آیه 2، الحمد لله رب العالمين
گزيده تفسير
ستايش هر ستايشگرى، در برابر هر كمال و جمالى، در حقيقت حمد خداست و جز او هيچ كس سزاوار ستايش نيست. خداى سبحان رب هر عالم است و آن را به سوى كمال مناسبش سوق مى دهد و عالم چيزى است كه به وسيله آن علم حاصل شود( ما يعلم به ) و چون در جهان هستى هر موجودى نشانه خداوند است، پس هر موجودى در حد خود يك عالم است و با ربوبيت خداى سبحان به سوى كمال خود پيش مى رود. اين كريمه جامعترين تعبير از حمد خداست و با تبيين الوهيت و ربوبيت انحصارى خداوند، مفيد اختصاص حمد به اوست ؛ خدايى كه همه كمالات را دارد (الله ) و پروراننده همه چيز است (رب العالمين )، شايسته ستايش است و چون ستايش در برابر بخشش كمال و جمال است و اين نيز در انحصار خداست، پس حمد ويژه اوست و خداوند، يگانه محمود است.
خداى سبحان نه تنها يگانه محمود، كه يگانه حامد نيز هست ؛ زيرا حمد حقيقى بدون شناخت ولى نعمت و همه كمالات و نعمتهاى او ميسور نيست و غير خدا چنين شناختى ندارد.
حمد: در مقابل قدح و ذم، و به معناى ستايش در برابر كمال و كار اختيارى (632) زيباست ؛ خواه اثر آن كمال به غير نيز برسد يا نه و در صورت وصول به غير، خواه دريافت كننده همان شخص حامد باشد يا غير او و چه از صاحب انديشه باشد يا از غير ذوى العقول.
حمد خداى سبحان نيز در برابر اسماى حسناى جمالى يا جلالى اوست ؛ خواه اين اسماء كمالاتى كه اثر آن به غير نيز مى رسد، همانند خالقيت و رازقيت يا به غير نمى رسد، مانند تجرد از ماده و ماهيت و چه به لحاظ كلمات تكوينى او: الحمد لله الذى خلق السموات و الاءرض (633) و چه به لحاظ كلمات تدوينى اش: الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب (634)
الفاظ حمد، مدح ، ثناء و شكر گرچه از نظر معنا به هم نزديك است، ولى مرادف نيست و تفاوت دقيقى با يكديگر دارد؛ چنانكه در زبان فارسى نيز واژه سپاس كه معادل شكر است با واژه ستايش كه معادل حمد است، فرق ظريفى دارد؛ گرچه مرادف پنداشته مى شود.
مشهور اين است كه حمد و مدح همتا و همانند است، همان گونه كه دو واژه مقابل اينها، قدح و هجو نيز همتا و همانند است، (635) ولى اين دو واژه كه دو ريشه متفاوت دارد، داراى دو معناى مختلف است و از اين رو از نظر كاربرد و موارد استعمال نيز يكسان نيست ؛ حمد تنها در برابر صاحب كمالى است كه داراى عقل و انديشه باشد، ولى مدح (قول حاكى از عظمت حال ممدوح ) كه در مقابل ذم است، درباره غير عاقل نيز به كار مى رود؛ مثلا، درباره گوهرى زيبا و ارزشمند مى توان گفت ممدوح است، ولى نمى توان گفت محمود است: يقال مدحت اللؤ لؤ على صفائه و لا يقال حمدته على صفائه (636)
تفاوت ديگر حمد و مدح آن است كه حمد تنها در برابر كارهاى اختيارى است، اما مدح درباره امور خارج از اختيار نيز به كار مى رود؛ مثلا بلندى قامت و زيبايى چهره در انسان با اين كه اختيارى نيست قابل مدح است، ولى قابل حمد نيست، بر خلاف انفاق و علم آموزى او كه هم ممدوح است و هم محمود. پس هر حمدى مدح است،اما چنين نيست كه هر مدحى حمد باشد. (637)
برخى گفته اند: در مفهوم حمد، وصول اثر كمال محمود به غير نهفته است و به اصطلاح حمد آن است كه نه تنها از فضايل، بلكه از فواضل نيز باشد، بر خلاف مدح كه از اين جهت نيز اعم است (638). اين سخن تام نيست ؛ زيرا در قرآن كريم و برخى ادعيه، خداى سبحان بر كمالاتى كه اثر آن به غير نمى رسد نيز حمد شده است ؛ مانند: اوليت، آخريت، تجرد و… الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل (639)الحمد لله الاءول بلا اءول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده، الذى قصرت عن رؤ يته اءبصار الناظرين و عجزت عن نعته اءوهام الواصفين (640) و معلوم است كه بى آغاز بودن در اوليت و بى انجام بودن در آخريت، تجرد، نداشتن فرزند و ولى و شريك و مانند آن از كمالاتى نيست كه اثر آن به ديگرى برسد.
برخى نيز گفته اند: حمد تنها در ستايش به حق به كار مى رود، اما مدح در ستايشهاى باطل نيز به كار مى رود (641)؛ مانند اءحثوا فى وجوه المداحين التراب (642) اين فرق نيز تام نيست ؛ زيرا حمد در مورد ستايش باطل نيز به كار رفته است ؛ مانند و يحبون اءن يحمدوا بما لم يفعلوا (643) ( و ابتلى بحمد من اءعطانى ) (644)، و تبتغى فى قولك للعامل باءمرك اءن يوليك الحمد دون ربه… (645)
شكر كه در مقابل كفران است به معناى سپاس در برابر كارى است كه اثر آن به غير برسد و دريافت كننده اثر نيز همان شخص شاكر باشد و به عبارتى ديگر: شكر، سپاس بر نعمتى است كه از منعم به شاكر مى رسد، نه بر كمالاتى كه اثرش به ديگران نمى رسد يا به غير شاكر مى رسد. بنابراين در شكر، هم وصول اثر به غير نقش دارد و هم اتحاد متنعم و شاكر؛ در صورتى كه هيچ يك از اين دو قيد در حمد مطرح نيست و از اين رو شكر از دو جهت اخص از حمد است و هر شكرى حمد است، ولى چنين نيست كه هر حمدى شكر باشد.
آنچه در فرق ميان حمد و شكر گفته شد، ويژگيهايى است كه اهل لغت براى فرق گذارى ميان اين دو واژه گفته اند؛ اما با عنايت به كاربردهاى قرآنى واژه شكر بايد گفت: وصول اثر نعمت و كمال به غير، مقوم شكر نيست و گرنه اطلاق شكر بر خداى سبحان مجاز خواهد بود.
توضيح اين كه، شاكر بودن گاهى به برخى از اسماى حق اسناد داده مى شود و مراد از آن تاءثير اسماى الهى در يكديگر است. در اين صورت قيد وصول اثر به غير مى تواند در قوام شكر نقش داشته باشد؛ اما اگر شاكر بودن به ذات اقدس خداوند كه كامل محض و غنى صرف است اسناد داده شد، وصول اثر نقشى در گوهر شكر ندارد؛ زيرا ذات خداى سبحان نه تنها به غير خود نيازمند و از او متاءثر نيست، كه به خود نيز نيازمند نيست و از خود نيز اثر نمى پذيرد. او غنى محض است، نه مستغنى و خودكفا، تا با فيض خود نياز خويش را تاءمين كند: الهى تقدس رضاك اءن تكون له علة منك فكيف تكون له علة منى. الهى اءنت الغنى بذاتك اءن يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى(646)
بنابراين، وصول اثر به غير ويژگى برخى از مصاديق شكر است و نه مقوم گوهر شكر و اگر در تعريف شكر مطرح مى شود از باب زيادت حد بر محدود است.
حاصل اين كه، بر اساس اين تحليل در فرق حمد و شكر بايد گفت: اگر مقصود امتياز حمد از شكر در مورد موجودهاى امكانى باشد، فرق آن است كه در حمد، وصول اثر كمال محمود به حامد شرط نيست، ولى در شكر وصول اثر مشكور به شاكر معتبر است و اگر مقصود اعم از موارد وجوب و امكان باشد به طورى كه شاكر بودن خداوند هم منظور باشد، شايد از اين جهت، شكر به لحاظ مصداق همان حمد باشد، بدون تفاوت.
لام در الحمد: براى استغراق يا جنس است و مفادش آن است كه هر حمدى از هر حامدى و براى هر محمودى واقع شود، در واقع حمد خداى سبحان است و جز او هيچ كس مالك حمد نيست. بنابراين، او حميد محض و محمود صرف است.
احتمال ديگر در الف و لام آن است كه براى عهد باشد و مراد از حمد معهود، حمد كاملى است كه خداى سبحان از خود دارد. (647)
لام در الله : يا براى مالكيت است و يا اختصاص. خداوند مالك هر حمدى است، يا هر حمدى ويژه اوست.
رب: ربوبيت، سوق دادن شى ء به سمت كمال آن است و رب كسى است كه شاءن او سوق دادن اشيا به سوى كمال و تربيت آنها باشد و اين صفت به صورتى ثابت در او باشد.
مفاهيمى همچون: مالكيت، مصاحبت، سيادت، قيمومت، ملازمت، تداوم بخشيدن، برآوردن حاجت، تعليم يا تغذيه، همه از لوازم و آثار ربوبيت و هر يك در موردى و به اقتضاى موارد گوناگون است و هر يك مصداقى از مصاديق متفاوت تربيت است، نه معناى آن و اخذ هر كدام از آنها در معناى رب از باب زيادت حد( به معناى عام ) بر محدود، و نشانه اين زيادت آن است كه در سوره ناس كلمه ملك و كلمه اله هر دو بعد از كلمه رب ذكر شده است و اگر تعبير (رب الناس ) مفهوم ملك و اله را به همراه داشت، لازم نبود كه (ملك الناسَ اله الناس ) جداگانه ذكر شود، و چون معناى ملك با معناى مالك در عين تفاوت، مباين نيست، از اين رو نكته مزبور به عنوان شاهد ياد شد.
