آیه ۶ – ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم یومنون
گزیده تفسیر
گرچه هدایت قرآن همگانى است و اختصاص به پرهیزکاران ندارد، ولى کافران از آن بهره اى نمى برند، زیرا آنان بر اثر عناد عمدى خویش در هدایت را چنان بر روى خود بسته اند که بیم دادن و ندادنشان یکسان است.
انذار که رسالت محورى پیامبران و هدف نفر فرهنگى فقیهان است، در هدایت انسانهاى مستعد نقش به سزایى دارد، ولى کفر عنادى (نه کفر بسیط که ناشى از غفلت است و با انذار نیز زایل مى شود) مانع تاثیر انذار است.
تفسیر
انذرتهم: انذار که در برابر تبشیر (نوید دادن) است، به معناى بیم دادنى است که با گفتار یا مانند آن صورت مى گیرد.
در طلیعه این سوره سخن از هدف قرآن کریم، یعنى هدایت مقتین بود و چون در آن جا پرسش مطرح بود که اگر قرآن براى هدایت همه انسانها نازل شد، سر اختصاص هدایت آن به پرهیزکاران چیست ؟ گویا در این آیه کریمه به پاسخ آن پرداخته، مى فرماید: زیرا غیر متقى (مانند کافر) انذار و عدم انذارش یکسان است و آنان خود نیز به این حقیقت معترفند: (سواء علینا اوعظت ام لم تکن من الواعظین). (۵۰۴)
در آیه محل بحث، کفر در برابر تقوا به کار رفته و از آن استفاده مى شود که همان طور که تقوا شرط بهره مندى از هدایت قرآن است، کفر نیز مانع آن است و همان طور که تقوا به اعتقادى و عملى تقسیم مى شود و تقواى عملى به تقوا در عبادت (اقامه نماز) و تقوا در مال و غیر مال (انفاق) تقسیم مى شود، کفر نیز همین تقسیم ها را دارد؛ زیرا کفر تنها انکار خدا، وحى و رسالت و معاد نیست، بلکه اگر کسى عمدا نماز و زکات را نیز ترک کند عملى است و همان گونه که در تقوا حسن اختیار لازم است، در (الذین کفروا) نیز عناد و لجاج و سواء اختیار مطرح است. پس کفر در این آیه، کفر عنادى است که رو در روى تقواست، نه کفر بسیط، که ناشى از غفلت و با انذار و هدایت پیامبران برطرف مى شود.
اهمیت انذار در تبلیغ و هدایت
تقابل بین آیات آغازین سوره که سخن از هدایت متقین داشت با آیه مورد بحث که بیانگر هدایت ناپذیرى کافران است، اقتضا مى کرد که در این آیه شریفه به جاى تعبیر (ءانذرتهم ام لم تنذرهم)، گفته شود: اهدیتهم لم لم تهدهم.
شاید سر تغییر این باشد که قرآن کریم در امر هدایت انسانها، براى انذار و هشدار جایگاه ویژه اى قائل است و با این که قرآن هم بشیر مومنان است و هم نذیر آنان: (هدى و بشرى للمومنین)، (۵۰۵) (تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا) (۵۰۶) و پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) نیز هم بشیر است و هم نذیر: (انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا)، (۵۰۷) اما هسته مرکزى تبلیغ و هدایت، انذار است و از این رو در برخى آیات قرآن کریم رسالت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله)، تنها انذار معرفى شده است، مانند: (انما انت نذیر)، (۵۰۸) (واوحى الى هذا القرآن لانذرکم به) (۵۰۹) و در تبیین اساس هدایت پیامبران، تنها سخن از انذار رفته است: (یا معشر الجن والانس الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم ایاتى و ینذرونکم لقاءیومکم هذا) (۵۱۰) و هدف از نفر فرهنگى فقیهان نیز انذار انسانها معرفى شده است: (فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى الدین ولینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم). (۵۱۱)
راز تاکید بر انذار نیز این است که بسیارى از انسانها با بشارت صرف هدایت نمى پذیرد و منطق آنان این است که نقد امروز را به نسیه فردا نمى فروشیم. از این رو در آغاز رسالت، نداى (قم فانذر) به گوش قلب پیامبر (صلى الله علیه وآله) رسید.
