فصل چهارم: تفسیر قرآن به سنت
خداوند که خود عهده دار تلاوت آیات، تعلیم کتاب و حکمت و تبیین معارف الهى و تزکیه نفوس است، همان را بر عهده انبیاى خود و نیز بر عهده خصوص حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گذاشته است. خداوند خود را تالى آیات معرفى مى کند: نتلوا علیک من نباء موسى و فرعون بالحق لقوم یؤمنون (۲۵۱) و نیز خود را مبین آیات و هادى سنتها (۲۵۲) و همچنین مزکى نفوس معرفى کرده است. (۲۵۳)
آنگاه همین اوصاف سه گانه را به رسول خود اسناد مى دهد(۲۵۴)؛ چنانکه تبیین را به نحو عموم از خصایص نبوت عام مى داند: و ما اءرسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم (۲۵۵) و همین معنا را به نحو خصوص به رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ماءموریت داده، در نتیجه وظیفه علمى مردم را هم روشن مى کند: و اءنزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (۲۵۶)، و ما اءنزلنا علیک الکتاب الا لتبین لهم الذى اختلفوا فیه (۲۵۷)؛ چنانکه لزوم تبیین آیات و احکام الهى را بر عهده عالمان دین قرار مى دهد: و اذ اخذ الله میثاق الذین اءوتوا الکتاب لتبینه للناس (۲۵۸)
یکى از بهترین و لازمترین راههاى شناخت قرآن، تفسیر آن به سنت معصومین (علیهم السلام ) است. سنت معصومین، چنانکه گذشت، یکى از منابع علم تفسیر و اصول بررسى و تحقیق براى دستیابى به معارف قرآنى است. عترت طاهرین (علیهم السلام) بر اساس حدیث متواتر ثقلین همتاى قرآن بوده، تمسک به یکى از آن دو بدون دیگرى مساوى با ترک هر دو ثقل است و براى دستیابى به دین کامل اعتصام به هر کدام باید همراه با تمسک به دیگرى باشد.
تفسیر قرآن به سنت گرچه لازم و ضرورى است، لیکن چنین تفسیرى در قبال تفسیر قرآن به قرآن، همانند ثقل اصغر است در ساحت ثقل اکبر؛ یعنى در طول آن است، نه در عرض آن و معیت آن دو با هم به نحو لازم و ملزوم است، نه به نحو ملازم و به نهج طولى است ؛ نه عرضى تا سنت ابتدا در عرض قرآن باشد و بتواند متعرض آن گردد و بر آن اعتراض کند و معارض آن شود؛ همان طور که دو حدیث همتاى یکدیگر است و هر کدام نسبت به دیگرى حق تعرض، اعتراض و معارضه دارد و سرانجام چنین تعارضى توقف یا تخییر یا ترجیح یکى بر دیگرى است ؛ بلکه آنچه اولا حجت است کلام خداست و آنچه را که ثانیا خداوند در قرآن حجت قرار داد، یعنى سنت معصومین (علیهم السلام )، مدیون حجیت قرآن است. البته پس از استقرار حجیت، حدوثا و بقاء، آنگاه سنت و قرآن متلازم یکدیگر است. البته ممکن است رسالت نبى اکرم صلى الله علیه و آله با معجزه دیگرى غیر از قرآن ثابت شود که در این صورت حجیت سنت فرع بر حجیت قرآن و برابر رهنمود قرآن نخواهد بود؛ لیکن لزوم عرض بر قرآن و پرهیز از تعارض و تباین با قرآن در خصوص سنت غیر قطعى در هر حال ضرورى است.
آنچه هم اکنون بحث مى شود دو چیز است: یکى عترت، یعنى انسانهاى کامل، معصوم، معصوم و خلیفه الله و دیگرى سنت به جا مانده از آن ذوات نورى (علیهم السلام ). اما خود عترت گرچه در حدیث قطعى ثقلین، به عنوان ثقل اصغر یاد شده اند، لیکن همان طور که در رساله جداگانه بحث شد (۲۵۹) در نشئه وحدت، هرگز حقیقت انسان کامل معصوم از حقیقت قرآن مجید جدا نیست و به هیچ وجه نمى توان اثبات کرد که قرآن، یعنى کلام خدا، بر حقیقت خلیفه تام الهى که او هم کلمه علیاى خداست برترى دارد؛ چنانکه فقیه نامور امامیه کاشف الغطاء (قدس سره ) به گوشه اى از این مبحث اشاره کرده است ؛ (۲۶۰)، نه به اوج آن ؛ چون تحریر چنان مطلب سمیک، رفیع، عریق، انیق و عمیقى در دسترس چنین فقیهى هم نیست ؛ لو کان لبان . به هر تقدیر، بحث کنونى درباره بررسى قرآن و عترت نیست ؛ بلکه درباره قرآن و سنت است.
اما سنت معصومین (علیهم السلام ) لازم است توجه شود که اولا، خداوند سبحان کلام اصیل و غیر محرف خود را به عنوان نور ، تبیان و مانند آن معرفى مى کند و این اوصاف اختصاصى به قرآن کریم ندارد؛ چنانکه درباره خصوص کتاب حضرت موساى کلیم (علیه السلام ) مى فرماید قل من اءنزل الکتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس (۲۶۱) ( و اتیناهما الکتاب المستبین )(۲۶۲) ثم اتینا موسى الکتاب تماما على الذى اءحسن و تفصیلا لکل شى ء(۲۶۳) (… و تفصیلا لکل شى ء ) (۲۶۴). چیزى که نور، مستبین و تفصیل همه چیز است، حتما درباره خودش نیز روشن، آشکار، مفصل و مبسوط است و نیز درباره پیامبران دیگر بدون اختصاص به رسول خاص مى فرماید:... جاءوا بالبینات و الزبر و الکتاب المنیر (۲۶۵) هر پیامبرى که به همراه خود کتاب آورد، آن کتاب روشن و روشنگر است و هیچ ابهامى در آن نیست ؛ مگر آن که تیرگى تحریف و تاریکى تبدیل بشرى در آن راه یابد که چنین رخنه باطل و تیرگى نابجا هرگز به قرآن کریم ره نیافته و نخواهد یافت: لا یاءتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه (۲۶۶)
ثانیا، خداوند سبحان پیامبر خود را اعم از خاتم صلى الله علیه و آله و سلم و غیر خاتم به عنوان مبین ره آورد وحى و شارح ره توشه الهام و معلم کتاب و حکمت معرفى مى کند: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم فیضل الله من یشاء و یهدى من یشاء و هو العزیز الحکیم (۲۶۷)،… و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب… (۲۶۸) و درباره خصوص رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم گذشته از عنوان مبین و معلم کتاب و حکمت (۲۶۹)، وصف ممتاز سراج منیر را نیز یاد مى کند: یا اءیها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیراَ و داعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا (۲۷۰)
سنت هیچ پیامبرى، مباین، معارض و مخالف با متن کتاب آسمانى او نیست و این مطلب هم اختصاصى به سنت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم ندارد؛ زیرا عقل برهانى که سلطان و مرجع قطعى این معارف است چنین فتوا مى دهد که هرگز خداوند سبحان سخنان متباین، متعارض و متخالف ندارد و این مطلب از احکام نبوت عام است، نه ویژه پیامبر خاتم ؛ چنانکه فتواى سنت قطعى معصومین (علیهم السلام ) نیز امضاى فتواى عقل است ؛ زیرا ره آورد یقینى سنت اسلامى، لزوم عرضه حدیث بر قرآن است، تا مخالف آن مطرود و غیر مخالف آن ماءخوذ گردد.
در این مبحث لازم است به چند نکته محورى توجه شود:
۱- مراد از سنت خصوص حدیث لفظى نیست ؛ زیرا آنچه به معصوم (علیه السلام ) نسبت دارد حجت است، اعم از سکوت و عدم ردع ( تقریر)، فعل و قول ؛ یعنى قرآن فقط لفظ است ولى سنت معصومین (علیهم السلام ) شامل هر سه قسم است ؛ گر چه اعتبار اقسام سه گانه یکسان نیست ؛ زیرا برخى از آنها مانند سکوت و فعل ظهور اطلاقى یا عمومى ندارد؛ بلکه فقط در قدر متیقن خود حجت است و برخى دیگر مانند لفظ منقول، بعد از احراز اصل صدور، جهت صدور (۲۷۱)و دلالت قابل اعتماد، گرچه حجت است، ولى بیشتر اخبار معصومین (علیهم السلام ) منقول به معناست، نه منقول به لفظ و چون این گونه نقل به معنا تجویز شده و مبادى حسى یا قریب به حس دارد، اصول عقلایى مانند اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم قرینه، اصالت عدم سهور و عدم نسیان در آنها جارى است ؛ چنانکه سیره مستمر خردورزان و دانش پیشه گان بر اعتماد به گزارشهاى موثقین است هر چند غالب آنها نقل به لفظ نیست ؛ بر خلاف قرآن کریم که اولا همه الفاظ آن عین کلام خداست و ثانیا هیچ نیازى به اجراى اصول عقلایى مزبور، که با عصمت منافى است ؛ ندارد. به هر تقدیر، سنت معصومین (علیهم السلام ) هر قسمى که باشد، بعد از ثبوت اعتبار و حجیت مى تواند مفسر قرآن قرار گیرد.
