شود ایمان به غیب (همه مصادیق غیب دینى)، اقامه نماز، انفاق از آنچه خداوند روزى کرد، ایمان به همه آنچه از خداوند نازل شده، خواه به صورت قرآن بر خاتم انبیاء (صلى الله علیه وآله) و خواه به صورت کتابهاى آسمانى دیگر بر انبیاى گذشته و ایمان به قیامت، به صورت مستمر از چنان باتقوا پدید مى آید و آیات دوم تا چهارم سوره بقره شاهد صادق است، زیرا از تقواى پرهیزکاران به صورت وصف (صفت مشبهه) یاد کرد، نه به صورت فعل. آنگاه افعال پنج گانه مزبور به صورت فعل مضارع که دلالت بر تجدد و استمرار دارد، محصول آن وصف نفسانى دانسته شد؛ یعنى، همه کارهاى خیر تدریجى مولود ملکه راسخ و نفسانى تقواست.

متقابلا نیز ملکه نفسانى فسق به صورت صفت مشبهه، نه اسم فاعل اول ذکر شد؛ آنگاه در آیه محل بحث آثار مشئوم تدریجى آن به صورت سه فعل مضارع یاد شد، تا دلالت کند سر تدریج و استمرار نقض عهد الهى و راز قطع تدریجى و مستمر چیزى که به وصل آن امر شده و رمز افساد گسترده و دامنه دار تدریجى در پهنه زمین همان رسوخ ملکه نفسانى فسق است و با یک سنجش مدح و قدح و ارزیابى کمال و وبال معلوم خواهد شد که همه آنچه در آیات دوم تا چهارم سوره بقره محور بهره بردارى متقیان است، در آیات ژ۲۶ – ۲۷ آن سوره مایه محرومیت فاسقان است، یعنى، آنچه را صاحب ملکه تقوا رشته مى کند، مبتلاى به فسق درونى پنبه مى کند. قهرا پرهیزکاران در معاد با جامه پرنیانى تقوا محشور مى شود و فاسقان و تبهکاران در قیامت برهنه و عریان خواهند بود:

اگر بار خار است خود کشته اى              وگرنه پرنیان است خود رشته اى

۶– اثر رسوب فسق و عصیان در جان  

رسوخ فسق و رسوب عصیان و اشراب دوستى دنیا که راس هر خطیئه است در جان انسان باعث مى شود که با هیچ عهدى تعهد قلبى حاصل نشود و اگر به حسب ظاهر پیمانى منعقد شد در اولین فرصت به نکث و نقض آن مبادرت شود. آنچه از آیه محل بحث بر مى آید این است که نقض ‍ عهد بعد از بستن پیمان بدون فاصله حاصل مى شود؛ زیرا تعبیر (من بعد میثاقه) دلالت دارد بر وقوع نقض بعد از عهد بدون فصل و چنین نکث سریع و نقض فورى نشانه پایبند نبودن به اصل عهد است.

مناسب چنان گروه و چنین تفسیرى همان است که در آیه: (او کلما عاهدوا عهدا نبذه فریق منهم بل اکثرهم لا یومنون) (۱۴۷۶) بازگو شد؛ زیرا مضمون آیه مزبور این است که هرگز وفاى به عهد و عمل به میثاق نزد گروهى از اسرائیلیها جایگاه مقبول ندارد. اساس مطلب را مى توان از آیه: (و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمه الکفر انهم لاایمان لهم لعلهم ینتهون) (۱۴۷۷) استنباط کرد؛ زیرا محور اصلى مبارزه با رهبران کفر و زمامداران شرک این است که آنان، عهد و پیمان را به رسمیت نمى شناسد و هماره نقض عهد مى کنند؛ یعنى، سبب مقاتله با زمامداران خودسر و سرکش خوى استکبار و طغواى آنهاست، نه صرف کفر، زیرا با کافر مى توان زندگى کرد، ولى با مستکبر توان زندگى مسلوب است و ظاهرا به همین منظور است که گفته شد: (یفسدون فى الارض)؛ زیرا نقض عهد گذشته از فساد شخصى افساد اجتماعى را به همراه دارد.