راز وعظ ناپذیرى کافران
سبب عدم پذیرش دعوت و عدم اتعاظ به مواعظ الهى به نحو منفصله مانعه الخلو، امورى است که برخى از آنها به مسائل نظرى و دانشى برمى گردد؛ مانند اعتقاد به اصالت حس و تجربه و اصالت ماده و بعضى از آنها به مسائل عملى و ارزشى برمى گردد که بى ارتباط به همان مسائل نظرى و دانشى نیست ؛ مانند آنچه از زبان کافران معاند عصر نوح (علیه السلام) نقل شده است: (قالوا انومن لک و اتبعک الارذلون)، (۵۱۲) (… و ما نریک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادى الراى و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین) (۵۱۳) البته در آیه دوم، گذشته از اعتماد بر نظام ارزشى باطل به نظام دانشى و نظرى نیز اشاره شده است.
نشانه اعتقاد کافران به اصالت ماده و نیز اصالت حس و تجربه این است که، چنانکه درباره مبدا جهان اصرار مى ورزند که رب بشر باید محسوس و قابل تجربه حسى باشد، درباره معاد نیز چنین پندار باطلى دارند که اگر حیات پس از مرگ حق و صدق است، چرا مرده ها دوباره در همین دنیاى مادى و محسوس زنده نمى شوند؟ و آیه شریفه (واذا تتلى علیهم ایاتنا بینات ما کان حجتهم الا ان قالوا ائتو بابائنا ان کنتم صادقین) شاهد آن است، زیرا آنها از معاد چیزى جز رجوع مجدد به دنیا نمى فهمیدند و چون آن را هم نمى یافتند، به انکار حیات مجدد مبادرت مى ورزیدند، لیکن خداوند سبحان همان طور که ربوبیت خود را فرا دنیایى بیان کرده است. از این رو جواب آنها را چنین مى دهد: (قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم الى یوم القیامه لاریب فیه ولکن اکثر الناس لا یعلمون). (۵۱۴)
لطایف و اشارات
۱- شرط دشوار انذار
گرچه تبشیر و انذار هر دو لطیفه رسولان الهى نیز عالمان دین است، ولى شرایط انذار بسى دشوارتر از لوازم تبشیر است و هر کس تا حدودى مى تواند مبشر باشد، ولى کسى مى تواند منذر باشد که خودش از خطر متوقع ترسیده و آثار آن ترس در سخن و عملش جلوه گر باشد، همان گونه که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) هنگامى که از قیامت خبر مى داد رنگ رخسارش دگرگون مى شد و مانند کسى که از تهاجم لشکر دشمن خبر مى دهد، از قیامت سخن مى گفت: … تحمار وجنتاه و یذکر الساعه و قیامها حتى کانه منذر جیش . (۵۱۵)
۲- راه ایمان براى کافران گشوده است
از جمله (لا یومنون) استفاده مى شود که راه ایمان براى کافران همچنان گشوده است ؛ زیرا ظاهر اسناد ترک ایمان به آنها این است که آنان مى توانند مومن شوند، ولى با میل خود آن را ترک مى کنند و اگر به عقاید حق نمى گروند، از سر عناد و به سوء اختیار خودشان است. ایمان فعل اختیارى انسان است و کافران با نابود ساختن سرمایه فطرت، توفیق ایمان را از دست داده اند: (الذین خسروا انفسهم فهم لا یومنون). (۵۱۶)
آیه محل بحث و آیات دیگرى از قبیل (لقد حق القول على اکثرهم فهم لا یومنون)، (۵۱۷)
آیه محل بحث و آیات دیگرى از قبیل (لقد حق القول على اکثرهم فهم لا یومنون)، (۵۱۸) دستاویز اشاعره اى براى اثبات جواز تکلیف مالایطاق و تکلیف به محال قرار گرفته و عصاره آن برابر وجوه فراوان و تقریبهاى گوناگون فخر رازى در مواردى از تفسیر کبیر و در ذیل آیه محل بحث این است:
