تفسیر تسنیم ( اجمالی)| جلد2،سوره بقره،آیه1

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسیر تسنیم ( اجمالی)| جلد2،سوره بقره،آیه1

آیه 1 – الم

گزيده تفسير  

برخى از سوره هاى قرآن كريم با حروفى آغاز مى شود كه آن حروف چون ناپيوسته قرائت مى شود، به حروف مقطعه موسوم شده است.

تبيين اين حروف از آغاز تاريخ تفسير تا كنون همواره توجه مفسران و قرآن پژوهان را به خود معطوف داشته و در تحليل آن دو راه پيموده اند: برخى آن را راز و رمزى ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) دانسته و از اين رو آن را غير قابل تفسير مى دانند و گروه ديگر كه بيشتر مفسران و قرآن شناسان هستند،برآنند كه اين حروف نيز مانند ساير آيات قرآن گرچه معرفت اكتناهى آن ميسور نيست، ليكن تفسيرپذير است.

اينان در تفسير حروف مقطعه قرآن آراى گوناگونى دارند كه چون رو در روى يكديگر نيست، اگر آن آرا با دليل معتبر اثبات شود، همه آنها قابل پذيرش ‍ است ؛ گرچه زمينه فحص و ارزيابى نهايى درباره حروف مقطعه همچنان وجود دارد و شايد در مناسبتهاى ديگر مطرح شود.

تفسير

ويژگيهاى حروف مقطعه

از آغاز تاريخ تفسير قرآن كريم تا كنون تفسير حروف مقطعه همواره اهتمام مفسران را به خود مشغول داشته و افزون بر آنچه در كتب تفسير آمده، درباره آن كتابها و رساله هاى مستقلى نيز نگاشته اند. حروف مقطعه داراى ويژگيهايى است كه لازم است پيش از ورود به بحث تفسيرى با آنها آشنا شويم:

1- اين حروف از مختصات قرآن كريم است و در ساير كتابهاى آسمانى مانند تورات و انجيل سابقه ندارد.

2- اين حروف اختصاص به سوره هاى مكى يا مدنى ندارد؛ زيرا در 27 سوره مكى و در دو سوره مدنى آمده است.

3- بيست و نه سوره اى كه داراى حروف مقطعه است به ترتيب، عبارت است از سوره هاى: بقره، آل عمران، اعراف، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، ابراهيم، حجر، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، عنكبوت، روم، لقمان، سجده، يس، ص، مومن (غافر)، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه، احقاف، ق و قلم.

4- حروف مقطعه اوايل سوره ها، برخى يك حرفى است ؛ مانند ص ، ن و ق و برخى دو حرفى ؛ مانند: طس ، يس ، طه و حم و برخى سه حرفى ؛ مانند: الم، الرا، و طسم و برخى چهار حرفى مانند: المص و المر و برخى پنج حرفى ؛ مانند: كهيعص و حم عسق. پس حروف مقطعه از اين جهت به پنج قسم منقسم است.

5- برخى از حروف مقطعه در شمارش آيات سوره ها، يك آيه سوره محسوب شده غست ؛ مانند الم در سوره هاى بقره، آل عمران، عنكبوت ، روم، لقمان، سجده، و المص در سوره اعراف و كهيعص در سوره مريم و طه در سوره طه و طسم در سوره هاى شعراءو قصص و يس در سوره يس و حم در سوره هاى مومن، فصلت، زخرف، دخان، جاثيه و احقاف.

برخى از حروف مقطعه در شمارش آيات، دو آيه در طليعه سوره محسوب شده است ؛ مانند: حم عسق در سوره شورى، و در ساير موارد، جزئى از اولين آيه سوره شمرده شده ؛ مانند: الر در سوره هاى يونس، هود، يوسف، ابراهيم، حجر و المر در سوره رعد و طس در سوره نمل ص در سوره ص و ق در سوره قلم. پس، از اين جهت حروف مقطعه به سه بخش منقسم است.

6- برخى از اين حروف اصلا تكرار نشده، مانند ن و ق ؛ بعض ‍ از آنها دوبار تكرار شده ؛ مانند ص كه در سوره ص به طور استقلال ذكر شده و در سوره اعراف جزو المص قرار گرفته ؛ برخى از آنها شش بار تكرار شده ؛ مانند الم و بعضى از آنها هفت بار تكرار شده ؛ مانند حم و آن سوره هاى هفتگانه به حواميم سبعه موسوم است. پس، از اين جهت حروف مقطعه به چهار بخش منقسم است.

7- حروف مقطعه پس از حذف مكررات آنها 14 حرف است:، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق ، ك، ل، م، ن، ه، ى.