۷– درکات افساد در زمین  

همان طور که درجات اصلاح در زمین در طول یکدیگر است، درکات افساد در زمین نیز در طور یکدیگر است. از این رو در آیه حل بحث اول از نقض ‍ عهد و آنگاه از قطع چیزى که وصل آن لازم است و سپس از افساد در زمین سخن به میان آمد، زیرا نقض عهد به مثابه متفرق کردن مجتمع است. تار و پود ریسمان که به هم تنیده شده، شى ء واحد مجتمع را تشکیل مى دهد، نکث آن بعد از غزل و نقض آن بعد از تافتن، عبارت از متفرق کردن اجزاى شى ء واحد مجتمع است. اما قطع که بدتر از نقض است به منزله پاره کردن شى ء واحد متصل است، نه صرف تفریق مجتمع. هنگامى که شى ء ماموریه به وصل، منقطع و گسسته شد هیچ کارى از آن صادر نخواهد شد. از این رو زمینه افساد در زمینه ظهور مى کند.

چون عهد الهى که از راه عقل و فطرت از یک سو و نقل و روایت از سوى دیگر با جان انسانى و شئون علمى و عملى روح وى ارتباط وثیق دارد، تفریق آن اولا و تقطیع آن ثانیا و سرایت آثار مشئوم آن در جامعه بشرى ثالثا چیزى جز به هم زدن تار و پود کالاى معنوى و سرمایه روحى نخواهد بود و این همان خسارت غیر قابل جبران است که خداوند از چنین خسارتى به صورت اسم، نه فعل و به صورت حصر یاد کرده، فرمود: (اولئک هم الخاسرون) و چنین خسران معنوى به صورت: (ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم واهلیهم یوم القیامه الا ذلک هو الخسران المبین) (۱۴۷۸) تبیین شد.

۸– خودکامگى صنادید شرک جاهلى  

رغبت در آثار مثبت یک شى ء و رهبت از لوازم منفى آن مایه رقبت آن کار و مراقبت تحقق آن و رقابت در عدم ترک آن خواهد بود، ولى بى میلى به آن شى ء باعث سلب همه احکام و تبعات مزبور شده، هیچ گونه ترقب و ارتقابى براى وجود یا عدم آن پدید نمى آید. خوى استکبار، نظامى جز سلطه بر دیگران نمى شناسد و بر اساس: (قد افلح الیوم من استعلى) (۱۴۷۹) به سر مى برد. چنین شخص یا گروه و یا جریان فکرى، هرگز رقیب تعهد و مراقب میثاق نیست، چون هیچ رغبتى در آن ندارد. صنادید شرک جاهلى و اذناب و اقمار آنان گرفتار چنین خودکامگى بوده و هستند. آنان نه تنها مبتلا به نقص شرط و نقض عهدند، بلکه هیچ تمایلى به وفاى به اصل عهد ندارند و اگر گاهى اقدام به نقص یا قیام نقض نمى کنند براى هراس از هماوردى رقیب است وگرنه به اندک پیروزى بر رقیب ظفرمندانه به نکث و نقض عهد مبادرت مى ورزند.

خداوند در این باره مى فرماید: (کیف و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا ولاذمه یرضونکم بافواههم و تابى قلوبهم و اکثرهم فاسقون)، (۱۴۸۰) (لا یرقبون فى مومن الا ولاذمه اولئک هم المعتدون) (۱۴۸۱) یعنى، مشرکان فاسق نه تنها به اصول الهى و احکام آسمانى پایبند نیستند، بلکه اصول انسانى و احکام مردمى و اجتماعى را نیز رعایت نمى کنند. از این رو ال قرابت و رحامت ، و میثاق رسمى را بدون مراقبت رها کرده و بدون رغبت در آنها ترک مى کنند؛ زیرا اعتدا و طغیان نتیجه اى جز این نخواهد داد.