۲- لزوم عرضه سنت معصومین (علیهم السلام ) بر قرآن کریم لوازمى دارد که به برخى از آنها اشاره مى شود: الف: صیانت ابدى قرآن از گزند تحریف ؛ زیرا کتاب محرف که خود از حجیت ساقط است نمى تواند معیار اعتبار چیز دیگر قرار گیرد؛ چون دین حنیف اسلام ابدى است و لزوم عرضه سنت بر قرآن دائمى است ؛ معلوم مى شود نزاهت قرآن از آسیب تحریف نیز ابدى است و شبهات واهى متوهمان تحریف جداگانه پاسخ داده شده و بخشى از آن در کتاب قرآن در قرآن آمده و آنچه بر خلاف توقع در تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده راجع به تحریف آمده، جدا ناصواب است. (۲۷۲) ب: امکان تحریف سنت از جهت سند یا دلالت ؛ زیرا اگر سنت معصومین (علیهم السلام ) قابل جعل، دس و وضع نبود و مورد تحریف واقع نمى شد، نیازى به عرض بر قرآن مجید نبود. ج: حجیت ظاهر قرآن ؛ زیرا اگر قرآن غیر محرف قابل فهم عمومى و صالح براى تطبیق سنت با آن نبود، هرگز مدار اعتبار و حجیت سنت قرار نمى گرفت.
۳- سنت معروض بر قرآن کریم چنانکه گذشت (۲۷۳)، بر دو قسم است ؛ گاهى بر اثر ابتلاى به معارض محتاج به عرضه است ؛ چنانکه نصوص علاجیه عهده دار چنین پیامى است و گاهى براى تشخیص اعتبار، و آن همه انحاى سنت است ؛ خواه سنت داراى معارض و خواه سنت بى معارض ؛ چنانکه نصوص دیگر عهده دار چنین دستورى است و در جوامع روایى امامیه نیز آمده است.
۴- چون لزوم عرض سنت بر قرآن در مقام اثبات حجیت سنت است. از این رو همه اوصاف یاد شده قرآن از قبیل صیانت از تحریف، حجیت ظاهر و…، ناظر به مقام اثبات قرآن کریم است و اختصاصى به مقام ثبوت آن ندارد.
۵- هدف از عرض سنت بر قرآن براى ارزیابى اعتبار سنت این نیست که سنت موافق با قرآن باشد؛ چون موافقت با قرآن شرط حجیت نیست ؛ بلکه مخالفت با آن مانع اعتبار است. پس منظور از عرض که سنت قطعى ضرورت آن را تبیین مى کند، احراز عدم مخالفت سنت معروض با قرآن کریم است، نه اثبات موافقت با آن ؛ زیرا بسیارى از فروع جزئى در قرآن نیامده و تحدید و تعیین آنها طبق دستور الهى به سنت ارجاع شده است.
۶- گرچه هدف از عرض سنت بر قرآن احراز عدم مخالفت با آن است، نه اثبات موافقت با آن، لیکن براى احراز عدم مخالفت با قرآن باید اعتراف کرد که همه معارف و احکام قرآن کریم، هر چند به کمک آیات متناسب، به طور شفاف قبل از مراجعه به سنت روشن است تا بتوان به طور صریح گفت فلان مطلب که در سنت آمده بعد از عرض بر قرآن روشن شد که مخالف با قرآن نیست. اگر برخى از آیات قرآن مبهم باشد و بدون سنت اصلا روشن نگردد، هرگز چنان عرضه اى و چنین نتیجه گیرى ممکن نیست. البته سنت به عنوان مرجع علمى و تبیین غیر از مرجع تعبدى است.
غرض آن که، گرچه موافقت با قرآن شرط اعتبار سنت نیست، ولى مخالفت با قرآن مانع اعتبار سنت است و فتوا به عدم مخالفت سنت با قرآن متوقف است بر احراز معنا و پیام سراسر قرآن ( به طور موجبه کلیه ) و اگر بعضى از آیات ( به نحو ایجاب و جزئى ) بدون سنت اصلا مفهوم نگردد و پیام آن معلوم نشود، پس فهم بخشى از قرآن متوقف بر اعتبار سنت است در حالى که اعتبار سنت نیز به آن است که با هیچ آیه اى از آیات قرآن کریم به نحو سلب کلى، مخالف و مباین و معارض نباشد. پس باید اولا، همه آیات قرآن روشن باشد و ثانیا، فهم هیچ آیه اى متوقف بر سنت نباشد و ثالثا، اگر فهم برخى از آیات متوقف بر سنت باشد در همان محور دور لازم مى آید و سرانجام چنان دورى به تناقض مستحیل خواهد بود و در این مطلب فرقى بین اثبات حجیت سنت از راه قرآن و حجیت آن از راه معجزه دیگر نیست.
بنابراین، همه قرآن بدون مراجعه به سنت باید به عنوان میزان سنجش، روشن باشد و حجیت استقلالى نه انحصارى داشته باشد تا معروض علیه سنت قرار گیرد و بعد از احراز عدم مخالفت سنت با قرآن، حجت مستقل دیگرى به عنوان سنت در کنار حجت مستقل قبلى، یعنى قرآن واقع شود تا این دو حجت مستقل همراه با حجت مستقل دیگر که برهان عقلى است، کنار هم قرار گیرد و هیچ کدام دعوى انحصار نداشته باشد؛ ( زیرا استقلال همان طور که کاملا بیان شد غیر از انحصار است ) و آنگاه بعد از ملاحظه مجموع این سه منبع مستقل غیر منحصر و جمع بندى نهایى آنها مى توان به پیام خدا و حکم قطع الهى رسید.
لازم است براى چندمین بار به این دو مطلب توجه عمیق شود: یکى آن که سنت اعم از قطعى و غیر قطعى براى همیشه و نسبت به همه آیات مرجع تعلیم و تبیین و شرح خواهد بود؛ لیکن مرجعیت تعبدى خصوص سنت غیر قطعى بعد از روشن بودن محتواى همه قرآن صورت مى پذیرد. دیگرى آن که هرگز قرآن بدون سنت اعم از قطعى و غیر قطعى حجت نیست و حجیت قرآن بدون سنت قطعى یا غیر قطعى تفکیک آشکار بین دو همتاى افتراق ناپذیر است. غرض آن که، دلیل لزوم عرض سنت بر قرآن احتمال جعل وتحریف است و این امور در سنت قطعى راه ندارد، پس در سراسر این نوشتار باید بین سنت قطعى و سنت غیر قطعى فرق گذاشت ؛ چنانکه روایات عرض سنت بر قرآن خواه در حال تعارض روایات با یکدیگر و خواهد در حالت عدم تعارض مخصوص به سنت غیرقطعى است ؛ زیرا سنت قطعى به مثابه قرآن، معروض علیه است، نه معروض.
از مباحث گذشته معلوم شد که محور اعتبار سنت ومدار عرضه آن بر قرآن کجاست و اعتبار سنت در قبال قرآن کریم چگونه است. همچنین منطقه نفوذ تفسیر قرآن به سنت، مقام امامت قرآن نسبت به حدیث، امت بودن حدیث در ساحت قرآن، مقام عدیل هم بودن قرآن و حدیث در برابر یکدیگر و همتایى آنها نسبت به همدیگر آشکار شد؛ چنانکه لزوم تجدید نظر در برخى نوشته ها نیز معلوم شد. (۲۷۴)
در مبحث همتایى قرآن و عترت ( نه قرآن و حدیث ) دو مطلب وجود دارد: یکى ثقل اکبر بودن قرآن نسبت به عترت و دیگرى همسانى آن دو با هم ؛ چنانکه روایات وارد در این باره دو طایفه است: لسان یکى از آن دو طایفه این است: اءحدهما اءکبر ، و لسان طایفه دیگر این است که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم دو سبابه از دو دست خود را کنار هم قرار داد و فرمود: انى قد ترکت فیکم امرین… کهاتین، و سبابه و وسطى را کنار هم قرار داد و فرمود: نمى گویم مانند این دو: لا اءقول کهاتین (۲۷۵)
تذکر: تفسیر: چنانکه گذشت، به معناى بیان مدلولهاى الفاظ و پرده برداشتن از چهره کلمات و جمله هاى آیات است. بنابراین، تبیین حدود، جزئیات و نحوه اجراى آنچه خطوط کلى آن در قرآن کریم آمده، تفسیر نیست ؛ مثلا روایاتى که حکم اخفاتى بودن برخى نمازها را بیان مى کند، تفسیر مفهوم آیه شریفه اءقیمواالصلوه نیست ؛ بلکه مبین حدود جزئى آن است.
قرآن کریم عهده دار تبیین خطوط کلى معارف و احکام دین است و تبیین حدود و جزئیات و شیوه اجراى آن بر عهده پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و عترت طاهرین (علیهم السلام ) است ؛ مانند این که اصل وجوب اقامه نماز در قرآن کریم آمده است: (اءقیمواالصلوه) و احکام جزئى و نحوه اجراى آن را که تقریبا مشتمل بر حدود چهار هزار حکم فقهى واجب و مندوب است،معصومین (علیهم السلام ) بیان کرده اند.