كلمه رب بدون قيد و به طور مطلق، جز بر ذات مقدس خداوند اطلاق نمى شود، ولى به صورت مضاف و مقيد بر غير خداوند نيز اطلاق مى شود؛ مانند: رب الدار و رب الابل و اگر كلمه ارباب به طور جمع استعمال شده است، مانند (ءاءرباب متفرقون ) (648) به لحاظ باورهاى باطل و ثنيين است و گرنه در جهان هستى بيش از يك رب نيست.
تذكر: در مصدر باب تفعيل از رب نبايد به جاى تربيت ، تربيت به كار برد؛ زيرا رب از نظر صرفى مضاعف و مربى ناقص واوى است و مربى از ريشه ربو به معناى رشد و زيادت است.
عالمين: اين كلمه جمع عالم است و غالبا الفاظى كه بر وزن فاعل است، بر ابزار و آلت دلالت مى كند؛ مانند: خاتم، طابع و قالب كه به معناى ما يختم به ، ما يطبع به و ما يقلب به است. عالم نيز به معناى ما يعلم به است ؛ يعنى آنچه به وسيله آن علم حاصل مى شود و سر تسميه عالم بدين نام آن است كه هر عالمى آيت و نشانه خداى سبحان است و به وسيله آن علم به خداوند حاصل مى شود و چون در نظام هستى هر موجودى از موجودات آيت و نشانه خداوند است و هر ذره اى از ذرات هستى علامت آن ذات اقدس است، هر موجودى يك عالم است و بر اين اساس درباره اطلاق عالم بر مجموع موجودات يا بر مجموعه اى خاص از موجودات بايد گفت: اگر مجموع (افزون بر جميع واحدهاى آن )، وجود مستقلى داشته باشد، اطلاق عالم بر آن حقيقى است و آن نيز مانند هر يك از واحدهايش يك عالم است و تحت تدبير رب العالمين خواهد بود و اما اگر وجود مستقلى نداشته باشد، اطلاق عالم بر مجموع اشيا يا مجموعه اى خاص از اشيا، مجاز است و تنها اطلاق عالم بر هر يك از واحدها حقيقت خواهد بود.
عالم و علامت همان كلمه علم (اسم خاص ) است كه در كلمه اول بعد از حرف عين الفى به آن افزوده شده و در واژه دوم الفى بعد از حرف لام آمده و به تاء مختوم شده است.
عالم همه بر تمامى موجودات اطلاق مى شود، مانند: عالم وجود و هم بر ماسوى الله ؛ مانند: حدوث عالم و فناى عالم و هم بر هر نوعى از انواع موجودات ؛ مانند: عالم جماد و عالم انسان و هم بر هر صنفى از اصناف ؛ مانند: عالم عرب و عالم غير عرب .
كلمه العالمين شامل همه عوالم پيش از دنيا، عالم دنيا و عوالم پس از دنيا (برزخ و قيامت ) و همچنين عالم انسان، عالم فرشتگان و ساير عوالم هستى خواهد شد.
كلمه عالمين در قرآن كريم گاهى به معناى همه جوامع انسانى است ؛ مانند: ان اءول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا و هدى للعالمين (649) (ليكون للعالمين نذيرا ) (650) ما سبقكم بها من اءحد من العالمين (651) و گاهى به معناى همه عوالم امكانى است ؛ مانند: قال فرعون و ما رب العالمينَ قال رب السموات و الاءرض و ما بينهما… ربكم و رب ابائكم الاءولينَ… رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون (652). مراد از كلمه عالمين در آيه حمد همه نظام هستى امكانى است، نه خصوص جوامع انسانى كه با قرينه هدايت يا انذار در آيه آل عمران و آيه فرقان اراده شده است ؛ از اين رو معادل فارسى عالمين ، جهانها است، نه جهانيان .
تذكر: كلمه جهانها نيز معادل مناسبى براى واژه عالمين نيست ؛ زيرا واژه عالم، چنانكه گذشت، به معناى نشانه و علامت است ؛ در حالى كه واژه جهان به معناى جهنده است و اطلاق آن بر عالم، بر اثر اشتمال عالم بر حركت و جهش است و از اين رو بايد گفت اطلاق واژه جهان بر عوالمى كه در آن نشانى از حركت و جهش نيست، نادرست است.
قرآن كريم سراسر عوالم هستى امكانى را مخلوق خداوند سبحان مى داند و همه را نيكو و زيبا مى شمارد: (قل الله خالق كل شى ء) (653) الذى اءحسن كل شى ء خلقه (654). بنابراين، هر چه مصداق شى ء است، يعنى سراسر عوالم وجود امكانى، نيكو و زيباست و چون حمد در برابر كمال، جمال و نعمت بخشى است، پس حمد مطلق ازلى و ابدى از آن خداست: (الحمدلله ) و هيچ كس مالك حمد نيست. علل وسطيه نيز مجارى فيض الهى است و سرآغاز سلسله فيض تنها ذات اقدس الهى است.
آيه كريمه (الحمد لله رب العالمين ) مشتمل بر دو برهان بر اثبات و اختصاص حمد براى خداى سبحان است:
برهان اول كه از نام مقدس الله استفاده مى شود (655) اين است كه الله جامع همه كمالات وجودى است (ذات مستجمع جميع كمالات ) و چون حمد در برابر كمال بوده و هر كاملى محمود است، پس خداى سبحان محمود است. آيه كريمه (الحمدلله…) با تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليت است مفيد چنين برهانى است.
توضيح اين كه، اگر گفته مى شد: الحمدله (حمد براى اوست ) مدعايى بودند كه برهانى به همراه نداشت و برهان مى طلبيد و برهانش نيز اين بود كه خداوند سبحان بر اثر جامعيت كمالاتش شايسته حمد است. اما در الحمدلله حكم (ثبوت حمد) بر وصف (الله ) تعليق شده كه موضوع، خود دليل را به همراه دارد و در مواردى كه متعلق حكم، خود در بردارنده سبب و علت ثبوت محمول براى موضوع باشد، نياز به استدلال نيست ؛ همان طور كه در جمله الجنة للمطيعين و النار للملحدين وصف خود محمول (اطاعت و الحاد ) بيانگر علت ثبوت بهشت براى اهل طاعت و آتش براى ملحدان است. در الحمدلله نيز جامعيت كمال كه سبب ثبوت و اختصاص حمد است در موضوع الله قرار دارد.
برهان دوم كه حد واسط آن ربوبيت خداى سبحان است و از تعبير (رب العالمين ) استفاده مى شود، بدين تقرير است: خداوند رب سراسر عوالم هستى امكانى است و هيچ شريكى در ربوبيت ندارد ( و از اين رو كلمه عالمين به صورت جمع آمده است ) و چون حمد در برابر نعمت ربوبيت (سوق دادن هر موجود به كمال لايق آن ) است، پس حمد مخصوص ذات اقدس اوست و هيچ شريكى در حمد ندارد. از اين رو در بحث ادبى گذشت كه الف و لام در كلمه الحمد براى استغراق و يا جنس است و مفادش اين است كه هر حمدى از هر حامدى براى هر محمودى در واقع حمد خداست. براهينى چند بر انحصار و اختصاص حمد به خداى سبحان اقامه شده است كه برخى از آنها در بخش لطايف و اشارات اين آيه بيان مى شود.
حمد خداى سبحان در آغاز پنج سوره قرآن آمده است:
الف: سوره حمد: (الحمد لله رب العالمين )
ب: سوره انعام: الحمد لله الذى خلق السموات و الاءرض و جعل الظلمات و النور….
ج: سوره كهف: الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب…
د: سوره سباء: الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض…
ه: سوره فاطر: الحمد لله فاطر السموات و الاءرض….
آنچه در طليعه سوره مباركه حمد آمده جامعترين آنهاست ؛ زيرا كلمه العالمين شامل عالم تكوين ( اعم از آسمانها و زمين و عالم مجردات و ماديات ) و عالم تشريع و تدوين مى شود. (656)
2- ناتوانى متنعمان از اداى حق شكر
توفيق حمد و شكر ذات اقدس الهى از بزرگترين نعمتهاى خداوندى و به بيان امام سجاد (عليه السلام ) فوز و فلاح است: يا من ذكره شرف للذاكرين و يا من شكره فوز للشاكرين (657) و متنعمان از شكر و سپاس اين فوز و نعمت عاجزند؛ زيرا هر حمدى حمد ديگر مى طلبد و هر شكرى لزوم شكر ديگر را در پى دارد:
… فكيف لى بتحصيل الشكر و شكرى اياك يفتقر الى شكر فكلما قلت لك الحمد وجب على لذلك اءن اءقول لك الحمد (658) بنابراين، شكر شاكر، خود بهره مندى از نعمت است، نه اداى حق.