8- در ابتداى همه سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود به استثناى سوره هاى چهارگانه مريم، عنكبوت، روم و قلم واژه كتاب ي قرآن آمده است و در آغاز يا متن آنها سخن از وحى و عظمت قرآن است، ليكن با بررسى بيشتر معلوم مى شود كه در آن چهار سوره نيز سخن از وحى و رسالت و قرآن مطرح است. در سوره قلم آياتى مانند ما انت بنعمه ربك بمجنون (آيه 2) آمده و در سوره مريم، قصه بسيارى از پيامبران، مانند يحيى و عيسى (عليهماالسلام) ذكر شده است. پس محور مطلب سوره مريم نيز نبوت عامه و برخى از نبوتهاى خاصه است ؛ چنانكه عصاره مطالب سوره عنكبوت و روم نيز وحى و نبوت و اعجاز است.

حاصل اين كه، 29 سوره اى كه حروف مقطعه دارد، از جمله حواميم سبعه و طواسين، در آغاز يا متن آنها سخن از وحى و نبوت و كتاب است و در نتيجه يكى از مطالب مشترك بين سوره هاى داراى حروف مقطعه، نبوت و رسالت الهى است.

9- بين حروف مقطعه هر سوره با محتواى آن سوره ارتباط خاصى است.

بر اين اساس، همه سوره هايى كه با حروف مقطعه همگون آغاز مى شود در خطوط كلى مضامين نيز همگون است ؛ مثلا، هفت سوره اى كه با حم آغاز مى شود (حواميم سبعه) همه سخن از وحى و رسالت و عظمت قرآن كريم به شيوه خاص و مضمون ويژه دارد. همچنين سوره هايى كه ب الم شروع مى شود همه در آغاز خود سخن از نفى ريب از قرآن دارد.

بر همين اساس، سوره اى كه به تنهايى داراى مجموع حروف مقطعه دو سوره ديگر است ، به تنهايى جامع محتواى آن دو سوره نيز هست، مانند سوره اعراف كه با المص شروع مى شود و جامع معارف سوره هايى است به با الم و ص شروع مى شود و سوره رعد كه ب المر شورع مى شود و جامع معارف سوره هايى است كه با الم و الر افتتاح مى شود.

10- برخى مفسران در بيان ويژگيهاى حروف مقطعه گفته اند: با اين حروف، پس از حذف مكررات آنها مى توان جمله هايى مانند صراط على حق نمسكه يا على صراط حق نمسكه يا على حق، نمسك صراط ساخت.

جمله هاى ديگرى نيز با اين حروف تاليف يافته كه در كتب علوم قرآنى آمده است. (86)

اين ويژگى گرچه لطيف است، ليكن دليل معتبر آن را تاييد نمى كند؛ افزون بر آن كه، با اين گونه روشها نمى توان عقايد و مبانى دينى را اثبات كرد؛ زيرا شيوه اى است نقدپذير، چنانكه آلوسى مى گويد:

از ظرايف اين است كه شيعيان براى اثبات خلافت حضرت على (عليه السلام) از حروف مقطعه، پس از حذف مكررات آنها، جمله صراط على حق نمسكه را ساخته اند و اهل نست نيز مى توانند براى تاييد راه خود با همين حروف جملاتى مانند صريح طريقك مع السنه را بسازند؛ يعنى، راه و روش تو در صورت هماهنگى با سنت (برداشت خاص اهل سنت از اسلام) صحيح است. (87)

ما بايد به گونه اى سخن بگوييم كه نقدپذير نباشد؛ سخنى كه پشتوانه معقول يا منقول نداشته باشد با نقد مستدل به نحو نقص يا منع يا معارضه فرو مى ريزد.

11- زمخشرى درباره برخى از ويژگيهاى حروف مقطعه مى گويد:

و بدان كه تو هر گاه در حروف مقطعه اى كه خداوند در آغاز سوره ها آورده تامل كنى مى بينى آنها نيمى از حروف معجم (14 حرف) است…

و سوره هايى كه با اين حروف آغاز مى شود، به تعداد حروف معجم (29 حرف) است و اگر در 14 حرف مقطعه تامل كنى مى يابى كه مشتمل بر نصف هر يك از اجناس حروف است … (88)

مراد زمخشرى از جمله اخير اين است كه حروف اوصافى دارد؛ مانند: مهموسه، مجهوره ، شديده، رخوه، مطبقه، منفتحه، مستعيله، منخفصه، قلقله و… هر يك از اينها وصف گروهى از حروف الفباست كه نيمى از حروف هر دسته در ميان حروف مقطعه يافت مى شود؛ مثلا از حروف مهموسه، نصف آن كه ص، ك، ه، (س و ح است در ميان حروف مقطعه وجود دارد.

گرچه ممكن است هر يك از اين ويژگيها درست باشد، ليكن ضابط جامعى را اثبات نمى كند و اينها از قبيل مناسبات ذكروها بعد الوقوع است

آراى مفسران

مفسران و قرآن شناسان از آغاز كاوشهاى تفسيرى و قرآن شناسانه خود درباره حروف مقطعه قرآن به بحث و بررسى پرداخته، آراء و احتمالهاى گوناگونى ابراز داشته اند كه از قول و احتمال مى گذرد. (89) اكنون به نقل و نقد برخى از آنها مى پردازيم.