خداوند از شخص معین یا گروه مشخص خبر داده است که آنها ایمان نمى آورند؛ چنانکه درباره آنها عالم بود که مومن نخواهد شد. در این صورت، اگر آنها ایمان بیاورند، گزارش خداوند کذب و علم خداوند جهل مى شود و چون کذب و جهل خدا محال است، پس ایمان آوردن آنها نیز محال است، ولى با این وصف، آنها مکلف به ایمانند و همه دعوتها و امر ونهى هاى قرآنى نسبت به آنها عموم یا اطلاق دارد، بنابراین، تکلیف محال جایز است. آنگاه مى گوید: سلف و خلف از محققان اهل سنت بر آنچه گذشت اعتماد کرده، با تکیه بر آنها اصول اعتزال و قواعد آن را از بین بردند؛ معتزله برخاستند و نشستند و حیله ورزیدند و هیچ پاسخ قانع کننده اى نیاورند. (۵۱۹)
پاسخ تفصیلى این گونه از اوهام مزعوم در اثناى بحثهاى تفسیرى ارائه خواهد شد، لیکن فعلا به بخشى از آن اشاره مى شود: اولا، محور اصلى قیاس استثنایى مزبور را جدال تشکیل مى دهد، نه برهان، زیرا اشاعره که منکر حسن و قبح عقلى هستند، هرگز به قبح کذب خداوند فتوا نمى دهند و اگر آن را قبیح دانسته اند، بر اساس مبناى اعتزال است و این جدال است، نه برهان. ثانیا، همان طور که خداوند از اصل عدم ایمان آنها خبر داد و نیز اصل ایمان آنان را مى داند، از کیفیت عدم ایمان آنها، یعنى اختیارى بودن آن نیز خبر داده نمى آورند و نیز به عدم ایمان اختیارى آنها علم دارد. ثالثا، چنین ممتنعى که امتناع آن با اختیار است، اختیارى خواهد بود. رابعا، تکلیف به محال ارادى تکلیف به ممکن است، نه به محال.
۳– مراد از الذین کفروا و الذین امنوا در قرآن
استاد علامه طباطبایى (قدس سره) مى گوید:
مراد از (الذین کفروا) کافرانى است که بر کفر خود ثابتند و انکار در قلبشان رسوخ کرده است ؛ زیرا انذار و عدم انذارشان یکسان است و فراتر از این مى توان گفت: بعید نیست مراد از (الذین کفروا) در استعمال قرآنى، سران کفار قریش در آغاز بعثت باشند، مگر این که قرینه اى بر خلاف این باشد، زیرا اگر تعبیر (سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم) درباره همه کافران صادق باشد، باب هدایت غیر مسلمانان بسته مى شود و این بر خلاف حکمت نزول قرآن و ظواهر آیات شریفه است. (۵۲۰)
گذشته از آن که، بسیارى از کافران بر اثر انذار، مسلمانان شدند و دعوت و عدم دعوت نسبت به آنها یکسان نبود.
طبرى، اقوالى را در تطبیق آیه بر مصادیق خاص، ذکر کرده و در بین آنها قول ابن عباس را که عکرمه یا سعید بن جبیر نقل کرده اند، اولى مى داند و آن این که: مراد، یهود نواحى مدنیه اند که با علم به صحت نبوت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) آن را انکار مى کردند. (۵۲۱) لیکن اطلاق آیه شامل غیر آنها نیز مى شود.
همچنین استاد علامه مى گوید:
(الذین امنوا) نیز، اگر قرینه اى بر خلاف نباشد، از باب تکریم و تعظیم، بر اولین مسلمانان اطلاق مى شود و از بیان فوق این نتیجه حاصل مى شود که کفر نیز مانند ایمان مراتبى دارد و براى هر مرتبه از آن، آثار ویژه اى است.
۴- دو عامل حق پذیرى
بینش توحید که آفرینش انسان بر آن اساس است و گرایش فطرى وى به حق، دو عامل اصلى (علمى و عملى) حق پذیرى اوست و هدف بعثت انبیا(علیهم السلام) نیز با استمداد از تعلیم کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه از سوى دیگر، اثاره و شکوفا کردن همین دو دفینه عقلى (عقل نظرى و عملى) است.