قرآن کریم به منزله قانون اساسى دین است که مشتمل بر اصول محورى است و روایاتى که بیانگر حدود و جزئیات احکام کلى است، به منزله قوانین مصوب در مجالس قانونگذارى است و روشن است که قوانین مزبور مفسر و شارح قانون اساسى محسوب نمى شود.
بررسى منهج تفسیر قرآن به قرآن جزو علوم قرآنى محسوب است و تحلیل روش تفسیر قرآن به حدیث گذشته از لزوم آگاهى به علوم قرآنى، نیازمند حدیث شناسى است و باید از قواعد علم حدیث پیروى کند.
نکته اى که در حدیث شناسى مطرح است و در مسئله عرض حدیث بر قرآن کریم سهم کلیدى دارد آن است که اولا، سنت به دو قسم منقسم است: یکى قطعى و دیگرى غیر قطعى، ثانیا، آنچه باید بر قرآن عرضه شود سنت غیرقطعى است و هرگز سنت قطعى نیازى به عرض بر قرآن ندارد؛ زیرا صدور آن از مقام عصمت قطعى است و چنین صادرى یقینا به خداوند منسوب است. ثالثا، سنت قطعى همانند قرآن کریم گذشته از بى نیازى از عرض بر منبع دیگر، خودش به عنوان منبع جداگانه مورد عرض سنت غیر قطعى است ؛ یعنى حدیث غیر یقینى همان طور که بر قرآن عرضه مى شود، بر سنت قطعى نیز معروض مى گردد. رابعا، گرچه سنت قطعى از دو جهت همانند قرآن کریم است ؛ یعنى در بى نیازى از عرض بر منبع دیگر و در این که خودش منبع عرض سنت غیرقطعى بر آن است ؛ همانند قرآن کریم است، لیکن حجیت و اعتبار آن متوقف بر ثبوت رسالت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است و رسالت آن حضرت متوقف بر معجزه بودن قرآن است ( در صورتى که رسالت پیامبر به معجزه دیگر تکیه نکند ).
بنابراین، رتبه حجیت و اعتبار قرآن کریم قبل از ثبوت رسالت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است ؛ در حالى که ثبوت رسالت آن حضرت بر اعتبار و حجیت سنت قطعى اوست ؛ زیرا خود سنت قطعى معجزه نیست تا ذاتا معتبر و حجت باشد؛ بلکه به واسطه رسالت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به اعجاز قرآن کریم وابسته است. در نتیجه، اعتبار سنت قطعى همتاى حجیت قرآن کریم نیست ؛ بلکه از لحاظ رتبه متاءخر از آن است. البته براى اثبات احکام شرعى چاره اى جز رجوع به سنت همانند منابع غنى و قوى دیگر نیست.
شایان ذکر است که، سنت قطعى فراوان نیست ؛ زیرا مهمترین حلقه ارتباطى امت با سنت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) بوده اند که متاءسفانه مهجور و محجور شدند؛ چنانکه نشر و تدوین حدیث که یکى از بهترین راههاى صیانت سنت و بقاء و دوام آن بود با تاءسف تام تا مدت مدیدى محجور و ممنوع بود و اگر اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) محکوم به انزوا نمى شدند و کرسى ثقافت و مسند تدریس و تعلیم از آنان غضب نمى شد و دیگران جامه خلافت را تقمص نمى کردند، علم شریف حدیث به وضع بهترى ظهور کرده، محتواى آن نیز زهور بیشترى مى یافت و قهرا بر حجم سنت قطعى نیز افزوده مى شد.
گرچه یکى از بهترین و لازمترین راههاى شناخت قرآن تفسیر آن به سنت معصومین (علیهم السلام ) است، لیکن باید توجه داشت که فهم سنت نیز همانند فهم قرآن کارى است بس دشوار؛ زیرا معارف اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) همتاى مطالب قرآن کریم، قول ثقیل است و ادراک قول وزین صعب است ؛ خواه به صورت قرآن تجلى کند و خواه به صورت سنت تبلور یابد؛ زیرا ریشه هر دو از لدن (نزد) خداى على حکیم است. از این رو در تعریف سنت شناسى نیز، قید به قدر طاقت بشرى ماءخوذ است ؛ چنانکه در معرفت قرآن نیز همین قید اخذ شده است.
افزون بر دلیل مزبور، سند دیگر صعوبت فهم سنت، سخن حضرت امام صادق (علیه السلام ) است که مى فرماید: حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در همه مدت عمر شریفش با بندگان خدا، به مقدار فهم نهایى و اندیشه نهانى و عمق شهود و ژرفاى دانش خود سخن نگفت: ما کلم رسول الله العباد بکنه عقله قط (۲۷۶)؛ ذکر چند نکته درباره این حدیث شریف سودمند است:
۱- مقصود از عنوان عباد افراد عادى و متعارف است و گرنه اهل بیت عصمت، مانند امیرالمؤ منین و سایر معصومین (علیهم السلام ) مشمول حدیث مزبور نبوده، چنین گفتارى از آن انسانهاى نورانى که به مثابه جان پیامبرند و همه آنان در نشئه وحدت نور واحد بوده اند: اءشهد… و اءن اءرواحکم و نورکم و طینتکم واحده طابت و طهرت بعضها من بعض (۲۷۷)منصرف است ؛ چنانکه علومى که اهل بیت (علیهم السلام ) آن را از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر اثر وراثت ولایى، نه میراث حقوقى و عادى، به ارث برده اند نشانه آن است که حدیث یاد شده ناظر به اشخاص متعارف است.
۲- خداوند سبحان پیامبر خود را به جود و سخا ستود و هر گونه ضنت و بخل را درباره نشر معارف الهى از آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم سلب کرده، فرمود: رسول خدا هیچ گونه ضنت و بخلى نسبت به بازگویى مطالب غیبى ندارد و هر چه را از نشئه ملکوت دریافت کرد به نشئه ملک ابلاغ مى کند: ( و ما هو على الغیب بضنین ) (۲۷۸)؛ چنانکه هر چه در نشئه ملک املاء، ابلاغ و انشاء فرموده است، همگى برگرفته از نشئه ملکوت بوده است: و ما ینطق عن الهوىَ ان هو الا وحى یوحى (۲۷۹). پس رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم هم از جهت نقل معارف از غیب به شهادت، جواد و امین و معصوم است و چیزى را کتمان نمى کند و هم از جهت املاء، انشاء و ابلاغ متعبد و متوقف و معصوم است ؛ به طورى که تا چیزى را نیابد نمى گوید. عصمت پیامبر گرامى از این دو جهت قطعى است و آنچه فعلا مورد نظر است عدم کتمان گزارشهاى غیبى است.
آیه مزبور گرچه به طور یقین شامل آیات قرآن مى شود، لیکن منحصر در آن نیست ؛ بلکه مى توان معارف قدسى را که از آن به حدیث قدسى یاد مى شود مشمول آیه یاد شده دانست ؛ یعنى رسول گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نسبت به هیچ معرفتى، ضنین و بخیل نبود تا آن را نگوید و کتمان کند؛ مگر آن که مطلب سرى و خصوصى در میان باشد که اغیار نسبت به آن نامحرم باشند و دستور کتمان آن از طرف خداوند باشد.
۳- سنت همه انبیا و اولیاى الهى این بود که با مردم به مقدار ادراک آنها سخن مى گفتند؛ چنانکه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: انا معاشر الاءنبیاء اءمرنا اءن نکلم الناس على قدر عقولهم (۲۸۰). پس آنچه درباره رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم آمد به عنوان یکى از سنن جامع نبوت عام است، نه ویژه سنت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم.
۴- منظور از عدم تکلیم به کنه عقل رسول صلى الله علیه و آله و سلم مى تواند این باشد که همه اسرار باطنى به طور تفصیل و الفبایى و روان، در اختیار همه کسانى که برابر با فرهنگ محاوره و اصول مفاهمه مطالب دیگران را مى فهمند و مقاصد خود را اظهار مى دارند، قرار نمى گیرد؛ زیرا همگان در ادراک اسرار الهى یکسان نیستند؛ بلکه سخن رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مانند قرآن کریم مشتمل بر ظاهر و باطن، تنزیل و تاءویل و محکم و متشابه است و نیل به عمق قول حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم که مستلزم اکتناه حقیقت خود قائل خواهد بود، میسور غیر اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) نیست.
۵- همان طور که به قارى قرآن، مفسر و مبین آن، عامل به احکام آن و متخلق به اخلاق آن گفته مى شود: اقراء وارق (۲۸۱)، به حدیث شناس متعبد، متخلق، عامل به احکام و عارف به حکم نیز مى گویند: اقراء وارق ؛ از این رو در تعریف علم حدیث شایسته بلکه بایسته است که قید به قدر طاقت بشرى اخذ شود؛ چون علوم مستفاد از بشر عادى را مى توان به طور اکتناه دریافت ؛ لیکن پى بردن به کنه گفته هاى کسانى که از لدن ، اءم الکتاب و کتاب مبین خبر مى یابند و گزارش مى دهند مقدور افراد متعارف نخواهد بود.