راى يكم

حروف مقطعه از متشابهاتى است كه علم آن مخصوص خداى سبحان است و درك آن ميسور غير خدا نيست، (90) چنانكه خداى سبحان مى فرمايد: هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاءتاويله و ما يعلم تاويله و ما يعلم تاويله الا الله… (91) پاسخ: حروف مقطعه قرآن را نمى توان از متشابهات به شمار آورد؛ زيرا متشابه آيه اى است كه مى تواند دلالت بر معنايى روشن داشته باشد يا مى توان از آن معنايى را استظهار كرد، ليكن آن معنا، باطل حق نما و پيروى از آن فتنه انگيز باشد، در حالى كه حروف مقطعه چنين نيست، يعنى معنى حروف مزبور روشن نيست.

توضيح اين كه، در قرآن كريم واژه متشابه گاهى به معناى شبيه است، چنانكه درباره ميوه ها مى فرمايد: متشابها و غير متشابه ؛ (92) ميوه هاى يك باغ با اين كه از زمين، آب، نور، هوا، حرارت و باغبان واحد برخوردار است، برخى يكسان و شبيه هم است و برخى بى شباهت به يكديگر. در ابتداى سوره زمر نيز تشابه به اين معنا (همگونى و شباهت) را وصف سراسر قرآن شمرده است: الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها؛ (93) آيات قرآن كريم در كلام حق بودن، اعجاز، برهانى بودن و حكمت بودن همگون و شبيه است.

اما تشابهى كه در طليعه سوره آل عمران مطرح است، وصف برخى از آيات قرآن و بدين معناست كه برخى آيات قرآن داراى چند معناست كه بعضى از معانى آن سالم و بخى شبهه انگيز است و به عبارتى ديگر، باطل حق نماست ؛ چون شبيه مراد متكلم است، ولى مراد متكلم نيست ؛ چنانكه حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) درباره شبهه مى فرمايد: و انما سميت الشبهه شبهه الانها تشبه الحق…. (94)

متشابه به معنايى كه ذكر شده از نسخ دلالتهاى لفظى است. بدين معنا كه لفظ گاهى در معناى حق ظهور دارد، ولى گاهى محتمل بين چند معناست كه برخى حق و برخى باطل است و حروف مقطعه چون مدلولش روشن نيست تا شبهه انگيز و پيروى آن فتنه انگيز باشد از متشابه (آيه اى كه مدلول روشنى دارد ولى باطل حق نماست) به شمار نمى آيد.

افزون بر اين، حتى اگر حروف مزبور از متشابهات نيز باشد، تفسيرپذير است و نمى توان گفت از امورى است كه خداوند علم آن را براى خود برگزيده و ديگران از فهم آن عاجزند؛ زيرا مفسران مى توانند با ارجاع آنها به محكمات آنها را تفسير كنند؛ محكمات، مادر و سامان بخش متشابهات است و هر متشابهى در دامان محكمات معناى راستين خود را باز مى يابد و تفسير مى پذيرد و آنچه علمش مخصوص ذات اقدس الهى است و غير از خدا كسى آن را نمى داند تاويل متشابه است، نه تفسير آن: واخر متشابهات…و لا يعلم تاويله الا الله… (95)

تذكر: امورى كه علمش مخصوص خداى سبحان يا معصومان (عليهم السلام) است، دو قسم است: قسم اول علومى است كه خداوند يا معصومان (عليهم السلام) است، دو قسم است: قسم اول علومى است كه خداوند يا معصومان (عليهم السلام) به غير خود تعليم نكرده اند و ديگران نه توان درك آن را دارند و نه مكلف به آن هستند؛ مانند اسماء مستاثره. البته در آن تامل است كه آيا خداوند آنها را به معصومين (عليهم السلام) تعليم كرده است يا نه. گرچه تعليم كردن آنها به معصومين (عليهم السلام) اولى و اصرب است. ولى ديگران بر اثر عدم ظرفيت و عاء وجودى آنان را فراگيرى چنان دانشى محرومند.

قسم ديگر علومى است كه گرچه بالاصاله از آن خداوند است، ليكن از اسرار ويژه الهى نيست،، بلكه خداوند آن را براى آموختن نازل كرده است، ليكن آموختن آن، راه ويژه اى دارد كه براى پيدا كردن راه آموزش آن بايد به خدا مراجعه كرد و مراجعه به خدا همان مراجعه به سنت آنان است، و اين دو رجوع ملازم هم است ؛ چنانكه آن دو مرجع متلازم يكديگر است. البته مرجع بالذات يكى است.

آنچه علمش از اسرار الهى است و اصلا به غير خدا نمى رسد، متشابه هم نيست ؛ زيرا متشابه نيز تفسيرش ميسور غير خداست. حاصل اين كه، تشابه از اوصاف دلالت است در آياتى كه ظهور در معنايى دارد، گرچه آن معنا شبهه ناك است، در حالى كه حروف مقطعه اصلا ظهور در معنايى خاص ‍ ندارد تا شبهه ناك باشد.