از اين رو قرآن كريم در تبيين حكمت لقمان حكيم مى فرمايد: شكر خدا نعمتى است كه نصيب شاكر مى شود؛ همان گونه كه زيان كفر كافران، تنها دامنگير خود آنان است: و لقد اتينا لقمان الحكمة اءن اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان الله غنى حميد (659)
جمله (فان الله غنى حميد ) در ذيل آيه به منزله تعليل براى هر دو مدعاست ؛ نه شكر شاكران براى خدا سودمند و نه كفر كافران براى او زيانبار است ؛ زيرا خدا از هر چيزى بى نياز و محمود بالذات است و محمود بالذات نه نيازمند شكر حامد است و نه كفر كافر به او آسيبى مى رساند و لازم است به نكته عنايت كامل شود كه چون خداوند هستى محض و غنى صرف است از هر چيزى، حتى از خودش بى نياز است ؛ زيرا اگر محتاج به خود باشد و با كوشش خود، نياز خود را برطرف كند، غنى بالذات نخواهد بود. از اين رو حضرت سيدالشهداء (عليه السلام ) در دعاى عرفه به خدا عرض مى كند: الهى… اءنت الغنى بذاتك اءن يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى (660)
تذكر: عجز متنعم از اداى شكر نعمت با برهانى ديگر نيز قابل اثبات است كه در بحث اختصاص حامديت به خداوند و بحث روايى خواهد آمد.
در مباحث گذشته اشاره شد كه حمد تنها در برابر منعم بودن خدا نيست، بلكه همه اسماء و صفات و كلمات تكوينى و تدوينى او را نيز شامل مى شود؛ خواه اثر و مقتضاى آن اوصاف به غير برسد يا نرسد و بازگشت اين مطلب به آن است كه حمد تنها در برابر جمال خدا نيست، بلكه شامل جلال او نيز مى شود. از اين رو در قرآن كريم مى فرمايد: ستايش از آن خدايى است كه از فرزند، شريك و مددكار منزه و مبراست: و قل الحمد لله الذى لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا (661). به بيان ديگر، افزون بر آن كه كمال و جمال خداى سبحان قابل ستايش است، مقدس و منزه بودن او نيز جاى حمد دارد.
تحميد نه تنها از چنين گستره اى برخوردار است، بلكه همه مصاديق تسبيح، تهليل و تكبير را نيز شامل مى شود. پس تسبيح، تهليل و تكبير خداى سبحان، همه از مصاديق تحميد و ستايش اوست ؛ چنانكه در مقابل تحميد، تهليل و تكبير، همه از مصاديق تسبيح ذات اقدس خداوند است.
توضيح اين كه، تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير گرچه با هم اختلاف مفهومى دارد، ولى از وحدت مصداقى برخوردار است. يكى از شواهد اين وحدت مصداقى آن است كه به مجموع اينها در اذكار نماز به تسبيحات اءربعه موسوم است. شاهد ديگر، اقتران حمد و تسبيح در قرآن كريم است: و ان من شى ء الا يسبح بحمده (662). سومين شاهد، رواياتى است كه در تبيين الله اءكبر ، آن را به تسبيح بازگردانده است: عن اءبى عبدالله (عليه السلام ) قال: قال رجل عنده: الله اكبر. فقال: الله اكبر من اءى شى ء؟. فقال: من كل شى ء. فقال اءبوعبدالله (عليه السلام ): حددته . فقال الرجل: و كيف اءقول ؟ فقال: الله اءكبر من اءن يوصف (663)
نكته ديگر اين كه، چون محمود حقيقى هم مبداء كمال و فيض است و هم منزه از نقص و عيب، پس اگر در موردى عنوان محمود به طور مطلق ذكر شد و قيد خاصى نداشت، مى توان آن را بر معناى جامعى حمل كرد. از اين رو ممكن است از آيه و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن يبعثك ربك مقاما محمودا (664) استفاده شود كه انسان با تهجد و نماز شب نه تنها بالعرض مبداء فيض مى شود و خير او به ديگران مى رسد، بلكه بالعرض از نقص نيز مى رهد و در نزاهت از عيب نيز مظهر هو الحميد مى شود. البته وصول انسان به كمال و رهايى او از نقص و عيب، بالعرض است، نه بالذات و محدود است، نه مطلق و به عنوان آيت كمال و نزاهت الهى است، نه جز آن.
خداى سبحان در آياتى چند از قرآن كريم خود را به عنوان حميد مى ستايد. حميد هم به معناى محمود به كار مى رود و هم به معناى حامد. بر اين اساس هم تمامى حمد و ستايشهاى موجودات از آن اوست و هم حامد حقيقى فقط ذات اقدس اوست و تنها اوست كه مى تواند حق ستايش خود را ادا كند و در الحمدلله احتمال هر دو معنا (انحصار محموديت و انحصار حامديت در خدا) هست و در دو بخش بايد بيان شود:
اختصاص محموديت به خداى سبحان با براهينى چند قابل اثبات است ؛ مانند:
برهان يكم: حمد در برابر نعمت است و چون منعم حقيقى و بالذات ذات اقدس الهى است و همه نعمتها (با واسطه يا بى واسطه ) از آن اوست: ( و ما بكم من نعمة فمن الله ) (665)؛ پس محمود حقيقى تنها اوست. (666)بر همين اساس در قرآن كريم هر جا سخن از حمد خدا (الحمد لله ) مطرح است نعمتى از نعم الهى و فيضى از فيوضات او به عنوان دليل و حد وسط برهان بيان مى شود؛ مانند اين كه در سوره مباركه حمد بعد از حمد، ربوبيت مطلقه: (رب العالمين )، رحمت مطلقه: (الرحمن )، رحمت خاصه: (الرحيم ) و مالكيت مطلقه خدا: (مالك يوم الدين ) مطرح شده و هر يك حد وسط برهانى براى اختصاص حمد براى خدا قرار گرفته است كه هم ناظر به نظام تكوين است و هم نظام تشريع. چنانكه در سوره مباركه فاطر نيز نوپديد كردن آسمانها و زمين (فاطر السموات و الاءرض ) و در سوره انعام، خلقت آسمانها و زمين و پديد آوردن نور و ظلمت و در سوره سباء مالكيت آنچه در آسمانها و زمين است، حد وسط برهان واقع شده است، كه ناظر به نظام تكوين است و در سوره مباركه كهف، فرو فرستادن كتاب آسمانى بر پيامبر حد وسط برهان قرار گرفته است كه ناظر به نظام تشريع و كلمات تدوينى خداوند است.
از ملاحظه موارد حمد در قرآن كريم بر مى آيد كه افزون بر آن كه مجموعه آيات تكوينى يا تدوينى خداوند يك جا حد وسط برهان اختصاص حمد براى خداوند واقع مى شود، نظير: (الحمد لله رب العالمين ) و الحمد لله الذى اءنزل على عبده الكتاب (667) هر يك از آيات تكوينى و تدوينى نيز (668) به طور مستقل حد وسط برهان قرار مى گيرد؛ مانند الحمد لله الذى له ما فى السموات و ما فى الاءرض (669) نسبت به نظام تكوين و الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله (670) نسبت به نظام تكوين و تدوين (671)؛ تا ثابت شود كه هر يك از اين موجودات فقير و ممكن و نيازمند فاعل و خالق هستند و تنها ذات اقدس الهى است كه غنى محض است. پس همه حمدها از آن اوست و محمود حقيقى تنها اوست.
برهان دوم: همان گونه كه در بحث تفسيرى گذشت، از ديدگاه قرآن كريم، سراسر عوالم هستى امكانى از آن جهت كه آفريده خداست، زيبا و نيكوست ؛ پس همه جمالها از آن خداى سبحان است و چون حمد همان ثنا و ستايش در برابر كار زيباست، از اين رو همه حمدها از آن خداوند جميل جمال آفرين است.
لازم است به اين نكته نيز توجه شود كه زيبايى كارهاى خدا، مطلق است، نه نسبى تا تنها نسبت به خود آن ذات اقدس يا برخى اشيا خوب و زيبا باشد. فعل خدا سراسر جمال و جمال او جميل مطلق و كمال او كامل صرف است: و كل جمالك جميل ، و كل كمالك كامل (672) بر خلاف كارهاى نيك ديگران كه نسبت به خود آنان خوب است، گرچه ممكن است برخى از آنها براى ديگران خوب نباشد.
برهان سوم: كه حد وسط آن ربوبيت مطلقه خداوند بر سراسر عوالم هستى است و در بحث تفسيرى به اجمال گذشت، اين است كه بر اساس تحليلى دقيق، بر پايه ربوبيت مطلقه خداى سبحان و توحيد افعالى، در اسناد فعل به فاعل، سهمى براى غير خدا نمى ماند؛ زيرا تنها فيض الهى است كه همه عوالم هستى را اداره مى كند و كارهايى كه به ديگران اسناد داده مى شود، جز ظهور و تجلى فيض و فعل خدا نيست. (673)
از اين رو قرآن كريم، پيروزى رزمندگان در ميدانهاى نبرد حق در برابر باطل را از آنان نفى و به خداى سبحان اسناد مى دهد؛ چه رزمندگان بشرى: (فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم ) (674) و چه جنود نامرئى آسمانى كه قرآن كريم با تعبير لطيف (و اءنزل جنودا لم تروها) (675)از آنان ياد مى كند. درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز مى فرمايد: و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى (676)؛ زيرا تنها فيض خداست كه همه هستى و از جمله ميدانهاى نبرد حق با باطل را اداره مى كند. (677) از اين رو پس از شكست كافران، رزمندگان را ستايش نمى كند، بلكه قطع ريشه ستمكاران و مترفان را ذكر و از ذات مقدس خود ستايش مى كند: فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين (678)
نكته: بر اين اساس، قرآن كريم كه بهشت را پاداش و جزاى عمل مؤ منان صالح مى داند: و نودوا اءن تلكم الجنة اءورثتموها بما كنتم تعملون (679) و يا سخن از خريدن جان و مال مؤ منان در برابر بهشت دارد: ان الله اشترى من المؤ منين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة (680) و يا از قرض الحسنه بندگان به خداى غنى سخنى دارد: من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا (681)، همه اينها براى تشويق است، نه بيانگر استحقاق ؛ زيرا ملك و ملك آسمانها و زمين از آن اوست: و لله ملك السموات و الاءرض (682)، له ما فى السموات و الاءرض (683)، (اءمن يملك السمع و الاءبصار ) (684) و سراسر عالم هستى ستاد و سپاه اوست: لله جنود السموات و الاءرض (685)؛ نه غير خدا مالك چيزى است تا آن را به خدا بفروشد و نه خداى فاقد چيزى است تا آن را در داد و ستد يا استقراض از بنده خود دريافت كند: فلم يستنصركم من ذل و لم يستقرضكم من قل، استنصركم و له جنود السماوات و الاءرض و هو العزيز الحكيم و استقرضكم و له خزائن السماوات و الاءرض و هو الغنى الحميد و انما اءراد اءن يبلوكم اءيكم اءحسن عملا (686)
بنابراين، تعبيراتى مانند اجر، بيع، شراء، يارى كردن خدا و پرداخت قرض الحسنه به او، همه براى تشويق مؤ منان به عمل صالح است ؛ همانند وعده اى كه پدر مهربان در مقابل تحصيل علم به فرزند خويش مى دهد؛ با اين كه پدر به تحصيل او نيازى ندارد. پس فاعل كار و مالك حقيقى خداوند سبحان است ؛ اما كار او به دست رزمندگان محقق مى شود: قاتلوهم يعذبهم الله باءيديكم (687) بنابرانى، كسى كه توفيق حفظ و يارى دين خدا را مى يابد، بايد بيش از ديگران شاكر خدا باشد؛ زيرا دست او مظهر فيض خداى فياض شده است.