۶- از انضمام حدیث مزبور به وحدت سنخ انسانهاى کامل، معصوم و خلیفه الله، دو مطلب استفاده مى شود که به یکى تصریحا و به دیگرى تلویحا پرداخته شد: یکى آن که حدیث مزبور منصرف از اهل بیت (علیهم السلام ) است ؛ زیرا رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم هر مطلبى که برابر کنه عقل خود مى یافت مى توانست براى اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) بازگو کند و آنان نیز کاملا آن را درک مى کردند.دیگر آن که خود اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) همانند رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با کنه عقل خود با افراد متعارف سخن نگفته اند ( به همان معنایى که تبیین شد ).
۷- آنچه درباره صعوبت و استصعاب امر اهل بیت (علیهم السلام ) رسیده است، ناظر به موارد متنوع و گوناگون است که برخى از آنها به ولایت تکوینى و علم غیب آنان مربوط است که ادراک آن به طورى که منزه از غلو و مبراى از تفویض باطل باشد صعب است و بعضى از آنها به خلافت سیاسى و رهبرى امت اسلامى باز مى گردد؛ که تحمل آن براى دنیازدگان متقمص به کسوت غاصبانه خلافت تیم و عدى یا دلباختگان به طعام ادسم اموى یا دلهره دارندگان و جبانان از سیف مسموم ناکثان و قاسطان و مارقان مستصعب است.
برخى از آنها نیز به معرفت ملکوت و برتر از آن بر مى گردد که سمت و سوى آن فراتر از بعد الهمم و عمق و ژرفاى آن فروتر از غوص الفطن است، که نه با سرمایه علم حصولى حکیمان و متکلمان متعارف پرواز به آن مرتبه میسور است و نه با دستمایه علم حضورى عارفان و شاهدان مشهود، غواصى به عمق آن میسور.
عناوین ماءخوذ در لسان احادیث صعوبت و استصعاب متعدد است ؛ مانند: امر، علم و حدیث . کسانى که تحمل حمل عطایاى آن ذوات نورى را دارند از فوز و فیض مطایاى ویژه الهى متنعمند و آنان ملک مقرب ، نبى مرسل و عبد ممتحن به تقواى خدا هستند. از این رو در تعریف علم حدیث، لازم است قید به قدر طاقت بشرى ماءخوذ گردد؛ مثلا اگر ادراک اسماى حسناى چهارگانه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (۲۸۲) و همچنین معرفت رجوع انقلاب گونه اشیاء به طرف خداوند یعذب من یشاء و یرحم من یشاء و الیه تقلبون (۲۸۳) و مانند آن، صعب است و آیات مزبور با تقدیر، حذف مضاف و نظیر آن تفسیر مى شود، ادراک معناى دخول خداوند سبحان در همه ذرات اشیاء بدون امتزاج و خروج وى از همه آنها بدن بینونت نیز مستصعب است: لیس فى الاشیاء بوالج و لا عنها بخارج (۲۸۴)
۸- سر دشوارى ادارک صحیح سنت معصومین ( علیهم السلام ) همانند راز سختى ادراک درست قرآن کریم دو چیز است: یکى ثقیل و وزین بودن کلام که مستلزم صعوبت تحمل فکرى آن است، به ویژه آن که متکلم یعنى خداوند خود قرآن را ثقیل وصف کند: ( انا سنلقى علیک قولا ثقیلا )(۲۸۵) و اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) گفتار خویش را سخت و صعب معرفى کنند؛ چنانکه حضرت امیرالمومنین (علیه السلام ) مى فرماید ان اءمرنا صعب مستصعب لا یحمله الا عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان (۲۸۶)؛ همچنین پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: ان حدیث آل محمد صعب مستصعب (۲۸۷) و دیگرى آن است که متکلم در کلام خویش متجلى است ؛ چنانکه حضرت على (علیه السلام ) درباره قرآن فرمود: فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر اءن یکونوا راوه (۲۸۸)، و همین معنا در تجلى نبوت، رسالت، ولایت و امامت در احادیث ویژه آنان نیز صادق است.
چون هر متکلمى در زیر زبان خود نهفته است: المرء مخبوء تحت لسانه (۲۸۹) و خداوند و خلفاى حقیقى او نیز در کلام خاص خود تجلى دارند و چون هاضمه فرهنگ محاوره و دستگاه مفاهمه و آینه ادبیات بشرى توان تحمل تجلى متکلم انسانى و ارائه ملکوت آن را ندارد، براى مخاطبان بسیار دشوار است که با کوره راه علوم گسترده ادبى و باریک راه قوانین معانى و بیان و بدیع و تنگناى واژگان انسانى پى به مقصود متکلم فرا طبیعى ببرند و آن متکلم را از راه مشاهده تجلى گاه او به خوبى بشناسند، یا بر مقصود نهایى و نهانى او به طور عمیق واقف گردند.
۹ راز صعوبت دانش ناب نسبت به سنت معصومین (علیهم السلام ) همواره یکسان نیست ؛ زیرا براى محققان مطاع و متبوع وقتى صعب مى شود که ستاره برهان یا خورشید شهود آنان افول کند؛ خواه دولت درخشان آنها مستاءجل باشد یا مستعجل. اگر فروغ درونى برهان پرور یا برق لامع نهانى عرفان پرور آنان سهمى از دوام داشته باشد، دولت کریمه اندیشه حصولى یا شهود حضورى آنان بهره اى از استئجال داشته، جزو فیضهاى ماندگار است و اگر همانند برق خاطف براى خائض در تیرگیها باشد، محکوم به استعجال خواهد بود: لیس فى البرق الخاطف مستمع لمن یخوض فى الظلمه (۲۹۰)
براى مقلدان مطیع و تابع نیز هنگامى مستصعب است که عکاز طاعت و عصاى تبعیت را از کف بدهند و دست عنایت عصاکش از سر آنها کوتاه شود؛ زیرا گوینده یا نویسنده مقلد، نابیناى متکى به عصاى راهنماى محقق است ؛ همین که شعله هدایت آن قائد افسرده شد، پاى این مقود کور، راکد و او قاعد مى شود و همین که عصاى تقلید از کف او رها شد متوقف مى گردد و به تهجاج قبلى خویش فرو مى رود؛ زیرا تنها عامل بیدارى او قیادت قائد یقظان و زمامدار بیدار بود؛ چنانکه با قطع پیوند پیروى با محقق مطاع و متبوع به عور و غور گراییده، مى خشکد؛ زیرا تنها منبع جوشش چنین گوینده یا نویسنده مقلدى، وامدارى از محقق است و با انقطاع ارتباط با صندوق قرض الحسنه، عائر و غائر مى گردد و دیگر از رشح و نم او خبرى نخواهد بود؛ زیرا مقلدى که در پرتو تقلید به سر آب مى رسد و سیراب مى شود، همین که توفیق تقلید از او سلب شد به سراب مبتلا مى گردد. چه بهتر که از بود خود سود خود تاءمین کردن و از غیر، وام نگرفتن که چنین دینى، سبب اندوه و فرومایگى است: ایاکم و الدین فانه هم باللیل و ذل بالنهار (۲۹۱)
پیوند ناگسستنى قرآن و عترت (ع)
در مباحث گذشته ضرورت رجوع به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و عترت پاک آن حضرت (علیهم السلام ) در تفسیر قرآن کریم تبیین شد. در این مبحث نیز به شرح حدیث شریف ثقلین و بیان محدوده هم بستگى ثقلین مى پردازیم.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در حدیث متواتر ثقلین که فریقین آن را نقل کرده اند، فرمودند: میراث رسالت من دو وزنه وزین است: یکى کتاب خدا و دیگرى عترت طاهرین (علیهم السلام ) (۲۹۲) و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهد شد، تا در کنار حوض کوثر با هم بر من وارد شوند و شما نیز اگر به این دو وزنه وزین تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: انى قد ترکت فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى و اءحدهما اءکبر من الاءخر: کتاب الله حبل ممدود من السماء الى الاءرض و عترتى اءهل بیتى اءلا و انهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض (۲۹۳)
قرآن و عترت عصاره نبوت و تداوم بخش رسالت هستند که هدایت بشر را تا قیامت تضمین مى کنند و عدم حضور این دو وزنه متحد در جامعه انسانى مایه گسستن رشته نبوت و مستلزم دائمى نبودن رسالت است ؛ زیرا فرض بر آن است که ثمره رسالت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مرتفع شده و پیامبر دیگر هم نخواهد آمد و این همان محذور ارتفاع اصل نبوت در عصرى از اعصار است.
اعلام جدایى ناپذیرى ثقلین، خبرى غیبى است که لازمه صدق و صحت آن، بقاى امام معصوم تا قیامت، عصمت امام، علم امام به معارف و حقایق قرآنى و همچنین اشتمال قرآن بر احکام و معارف ضرورى و سودمند براى بشر و نیز مصونیت قرآن از گزند تحریف است.