راى دوم

حروف مقطعه هر سوره نام همان سوره است. (96) چنانكه سوره هاى يس و طه و ص و ق هر كدام به نام حروف مقطعه خود موسوم شده است. برخى سوره ها نيز اسمهاى متعددى دارد كه يكى از اسامى آنها نيز همان حروف مقطعه آغاز آن سوره هاست و در واقع نامهاى ديگر مشهور و حروف مقطعه نام مستور آن است .

مرحوم شيخ طوسى اين راى را در تفسير حروف مقطعه بهترين راى دانسته، مى گويد:

اگر اشكال شود كه چرا اين حروف را اين كه نام سوره است، جزو سوره قرار گرفته ؟ در پاسخ مى گوييم: همان طور كه كلماتى نظير بقره و آل عمران هم نام سوره است و هم جزو سوره، الم نيز مى تواند در عين اين كه جزو سوره است نام سوره نيز باشد. (97)

پاسخ: گرچه نامگذارى اشيا يا اشخاص در مواردى ارتجالى است (98)

و مناسبت خاصى نمى طلبد، ليكن اثبات مدعاى مزبور در مورد خاص ‍ دليل مى طلبد؛ گرچه ما دليلى بر نفى تسميه سوره ها به اين نامها نيز نداريم، ولى دليلى بر اثبات نيز نيست ؛ از اين رو در بوته احتمال قرار مى گيرد.

راى سوم

حروف مقطعه نامهاى قرآن است ؛ چنانكه فرقان و ذكر نامهاى قرآن كريم است. (99)

پاسخ: گرچه اين احتمال نيز محال عقلى نيست، ولى اثبات آن، دليل معتبر مى طلبد و دليلى از سوى صاحبان اين راى ارائه نشده است ؛ از اين رو از محدوده احتمال تجاوز نمى كند.

اگر اين حروف نام قرآن باشد لازمه اش آن است كه بتواند به جاى هر يك از آنها كلمه القرآن يا ساير نامهاى، مانند فرقان يا ذكر، نهاد، مانند اين كه به جاى (كهيعص # ذكر رحمت ربك…) (100) بتوانيم بگوييم: القرآن ذكر رحمت ربك…. البته تالى مزبور نزد صاحبان راى سوم باطل نيست، چنانكه را اصل تلازم نيز مى توانند ملتزم شوند.

راى چهارم

هر يك از حروف مقطعه علامت اختصارى و اشاره اى به اسمى از اسماى حسناى الهى وبرخى نيز رمز اشاره به نام پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است ؛ (101) هر يك از نامهاى الهى مركب از چند حرف است و از هر نامى حرفى گزينش شده و به صورت ناپيوسته در ابتداى برخى سوره قرآن قرائت مى شود.

نحوه گزينش اين حروف نيز متفاوت است ؛ گاهى از ابتداى نام خدا انتخاب شده ؛ مانند الف كه از اسم الله و كاف كه از اسم كافى برگرفته شده و گاهى از حروف ميانى آن ؛ مانند حرف ى از اسمهاى عليم، حكيم و رحيم. گاهى نيز حرف پايانى اسم گزينش شده است ؛ مانند حرف م كه از نامهاى عليم و حكيم و رحيم اتخاذ شده است.

در تاييد اين راى گفته شده: ذكر حروف رمز اختصارى براى دلالت بر كلمات، در فرهنگ عرب زبانان مرسوم است ؛ مانند قول شاعر:

قلنا لها: قفى قالت: قاف لا تحسبى انا نسينا الا يجاف

حرف ق در اين شعر حرف رمز و علامت اختصارى قد وقفت است. در حديث نيز آمده است: كفى بالسيف شا، كه شا رمز كلمه شافيا است. (102)

مرحوم شيخ رئيس ابوعلى سينا نيز در رساله نوروزيه خود كه در شرح و تفسير حروف مقطعه نگاشته، معتقد است كه هر يك از اين حروف، رمز و علامت اختصارى كلمه اى خاص است ؛ مانند اين كه الف ناظر به بارى تعالى است و ب ناظر به عقل اول و ج ناظر به نفس كلى و د ناظر به عالم طبيعت. (103)

در تاويلات كاشانى نيز آمده است:

خداوند با اى حروف (الم) به همه هستى اشاره كرده است ؛ زيرا الف اشاره به ذاتى است كه اول وجود است و لام اشاره به عقل فعال كه به جبرئيل موسوم است و… و ميم اشاره به محمد (صلى الله عليه وآله) كه آخر وجود است و به او دايره هستى پايان مى پذيرد و به آغاز آن متصل مى گردد. (104)

پاسخ: اين احتمال نيز محال عقلى نيست، ولى چنانكه در پاسخ راى سوم گفته شد اثبات آن دليل مى طلبد و دليلى بر آن اقامه نشده جز رواياتى كه يا از نظر سند مرسل و يا از نظر دلالت و يا از نظر دلالت ضعيف است و در بحث روايى ذكر خواهد شد.