مردم با تقوا بر اثر داشتن این دو شرط، در بهره ورى از وحى کامیابند، ولى کافران بر اثر تیرگى جهل و تاریکى جحدا از توفیق پذیرش حق محرومند، چون جاهل جاحد هرگز از مدار هواى خویش جدا نمى شود و اگر کسى برخى از علوم را فراگیرد و برخى دیگر بر اثر بین الرشد بودن معلوم وى باشد، او عالما عامدا حق را نمى پذیرد و یا اگر موقتا آن را پذیرفت فورا از آن نکول مى کند، چنانکه خداوند از ارتجاع و ارتداد او بعد از روشن شدن حق خبر داده است: (ان الذین ارتدوا على ادبارهم من بعد ما تبین لهم الهدى الشیطان سول لهم). (۵۲۲)
بحث روایى (اقسام کفر در قرآن)
– عن الزبیرى عن الصادق (علیه السلام) قال: قلت له: اخبرنى عن وجوه الکفر فى کتاب الله عزوجل. قال: الکفر فى کتاب الله على خمسه اوجه، فمنها کفر الجحود، والجحود على وجهین، والکفر بترک ما امر الله، و کفر البرائه، وکفر النعم، فاما کفر الجحود فهو الجحود بالربوبیه و هو قول من یقول: لا رب ولا جنه ولانار، و هو قول صنفین من الزنادقه یقال لهم: الدهریه، وهم الذین یقولون: (و ما یهلکنا الا الدهر) (۵۲۳) و هود دین وضعوه لا نفسهم بالاستحسان منهم و لا تحقیق لشى ء مما یقولون. قال عزوجل: (ان هم الا یظنون) ان ذلک یکما یقولون، وقال: (ان الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یومنون)، (۵۲۴) یعنى بتوحید الله، فهذا احد وجوه الکفر.
و اما الوجه الاخر فهو الجحود على معرفه، و هو ان یجحد الجاحد و هو یعلم انه حق قد استقر عنده، و قد قال الله عزوجل: (وجحدوا بها واستیقینتها انفسهم ظلما و علوا) (۵۲۵) و قال الله عزوجل: (و کانوا من قبل یستفتحون على الذین کفروا فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنه الله على الکافرین)، (۵۲۶) فهذا تفسیر وجهیى الجحود.
والوجه الثالث من الکفر کفر النعم، وذلک قوله سبحان یحکى قول سلیمان: (هذا من فضل ربى لیبلونى ء اشکر ام اکفر و من شکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان ربى غنى کریم)، (۵۲۷) و قال: (لئن شکرتم لازیدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشدید)، (۵۲۸) قال: (فاذکرونى اذکرکم واشکروا لى ولا تکفرون). (۵۲۹)
والوجه الرابع من الکفر ترک ما امر الله عزوجل به، و هو قوله عزوجل: (واذ اخذنا میثاقکم لا تسفکون دماء کم و لا تخرجون انفسکم من دیارکم ثم دیارهم تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان و ان یاتوکم اسارى تفادوهم و هو محرم علیکم اخراجهم افتومنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض). (۵۳۰) فکفرهم بترک ما امر الله عزوجل به ونسبهم الى الایمان ولم یقبله منهم و لم ینفعهم عنده، فقال: (فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوه الدنیا و یوم القیمه یردون الى اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون). (۵۳۱)
والوجه الخامس من الکفر کفر البرائه وذلک قول الله عزوجل یحکى قول ابراهیم: (کفرنا بکم وبدا بیننا و بینکم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا بالله وحده)، (۵۳۲) یعنى تبرانا منکم، وقال: (یذکر ابلیس و تبریه من اولیائه من الانس یوم القیامه) (انى کفرت بما اشرکتمون من قبل) (۵۳۳) و قال: (انما اتخذتم من دو الله اوثانا موده بینکم فى الحیوه الدنیا ثم یوم القیمه یکفر بعضکم ببعض و یلعن بعضکم بعضا)، (۵۳۴) یعنى یتبرا بعضکم من بعض .(۵۳۵)
اشاره: کفر همانند ایمان وصفى است که شدت وضعف مى پذیرد و براى هر مرتبه آن اثر خاصى است.
بازدیدها: 148