امیرالمومنین (علیه السلام) برخى از سران استکبار اموى را به رذایل اخلاقى نکوهش مى کن که یکى از بارزترین آنها خیانت عهد و قطع و قطع قرابت ال است، درباره عمرو بن عاص مى فرماید: و یخون العهد و یقطع الال، (۱۴۸۲) در حالى که وفاى به عهد و میثاق را همراه با راستگویى مى داند و در وصف آن مى فرماید:

ان الوفاء توام الصدق والا اعلم جنه اوقى منه (۱۴۸۳) یعنى، سپرى نگهدارتر از وفاى به عهد نمى دانم و کسى که از معاد آگاه باشد، اهل غدر و خیانت به عهد نیست: و ما یغدر من علم کیف المرجع. (۱۴۸۴)

بحث روایى  

۱- اهمیت عهد

– عن انس، خطبنا رسول الله (صلى الله علیه وآله) فقال: الا لا ایمان لمن لا امامنه له و لا دین لمن لا عهد له (۱۴۸۵)

عن امیرالمومنین (علیه السلام): و عقدت بینک و بین عدوک عقده او البسته منک ذمه فحط عهدک بالوفاء وراع ذمتک بالامانه واجعل نفسک جنه دون ما اعطیت فانه لیس من فرائض الله شى ء الناس اشد علیه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظیم الوفاء بالعهود… و لا تخیسن بعهدک… وقد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بین العباد برحمته و حریما یسکنون الى منعه و یستفیضون الى جواره… و لا یدعونک ضیق امر لزمک فیه عهد الله الى طلب انفساخه بغیر الحق. فان صبرک على ضیق امر ترجو انفراجه وفضل عاقبته خیر من غدر تخاف تبعه (۱۴۸۶)

– دخل عمرو بن عبید على الصادق (علیه السلام) و قراء: (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه) (۱۴۸۷) و قال احب ان اعرف الکبائر من کتاب الله. فقال: نعم یا عمرو ثم فصله بان الکبائر الشرک بالله… و نقض العهد وقطیعه الرحم . (الذین ینقضون عهد الله)… (۱۴۸۸)

اشاره: لزوم وفاى به عهد از احکام بین المللى اسلام است و در منطقه جهان شمول دین واقع اس و اختصاصى به قلمرو حوزه اسلامى ندارد. گاهى ممکن است بر اثر عدم رعایت طرف معاهده با دولت اسلامى، نظام اسلامى ناگزیر از عهد گریزى شود، و چون همین ترک عهد شایسته حکومت اسلامى نیست خداوند به رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) دستور داد در چنین فضایى اصل معاهده را فسخ کن تا با از بین رفتن اصل قرار داد نه خوفى از نقض عهد رقیب باشد نه هراسى از ابتلاى به نکث عهد شما: (و اما تخافن من قوم خیانه فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین) (۱۴۸۹) در حدیث اول مراد از امانت و عهد همان اصول کلى دین باشد، حدیث مزبور بر نفى حقیقت حمل مى شود و اگر منظور خصوص امانت هاى جزئى و عهدهاى موردى باشد، حدیث مزبور بر نفى کمال حمل مى شود.

۲- مصادیق عهد الله وصله رحم

– عن العسکرى (علیه السلام): ثم وصف هولاء الفاسقین الخارجین عن دین الله و طاعته منهم عزوجل: (الذین ینقضون عهد الله) الماخوذ علیهم الله بالربوبیه و لمحمد (صلى الله علیه وآله) بالنبوه و لعلى بالامامه ولشیعتهما بالمحبه و الکرامه (من بعد میثاقه) احکامه و تغلیظه (و یقطعون ما امر الله به ان یوصل) من الارحام والقرابات ان یتعاهدوهم و یقضوا حقوقهم وافضل رحم و اوجبه حقا رحم محمد (صلى الله علیه وآله) فان حقهم بمحمد کما ان حق قرابات الانسان بابیه و امه و محمد اعظم حقا من ابویه، کذلک حق رحمه اعظم و قطعته اقطع وافضح (و یفسدون فى الارض) بالبرائه ممن فرض الله امامته و اعتقاد امامه من قد فرض الله مخالفته (اولئک) اهل هذه الصفته (هم الخاسرون) خسروا انفسهم لما صاروا الى النیران و حرموا الجنان فیالها من خساره الزمتهم عذاب الابد و حرمتهم نعیم الابد (۱۴۹۰)