اين گونه احتمالات در معنا و تفسير حروف مقطعه قرآنى، هم فاقد دليل نقلى معتبر است و هم فاقد برهان عقلى.

آنچه در تاييد اين احتمال از اشعار عرب ذكر شد نيز ناتمام است ؛ زيرا استفاده از حروف رمزى و اختصارى براى دلالت بر كلمات در نثر، در ميان عرب زبانان مرسوم نيست و اشعارى كه مفسران بدان استناد كرده اند؛ بر فرض صحت به جهت ضرورت شعرى است و روشن است كه آنچه در نثر و كلام عادى رواى نيست در نظم هنگام ضرورت رواست.

اما آنچه شيخ رئيس ابوعلى سينا درباره حروف مقطعه گفته اند نيز فاقد دليل معتبر است و ذكر اين گونه تناسبها (كه چون الف در حروف ابجد اولين حرف است و بارى تعالى اولين موجود است، پس الف اشاره و رمزى به آن ذات مقدس است) اطمينان بخش نيست، زيرا اوليت حق از امور تكوينى و حقيقى است و اوليت الف در حروف ابجد از امور اعتبارى، كه به اعتبار معتبران وابسته است و امور اعتبارى نمى تواند نشانه امور تكوينى باشد؛ بين امور تكوينى و امور اعتبارى موازنه اى نيست تا يكى بر ديگرى باشد.

افزون بر اين كه، امور اعتبارى چون به قرارداد معتبران متكى است جايگاه آنها در ميان امتها متفاوت است ؛ حروف ابجد تنها حروف الفباى برخى از مردم روى زمين است، نه حروف الفباى همه اقوام و ملل. در اشارات پايانى بحث روايى راه تصحيح اين گونه احتمالها مطرح مى شود.

استاد علامه طباطبايى (قدس سره) در پاسخ به اين احتمال مى گويد:

استفاده از رمز در جايى است كه گوينده نمى خواهد جز مخاطب، كسى به مراد او پى ببرند؛ در صورتى كه اسماى حسناى الهى – كه صاحبان اين راى، حروف مقطعه را نشانه آن مى دانند – در موارد فراوانى از سوره هاى قرآن به تصريح يا تلويح ذكر شده است و با اين وجود، فايده اى در اشاره به آن اسماء بوسيله حروف رمزى باقى نمى ماند. (105)

راى پنجم

حروف مقطعه علامت اختصارى و رمز يكى از اسماى الهى معرفى شد، ليكن در اين قول مدعا اين است كه از تركيب اين حروف اسم اعظم پديد مى آيد؛ مانند اين كه از تلفيق حروف مقطعه الر و حم و ن الرحمن كه اسم اعظمى لفظى است پديد مى آيد؛ چنانكه براى اشاره به نام مبارك حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف) از حروف مقطعه م ح م د استفاده مى شود.

صاحبان اين راى به برخى روايات استناد كرده اند كه در بحث روايى به آن اشاره خواهد شد.

پاسخ: اسم اعظم گاهى بر اسماى لفظى ختدا اطلاق مى شود و گاهى بر اسمهاى تكوينى او، نامهاى لفظى كلماتى است كه بر ذات و صفات الهى دلالت دارد دارد و برخى عظيم است، مانند قدير، عليم، حكيم، حى و رزاق و برخى اعظم است، مانند الله و الرحمن. سر اعظم بودن اين دو نام آن است كه ساير نامهاى خداى سبحان را زير پوشش دارد؛ چنانكه اسم شافى زير پوشش اسم رزاق است و اسم رزاق زير پوشش اسم خالق و آن زير پوشش اسم قادر و آن زير پوشش اسم جامع و اعظم الله كه بر ذات جامع همه كمالات دلالت دارد و همچنين زير پوشش نام اعظم الرحمن كه بر همه رحمتهاى الهى دلالت دارد. (106) شايان ذكر است كه، غير از الله و الرحمن هر نامى كه بر نام ديگر احاطه دارد، نسبت به نام زير پوشش خود اسم اعظم نسبى است، اما الله و الرحمن اسم اعظم مطلق است.

گاهى نيز مراد از اسم اعظم، اسم تكوينى است: نه لفظى و مفهومى و اين مصطلح اهل معرفت است كه از ادعيه و روايات اهل بيت (عليهم السلام) اتخاذ شده است. در اصطلاح اهل معرفت، اسم عبارت است از ذات حق با تعيين خاص ؛ يعنى، ذاتى كه صفتى از صفات وى مورد نظر ما باشد.

درباره تركيب حروف مقطعه براى دستيابى به اسم اعظم الهى، به چند نكته بايد توجه داشت:

1- اين وجه را به عنوان تفسير حروف مقطعه نمى توان پذيرفت ؛ زيرا فاقد هر گونه دليل معتبر است.