برهان چهارم: كه حد وسط آن جامع كمالات بودن خدا است در بحث تفسيرى تقرير شد.
برهان ديگرى نيز از آيات اوليه سوره مباركه حمد استفاده مى شود كه حد وسط آنها رحمت مطلقه، رحمت خاصه و مالكيت مطلقه خداوند است و در تفسير آيات دوم و سوم همين سوره بيان خواهد شد.
نكته: براهين حصر حمد گرچه در نگاه اول متعدد و حد وسط هر برهان با براهين ديگر متفاوت است، اما با دقت معلوم مى شود كه برخى از اين براهين زير پوشش برخى ديگر است و در جمع بندى نهايى مى توان براهين متعدد را به تقرير زير در يك برهان خلاصه كرد:
همه كمالها، جمالها و نعمتها اولا و بالاصاله از آن خداى سبحان است و اسنادش به ديگران ثانيا و بالعرض است و چون حمد در برابر كمال، جمال و نعمت بخشى است، همه حمد از آن خداى سبحان است و جز او كسى مالك حمد نيست. تفاوت اجمال و تفصيل يا متن و شرح در آيات قرآن كريم مشهود است ؛ زيرا گاهى بر اساس اصل نظم كلى و انسجام و هماهنگى سراسر جهان امكان بر توحيد ربوبى استدلال مى شود (688) و گاهى بر اساس نظم خاص رويش گياهان، طلوع و افول ستارگان، پديد آمدن شب و روز و…. (689)
اختصاص حامديت به خدا با دو برهان اثبات مى شود:
برهان يكم: حمد حقيقى متوقف بر معرفت حقيقى نعمت و نيز اكتناه حقيقى همه نعمتهاست و هيچ يك از اين دو امر براى غير خداوند حاصل نيست: فان الله سبحانه قد امتن على جماعة هذه الاءمة… بنعمة لا يعرف اءحد من المخلوقين لها قيمة (690)؛ پس او تنها حامد حقيقى همه نعمتهاست.
برهان دوم: بر اساس توحيد افعالى هر كس خدا را حمد مى كند، آيتى از آيات و مظهرى از مظاهر او به شمار مى رود. از اين رو حمد حامدان مظهر حمد خداست ؛ يعنى اولا و بالذات خداوند حامد است و ثانيا و بالعرض مظاهر او. از اين جهت خداوند در بسيارى از آيات تدوينى، خود را حمد كرده است و تعبيرهاى قرآنى، گذشته از جنبه تعليم حمد به انسانها، حمد خداوند نسبت به خود را نيز به همراه دارد و آنچه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه: لا اءحصى ثناء عليك اءنت كما اءثنيت على نفسك، ناظر به همين مطلب است.
در فرهنگ دينى، هم از شكر خداى سبحان در برابر سعى بندگان سخن رفته است: فمن حج البيت اءو اعتمر فلا جناح عليه اءن يطوف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم (691) و من اءراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاءولئك كان سعيهم و حمد مقامهم (692). شكر و حمد خدا زبانى نيست و از صفات فعل است، نه از صفات ذات ؛ زيرا از مقام فعل او انتزاع مى شود.
نكته مهمى كه درباره شاكر و حامد بودن خداوند سبحان بايد مورد توجه قرار گيرد آن است كه شاكر و شكور بودن خداوند در برابر سعى بندگان و حميد و حامد بودن او نسبت به مقام بندگان صالح، به ديد ابتدايى است و گرنه در تحليل و جمع بندى نهايى، غير خدا نه سهمى از شكر دارد و نه بهره و نصيبى از حمد، بلكه خداى سبحان شاكر كار خود و حامد كمال خويش است. او با فعلى از افعال خود شاكر و حامد فعلى ديگر است و بنابراين شاكر و مشكور و حامد و محمود حقيقى جز ذات اقدس او كسى نيست.
بيان مطلب اين كه، بر اساس توحيد افعالى و ربوبيت مطلق خداى سبحان اعمال صالح و سعى مشكور بندگان صالح خداوند، چيزى جز ظهور و تجلى فعل خدا نيست و شكر و حمد نسبت به آن در حقيقت حمد و شكر در برابر فعل خداست. از سوى ديگر شكر خدا از سعى انسانها و حمد او از مقام آنان، خود نعمتى از نعمتهاى الهى است كه در برابر آن نيز، حمد و شكر لازم است. پس كسى كه به ديد ابتدايى مشكور و محمود خداست، به ديد نهايى بايد به خاطر مشكور و محمود خدا بودن، خدا را ستايش كند و سپاس گويد. از اين رو بهشتيان در برابر نعمتهاى بهشتى (كه شكر عملى خداى سبحان از سعى آنان است ) خدا را حمد مى كنند... و قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله لقد جائت رسل ربنا بالحق و نودوا اءن تلكم الجنة اءورثتموها بما كنتم تعملون (693). توفيق يارى دين خدا (در دنيا) و پاداش اخروى آن (در آخرت ) هر دو، رحمت و نعمتى از جانب خداى سبحان است و عبد شاكر، خدا را بر هر دو نعمت سپاس مى گزارد: له الحمد فى الاءولى و الاخرة.(694)
بهشتيان كه جز به اذن ذات اقدس الهى سخن نمى گويند: لا يتكلمون الا من اءذن له الرحمن و قال صوابا (695) همواره به ياد نعمتهاى الهى هستند و به حمد و شكر او زبان مى گشايند. قرآن كريم در تبيين اوصاف اهل بهشت در آياتى چند، از حمد مكرر آنان در برابر نعمتهاى الهى ياد مى كند:
الف: در برابر تطهير دلهايشان از كينه، كه از بهترين نعمتهاى معنوى است و جريان نهرهاى بهشتى كه از نعم ظاهرى است و بدون وحى و تنها با تكيه بر عقل راهيابى به آن هرگز ميسور نيست، خدا را حمد مى كنند. خداوندى كه هم نعمت سنگين وحى و رسالت و تشريع را به بشر ارزانى داشت (هدايت تشريعى ) و هم نعمت توفيق معرفت و عمل را عطا كرد (هدايت تكوينى ): و نزعنا ما فى صدورهم من غل تجرى من تحتهم الاءنهار و قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا اءن هدانا الله. (696)
ب: از صدق وعده الهى و نعمتهاى بهشتى، كه شكر عملى خداوند در برابر كار آنان است، سخن گفته، خدايى را حمد مى كنند كه زمين بهشت را به آنان سپرد تا در هر نقطه اى از آن بخواهند ماءوى گزينند و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الاءرض الارض نتبواء من الجنة حيث نشاء فنعم اءجر العالمين (697)
ج: خداى را بر زدودن هر گونه اندوهى از دلهايشان سپاس مى گويند: و قالوا الحمد لله الذى اءذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور (698)
د: آخرين سخن اهل بهشت نيز حمد و سپاس پروردگار جهان است: دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم اءن الحمدلله رب العالمين (699)
سر حمد مكرر بهشتيان اين است كه عوامل و موجبات حمد ( كه حد وسط براهين اثبات حمد براى خداى سبحان قرار گرفت )، مانند جامع كمالات بودن، ربوبيت مطلقو انعام و رحمت خدا بر بندگان ، همگى در بهشت ظهور و تجلى روشن و فراگيرترى دارد.
بر اساس آيه و ان من شى ء الا يسبح بحمده… (700) حمد و تسبيح اختصاص به متنعمان ندارد، بلكه خود نعمتها نيز مسبح و حامد خدايند؛ چنانكه حمد حامدان، تسبيح مسبحان و ذكر ذاكران نيز حامد، مسبح و ذاكر خدايند؛ زيرا همه اينها مصداق و زير پوشش عنوان شى ءاند، و هر شيئى، حامد و مسبح خداست، برخى از اهل معرفت گفته اند:
حمد مراتبى دارد و ظاهرترين مراتب آن، مرتبه افعال الهى و نيز اسماء فعلى خداوند است كه متعلق آن اسماء، مرتبه فعل است ؛ حمد در مرتبه صفات الهى و اسمائى كه متعلق آنها اوصاف است مدح خواهد بود و حمد اصطلاحى نيست…. حمد متعلق به خود ذات واجب حمد خود حمد است ؛ يعنى وصف به تمام هستى خود موصوف خويش را ثنا مى گويد و ذات خود را كه عين ذات موصوف است مى ستايد. (701)
8- جايگاه توحيد ربوبى و براهين آن
مدار تبليغ پيامبران و محور درگيرى آنان با دشمنان توحيد ربوبى است برخى از معارف دينى كه از مقوله جهان بينى است، تنها ثمره علمى دارد، اما برخى ديگر داراى ثمره عملى است. اعتقاد به وجود واجب الوجود و توحيد خالقيت از قسم اول است. از اين رو وثنيين حجاز از پذيرش توحيد خالقى ابايى نداشتند. آنان مى گفتند: جهان را الله آفريده، ولى پس از آفرينش، با آن كارى ندارد و انسان نيز در مقابل او پاسخگو نيست. آنان گرچه ربوبيت مطلق خدا را نسبت به مجموع جهان مى پذيرفتند (702)، اما ربوبيت جزئى، مانند رب الانسان و رب الاءرض را نمى پذيرفتند و آن را به بتها، ستارگان و يا قديسان بشر نسبت مى دادند و براى آنها مظاهر و مجسمه هايى مى ساختند و براى دستيابى به شفاعتشان، مظاهر آنها را مى پرستيدند.
بنابراين، پذيرش خالقيت و ربوبيت مطلق خداى سبحان نسبت به جهان هستى آسان است، اما پذيرش ربوبيت جزئى است كه انسان را در برابر رب خود مسئول مى كند و سخن پيامبران اين بود كه انسان در برابر خداى خالق مسئول است و بايد از او اطاعت كند و آن كه خالق است، همو مى پروراند.
قرآن كريم نيز توحيد ربوبى را با دو برهان ثابت مى كند:
برهان يكم: بر اساس تحليلى عقلى، ربوبيت گونه اى از خلقت است و پذيرش خالقيت خدا در حقيقت همان قبول ربوبيت اوست.
بيان مطلب اين كه، ربوبيت در واقع همان ايجاد روابط بين مستكمل و كمال است ؛ پروراندن، چيزى جز اعطاى كمال و وصف به موصوف نيست ؛ مثلا، پروراندن درخت، چيزى جز رشد دادن و به بارنشاندن آن نيست. همان طور كه پروراندن انسان از نظر جسمى همان اعطاى كمالات بدنى به اوست و رب كسى كه روابط بين كمالات و مستكملها را مى آفريند و كمال را به مستكمل و مستعد عطا مى كند و چون خالق فقط الله است پس رب نيز تنها اوست.
از اين رو قرآن به شيوه احسن، براى احتجاج بر ربوبيت، درباره خالقيت خداى سبحان از مشركان اقرار مى گيرد. مشركان كه ربوبيت جزئى را منكر بودند، مى گفتند خداوند به ما چيزى نمى دهد تا او را عبادت كنيم و در برابر او مسئول باشيم و تنها خود را در برابر بتها، كه آنها را ارباب جزئى مى پنداشتند، مسئول مى دانستند و آنها را مى پرستيدند. (703)
برهان دوم اين كه بين خالقيت و ربوبيت تلازم است ؛ يعنى لزوما آفريدگار است كه مى تواند پروردگار باشد. آن كه خالق چيزى نيست از سازمان هستى آن بى خبر است و قدرت تدبير و پرورش آن را نيز ندارد؛ پس تنها خالق جهان هستى رب آن است.
پرورش دهنده هر چيز بايد به همه اسرار درونى آن آگاه باشد، آنچه اين شى ء با آن مرتبط است را بشناسد و توان ايجاد پيوندهاى لازم را نيز داشته باشد و چنين آگاهى با خالقيت ملازم است ؛ زيرا تنها خالق است كه مطلوب هر شى ء و ارتباط و هماهنگى يا ناسازگارى آن را با ساير موجودات مى داند. از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: تدبير و پرورش جهان فقط صفت آفريدگار است: ربنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (704)
قرآن كريم به شيوه جدال احسن با تكيه بر خالقيت خداى سبحان، كه مورد پذيرش مشركان بود، ربوبيت خداوند را اثبات مى كند.
بنابراين، ربوبيت با دو تحليل به خالقيت بر مى گردد و آيات خلقت با همين دو تقرير سند اثبات ربوبيت است.
با اثبات توحيد ربوبى، توحيد عبادى نيز ثابت مى شود؛ اگر جز خدا ربى براى عالم نيست، جز او معبودى هم وجود ندارد؛ زيرا اگر منشاء عبادت، هراس از ضرر و ترك تدبير و انعام، يا طمع و شوق دريافت عطا باشد، تنها نسبت به پرورنده و مبداء تدبير رواست ؛ چنانكه اگر منشاء آن، شوق ديدار معبود باشد، باز درباره منعم و مبداء كمال، صادق است.
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: اول من يدعى الى الجنة الحمادون الذين يحمدون الله فى السراء و الضراء (705)
لو ان الدنيا كلها لقمة واحدة فاءكلها العبد المسلم، ثم قال: الحمد لله لكان قوله ذلك، خيرا من الدنيا و ما فيها (706)
اشاره: سر برترى تحميد از دنيا و متاع آن، اين است كه تحميد راستين از كلم طيب محسوب مى گردد و هر چه كلم طيب بود به طرف خداى منزه از جهت و حيز صعود مى كند و هر چه به طرف خداوند بالا رفت، عنداللهى مى شود و هر چه عنداللهى شد از گزند زوال مصون است: ما عندكم ينفد و ما عند الله باق (707) در نتيجه چيزى كه باقى و ابدى است از چيزى كه محدود و زودگذر است حتما بهتر خواهد بود. از اين رو حمد مؤ من بهتر از دنياى زودگذرى است كه محبت آن راءس هر خطيئه است.
2- ادب شروع كلام و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در تحميد
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم: كل كلام لا يبداء فيه بالحمد فهو اءقطع (708)
عن الصادق (عليه السلام ): كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اذا اءصبح قال: الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال، ثلاثماءة و ستين مرة و اذا اءمسى قال مثل ذلك (709)
… و كان النبى صلى الله عليه و آله و سلم اذا اءصبح و طلعت الشمس يقول: الحمد لله رب العالمين حمدا كثرا طيبا على كل حال، يقولها ثلاثماءة و ستين مرة شكرا (710)
اشاره: گرچه اثبات عدد مذكور آسان نيست، ولى شايد نكته آن بر فرض ثبوت عدد، اين باشد كه در هر بامداد و شامگان به عدد روزهاى سال تقريبا خدا را سپاس مى كرد و شايد عناصر محورى بدن انسان يا نظام كيهانى به رقم مزبور باشد؛ كه در برابر هر كدام از آنها، كه نعمتى از نعمتهاى بيكران الهى است، يك بار حمد و شكر به عمل مى آمد؛ و العلم عندالله.
3- جامعترين تعبير در حمد و شكر
عن الصادق (عليه السلام ): ما اءنعم على عبد بنعمة صغرت اءو كبرت فقال: الحمدلله الا اءدى شكرها (711)
عن حماد بن عثمان قال: خرج اءبوعبدالله (عليه السلام ) من المسجد و قد ضاعت دابته فقال: لئن ردها على لاءشكرن الله حق شكره . قال: فما لبث اءن اءتى بها فقال: الحمدلله . فقال قائل له: جعلت فداك اءليس قلت: لاءشكرن الله حق شكره ؟ فقال اءبوعبدالله: اءلم تسمعنى قلت: الحمدلله . (712)
عن الصادق (عليه السلام ): الشكر للنعم اجتناب المحارم و تمام الشكر قول الحمد لله رب العالمين (713)
… ان رجلا جاء الى اءميرالمؤ منين (عليه السلام ) فقال اءخبرنى عن قول الله تعالى: (الحمد لله رب العالمين ) ما تفسيره ؟ فقال: الحمد لله هو اءن عرف عباده بعض نعمه عليهم جملا اذ لا يقدرون على معرفة جميعها بالتفصيل لاءنها اءكثر من اءن تحصى اءو تعرف. فقال لهم الحمدلله على ما اءنعم به علينا رب العالمين… (714)
اشاره: برخى كلمات از لحاظ شمول، جزو جوامع الكلم به شمار مى آيد و حمد مزبور از اين قبيل است. حصر جنس حمد يا حصر همه افراد حمد براى خداوند اداى حق تحميد بوده، فراگير است.
عن السجاد (عليه السلام ): اللهم ان اءحدا لا يبلغ من شكرك غاية الا حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا و لا يبلغ مبلغا من طاعتك و ان اجتهد الا كان مقصرا دون استحقاقك بفضلك… و تثيب على قليل ما تطاع فيه حتى كاءن شكر عبادك الذى اءوجبت عليه ثوابهم و اءعظمت عنه جزائهم، اءمر ملكوا استطاعة الامتناع منه دونك فكافيتهم. اءولم يكن سببه بيدك فجازيتهم بل ملكت يا الهى اءمرهم قبل اءن يملكوا عبادتك و اءعددت ثوابهم قبل اءن يفيضوا فى طاعتك و ذلك اءن سنتك الافضال و عادتك الاحسان و سبيلك العفو، فكل البرية معترفة باءنك غير ظالم لمن عاقبت و… (715)
امام سجاد (عليه السلام ) به خداى سبحان عرض مى كند: بارالها!هيچ كسى به درجاتى از شكر تو دست نمى يابد، مگر اين كه نعمت توفيق عرض ادب، وى را به شكر ديگرى بر مى گمارد و احدى در فرمانبرداريت، هر چند بكوشد، به جايى نمى رسد، مگر اين كه در برابر استحقاق تو، با آن همه احسانت، عاجز و ناتوان است…؛ به گونه اى بر طاعت كم و ناچيز پاداش مى دهى كه گويى شكر بندگان كه در برابر آن ثواب مقدار داشتى و جزايشان را بزرگ داشتى امرى است كه آنان مى توانند از آن سرباز زنند.