اکنون باید به تبیین این مطلب پرداخت که عدم افتراق ثقلین به چه معناست. جدایى ناپذیرى ثقلین بدین معنا نیست که امام (علیه السلام ) همواره مصحفى را به همراه خود دارد؛ بلکه به معناى عدم انفکاک امامت و وحى قرآنى از یکدیگر است ؛ امامان (علیهم السلام ) مبین و مفسر قرآن و شارح جزئیات و تفاصیل و نحوه اجراى کلیات آن هستند و قرآن نیز انسانها را به معصومین (علیهم السلام ) ارجاع و به سنت آنان بها مى دهد.
اگر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در حدیث ثقلین، سخن از جدایى ناپذیرى ثقلین به میان نمى آورد، جاى این توهم بود که تمسک به هر یک، به تنهایى، براى هدایت بشر کافى است ؛ اما بخش پایانى حدیث شریف ثقلین بر خلاف این پندار باطل قرآن و عترت را به عنوان دو حجت مستقلى که در مدار تبیین دین کامل، یعنى دین قابل اعتقاد و عمل به هم بستگى دارند و هیچ کدام از دیگرى مستغنى نیستند مطرح مى کند.
بنابراین، قرآن کریم با این که در اصل حجیت و همچنین در دلالت ظواهر مستقل است و وابستگى آن به روایات در این بخش، مستلزم دور خواهد بود، هرگز حجت منحصر نیست.روایات نیز گرچه پس از تثبیت اصل حجیت آن به وسیله قرآن ( چه در سنت قطعى و چه در سنت غیرقطعى ) و بعد از احراز عدم مخالفت آن با قرآن (در خصوص سنت غیر قطعى ) حجتى مستقل است ؛ لیکن حجت مستقل منحصر نیست و این دو حجت مستقل غیر منحصر همراه با حجت مستقل سوم، یعنى برهان عقلى، سه منبع مستقل غیر منحصر معارف دین است که با ملاحظه و جمع بندى نهایى هر سه منبع مى توان به پیام خدا و حکم قطعى الهى دست یافت. پس مفاد حدیث شریف ثقلین این نیست که تمسک به هر یک از قرآن و عترت، بدون تمسک به دیگرى مایه هدایت است.
استقلال در حجیت بدین معنا نیست که یک دلیل با قطع نظر از سایر ادله راهگشا باشد و در هیچ مرحله اى به غیر خود توقف نداشته باشد و مولا و عبد بتوانند به وسیله آن بر یکدیگر احتجاج کنند و این که در بحثهاى اصولى و فقهى گفته مى شود کتاب و سنت و عقل از منابع و مستندات احکام است، بدین معنا نیست که هر یک حجت مستقل و مستغنى از ادله دیگر است ؛ بلکه بدین معناست که اینها سه منبع مستقلى است که چون حجیت هر یک انحصارى نیست، براى دستیابى به احکام الهى باید همه ادله سه گانه را ملاحظه و جمع بندى کرد؛ مثلا اگر درباره فرعى از فروع فقهى همانند وجوب عدل و حرمت ظلم، سه دلیل (قرآنى، روایى و عقلى ) اقامه شد به منزله آن است که سه آیه از قرآن بر فرع مزبور دلالت داشته باشد.
استناد و استدلال به آیات قرآن براى اعتقاد و عمل، هرگز با قطع نظر از روایات نخواهد بود؛ زیرا مقیدات، مخصصات و شواهد آیات قرآن در روایات آمده است و اگر پس از فحص در روایات، هیچ گونه مقید، مخصص و شارحى براى آیه معینى یافت نشد، مى توان گفت پیام و رهنمود آیه مزبور براى اعتقاد یا عمل چنین است.
روش فقیهان نیز چنین است که بدون فحص از مقید و مخصص در روایات، به آیات قرآن استدلال نمى کنند؛ زیرا رجوع به قرآن بدون فحص در روایات از قبیل رجوع به عام قبل از فحص از مخصص است که آن را روا نمى شمارند. به عام قبل از فحص از مخصص نمى توان براى اعتقاد یا عمل استناد کرد. در استدلال به روایات نیز ( در خصوص سنت غیرقطعى ) باید ابتدا آن را بر قرآن عرضه و با آن ارزیابى کرد؛ تا در صورت عدم مخالفت با قرآن دومین حجت دینى تاءمین گردد. بنابراین، بازگشت حجت دوم، یعنى حدیث تام و معتبر به این است که گویا آیه دیگرى از قرآن برفرع فقهى مزبور دلالت داشته باشد.
دلالت عقل بر آن فرع فقهى که با محکمات قرآنى هماهنگ است نیز دلیل سوم را فراهم مى آورد. اجماع نیز به سنت معصوم باز مى گردد و همانند روایات باید بر قرآن کریم عرضه شود و در صورت عدم مخالفت با آن حجت خواهد بود.
با این بیان روشن شد که ثقلین از یکدیگر جدایى ناپذیرند؛ قرآن کریم ثقل اکبر است و دلالت ادله گوناگون عقلى و نقلى بر مطلب معین به منزله دلالت آیاتى از قرآن بر آن مطلب خواهد بود و ادله قرآنى، روایى و عقلى بر روى هم به منزله دلیل یگانه و حجت واحد است.
حاصل این که، قرآن و عترت براى ارائه دین کامل و صالح براى اعتقاد و عمل دو ثقل متحدند، نه یک واحد و نه دو ثقل جدا از یکدیگر.بر اساس حدیث شریف ثقلین، عترت منهاى قرآن، عترت منهاى عترت خواهد بود و همچنین قرآن منهاى عترت به منزله قرآن منهاى قرآن خواهد بود. پس قرآن و عترت در ارائه دین جامع، به منزله یک حجت الهى هستند. محدوده استقلال قرآن و سنت و همچنین منطقه هم بستگى ثقلین در مبحث بعدى روشن خواهد شد.
پس از تبیین پیوند ناگسستنى قرآن و عترت و تشریح مرجعیت قرآن کریم، باید محدوده استقلال و همچنین منطقه هم بستگى قرآن و حدیث تبیین شود.
بر اساس مباحثى که در فصول گذشته مطرح شد، قرآن کریم در سه جهت مستقل است:
۱ در اصل حجیت ؛ زیرا قرآن معجزه اى الهى است که حجیت آن ذاتى و در ناحیه سند قطعى و بى نیاز از غیر است. البته مراد از ذاتى در این جا ذاتى نسبى است و گرنه حجت ذاتى همان مبداء اولى است.
۲ در دلالت ظواهر الفاظ؛ زیرا وابستگى قرآن به احادیث معصومین (علیهم السلام ) در این بخش ( آن گونه که اخباریان مى پندارند) مستلزم دور محال است. بنابراین، آنچه از الفاظ قرآن استفاده مى شود، اعم از آن که طبق نص باشد یا ظهور به طور استقلال حجت است. گرچه مستفاد از ظهور مطلبى است ظنى، نه قطعى.
۳ در ارائه خطوط اصلى و کلى دین.
پس قرآن در همه شئون خود مستقل است و وابستگى به غیر خود ندارد؛ لیکن چون دین در ارائه پیام نهایى خود هم به قرآن وابسته است و هم به سنت معصومین (علیهم السلام )، از این رو در محدوده ارائه دین قابل اعتقاد و عمل قرآن و سنت جدایى ناپذیر است ؛ بدین معنا که قرآن عهده دار تبیین خطوط کلى دین است و سنت عهده دار تبیین حدود و جزئیات و تفاصیل احکام .
و اما روایات به دو دسته تقسیم مى شود: یکى روایات ظنى الصدور و دیگرى روایات قطعى الصدور؛ اما روایاتى که صدور آن از معصومین (علیهم السلام ) ظنى است (سنت غیر قطعى ) هم در سند وابسته به قرآن کریم است و هم در دلالت ؛ اما در سند، از این جهت که قرآن کریم نسبت به کسى که نبوت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم با معجزه دیگر براى او اثبات نشد پشتوانه اعتبار سخنان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است بى واسطه، و پشتوانه سخنان عترت طاهرین (علیهم السلام ) است با واسطه، و اما در دلالت، از این جهت که حجیت محتواى احادیث غیر قطعى در گرو عدم مخالفت محتواى آن با قرآن کریم است و عرضه روایت غیر قطعى بر قرآن براى تشخیص حجت از غیر حجت است و تمیز صدق و کذب و حق و باطل.
اما احادیث قطعى الصدور تنها در ناحیه سند، یعنى اصل حجیت (نه سند مصطلح رجالى ) نسبت به کسى که نبوت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از راه معجزه دیگر براى وى ثابت نشده باشد به قرآن وابسته است و پس از تامین اصل حجیت آن به وسیله قرآن در همه شئون همتاى قرآن کریم است ؛ یعنى در طول قرآن کریم حجت مستقل غیر منحصرى است که همانند قرآن محتوایش حجت و همسان قرآن میزان سنجش سنت غیر قطعى است. از این رو احادیث عرض بر کتاب، سنت قطعى را همانند قرآن میزان ارزیابى سنت غیر قطعى مى داند.
حاصل این که، اولا، ثقلین هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد، بلکه با هم متحدند و بر روى هم یک حجت الهى هستند؛ منتها یکى اصل و دیگرى فرع و همچنین یکى متن و دیگرى شرح است ( قرآن و عترت نه جدایند و نه در عرض هم ). پس دین در ارائه پیام نهایى خود هم به قرآن وابسته است هم به سنت.
ثانیا، قرآن کریم که هم در سند و هم در حجت ظواهر و هم در ارائه خطوط کلى دین نیازمند به غیر خود، یعنى احادیث نیست و حدوثا و بقائا مستقل است، نسبت به روایات که حدوثا و بقائا تابع قرآن است، ثقل اکبر به شمار مى آید؛ چون مراد از استقلال، استقلال نسبى است، نه نفسى. از این رو اعتماد به اصول عقلایى در فهم معانى الفاظ قرآن منافى استقلال آن در حجیت و دلالت نخواهد بود.
ثالثا، محدوده وابستگى روایات به قرآن هم در ناحیه اعتبار سند است ( چه در سنت قطعى و چه در سنت غیر قطعى ) و هم در ناحیه اعتبار متن ( در خصوص سنت غیر قعطى ). اما پس از تاءمین اصل اعتبار سنت به وسیله قرآن، سنت نیز حجت مستقل غیر منحصرى است همتاى قرآن.
آنچه تاکنونه تبیین شد، حجیت کلام معصومین (علیهم السلام ) در تفسیر آیات قرآن بود. اکنون باید حجیت کلام اهل عصمت در معارف اعتقادى و احکام عملى ( نه خصوص تفسیر متن مقدسى مانند قرآن ) بررسى شود.
مسائل دین از یک نظر گاه قابل تقسیم به دو بخش معارف اعتقادى و احکام عملى است. در احکام عملى که جاى تعبد و عمل است افزون بر قطع و اطمینان، مظنه خاص نیز راهگشاست. بنابراین، کلام معصومین (علیهم السلام ) حتى اگر به صورت خبر واحد باشد و همراه با قراین قطع آور نباشد، در مسائل عملى و فرعى، حجت تعبدى است، چه در احکام الزامى ( وجوب و حرمت) و چه در احکام غیر الزامى ( استحباب و کراهت ).
این بخش در علم اصول فقه به خوبى تبیین شده است. اما آنچه در این جا مورد بحث قرار مى گیرد حجیت سخنان معصومین (علیهم السلام ) در بخش معارف اعتقادى است که ظن و گمان در آنها اعتبارى ندارد و قابل تعبد نیست، بلکه باید در آن به قطع و یقین دست یافت تا نفس آرام بگیرد و آن را بپذیرد.
قرآن کریم، چنانکه گذشت، در تبیین معارف دین اولین پایگاه و به تعبیر حدیث شریف ثقلین ثقل اکبر است و میزانى الهى براى ارزیابى محتواى احادیث غیر قطعى معصومین است.
اما سخنان معصومین (علیهم السلام ) در بخش معارف اعتقادى دو دسته است:
۱- روایاتى که در ارکان سه گانه خود، داراى جزم و یقین است ؛ یعنى در اصل صدور و جهت صدور و دلالت بر محتوا قطعى است ؛ یعنى از نظر سند، خبر متواتر یا خبر واحد محفوف به قرینه قطعى است و از نظر جهت صدور نیز قطعا مى دانیم در صدد بیان معارف واقعى است و از روى تقیه صادر نشده است و در دلالت نیز نص است، نه ظاهر.
این گونه روایات گرچه اندک است، ولى بر اثر یقین آور بودنن آن، در معارف دین راهگشا و حجت است و مى توان در اثبات مسائل اصولى (۲۹۴) از آن مدد گرفت. اگر کسى در محضر معصوم (علیه السلام ) باشد و تقیه اى در میان نباشد و معصوم (علیه السلام) درصدد بیان واقعیت باشد، در چنین موردى مى توان سخن معصوم را حد وسط برهان قرار داد و به یقین رسید و این گونه ادله نقلى با براهین عقلى تفاوتى جز در اجمال و تفصیل ندارد.
۲- روایات و ادله نقلى که در ارکان سه گانه مزبور فاقد یقین است و در نتیجه یقین آور نبوده، بلکه تنها مفید ظن و گمان است. این گونه روایات ناظر به سه بخش است:
الف: معارف اصول دین، همانند اصل توحید، نبوت و معاد و اصل وجود بهشت و جهنم. در این گونه معارف که از اصول دین است و اعتقاد به آن ضرورى است و یقین و جزم در آن معتبر است، با ادله نقلى ظنى نمى توان به یقین دست یافت و از این رو این گونه از ادله نقلى در این بخش حجت نیست.
ب: معارفى که از اصول دین نیست تا اعتقاد تفصیلى به آنها ضرورى باشد، بلکه ایمان اجمالى درباره آنها کافى و کارساز است ؛ مانند این که حقیقت عرش، کرسى، لوح، قلم و فرشته چیست. در این بخش انسان مى تواند به علم اجمالى و یقین مجمل نه مفصل قانع شود. بنابراین، در این موارد مى توان به ایمان اجمالى بسنده کرد و مفاد روایت ظنى را نیز در حد احتمال پذیرفت.
ج: معارفى که نه از اصول دین است و نه از قسم دوم، بلکه بیانگر مسائل علمى و آیات الهى در خلقت است، مانند این که آسمانها و زمین در آغاز آفرینش رتق و بسته بوده، سپس فتق و گشوده شده است. (۲۹۵) اخبار و روایاتى که مبین این بخش از معارف است نه ثمره عملى دارد و نه جزم علمى در آنها معتبر است. در این بخش نیز روایات غیر قطعى در حد احتمال قابل پذیرش است، ولى حجت تعبدى نیست ؛ زیرا ادله حجیت خبر واحد راجع به مسائل عملى و تعبدى است و در مسائل علمى نمى توان کسى را بدون حصول مبادى تصدیقى متعبد به علم کرد.
تذکر:
۱- متون دینى اعم از قرآن و حدیث درباره آسمان و زمین و اجرام دیگر سخنانى دارد و آنچه از محتواى آنها به طور ظنى استنباط مى شود، مى توان در همان محدوده گمان به دین نسبت داد، نه بیش از آن و در صورت تبدل راءى علمى، مى شود درباره استنباط از متون دینى نیز تجدید نظر کرد و تبدل مسائل طبیعى مستفاد از ادله نقلى نظیر تبدل مسائل شرعى مستنبط از آن است و هیچ تفاوتى از این جهت نیست و وهنى نیز لازم نمى آید. اما اگر در مسائل علمى محتواى روایات غیر قطعى مانند اخبار آحاد را به طور قطعى به حساب دین بگذاریم و با برخى فرضیه هاى علمى موجود نیز تطبیق کنیم، با تبدیل آن فرضیه به فرضیه دیگر، دین در نظرها موهون خواهد شد؛ چنانکه گروهى با تحمیل ره آورد هیئت بطلمیوسى بر قرآن به چنین وضع نامطلوبى مبتلا شدند. (۲۹۶)
۲- اگر مطلبى از خود معصوم (علیه السلام ) شنیده شد و هیچ گونه احتمال خلاف مانند تقیه در آن راه نداشت، در محدوده سنت قطعى است و معادل برهان عقلى مفید قطع در همه مسائل علمى و عملى است و اگر به وسیله راوى حدیث به ما رسید و شواهد داخلى و خارجى سبب حصول قطع شد باز هم در همه مسائل علمى و عملى مفید است.
مراحل پنج گانه در فهم معارف دین
قرآن کریم، چنانکه گذشت، اولین منبع معرفت دینى و بر اساس رهنمود معصومین (علیهم السلام ) ثقل اکبر و پشتوانه حجیت روایات است و سخنان عترت طاهرین که ثقل اصغر هستند، در اصل حجیت و در تاءیید محتوا، متکى به قرآن کریم است و باید بر آن عرضه و با آن ارزیابى شود.
عرضه روایات بر قرآن، چنانکه گذشت، براى آن است که مضمون آن رو در روى قرآن نبوده، اختلاف تباینى با آن نداشته باشد و گرنه تقیید مطلق، تخصیص عام، تبیین کلى، تحدید حدود و تفصیل اجمال، مخالفت محسوب نمى شود.
روایتى که با قرآن کریم اختلاف تباینى نداشته باشد در دامنه قرآن قرار مى گیرد و حجت و قابل استناد است. از سوى دیگر، چون رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم عهده دار تبیین جزئیات و تفصیل کلیات شریعت و معلم الهى قرآن کریم است: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (۲۹۷) و آن حضرت نیز به موجب حدیث متواتر ثقلین همین سمتها را به جانشینان خود سپرده است:... انى تارک فیکم ثقلین… و هو کتاب الله… و عترتى اهل بیتى لن یفترقا (۲۹۸)، تبیین حدود و جزئیات معارف و احکام کلى قرآنى بر عهده معصومین (علیهم السلام ) است و سخنان آنان عمومات قرآنى را تخصیص و مطلقات آن را تقیید مى کند. بنابراین، استناد به قرآن براى معتقد شدن به اصول اعتقادى و عمل کردن به فروع عملى بدون رجوع به روایات بى ارزش است و در حقیقت، سخن مجموع ثقلین ، سخن اسلام است، نه سخن یکى از دو ثقل به تنهایى. بر اساس مباحث گذشته، در تفسیر هر یک از آیات قرآنى این مراحل را باید پیمود:
۱- مفاد آیه مورد نظر را با قطع نظر از سایر آیات قرآن باید فهمید، ولى در این مرحله نمى توان گفت نظر قرآن چنین است، بلکه مى توان گفت مفاد این آیه با قطع نظر از آیات دیگر، چنین است.
۲- چون آیات قرآن کریم مفسر و مصدق یکدیگر است: و ان القرآن لم ینزل لیکذب بعضه بعضا و لکن نزل یصدق بعضه بعضا (۲۹۹)، ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض (۳۰۰) با استفاده از سایر آیات قرآن باید آیه مورد نظر تفسیر شود. در این مرحله حاصل معناى آیه را که ثمره تفسیر قرآن به قرآن است، مى توان به قرآن اسناد داد، ولى قابل اسناد به اسلام نیست و به عنوان پیام دین و سخن اسلام تلقى نمى شود و از این رو، پذیرش و عمل به آن، مصداق حسبنا کتاب الله خواهد بود؛ که چنین گفتار یا رفتارى مخالف سنت قطعى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است که قرآن نیز آن را منبع مبانى و ادله دین قرار داده است.
۳- باید همه روایاتى که در شاءن نزول، تطبیق و یا تفسیر آیه مورد بحث آمده و همچنین روایاتى که به گونه اى با معناى آیه مزبور مرتبط است با یکدیگر جمع بندى شود تا در محدوده سخنان ثقل اصغر نیز مقیدها مخصصها و سایر قراین یافت شده، پیام ثقل اصغر به روشنى دریافت شود.
۴- پس از جمع بندى روایات مزبور حاصل و عصاره آنها را بر قرآن کریم عرضه کنیم تا در صورت نداشتن مخالفت تباینى با قرآن، به عنوان مقید، مخصص، قرینه و شارح در دامنه قرآن کریم قرار گیرد.
۵- در صورت هماهنگى پیام ثقل اصغر با سخن ثقل اکبر، جمع بندى نهایى کرده، آنگاه این مجموعه هماهنگ را پیام و سخن اسلام بدانیم.
سر این که در مراحل پنج گانه مزبور ابتدا بحث قرآنى و سپس بحث روایى مطرح مى شود، همان است که در تبیین معارف دین، قرآن کریم اولین پایگاه بوده، پشتوانه حجیت روایات است و با داشتن چنین پایگاهى که سند و همچنین دلالت آن بر اصول و خطوط کلى دین، هر دو قطعى است، مى توان روایات را حجت دانست و از آن بهره جست و گرنه پیش از دریافت پیام ثقل اکبر، تبیین مفهوم آیه به وسیله روایت مستلزم دور است.
روایات، همان گونه که در فصول پیشین گذشت، چه از نظر سند و چه از نظر متن تابع قرآن کریم است و مفسر تا بحث قرآنى را سامان ندهد و خطوط اصلى معارف آیه را در نیابد و از بحث قرآنى فراغت نیابد، هرگز نمى تواند به سراغ روایات برود؛ زیرا اعتبار روایات، پس از عرضه آنها بر قرآن و کشف عدم مخالفت آن با قرآن است. البته پس از پیمودن مراحل مزبور نوبت به تقیید، تخصیص و شرح و تفسیر و تطبیق آیه بر مصادیق آن به کمک روایات مى رسد.
تذکر:
۱- عقل برهانى که از گزند مغالطه و آسیب تخیل مصون است، به منزله رسول باطنى خداوند است که همانند متن نقلى، از منابع نقلى مستقل معرفت دینى و مصادر فتاوى شرعى به شمار مى آید و از اعتبار اصیل و حجیت ذاتى برخوردار است.
چنین عقلى با اصول و علوم متعارفه و براهین ناب خود، بنیان مرصوص عقاید اصیل، مانند اصل وجود مبداء هستى، وحدت و سایر صفات علیا و اسماى حسناى مبداء، ضرورت وحى و رسالت، ضرورت معاد و سایر مسائل کلامى متقن را تاءسیس مى کند و در این تاءسیس و تثبیت نیز استوار است. بر این اساس، عقل برهانى در همه مراحل استنباط از قرآن و سنت به عنوان حجتى الهى حضورى مؤ ثر دارد؛ اعم از مرحله استنباط از خصوص یک آیه یا مجموع قرآن و همچنین استنباط از یک حدیث یا مجموع سنت و نیز استنباط از مجموع قرآن و سنت براى ارائه پیام نهایى دین.
توضیح این که، معارف مستفاد از متون نقلى (اعم از قرآن و حدیث ) سه گونه است و عقل در هر بخش داورى ویژه اى دارد:
الف: معارفى که عقل توان شناخت آن را ندارد و از این رو درباره آن حکم به نفى یا اثبات ندارد، بلکه در برابر آن ساکت است. در این بخش، عقل تنها مستمع واعى پیام متن نقلى است و خود اعتراف دارد که وظیفه او در برابر این گونه معارف، استماع، انصات و پذیرش پیام دین است.
ب: معارفى که عقل توان شناخت آن را دارد و درباره آن حکم به تصویب و تاءیید مى کند. در این صورت برهان عقلى در کنار متن نقلى سخنگو و پیام آور دین خداست.
ج: معارفى که عقل توان شناخت آن را دارد، لیکن درباره آنها حکم به تخطئه و تکذیب مى کند؛ یعنى برهان عقلى بر خلاف ظواهر کتاب و سنت است. در این صورت پیام عقل مبرهن بر ظواهر متن نقلى مقدم است ؛ زیرا عقل به منزله دلیل لبى متصل یا منفصل کلام الهى است و استنباط پیام دین از متن نقلى بدون ملاحظه قراین متصل و منفصل آن نارواست.
شایان ذکر است، عقلى که منبع دین است، و حجیت آن در علم اصول فقه ثابت شده مانند متن نقلى باید اصیل و غیر محرف باشد. بنابراین، از مبادى موهوم یا متخیل کارى بر نمى آید، گرچه عقل ناب پنداشته شود. از این رو در تقدیم عقل بر نقل و در حمل منقول بر خلاف ظاهر نهایت دقت، احتیاط و تحزم همراه با اندیشناکى و خوف از حرمان پیام وحى الهى و تحمل تبعات تلخ آن لازم است.
نکته: چون تعارض عقل قطعى با نقل یقینى ممکن نیست اگر چنین رخدادى پدید آمد حتما ابتدایى است و با نظر دقیق برطرف مى گردد؛ چنانکه دو دلیل عقلى قطعى یا دو دلیل نقلى یقینى هرگز معارض یکدیگر نیست.
۲- همان طور که در اسناد یک مطلب قرآنى به اسلام باید مراحل پنج گانه مزبور طى شود، در اسناد یک مطلب روایى به اسلام نیز باید مراحل متعددى پیموده شود و هرگز به صرف برخورد به یک حدیث صحیح نمى توان مضمون آن را به اسلام اسناد داد؛ گرچه مى توان در محدوده همان حدیث سخن گفت.
۳- سر تفکیک مباحث روایى از بحثهاى تفسیرى در این تفسیر و تفسیر ارزشمند المیزان آن است که گرچه بررسى روایات مربوط به هر آیه ضرورى است و بدون مراجعه به روایات نمى توان تنها به مفاد قرآن در بخشهاى علمى، عالم شد و در بخشهاى عملى عمل کرد، چون تقیید مطلقات، تخصیص عمومات و تفصیل کلیات آیات قرآن برعهده معصومین (علیهم السلام ) است، ولى بررسى روایت باید بعد از تحلیل آیات قرآن باشد، نه در عرض آن ؛ به طورى که به کمک روایت اصل معناى آیه را بفهمیم ؛ زیرا روایت موزون و قرآن کریم میزان سنجش آن است و در تفاسیرى که مراحل مزبور طى نشده و مرزبندى مباحث قرآنى و روایى صورت نپذیرفته، میزان و موزون به هم آمیخته شده است و حجیت روایات در عرض حجیت قرآن تلقى شده است ؛ در حالى که حجیت روایات تفسیرى در طول قرآن است، نه در عرض آن.
۴- شناخت منضود و منظوم عناصر محورى دین جایگاه قرآن را متقدم بر خاستگاه رسالت مى داند و جایگاه رسالت را مقدم بر خاستگاه سنت مى شمارد؛ چنانکه دلیل آن در بحث ویژگیهاى سنت قطعى گذشت ؛ در نظام معرفتى هرگز مجالى براى تقدیم متاخر و تاخیر متقدم نیست و نغمه ناموزون و گوش خراش قدم المفضول على الفاضل مستمعى نخواهد داشت و تولى نابجا نسبت به حدیث موجب موجب هجر کلام خدا و سبب حجر وحى او خواهد بود؛ زیرا در رتبه اى که باید حدیث خدا که صادقتر از آن سخنى نیست: ( و من اءصدق من الله حدیثا (۳۰۱) مطرح شود، اگر حدیث بنده خدا طرح گردد، باعث تقدیم ثقل اصغر بر اکبر و تاءخیر ثقل اکبر از اصغر مى شود و این جا به جایى نابجا همان هجر و حجر مذموم را به دنبال دارد.