2- نامهاى الله و الرحمن كه از اسماى اعظم لفظى خداوند سبحان است، به صراحت در قرآن كريم آمده است و نيازى نيست تا از تلفيق و تركيب حروف مقطعه با آنها دست بيابيم.

3- درباره اسم اعظم، چنانكه در تفسير سوره حمد گذشت، بايد گفت: اسم اعظمى كه آثار تكوينى همانند احياى مردگان و يا طى الارض دارد از سنخ لفظ نيست و توقع چنان آثارى از لفظ بر پايه پندارى نادرست درباره اسم اعظم است . همچنين اسم اعظم، مفهومى حصولى نيست تا با فراگيرى آن بتوان مردگان را زنده كرد يا طى الارض داشت، بلكه اسم اعظم مقامى است كه باريافتگان به آن ، گرچه هم نگويند با صرف اراده بر چنين كارهايى قادرند.

در نظام هستى كه بر اساس حق عينى و در مدار عليت و معلوليت حقيقى اداره مى شود نمى توان با امور اعتبارى مانند لفظ و مفهوم (رابطه لفظ و مفهوم) بر امور تكوينى اثر گذاشت ؛ در چنين نظامى هر علت موثرى بايد بر معلول خود فائق و از آن قويتر باشد. البته مى توان با نيايشهاى ويژه در قرائت آيات يا ادعيه استعداد مناسب قابلى را فراهم كرد تا مبادى فائقه كه به اذن خداوند سبب فاعلى هستند، علت پيدايش اثر تكوينى شوند، ليكن در اين حال تاثير از آن مبدا ملكوتى است، نه لفظ يا مفهوم ذهنى شخص ‍ نيايشگر.

انسانهاى ملكوتى و فرشته منشى كه به مقام اسم اعظم بار يافته اند بر امور ملكى فائقند و در نظام تكوينى هستى تصرف مى كنند، همانند آصف بن برخيا كه به بهره گيرى از علومى كه حضرت سليمان (عليه السلام) به وى آموخته بود، در زمانى كوتاهتر از برهم خوردن پلك چشم، تخت ملكه سبا را از منطقه اى دور، يعنى از يمن به فلسطين آورد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك. (107) انسانى كه به مقام بار نيابد از الفاظ يا مفاهيم ذهنى او كارى ساخته نيست:

   گر انگشت سليمانى نباشد                                           چه خاصيت دهد نقش نگينى

عمرو بن معدى كرب كه از سلحشور نامدار عرب بود شمشيرى موسوم به صمصامه داشت كه برندگى زبانزد بود. خليفه دوم آن را خواست و چون كارآيى مطلوب را در آن شمشير نيافت به عمرو نوشت: صمصامه تو، بر خلاف شهرتى كه دارد، برندگى لازم را ندارد. عمرو نيز در پاسخ خليفه نوشت: من شمشير برايت فرستادم، نه ساعد، و شهرتى كه صمصامه در برندگى دارد مرهون بازوى توانمند من است. (108)

الفاظ همچون صمصامه اى است كه تا در دست انسان سلحشورى قرار نگيرد موثر نيست و مقام خاص اسم اعظم تكوينى ساعدى است گاهى با صمصامه الفاظ ويژه، در هستى تصرف مى كند.

آثار تكوينى كه درباره سوره حمد آمده نيز، از همين قبيل است ؛ امام صادق (سلام الله عليه) مى فرمايد: اگر قرائت سوره حمد مردگان را زنده كند شگفت آور نيست: لو قرات الحمد على ميت سبعين مره ثم ردت فيه الروح ما كان ذلك عجبا. (109)

رابطه الفاظ و معانى آنها، اعتبارى و قراردادى است و از اين رو واژه هايى كه در يك فرهنگ مستعمل است، در ساير فرهنگها مهمل و بى معنا به شمار مى آيد؛ مانند اين كه كلمه عين در زبان عربى داراى هفتاد معناست و در برخى قصايد شعرى در هفتاد بيت به هفتاد معنا آمده است، ليكن در فرهنگهاى ديگر لفظى مهمل است. تاثير عينى الفاظ در امور تكوينى مستلزم تاثير امور اعتبارى در امور تكوينى است و بطلان اين امر بديهى است.

حاصل اين كه، اسم اعظم مقام است و درجاتى دارد و بار يافتگان به آن مقام گاهى بى لفظ در جهان تكوينى اثر مى گذارند و مستجاب الدعوه اند. سوره حمد نيز اگر بر زبان آنان جارى شود عامل احياى مردگان است. با اسم اعظم تكوينى كه مقام ملكوتى است مى توان در نظام هستى تصرف كرد، نه با لفظ و مفهوم اعتبارى. پس، گرچه از تركيب برخى حروف مقطعه قرآنى اسمهاى اعظم مانند الله و الرحمن ساخته مى شود، ليكن اينها اسم اعظم لفظى است، نه تكوينى تا آثار تكوينى داشته باشد.

تذكر 1 – همان طور كه اشاره شد آثار تكوينى كه براى ادعيه و اذكار ذكر مى شود نيز در حقيقت آثار مقام خاص داعى است. دعاكننده بر اثر قرب خاصى كه به ذات اقدس الهى دارد، در جهان هستى اثر مى گذارد، يا آن كه با نيايش و ابتهال، نصاب قابلى را به كمال مى رساند تا مبدا فاعلى، آثار و يژه را ارائه كند. به هر تقدير، تاثير تكوينى به نفس قدسى داعى يا مبدا برتر باز مى گردد.

2- از برخى ادعيه و روايات كه مراد از اسماى الهى نامهاى لفظى و مفهومى نيست، بلكه اسمهاى تكوينى است و آنچه را ما تلفظ مى كنيم اسم الاسم است و اين اسماى لفظى اسمهاى حقيقى خداى سبحان نيست ؛ زيرا در اين ادعيه و روايات سخن از اسمى است كه اركان هر چيزى را فرا گرفته و با آن، زمين گسترده شده يا سلسله جبال برافراشته شده يا بهشت و دوزخ سخن از لفظ عربى و غير آن نيست.

اميرالمومنين (سلام الله عليه) به خداى سبحان عرض مى كند: و باسمائك التى ملات اركان كل شى ء، واسالك باسمك الذى اقمت به عرشك و كرسيك… و حملتهم (حمله العرش) بذلك الاسم يا الله… (110) همچنين رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در نيايش جامع خود به خدا عرض مى كند: اسالك باسمك الذى خلقك به مالك، خازن النيران… باسمك الذى غرست به اشجار الجنان… باسمك الذى فتحت به ابواب الجنان… النيران… باسمك الذى فجرت به عيون الجنان… باسمك الذى خلقت به جنه عرضها كعرض السماء والارض… باسمك الذى خلقت به واحييت جميع خلقك بعد ان كانوا امواتا بذلك الاسم… باسمك الذى تميت به جميع خلقك عند فناء آجالهم… باسمك الذى تحيى به جميع خلقك للقيام بين يديك… باسمك الذى تحشر به جميع خلقك… باسمك الذى قذفت به الخوف فى قلوب الخائفين الراجين… باسمك الذى تنوم به العيون… باسمك الذى انزلته على عيون اهل الغفله فغفلوا عنك فناموا عن طاعتك… باسمك الذى انزلته على عيون محبيك فطار عنهم النوم اجلالا لعظمه ذلك الاسم… (111)

همه آيات الهى اسماى تكوينى اوست ؛ هر موجودى كه آيه حق است سمه و علامت اوست. پس امور عينى و مقامهاى تكوينى اسماى حقيقى خداست.

با تاملى بيشتر بايد گفت: اسمهاى لفظى اسم اسم الاسم است ؛ زيرا اسمهاى لفظى به طور مستقيم اسم و سمه (علامت) امور عينى نيست، بلكه نامهاى لفظى سمه معانى ذهنى است كه با علم حصولى ادراك مى شود و معانى ذهنى حصولى اسم و سمه امور عينى، و امور عينى و مقامهاى تكوينى سمه حقيقى خداى سبحان است و همان طور كه كلام خدا همان فعل اوست:

و انما كلامه سبحانه فعل منه، (112) اسم حقيقى او نيز امور و اعيان تكوينى است، نه امور اعتبارى. در نتيجه بايد گفت: در جهان عينى تنها از اسم حقيقى اثر تكوينى و عينى بروز مى كند، نه از اسم الاسم كه مفهوم حصولى ذهنى است و نه از اسم اسم الاسم كه كلمه لفظى است.

مقامهاى معنوى كه نصيب احدى از عالمان ربانى مانند سيد بن طاووس، ابن فهد حلى و سيد بحر العلوم شده، كارساز است، نه الفاظ و مفاهيمى كه عمر انسانهاى عادى با آنها مى گذرد و از آن طرفى نمى بندند. امام مجتبى (عليه السلام) فرمودند: كسى كه در قلبش جز رضاى حق خطور نكرد، مستجاب الدعوه است و من ضامن آن هستم: و انا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا ان يدعو الله فيستجاب له . (113)

بررسى موارد استجابت و عدم استجابت دعا از يك سو، و ارزيابى نصوص ‍ وارد، درباره شرايط استجابت نيايش و موانع آن، مانند اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعاء(114) از سوى ديگر نتيجه مى دهد كه تاثير ادعيه، راجع به الفاظ اعتبارى يا مفاهيم ذهنى آنها نيست، بلكه با تحقق معانى آنها در نفس دعا كننده نصاب قبول به تماميت مى رسد و فيض از مبدا فاعلى دريافت مى شود. البته الفاظ و مفاهيم ذهنى آنها زمينه حصول استعداد را فراهم مى كند.