آيا زمام كار به دست تو نبود و اينان از خود چيزى داشتند؟ بلكه پيش از آن كه توفيق عبادتت را بيابند و به درگاه تو بار يابند، زمان كارشان به دست تو بود و تو مالك آنها و همه شئون هستيشان بودى و پيش از آن كه كارى كنند، ثوابشان را آماده كردى و براى اين كه آنان را به ثوابى برسانى بهانه اى به نام عبادت به دست آنان دادى و اين همه، بر اثر آن است كه سنت تو تفضل و عادت تو احسان و راه تو راه عفو و گذشت است. همگان معترفند كه اگر تبهكاران را كيفر كنى ستمكار نيستى و…
عن اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): الحمد لله الذى يبلغ مدحته القائلون و لا يحصى نعمائه العادون و لا يؤ دى حقه المجتهدون، الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن (716)
اشاره: حمد از آن خدايى است كه نه حمد و مدح او از عهده كسى بر مى آيد، نه نعمتهايش قابل شمارش است و نه حق او را تلاشگران مى توانند ادا كنند. نه شاهين بلند پرواز انديشه و همت حكيمان را توان رسيدن به اوج قله شناخت اوست و نه عارف غواص درياى دل را ياراى استخراج گوهر شناخت اكتناهى آن ذات متعالى است.
چون حمد حقيقى ذات اقدس خداوند مبتنى بر شناخت عميق و دقيق ولى نعمت و همه نعمتهاى اوست و چنين شناختى براى غير خداوند حاصل نيست، بنابراين، هيچ متنعمى قادر بر اداى شكر و حمد او نخواهد بود و تنها حامد حقيقى خداى سبحان، خود آن ذات مقدس است.
5- حمد در برابر جمال و جلال خدا
عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ): نحمده على آلائه كما نحمده على بلائه (717) نحمده على ما اءخذ و اءعطى و على ما اءبلى و ابتلى. (718)
اشاره: ابتلا و آزمون الهى نيز از نعمتها و رحمتهاى اوست كه به پاس آن نيز بايد او را ستود. از اين رو در برخى از دعاهاى ايام هفته آمده است: اللهم لك الحمد اءن خلقت فسويت و قدرت و قضيت و اءمت و اءحييت و اءمرضت و شفيت و عافيت و اءبليت و… (719) بارخدايا تو را بر همه كارهايت مى ستاييم ؛ بر… ميراندن و زنده كردن، بيمار كردن و شفا بخشيدن و عافيت دادن و مبتلا ساختن. همه كارهاى خدا خير است و چون حمد در برابر كار خير است، همه كارهاى خدا محمود است.
عن السجاد (عليه السلام ): و لو دل مخلوق مخلوقا من نفسه على مثل الذى دللت عليه عبادك منك كان محمودا فلك الحمد (720)
: عن الباقر (عليه السلام ):… و اءنت جمال السماوات و الارض فلك الحمد و اءنت زين السماوات و الاءرض فلك الحمد (721)
عن اءبى الحسن الاءول (عليه السلام ): اذا فرغت من صلاة الليل فقل: اللهم ما عملت من خير فهو منك لا حمد لى فيه و ما عملت من سوء فقد حذرتنيه، لا عذر لى فيه. اللهم انى اءعوذبك اءن اءتكل على ما لا حمد لى فيه.(722)
… و لك الحمد… و استخلصت الحمد لنفسك و جعلت الحمد من خاصتك و رضيت بالحمد من عبادك و فتحت بالحمد كتابك و ختمت بالحمد قضائك و لم يعدل الى غيرك و لم يقصر الحمد دونك، فلا مدفع للحمد عنك و لا مستقر للحمد الا عندك و لا ينبغى الحمد الا لك (723)
اشاره: هر يك از اين كلمات نورانى حاوى برهانى بر اختصاص حمد به خداى سبحان است. در حديث اول امام سجاد (عليه السلام ) پس از برشمردن نعمت هدايت الهى و علوم ارزشمندى كه بدون تعليم الهى، بشر را ياراى رسيدن به آن نيست، به خداى سبحان عرض مى كند: بارخدايا گر مخلوقى بتواند از جانب خود چنين هدايتها و معارفى را در اختيار ديگران بگذارد، آن گونه كه تو خلق خود را هدايت و تعليم مى كنى، او نيز سزاوار حمد خواهد بود، ليكن چون همه نعمتها و علوم از جانب توست، پس ستايش نيز ويژه توست. در جمله فلك الحمد با تقديم لك بر الحمد، حمد در خداى سبحان حصر شده است. اين حديث ناظر به برهانى است كه حد واسط آن انعام الهى است.
حديث دوم اشاره به برهانى دارد كه حد وسط آن جمال است و در براهين اختصاص حمد بدين شرح بيان شد: سراسر عوالم هستى امكانى از آن جهت كه مخلوق خداى سبحان است، زيبا و نيكوست و چون حمد در برابر جمال و كار زيباست، حمد ويژه جميل جمال آفرين است.
در حديث سوم بر اساس توحيد افعالى همه كارهاى نيك آدمى را از خداى سبحان و هر حمدى بر هر كار نيكى را از او مى داند. بر اساس توحيد افعالى و ربوبيت مطلق خداى سبحان، كارهاى نيك صالحان نيز جز ظهور و تجلى فيض و فعل او نيست و از اين رو محمود حقيقى تنها ذات اقدس الهى است.
چهارمين حديث نيز با تصريح به اين كه حمد جز حريم و ساحت قدس خداى سبحان هيچ قرارگاهى ندارد و حمد جز براى او سزاوار نيست، به روشنى بر انحصار حمد در خداى سبحان دلالت دارد.
تذكر: اگر بعضى از نصوص دينى ظهور دارد كه حمد غير خدا رواست، ولى حمد خدا بهتر است، اين گونه ظواهر را بايد به معناى تعيين حمد خدا تفسير كرد، نه تفضيل حمد وى ؛ مانند آنچه در طليعه دعاى سحر امام سجاد (عليه السلام ) به نقل ثابت بن دينار (ابوحمزه ثمالى ) آمده است:… فربى اءحمد شى ء عندى و اءحق بحمدى (724)
عن الصادق (عليه السلام ): اللهم انى اءفتح القول بحمدك و اءنطق بالثناء عليك و اءمجدك و لا غاية لمدحك و اءثنى عليك و من يبلغ غاية ثنائك و اءمد مجدك و اءنى لخليفتك كنه معرفتك مجدك ؟ (725)
اشاره: در بحث تفسيرى گذشت كه نه تنها محمود حقيقى ذات اقدس خداوند است، بلكه حامد حقيقى او نيز جز خود او نيست ؛ زيرا حمد حقيقى بدون شناخت حقيقى نعمتهاى الهى و پى بردن به حقيقت همه نعمتهاى او ميسور نيست و جز ذات اقدس او احدى قادر بر معرفت اكتناهى نعمتهايش نيست.
روى عن صادق (عليه السلام ) اءنه سئل لم سميت الكعبه ؟ قال: لاءنها مربعة. فقيل له: و لم صارت مربعة ؟ قال: لاءنها بحذاء البيت المعمور و هو مربع. فقيل له: و لم صار بيت المعمور مربعا؟ قال: لانه بحذاء العرش و هو مربع . فقيل له: و لم صار العرش مربعا؟ قال: (لاءن الكلمات التى بنى عليها الاسلام اءربع: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اءكبر. (726)
اشاره: حضرت امام صادق (عليه السلام ) سر تربيع كعبه را محاذات آن با بيت معمور مربع و راز تربيع معمور را محاذى بودن آن با عرش مربع و رمز تربيع عرش را تربيع اصول اوليه دين سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اءكبر مى داند.
در اين كلام بلند كه امام صادق (عليه السلام ) سخن را از تربيع كعبه به اصول اوليه دين پيوند مى دهد، عظمت تحميد بيان شده است ؛ زيرا پايگاه تحميد چنان رفيع استع كه در كنار تسبيح، تهليل و تكبير از اصول بنيادين دين و پايه هاى آغازين آفرينش جهان قرار گرفته است ؛ زيرا عرش خداوند كه همان مقام فرمانروايى اوست، بر اين اصول استوار است.
همچنين اختصاص حمد به خداى سبحان از اين حديث استفاده مى شود؛ همان طور كه اختصاص تسبيح و تهليل و تكبير به خداوند نيز از آن استظهار مى شود؛ زيرا اگر ريشه هاى اصلى دين تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير است، پس در جهان چيزى به غير خدا ارتباط ندارد تا به سبب آن، غير خدا محمود حامدان قرار گيرد.
غير خدا در صورتى مى تواند ملجاء و محمود ديگران باشد كه اولا از خود كمالى داشته باشد و ثانيا بتواند با كمال خود نياز غير را برطرف و تاءمين كند؛ در حالى كه تسبيح و تحميد خداى سبحان وقتى با تهليل او قرين گردد، پيامش آن است كه خداى سبحان تنها موجودى است كه ناقص نيست و همه نقصها را نيز او برطرف مى كند و در نتيجه، در جهان از غير او كارى بر نمى آيد؛ اما تسبيح و تحميد بى تهليل پيامش فراتر از اين نيست كه خداى سبحان ناقص نيست و بر تاءمين نياز و رفع نقايص ديگران نيز قادر است و اين، تنها اثبات شى ء است، نه نفى ما عدا.