اشاره: عهدهاى اعتقادى، اخلاقى و عملى هر یک دلیل خاص بر لزوم وفا و حرمت نقض دارد و آیه محل بحث ارشاد به همان حکم قبلى و اصلى است و حکم فقهى جداگانه اى را افاده نمى کند وگرنه محذور تعدد عقاب لازم مى آید و اما عهدهاى رایج بین افراد با یکدیگر و یا بین بنده با خدا به صورت نذر، سوگند، عهد و… حکم آن را مى توان از آیه محل بحث با عنایتى استظهار کرد که خود همین آیه از ادله حرمت نقض عهد محسوب گردد و محذور تعدد حرام و در نتیجه تعدد عقاب لازم نیاید.

۳- کیفر قاطع رحم

– عن الباقر (علیه السلام): و یقال للموفى بعهوده الدنیا فى نذوره و ایمانه و مواعیده: یا ایها الملائکه ! وفى هذا فى الدنیا بعهوده ففوا له هیهنا بما وعدناه و سامحوره و لا تناقشوه، فح تصیره الملائکه الى الجنان و ما من قطع رحمه فان کان وصل رحم محمد (صلى الله علیه وآله) و قد قطع رحمه، شفع ارحام محمد (صلى الله علیه وآله) الى رحمه وقالوا: لک من حسناتنا و طاعتنا ما شئت، فاعف عنه، فیعیونه منها ما یشاء فیعفعى عنه ویعطى الله المعطین ما ینفعهم و ان کان وصل ارحام نفسه و قطع ارحام محمد (صلى الله علیه وآله) بان جحد حقهم و دفعهم عن واجبهم وسمى غیرهم باسمائهم و لقبهم بالقابهم… قیل له: یا عبدالله !اکتسبت عداوده آل محمد الطهر ائمتک لصداقه هولاء، فاستعن بهم الان یعینوک، فلا یجد معینا و لا مغیثا و یصیر الى العذاب الالیم المهین (۱۴۹۱)

– عن الصادق (علیه السلام) عن ابیه (علیه السلام) قال: قال ابى على بن الحسین (علیهما السلام): یا بنى انظر خمسه فلا تصاحبهم و لا تحادثهم و لا ترافقهم فى طریق. فقلت: یا ابه من هم ؟ عرفنیهم. قال:… و ایاک و مصاحبه القاطع لرحمه فانى وجدته ملعونا فى کتاب الله عزوجل فى ثلاثه مواضع: قال الله عزوجل: (فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم # اولئک الذین لعنهم الله…) وقال عزوجل: (الذین ینقضون… اولئک لهم اللعنه ولهم سوء الدار) وقال فى البقره: (الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه…) (۱۴۹۲)

اشاره الف: قبح نقضش هر عهد و نیز شناعت قطع هر چیزى که به وصل آن امر شد به اندازه اهمیت آن عهد منقوض یا شى ء مقطوع است و چون ولایت عترت طاهرین (علیهم السلام) از اهمیت ویژه اى برخوردار است نقض آن و نیز قطع پیوند با دوده طاها که توصیه شده خداوند در قرآن کریم است در برابر نقض عهد عادى یا قطع رحم شخصى داراى اثر سوء سنگینى است که جبران آن بسیار دشوار است.

ب: چون لعن خداوند همان تبعید از رحمت الهى است، کسى که ملعون خدا شد از رحمت او محروم است. از این رو مصاحبت، محادثت و مرافقت با چنین انسان دور از رحمت الهى ممکن است سبب دورى از رحمت خداوند شود. بنابراین، پرهیز از آن سودمند است.

۴- نگهبانى از عهدهاى الهى

– عن امیرالمومنین (علیه السلام): وقد ترون عهود الله منقوضه فلا تغضبون ! و انتم لنقض ذمم آبائکم تانفون ! (۱۴۹۳)

اشاره: رسوب فرهنگ بدآموز جاهلى سبب تقدیم عار بر نار مى شد. از این رو نقض عهود تبار و نکث مواثیق نیاکان خواه به حق، خواه به باطل براى مردم جاهلیت شنیع تلقى مى شد و از آن پرهیز مى کردند، لیکن نقض عهد الهى براى آنها مهم نبود.

بازدیدها: 754

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *