فصل دوم: ویژگیهاى تفسیر قرآن
امکان و ضرورت تفسیر قرآن
تفسیر به معناى روشن کردن و پرده بردارى از چهره کلمه یا کلامى است که بر اساس قانون محاوره و فرهنگ مفاهمه ایراد شده باشد و معناى آن آشکار و واضح نباشد. قهرا لفظى که معناى آن بدیهى است بى نیاز از تفسیر است ؛ چنانکه کلمه یا کلامى که با تعمیه و الغاز ادا شده و از سنخ معما و الغاز باشد بر محور فرهنگ محاوره و تفاهم ایراد نشده است و حکم ویژه خود را دارد. بنابراین، لفظ مرد یا جمله اى که با تدبر و تاءمل خردمندانه در آن، مبادى تصورى و تصدیقى روشنى پیدا مى کند، نیازمند به تفسیر است و تفسیر آن عبارت است از: تحلیل مبادى مزبور و رسیدن به مقصود متکلم و مدلول بسیط و مرکب لفظ و تفسیر به این معنا اختصاصى به متون دینى مانند قرآن کریم ندارد. گر چه شرح خصوص قرآن به فن تفسیر معروف شده است.
تفسیر قرآن گر چه شرایط و آداب متعددى دارد، لیکن مهمترین شرط محورى آن لزوم روشن بودن قرآن از یک سو، تا براى مراجعه کننده قابل دیدن و فهمیدن باشد و بصیر و بینا بودن مفسر از سوى دیگر، تا لایق دیدن و فهمیدن معارف آن باشد؛ زیرا گر چه مثلا خورشید تابان روشن است، لیکن اعمى، اعور، احول و اکمه یا اصلا آن را نمى بیند و یا آن را چنان که هست مشاهده نمى کند. قرآن کریم گرچه نور است: یا ایها الناس قد جاء کم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نورا مبینا (۸۰)، فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا (۸۱)، ( و اتبعوا النور الذى اءنزل معه ) (۸۲)، قد جاء کم من الله نور و کتاب مبین (۸۳)، لیکن نورى است ثقیل و وزین، نه خفیف و سخیف: ( انا سنلقى علیک قولا ثقیلا ) (۸۴). از این رو براى دیدن چنین نور وزینى چاره اى جز تحصیل بصر حدید و بینش عمیق علمى نیست ؛ بلکه درباره قرآن گفته اند: قرآن طلبکارى است که هرگز وام او پرداخت نمى شود و غریبى است که هیچ گاه حق او ادا نخواهد شد: القرآن غریم لا یقضى دینه و غریب لا یؤ دى حقه ؛ زیرا اوج معارف آن و عمق مطالب آن فقط ممسوس دست اندیشه تابناک معصومین (علیهم السلام ) است: انه لقرآن کریمَ فى کتاب مکنونَ لا یمسه الا المطهرون(۸۵). از این جهت در تعریف مفهوم تفسیر قرآن، قید به قدر طاقت بشرى اخذ شده است. بنابراین، ضمن لزوم بصیر و بینا بودن مفسر لازم است براى بهره ورى بیشتر از معارف قرآن کریم به مطهرون که همان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) هستند رجوع شود.در بحثهاى بعدى قلمرو رجوع به سنت معصومین (علیهم السلام ) روشن خواهد شد.
بر اساس آنچه تبیین شد، قرآن کریم اولا تفسیرپذیر است و ثانیا تفسیر آن ضرورى است. تفسیر پذیرى قرآن بدین جهت است که از گزند تفریط بداهت منزه و از آسیب افراط تعمیه مصون است ؛ نه آن قدر ساده است که نیازى به تحلیل مبادى تصورى و تصدیقى نداشته باشد و نه آن چنان پیچیده و مبهم است که نظیر معما از قانون مفاهمه و فرهنگ گفتگو خارج باشد و در دسترس تفسیر قرار نگیرد. قرآن کریم در عین نور بودن معارف بلند و ژرفى دارد که آن را تفسیرپذیر مى کند؛ زیرا نور بودن قرآن در مقابل ظلمت ابهام است، نه در برابر نظرى و ژرف بودن به معناى بدیهى بودن آن باشد و نیازى به تفسیر نداشته باشد.
اما این که تفسیر آن ضرورى و لازم است و بدون تفسیر براى عموم قابل ادراک نیست، براى همان است که ضمنا اشاره شده و راز آن را خود قرآن بازگو مى کند؛ قرآن کریم از یک سو براى خود اوصافى یاد مى کند که ضرورت تفسیر آن را به همراه دارد و از سوى دیگر علومى را طرح مى کند که بدون تفسیر ادراک نمى شود؛ زیرا از طرفى خود را به عنوان سخن رصین و گفتار وزین و پر مغز مى ستاید: ( انا سنلقى علیک قولا ثقیلا ) (۸۶) و نیز سلسله جبال را در پیشگاه هیمنه و سیطره خود خاضع و خاشع و متصدع و متلاشى مى داند: لو اءنزلنا هذا القران على جبل لراءیته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الاءمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون (۸۷) و همچنین همگان، اعم از پرى و انسان را به مصاف و مبارزه فرا مى خواند و عجز آنان را در این تحدى نفس گیر و جامع اعلام مى دارد: قل لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن یاءتوا بمثل هذا القران لا یاءتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیرا (۸۸). ظهور اطلاقى جمله ( لا یاءتون ) این است که جامعه مجتمع انس و جن براى همیشه در این پیکار اعجازآمیز، فرسوده و ناتوانند؛ چنانکه از جمله فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى و قودها الناس والحجاره اءعدت للکافرین (۸۹)عجز جاودانه محاربان در این نبرد معلوم مى شود.
از سوى دیگر، قرآن کریم علوم و معارف ویژه اى در جهان بینى توحیدى، اسماى حسناى الهى، صفات علیاى ازلى، قضا و قدر، جبر و تفویض و اختیار، تجرد روح، عصمت فرشتگان، عصمت و طهارت انبیا و ائمه اهل بیت (علیهم السلام )، امامت و رهبرى نظام اسلامى، داورى درباره مکاتب دیگر، شرح ره توشه انبیاى سلف، دستور اولیاى خلف و دهها مسائل عمیق حکمت نظرى و عملى دیگر را ارائه مى کند که بدون شرح و توضیح خردمندان، ادراک عمومى آن میسور نیست.
از این رو ضرورت تفسیر قرآن از دو لحاظ است: یکى آن که کتاب عمیق علمى و وزین نظرى قطعا بدون تفسیر ادراک نمى شود ( از جهت علمى ) و دیگر آن که کتاب هدایت اگر پیامش این باشد که: ان هذا القران یهدى للتى هى اءقوم و یبشر المؤ منین الذین یعملون الصالحات اءن لهم اءجرا کبیرا (۹۰) براى اهتداى جامعه بشرى چاره اى جز تبیین مفاهیم و تفسیر معانى آن نیست ( از جهت عملى )
ضرورت تفسیر قرآن براى متضلعان علوم متنوع و فنون متعدد آشکارتر است. از این رو تفسیر قرآن از عصر نزول تاکنون به عنوان سنتى حسنه به وسیله حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت و همچنین صحابه، تابعان اصحاب، قدما و متاخران از علماى دین دارج و رایج بوده است. گرچه بعضى از گذشتگان از مبادرت به تفسیر قرآن مجید تحاشى داشته، از آن پرهیز مى کردند، لیکن همگى از تفسیر به ماءثور بهره بردارى مى کردند و در میان آنان عده اى از اظهار راءى خوددارى مى کردند که شرح آن در فصل تفسیر به راءى بیان مى شود و تا قرن پنجم هجرى جز تفسیر روایى روش دیگرى که به عنوان تفسیر درایى و اجتهادى رواج نداشت، جز آنچه به صورت اجتهاد ادبى و لغوى در آثار سلف مشهود است.