در برخى تفاسیر آمده است:
اعتماد کردم قبل از هر چیز در تفسیر آیه و بیان مراد آن بر حدیثى که در سنت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم ثابت شد؛ زیرا سنت آن حضرت ترجمان قرآن و راه شناخت معانى آن است: ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا (۳۰۲) و اگر حدیثى در سنت نبود، بر ظاهر آیه و سیاق آن تکیه مى کردم ؛ زیرا متکلم حکیم در بیان مراد خود بر آنچه مخاطب از دلالت لفظ مى فهمد، اعتماد مى کند… و اگر آیه اى نسبت به آیه اول آشکارتر بود هر دو را براى توضیح بیشتر ذکر مى کردم ؛ چون مصدر قرآن یکى است ؛ بعض قرآن به بعض دیگر آن ناطق و براى آن شاهد است. (۳۰۳)
این سخن ناصواب است ؛ زیرا اعتماد بر سیاق آیه و تکیه بر شواهد درونى خود آیات قرآن بر اساس نطق و شهادت و هم آوایى آنها نسبت به یکدیگر مقدم بر حدیث ماءثور است ؛ زیرا گرچه آیه ۷ سوره حشر دستور پیروى از سنت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم داده است، اما خود سنت دو قسم است: یکى کلیدى و اصلى و دیگرى فرعى. اما آن بخش از سنت که جنبه کلیدى و اصلى دارد، محتواى آن سنت شناسى و ارزیابى صحیح و سقیم خود حدیث، از راه عرض بر قرآن است و اما آن قسم از سنت که فرعى است، حاوى مطالب موردى درباره احکام چیزهاى خاص است. البته روشن است که بخش اصلى سنت بر بخش فرعى آن مقدم است و فتواى مسلم بخش اول این است که قبل از پرداخت تفصیلى به محتواى حدیث باید به صحت آن پى برد و مهمترین طریق حدیث شناسى عرضه پیام حدیث بر قرآن کریم است. پس اول باید به خود قرآن که ترجمان و تبیان خویش و مفسر راستین حقیقت وحى خداست مراجعه کرد و آنگاه به حدیث رجوع کرد؛ چنانکه پیرامون تنضید و تنظیم ضرورى این دو وزنه وزین مطالبى در طى همین نوشتار ارائه شد و کاملا معلوم شد که اولا سنت قطعى هرگز نیازى به عرض بر قرآن ندارد و ثانیا موافقت با قرآن شرط اعتبار حدیث نیست، بلکه مخالفت با آن مانع اعتبار و حجیت حدیث است و ثالثا تبیین حدود احکام و تحلیل جزئیات آفرینش و تفصیل جزئیات معاد و مانند آن به سنت واگذار شده است.
بنابراین، اختلال و ناتمامى آنچه قرطبى در تفسیر خود از برخى نقل کرده است معلوم مى شود؛ وى در آن کتاب از بعضى چنین نقل کرد (گرچه به همه آنچه نقل کرد راضى نیست ):
۱- حدیث عرض سنت بر کتاب خدا و اخذ موافق و ترک غیر موافق با آن، باطل و بى اصل است.
۲- قرآن محتاجتر است به سنت تا سنت به قرآن.
۳- سنت حاکم بر کتاب است و کتاب حاکم بر سنت نیست… گرچه فضل بن زیاد مى گوید: من از احمد بن حنبل شنیدم که وى گفته بود: من جسارت آن را ندارم که بگویم: سنت حاکم بر کتاب است و لیکن من مى گویم: سنت کتاب را تفسیر و تبیین مى کند. (۳۰۴)
چون احادیث لزوم عرض حدیث بر قرآن به خوبى براى برخى از اهل سنت روشن نشد و آن طور که در جوامع روایى امامیه به نصوص مزبور اهتمام شد براى او آشکار نشد، گفت نصوص عرض باطل و بى ریشه است. خلاصه آن که، در بحثهاى قبلى معلوم شد که هرگز نباید از همتایى و همسانى قرآن و سنت قطعى از یک سو و تقدم قرآن بر سنت غیر قطعى از سوى دیگر و محکومیت سنت نسبت قرآن نه به عکس از سوى سوم… غفلت کرد.
قرآن کریم جهانى و جاودانه است ؛ به طورى که نه مرزهاى جغرافیایى و حدود اقلیمى حوزه رسالت آن را مرزبندى مى کند و نه مقاطع امتداد زمان را بر قلمرو شمول و فراگیرى آن تاءثیرى است و چنین کتابى در غایب همانند حاضر جارى است و بر گذشته و آینده همانند حال منطبق مى شود. احکام و اوصافى که قرآن کریم براى خود بیان مى کند فراتر از مرزهاى مکانى و زمانى است.
از این ویژگى قرآن کریم در روایات به جرى تعبیر شده است ؛ امام باقر (علیه السلام ) مى فرماید: آیاتى که درباره اقوامى نازل شده، اگر پس از مرگ آن اقوام، بمیرد از قرآن چیزى باقى نمى ماند؛ لیکن همه قرآن تا آسمانها و زمین برپاست، بر اقوام و ملل و اشخاص و اشیا جارى است: ولو اءن الآیه اذا نزلت فى قوم ثم مات اولئک القوم ماتت الآیه لما بقى من القرآن شى ء و لکن القرآن یجرى اوله على آخره مادامت السماوات و الارض… (۳۰۵)
همچنین آن حضرت مى فرماید: همه آیات قرآن داراى ظاهر و باطن است… برخى از [ مصادیق ] آن گذشته و برخى هنوز نیامده است. قرآن همانند مهر و ماه در جریان است: عن الفضیل بن یسار قال سئلت اءباجعفر (علیه السلام ) عن هذه الروایه: ما فى القرآن آیه الا و لها ظهر و بطن. فقال: ظهره تنزیله و بطنه تاءویله، منه ما مضى و منه ما لم یکن. یجرى کما یجرى الشمس و القمر کما جاء تاءویل شى ء منه. یکون على الاءموات کما یکون على الاءحیاء… (۳۰۶). در این حدیث شریف انطباق آیات قرآن کریم بر مواردى که به واسطه تحلیل به دست آمده از قبیل جرى شمرده شده است.
بسیارى از روایاتى که در تفاسیر روایى مانند نور الثقلین و برهان آمده و از آن به عنوان روایات تفسیرى یاد مى شود، در پى تفسیر آیه نیست ؛ زیرا تفسیر به معناى بیان معانى الفاظ و جمله هاى قرآنى است و بیشتر آن احادیث از این قبیل نیست، بلکه در پى تطبیق آیه بر برخى از مصادیق و در موارد فراوانى تطبیق بر بارزترین مصداق آن است، همان گونه که آیه کریمه غیر المغضوب علیهم و لا الضالین بر یهود و نصارا تطبیق شده است و نشانه تطبیقى بودن چنین روایاتى آن است که اولا، عناوینى مانند ( المغضوب علیهم ) و (الضالین ) عام است و مصادیق فراوانى دارد و ذکر یک مصداق هرگز به معناى عدم انطباق مفهوم جامع بر سایر مصادیق نیست ؛ مگر این که دلیلى بر انحصار باشد؛ چنانکه در تذکر آینده خواهد آمد. ثانیا، همین عناوین در روایاتى دیگر، بر گروههایى جز یهود و نصارا منطبق شده است ؛ مانند تطبیق (المغضوب علیهم ) بر نصاب و (الضالین ) بر مرددین ناآشناى با امامان (علیهم السلام ). ثالثا، در برخى روایات عنوان (الضالین ) بر هر دو گروه یهود و نصارا منطبق شده است. (۳۰۷)
شاهد دیگر بر تطبیقى بودن بسیارى از روایات تفسیرى آن است که حضرت امام باقر (علیه السلام ) در بیانى جامع به خیثمه فرمودند، ثلث قرآن درباره ما و دوستان ماست و ثلث آن درباره دشمنان ما و دشمنان پیشینیان ماست و…: یا خثیمه !القرآن نزل اءثلاثا: ثلث فینا و فى اءحبائنا و ثلث فى اءعدائنا و عدو من کان قبلنا و… (۳۰۸)
بنابراین، این گونه روایات بر فرض صحت و تمامیت سند و جهت صدور، هرگز گستره شمول و عموم معناى آیه را محدود نمى کند و بیان مصداق کامل یا یک مصداق، مصادیق دیگر را نفى نمى کند و دست مفسر را در تطبیق آیه بر سایر مصادیق آن نمى بندد؛ بلکه آیه داراى معنایى عام است و همچنان به عموم خود باقى است.
فایده و نقش روایات تطبیقى آن است که با تبیین برخى مصادیق آیه، مفسر را در ارائه معناى کلى راهنمایى مى کند.
تذکر: در برخى موارد مصداق آیه منحصر و محدود است و قانون جرى و تطبیق در خصوص آن آیات راه ندارد؛ همانند آیه ولایت: انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤ تون الزکوه و هم راکعون (۳۰۹)، آیه مباهله: فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع اءبناءنا و اءبناءکم و نساءنا و نساءکم و اءنفسنا و اءنفسکم ثم نبهتل… (۳۱۰) و آیه تطهیر: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اءهل البیت و یطهرکم تطهیرا (۳۱۱)
بازدیدها: 0