بنابراين، تسبيح، تحميد، تهليل و تكبير، همه از آن خداى سبحان است و اگر مقام يا شخصى محمود است، در حقيقت شاءنى از شئون فاعليت خداى سبحان است ؛ همانند مقام محمود رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم.
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم، الكلمة التى يقولها اءهل الجنة اذا دخلوها و ينقطع الكلام الذى يقولونه فى الدنيا ما خلا الحمد لله و ذلك قوله: دعويهم فيها… و اخر دعويهم اءن الحمد لله رب العالمين (727)
اشاره: بهشتيان هنگام ورود به بهشت و مشاهده تحقق وعد الهى خدا را حمد مى كنند و هر چه را خواستند به صرف تسبيح خداوند براى آنها حاصل است و نيازى به اسباب و وسايل ندارند و بعد از بهره ورى از نعمت بهشت، خدا را حمد مى كنند و چون نعمتهاى بهشت عطاى غير مجذوذ و غير منقطع است، از اين رو حمد بهشتيان نيز منقطع نخواهد شد و معناى آخر در آيه مزبور، نسبى است، نه نفسى.
عن الرضا (عليه السلام ):… رب العالمين توحيد له و تحميد و اقرار باءنه هو الخالق المالك لا غير (728)
عن الصادق (عليه السلام ):… رب العالمين، قال: خلق المخلوقين . (729)
اشاره: همان گونه كه در بحث لطايف و اشارات آيه مورد بحث گذشت، ربوبيت با تحليل به خالقيت بر مى گردد و در اين احاديث نيز به آن اشاره شده است.
عن السجاد (عليه السلام ): الحمد لله الاءول بلا اءول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده، الذى قصرت عن رؤ يته اءبصار الناظرين و عجزت عن نعته اءوهام الواصفين… و الحمد لله الذى لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما اءبلاهم من مننه المتتابعة و اءسبغ عليهم من نعمه المتظافرة لتصرفوا فى مننه، فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه، فلم يشكروه و لو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حد البهيمية فكانوا كما وصف فى محكم كتابه: (ان هم الا كالاءنعام بل هم اءضل سبيلا ) (730) و الحمدلله…
حمدا نعمر به فيمن حمده من خلقه و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه، حمدا يضى ء لنا به ظلمات البرزخ و يسهل علينا به سبيل المبعث و يشرف به منازلنا عند مواقف الاءشهاد يوم تجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون… حمدا يرتفع منا الى اءعلى عليين فى كتاب مرقوم يشهده المقربون، حمدا تقربه عيوننا اذا برقت الاءبصار و تبيض به وجوهنا اذا اسودت الاءبشار، حمدا نعتق به من اءليم نارالله الى كريم جوار الله، حمدا نزاحم به ملائكته المقربين و نضام به اءنبيائه المرسلين فى دار المقامة التى لا تزول و محل كرامته التى التى لا تحول… و الحمدلله… فكيف نطيق حمده اءم متى نؤ دى شكره ؟ لا متى ؟…
و الحمدلله بكل ما حمده به اءدنى ملائكته اليه و اءكرم خليقته عليه و اءرضى حامديه لديه، حمدا يفضل سائر الحمد كفضل ربنا على جميع خلقه، ثم له الحمد مكان كل نعمة له علينا و على جميع عباده الماضين و الباقين عدد ما اءحاط به علمه من جميع الاءشياء و مكان كل واحدة منها عددها اءضعافا مضاعفة اءبدا سرمدا الى يوم القيامة، حمدا لا منتهى لحده و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لاءمده، حمدا يكون وصلة الى طاعته و عفوه و سببا الى رضوانه و ذريعة الى مغفرته و طريقا الى جنته و خفيرا من نقمته و اءمنا من عضبه و ظهيرا على طاعته و حاجزا عن معصيته و عونا على تاءدية حقه و وظائفه،، حمدا نسعد به فى السعداء من اءوليائه و نصير به فى نظم الشهداء بسيوف اءعدائه انه ولى حميد (731)
اشاره: امام سجاد (عليه السلام ) مى فرمايد: حمد ويژه خدايى است كه در اوليت بى آغاز و در آخريت بى انجام است ؛ خدايى كه ديده كوتاه بين اهل نظر توان رؤ يت و مشاهده او را ندارند و اوهام و انديشه هاى واصفان را ياراى وصف او نيست.
ستايش از آن خدايى است كه اگر توفيق شناخت حمد خود را از بندگانش دريغ مى كرد و به انسانها نمى آموخت تا در برابر نعمتهاى پياپى او حمد كنند، در نعمتهايش تصرف كرده، از آن بهره مند مى شدند و او را حمد نمى كردند و بدون هيچ گونه سپاسى، از رزق الهى به طور گسترده بهره بردارى مى كردند و با چنين كفرانى از حدود (732) انسانيت خارج و به مرز بهيميت (733) مى رسيدند؛ آنگاه همانند چهارپايان يا فروتر از آنها مى شدند.
و حمد خداى را…؛ حمدى كه خداى سبحان با آن، ما را هم زيست حامدان و شاكران قرار دهد و با آن، به سوى رضايت و عفو ذات اقدس الهى از ديگران سبقت گيريم ؛ حمدى كه تاريكيهاى برزخ (734) با آن زدوده شود و پيمودن راه برزخ به سوى قيامت كبرا و رستاخيز عمومى با آن آسان گردد و جايگاه ما در نزد شاهدان اعمال ( پيامبران، امامان و فرشتگان ) با آن شريف و گرامى شود؛ در روزى كه هر كس برابر ره آوردش جزا داده شود و بر هيچ كس ستمى نرود؛ حمدى كه ما را به برترين مقام عليين برساند؛ حمدى كه در روز خيره شدن چشمها، ديده ما بدان روشن گردد (735) و در روز سياه شدن سطح اندامها روى ما به آن سفيد گردد؛ (736) حمدى كه مايه رهايى از آتش دردناك الهى و عامل نيل به جوار كريمانه حق باشد؛ حمدى كه با آن به عالم فرشتگان مقرب راه يافته با آنان رقابت كنيم (737) و با آن به پيامبران مرسل بپيونديم، در جايگاه بى زوال ابدى و محل كريمانه و تحول ناپذير (738)… و ما چگونه مى توانيم حمد او به جاى آوريم و از عهده شكرش به در آييم ؟ هرگز چنين توانى نداريم…
حمد و سپاس خداى را به سان حمد نزديكترين فرشتگان و كريمترين بندگان و پسنديده ترين حامدانش ؛ حمدى كه همانند برترى خدا بر همه آفريدگان، از همه سپاسها برتر است (739) (يعنى تفاوت حمدها مانند تفاوت محمودها باشد ).
و سپاس خداى را در برابر نعمتهايى كه به ما و گذشتگان عطا كرد و به آيندگان مى بخشد؛ حمدى به گستردگى آنچه علم خدا به آن احاطه دارد و به ميزان چندين برابر هر يك از آنها؛ حمدى جاويدان تا روز قيامت (740)؛ حمدى به آن گستردگى كه نه مرزپذير است و نه شمارش بردار؛ نه پايانى براى امتداد آن و نه تماميتى براى زمان آن است ؛ حمدى كه عامل رسيدن به طاعت و عفو او باشد و سبب رضايتش و وسيله مغفرتش و راهى براى بهشتش و رهاننده از عذابش و مايه ايمنى از خشم او و پشتيبانى بر طاعت او و مانعى در برابر معصيت و دستيارى بر اداى حقش ؛ حمدى كه با آن در رديف اولياى سعادتمند خدا و در سلك شهيدان (741) راه او قرار گيريم ؛ زيرا او سرپرستى ستايش شده است. (742)
حضرت سجاد (عليه السلام ) در اين دعا، حمد را با توحيد خداى سبحان آغاز و پس از بيان رازقيت خدا، محاسبه اعمال و كيفر تبهكاران و پاداش نيكوكاران، به بيان ويژگيها و آثار حمد در دنيا، برزخ و قيامت و مقام و پايگاه رفيعى كه با حمد مى توان به آن دست يافت و همچنين برخى از آثار ترك حمد مى پردازد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:
الف: حمد فصل مقوم انسان است: فيلسوفان نطق را فصل مقوم و مرز انسانيت انسان مى دانند. نطق، به معناى سخن گفتن باشد يا ادراك كلى ، بيانگر حد انسانيت نيست. در فرهنگ قرآن و عترت، انسان به معناى حيوان ناطق نيست، بلكه معنايش حيوان ناطق حامد است.
بنابراين، اگر كسى حامد نبود يا تنها در حد زبان اهل حمد بود نه در قلب و از روى ايمان، گرچه بر خلاف ساير حيوانات كه ساكتند، او حيوان ناطق و گوياست اما از حدود انسانيت خارج شده، به مرز بهيميت پيوسته است ؛ زيرا چهارپايان از نعمتها بهره مى برند، ولى معرفت حمد ندارند.
شايان ذكر است كه، آنچه فارق بين انسان و ساير حيوانات است مرتبه كامل حمد است كه امام سجاد (عليه السلام ) در اين دعا و دعاى پنجاه و يكم صحيفه بيان كرده اند و گرنه همه موجودات مسبح و حامد ذات اقدس الهى هستند: ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (743)
سر اين كه خداى سبحان درباره برخى انسانها مى فرمايد: همانند چهارپايان، بلكه از آنها نيز پست ترند: (اولئك كالاءنعام بل هم اضل ) (744)، اين است كه حيوانات نيز مرتبه ضعيف شكر را دارند، ولى چون از عقل بهره اى ندارند به كمال حمد معقول نمى رسند؛ اما انسان با داشتن كمال عقلى، اگر عقل خود را در خدمت شهوت و غضب درآورد، از حيوان نيز پست تر خواهد بود. حيوان تنها در محدوده شعور حيوانى، در پى ارضاى شهوت و غضب است ؛ اما انسان عقل و انديشه را نيز در خدمت شهوت و غضب به كار مى گيرد و با داشتن چراغ، بيراهه مى رود. چنين عقلى در اسارت هوسهاست: كم من عقل اءسير تحت هوى اءمير (745).
ب: حمد عامل همزيستى با پيامبران و فرشتگان و ره توشه اى براى سرعت و سبقت به سوى رضايت و عفو الهى است.
ج: حمد روشنى بخش تاريكيهاى عالم برزخ و هموار كننده راه انسان به سوى رستاخيز است ؛ تاريكى برزخ بر اثر گناه است و نور آن با طاعت تاءمين مى شود. با روشن شدن برزخ، راه انسان به سوى قيامت كبرا هموار مى شود و پيمودن اين راه كه براى برخى انسانها، همانند ورود از دنيا به برزخ بسيار دشوار است، آسان مى گردد.
بيان مطلب اين كه، حقيقت مرگ از نظر دين، انتقال از عالمى به عالم ديگر است: لكنكم تنتقلون من دار الى دار (746). اما مرگ به معناى قطع نفس و سرد شدن بدن ، مرگى است كه در دانش زيست شناسى مطرح است. انتقال از دنيا به برزخ، براى برخى انسانها بسيار آسان و براى گروهى بسيار دشوار است.
رزمنده اى كه صبحگاهان در ميدان نبرد هدف تير دشمن قرار مى گيرد و تا شامگاه در خون خود مى غلتد، گرچه پنداشته مى شود كه با فشار مرگ دست به گريبان است، اما او ديگر توجهى به دنيا ندارد و همانند تشنه بى تابى است كه در هواى گرم و سوزان، چشمه سارى از آب خنك و زلال مى يابد و تن به آن مى سپارد. از اين رو امام باقر (عليه السلام ) در پاسخ اين پرسش كه شهيدان كربلا در برابر رگبار تيرها چه احساسى داشتند؟ فرمودند: همان احساسى كه شما از فشار دادن يكى از انگشتان خود با دو انگشت ديگر داريد (747)
مرگ سرخ و انتقال از دنيا به برزخ براى شهيد لذت بخش است، نه رنج آور. اما تبهكارى كه به سرعت جان مى دهد، گرچه به ظاهر فشار جان دادن ندارد، ليكن جدا شدن روح او از تعلقات دنيا و انتقال به برزخ برايش بسيار دشوار است. قرآن كريم دشوارى مرگ و انتقال تبهكاران به عالم برزخ را اين گونه وصف مى كند: و لو ترى اذا يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و اءدبارهم و ذوقوا عذاب الحريق (748) فكيف اذا توفتهم الملائكة يضربون وجوههم و اءدبارهم (749)
سر زدن چهره و پشت آنان شايد اين باشد كه فرشتگان ماءمور دنيا كه انسان تبهكار را تهى دست در حال رفتن مى بينند، با زدن بر پشت او، وى را از دنيا سوق داده، بيرون مى رانند، ماءموران برزخ نيز چون او را تهى دست در حال آمدن مشاهده مى كنند بر صورتش مى كوبند و اين گونه از او استقبال مى كنند و اين خود گونه اى از عذاب و فشار قبر است و بر اين اساس كه عالم قبر همان عالم برزخ است، انسان تبهكار گرچه در فضاى باز آسمان يا دريا بميرد فشار قبر دارد. كسى كه توانست به آسانى از دنيا به برزخ راه يابد، راه برزخ به سوى قيامت نيز هموار و آسان است.
سر اين كه حمد پيمودن راه برزخ به قيامت را آسان مى كند، آن است كه انسان حامد و شاكر، خدا را ولى نعمت خود مى داند و كسى كه ولى نعمت خود را به خوبى بشناسد، مى تواند او را حمد كند و او هرگز تفكر قارونى ندارد تا بگويد: انما اءوتيته على علم عندى (750)
كسى كه نعمت را از ناحيه غير خدا مى داند و طلبكارانه مى گويد: با تلاش خود به آن رسيده ام ، گرچه به زبان الحمد لله رب العالمين بگويد، تنها حمد زبانى دارد و روح او حامد نيست. بنابراين، كسى كه طلبكارانه نعمت را دسترنج خود مى داند، به حقيقت حمد نرسيده و ولى نعمت خود را نشناخته است.
دنيا گرايان پس از مرگ، همانند حال خواب، يك سلسله خاطرات دارند و بسيارى از آنان از انتقال به جهانى ديگر آگاه نيستند و پس از شنيدن تلقين ميت و مشاهده امورى، در مى يابند كه به عالم برزخ منتقل شده اند و چون حقيقت مرگ انتقال است و انسان وابستگيهاى فراوانى به دنيا دارد، تا همه تعلقات خود را از دنيا قطع نكند وارد برزخ نمى شود. براى گسستن همه اين پيوندها نيز زمانى طولانى لازم است.
انسان شيفته دنيا همانند معتادى است كه در بازداشتگاه به سر مى برد، كه اعتيادش باقى است، ولى مواد مورد اعتيادش در دسترس او نيست و از اين رو به عذابى دردناك گرفتار است. انسان دنياگرا با قلبى آكنده از تعلق با دنيا وداع مى كند و اين علاقه تا مدتها او را مى سوزاند تا به تدريج و بر اثر اشتغال به عقبات برزخ، علاقه اش از دنيا بريده شود؛ زيرا آن جا راه درمانى وجود ندارد.
د: حمد جايگاهى شرافتمندانه نزد گواهان قيامت به انسان مى بخشد.
ه: حمد عامل ترفيع انسان به اعلى عليين، مايه روشنى چشم و روسفيدى در قيامت است.
از اين كلام بر مى آيد كه حمد، تنها گفتن الحمدلله و مانند آن نيست، بلكه حمد عقيده و اخلاق و عملى است كه اگر كسى به آن آراسته شد، به آن مقام رفيع مى رسد. حامد بايد هم با قلب و هم با زبان، خدا را ستايش كند و هم نعمتهاى الهى را شناخته، همه آنها را از خدا بداند و سپس آنها را در جاى خود صرف كند.
و: حمد عامل رهايى از عذاب دردناك آتش و رهيابى به جوار كريمانه حق است.
ز: حمد وسيله اى براى رقابت با فرشتگان و پيوستن به پيامبران در بهشت است.
ح: حمد عامل دستيابى انسان به طاعت، عفو، رضوان، و مغفرت حق است.
ط: حمد راهى به سوى بهشت لقاى حق، و نگهبانى در برابر انتقامها و عقوبتهاى الهى و مايه ايمنى از خشم خداوند است.
ى: حمد حاجز و مانعى در برابر عصيان و دستيارى بر اداى حق خداست. ك: حمد عامل عروج به اوج سعادت اوليا و پيوستن به سلك شهيدان راه خداست.
نكته: از لطايف دعاى حمد حضرت سيد الساجدين (عليه السلام ) اين است كه با حمد آغاز و با حمد پايان مى پذيرد.
عن السجاد (عليه السلام ): فاءنت عندى محمود و صنيعك لدى مبرور. تحمدك نفسى و لسانى و عقلى حمدا يبلغ الوفاء و حقيقة الشكر حمدا يكون مبلغ رضاك عنى فنجنى من سخطك (751)
اشاره: انسان داراى درك، كار و كلام است و حامد حقيقى كسى است كه در مقام درك بفهمد كه همه نعمتها از جانب خداى سبحان است، در مقام عمل هر نعمتى را در جاى خودش صرف كند و با زبان نيز اعتراف كند كه همه نعمتها از آن اوست. چنين حمدى مقوم انسانيت انسان است و گرنه اصل حمد در هر موجودى يافت مى شود. پس مرتبه كمال حمد، فصل مقوم انسان است و كسى كه فاقد آن مرتبه كمال است، از حد انسان معقول و مقبول نازل است.
عن اميرالمؤ منين (عليه السلام ): رب العالمين و هم الجماعات من كل مخلوق من الجمادات و الحيوانات… (752)
عن ابى جعفر (عليه السلام ):… لعلك ترى ان الله خلق هذا العالم الواحد او ترى ان الله لم يخلق غيركم. بلى و الله لقد خلق الف الف عالم و الف الف آدم، اءنت فى آخر تلك العوالم و اولئك الآدميين (753)
اشاره: موجود مادى گذشته از حدوث ذاتى محكوم به حدوث زمانى است و حدوث زمانى براى هر موجود طبيعى، ذاتى (به معناى متن هويت نه به معناى ماهيت ) است ؛ زيرا بر اساس حركت جوهرى، هيچ موجود مادى بقا و ثبات ندارد، چه رسد به دوام و قدم ؛ ليكن براى فضل و فيض خداى سبحان حدى نيست و تكرر عوالم و تعدد جهانهاى امكانى كه لازمه دوام فيض خداست، هرگز با حدوث مستفيض منافات ندارد و همان طور كه قبلا بيان شد، مراد از كلمه عالمين همه مراحل و انحاى وجود و موجود امكانى است، نه خصوص عوالم انسانى ؛ زيرا قرآن كريم رب العالمين را به پروردگار همه نظام گسترده كيهانى و انسانى معنا كرده است و به تعبير ديگر هر جا قلمرو رحمت خداست، مشمول عالمين است و چون رحمت خدا همه اشيا را در بردارد (رحمتى وسعت كل شى ء) (754)، مراد از عالمين، سراسر نظام امكانى است.
بازدیدها: 441