منابع تفسیر قرآن
چون تفسیر قرآن بدون علم و قبل از بررسى و تحقیق مذموم بوده، مصداق تفسیر به راءى مطرود است، لازم است بررسى شود که منابع علم تفسیر و اصول بررسى و تحقیق براى دستیابى به معارف قرآنى چیست تا تفسیر قرآن بدون تحقق آنها تفسیر به راءى و مذموم بوده و با دستیابى به آنها تفسیر درایى و ممدوح باشد.
مهمترین منبع خود قرآن کریم است که مبین، شاهد و مفسر خویش است. ضرورت تفسیر قرآن به قرآن و تاءثیر عمیق آن در دستیابى به معارف قرآنى مبرهن است و فصلى از این پیشگفتار را به خود اختصاص داده است.
منبع دیگر علم تفسیر، سنت معصومین (علیهم السلام ) است که طبق حدیثت متواتر ثقلین، عترت طاهرین (علیهم السلام ) همتاى قرآن بوده، تمسک به یکى از آن دو بدون دیگرى مساوى با ترک هر دو است و اعتصام به هر کدام باید همراه با تمسک به دیگرى باشد. ضرورت جمع بین قرآن و حدیث در تفسیر قرآن کریم در فصول بعد تبیین خواهد شد.
منبع سوم، عقل برهانى است که از گزند مغالطه وهم و از آسیب تخیل مصون باشد. مراد از عقل برهانى همان است که با علوم متعارفه خویش، اصل وجود خدا و ضرورت وحدت، حیات، ابدیت، ازلیت، قدرت، علم، اراده، سمع، بصر، حکمت، عدل و سایر صفات علیاى او را ثابت کرده و در این تثبیت، استوار است ؛ گرچه برخى از اسماى مزبور را دلیل نقلى، هم اثبات مى کند. پس اگر عقل برهانى مطلبى را اثبات یا نفى کرد، حتما در تفسیر قرآن باید آن مطلب ثابت شده، مصون بماند و با ظاهر هیچ آیه اى نفى نگردد و مطلب نفى شده، منتفى باشد و با ظاهر هیچ آیه اى ثابت نشود؛ چنانکه اگر آیه اى داراى چند احتمال بود و جز یک محتمل معین همه آنها عقلا منتفى بود، باید به کمک عقل برهانى آیه مورد بحث را فقط بر همان محتمل حمل کرد و یا اگر آیه اى داراى چند محتمل بود که یکى از آنها برابر عقل برهانى، ممتنع بود، حتما باید آن محتمل را نفى کرد و آیه را بر یکى از محتملهاى ممکن بدون ترجیح ( در صورت فقدان رجحان ) حمل کرد.
تذکر: گر چه ره آورد علم را نمى توان بر قرآن تحمیل کرد، لیکن براهین قطعى علمى یا شواهد طماءنینه بخش تجربى، تاریخى، هنرى و مانند آن را مى توان حامل معارف و معانى قرآن قرار داد، به طورى که در حد شاهد، قرینه و زمینه براى درک خصوص مطالب مربوط به بخشهاى تجربى، تاریخى و مانند آن باشد، نه خارج از آن.
اقسام تفسیر قرآن
تفسیر متن مقدسى مانند قرآن کریم یا به نقل است ( تفسیر قرآنى و روایى ) و یا به عقل ( تفسیر درایى ) و تفسیر نقلى یا به استمداد از همان متن مقدس است ؛ مانند این که آیه اى شاهد تصورى یا تصدیقى آیه دیگر باشد ( تفسیر قرآن به قرآن ) و یا به استعانت از متن نقلى دیگر است ؛ مانند این که حدیث معتبر گواه معنایى خاص از آیه قرار گیرد ( تفسیر قرآن به سنت ) و هر دو قسم یاد شده داخل در تفسیر نقلى است و مى توان از آن به (تفسیر ماءثور ) یاد کرد (بنابراین که اصطلاح ماءثور بودن مخصوص حدیث نباشد ).
تفسیر عقلى نیز یا به تفطن عقل از شواهد داخلى و خارجى صورت مى پذیرد، یعنى عقل معناى آیه اى را از جمع بندى آیات و روایات در مى یابد که در این قسم عقل تنها نقش مصباح دارد و چنین تفسیر عقلى مجتهدانه چون از منابع نقلى محقق مى شود، جزو تفسیر به ماءثور محسوب مى گردد، نه تفسیر عقلى و یا به استنباط از برخى مبادى تصورى و تصدیقى از منبع ذاتى عقل برهانى و علوم متعارفه صورت مى پذیرد که در این قسم، عقل نقش منبع دارد، نه صرف مصباح.بنابراین، تفسیر عقلى مخصوص به موردى است که برخى از مبادى تصدیقى و مبانى مستور و مطوى برهان مطلب به وسیله عقل استنباط گردد و آیه مورد بحث بر خصوص آن حمل شود.
بنابراین، مى توان تفسیر را ابتدا به نقلى و عقلى و سپس تفسیر نقلى را به دو قسم تقسیم کرد که محصول این تقسیم، اقسام سه گانه زیر است:
۱ تفسیر قرآن به قرآن
۲ تفسیر قرآن به سنت
۳ تفسیر قرآن به عقل
اما تفسیر قرآن بر اساس راءى که در اصطلاح مفسران تفسیر به راءى نامیده مى شود، در واقع تفسیر نیست، بلکه تطبیق و تحمیل راءى بر قرآن است.
قرآن کریم سفره اى تهى از طعام نیست تا هر کس غذاى دست پخت خود را بر سر آن تناول کند، بلکه به تعبیر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم قرآن ماءدبه ، یعنى غذاى آماده (۹۱) است: القرآن مادبه الله فتعلموا مادبته ما استطعتم (۹۲). بنابراین، آراء و اندیشه هاى پیش ساخته را نمى توان بر قرآن تحمیل کرد که این همان تفسیر به راءى مذموم و از بدترین شیوه هاى شناخت قرآن، بلکه تحمیل راءى بر قرآن و تطبیق قرآن با راءى مفسران است، نه تفسیر. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از خداوند سبحان نقل فرمودند: کسى که کلام مرا به راءى خویش تفسیر کند هرگز به من ایمان نیاورده است: ما آمن بى من فسر برایه کلامى (۹۳). فطرتهاى تشنه و گرسنه بشرى باید به کوثر جوشان و سفره پر بار الهى راه یابد و از آن سیر و سیراب شود.
شرط استفاده از قرآن این است که انسان با اصول پیش ساخته و پیش فرضهاى بشرى به خدمت قرآن نیاید تا قرآن را مهمان اصول موضوعه خود قرار دهد و آنها را بر قرآن تحمیل کند. البته دانشهاى قبلى مى تواند ظرفیت فکرى اندیشوران را توسعه دهد و به عنوان مبداء قابلى محسوب گردد، نه به عنوان مبداء فاعلى تا باعث دگرگونى در تفسیر قرآن شود.
تفسیر به راءى گذشته از منع عقلى منع نقلى نیز دارد و منع نقلى آن مستفاد از دو منبع است: یکى آیات فراوان قرآنى و دیگرى روایاتى که ورود به آتش، خروج از دین و ارتداد و عدم ایمان را از پى آمدهاى تلخ تفسیر قرآن به راءى مى شمارد و در فصل تفسیر به راءى مطرح خواهد شد.
در فصول آینده اقسام تفسیر نقلى و عقلى و سپس تفسیر به راءى بررسى مى شود. با تاءمل در این مباحث، جایگاه تفسیر قرآن به قرآن در برابر سایر روشهاى تفسیرى و میزان دخالت سنت در آن و کیفیت جمع بین مناهج تفسیر درایى و روایى و لزوم رعایت ترتیب بین آنها روشن شده، راه حل برخى تعارضهاى احتمالى نیز ارائه خواهد شد.
بازدیدها: 238