راى ششم

حروف مقطعه سوگندهايى است كه خداوند ياد كرده است بر اين كه قرآن كلام و كتاب اوست و سر سوگند به اين حروف آن است كه حروف الفبا داراى شرافت و حرمت است ؛ زيرا كتب آسمانى و اسماى الهى از همين حروف تشكيل شده است. (115)

پاسخ: اين احتمال نيز گرچه استحاله عقلى ندارد، ليكن از يك سو، هيچ گونه دليل معتبرى آن را تاييد نمى كند و از سوى ديگر، احتمال مزبور تفسير حروف حروف مقطعه محسوب نمى شود. اگر بپذيريم كه يس به معناى سوگند به يس است همچنان اين پرسش باقى است كه مراد از اين مقسم به چيست ؟ و آنچه به عنوان سر، ياد شد، اختصاصى به حروف چهارده گانه ندارد.

آنچه در قرآن كريم بدان سوگند ياد شده، اعم از جمادات مانند: خورشيد و ماه يا غير آنها مانند: اسماى حسناى خداوند، معنايش روشن است، ولى معناى حروف مقطعه روشن نيست. پس در اين راى دو ابهام وجود دارد: يكى در اصل سوگند بودن حروف مقطعه و ديگرى در معناى مقسم به.

مخاطبان سوگند بايد بدانند لفظى كه بدان سوگند ياد شده چه معنايى دارد. قسم براى كسى است كه در صحت دعوى مدعى شك داشته باشد و گوينده بخواهد با سوگند، شك او را بزدايد. رسول اكرم و ساير معصومان (عليهم السلام) كه به راز و رمز اين حروف آگاهند، چون در صحت دعوى الهى شك ندارند نيازى به سوگند ندارند و ديگران كه بر اثر شك نيازمند اين سوگندها هستند به معناى آنها راه ندارند.

راى هفتم

اين حروف بر اساس حساب ابجد (116) اشاراتى است به مدت بقاى اقوام و امتها و اجل آنها و نعمتها و بلاها؛ (117) چنانكه در روايات آمده است كه المص ناظر به انقراض دولت اموى است. اين راى از برخى روايات گرفته شده است.

پاسخ: رواياتى كه مويد اين قول است، اعتبارش معلوم نيست. (118) گرچه اعتبار علم حروف و خواص هر حرف مانند علم اعداد و آثار ويژه هر عدد، نزد مدعيانش پذيرفته است و دليلى بر بطلان آنها نيست. آنچه در اين جا مطرح است اين است كه آيا مدلول حروف مقطعه اشاره به تحديد برخى اقوام و تهديد به زوال و انقراض بعضى امت هاست ؟ كه ظاهرا مدعايى بى دليل است.

راى هشتم

اين حروف بر اساس حساب جمل كه نوعى محاسبه است، اشاراتى به مدت بقاى امت اسلامى (119) است.

پاسخ: اين وجه نيز احتمالى صرف است و نه تنها دليل معتبرى بر آن نيست، بلكه با قرآن كريم نيز ناهماهنگ است ؛ زيرا قرآن كريم به صراحت اعلام مى كند: هيچ فرد فرد يا امتى اجل مقدر خود را نمى داند: و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ماتدرى نفس باى ارض تموت (120) معصومين (عليهم السلام) نيز به تعليم الهى از زمان ارتحال خود باخبرند، ولى ديگران چنين علمى ندارند. بنابراين، نمى توان پذيرفت كه از يك سو خداى سبحان بگويد هيچ كس زمان مرگ خود را نمى داند و از سوى ديگر حروفى نازل كند كه با جمع بندى آنها زمان انقراض امت اسلامى معلوم شود. برخى مفسران اين راى را سخيف ترين راى درباره حروف مقطعه دانسته اند. (121) همان طور كه در پاسخ راى هفتم گذشت، گرچه حساب جمل نزد مدعيانش مقبول است، ليكن اشاره بودن مدلول جملى حروف مقطعه به آجال امم نيازمند به دليل است.

راى نهم

مراد از اين حروف الفباست كه به عنوان مثال و نمونه ذكر شده (122) و تفصيل آن در بيان راى يازدهم خواهد آمد.

پاسخ: حتى اگر حروف مقطعه را مثال و نمونه اى از حروف الفبا بدانيم، اين وجه را به عنوان تفسير حروف مزبور نمى توان پذيرفت ؛ مگر آن كه گفته شود از اين حروف متنوع، بسيط و مركب هيچ معنايى اراده نشده، و فقط به عنوان اشاره به تركيب قرآن از سنخ اين حروف نازل شده است كه در اين حال، تفسيرى نخواهد داشت.

راى دهم

حروف مقطعه براى تنبيه و اسكات كافران بوده است ؛ (123) آنان به يكديگر سفارش مى كردند كه به قرائت قرآن پيامبر گوش فرا ندهند و با ايجاد جنجال مانع شنيدن آن شوند: لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوافيه. (124) گاهى نيز در هنگام تلاوت قرآن با كارهايى مانند سوت زدن، و صداهاى دسته جمعى، مى كوشيدند تا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را از خواندن قرآن منصرف يا در آن دچار اشتباه كنند. از اين رو خداى سبحان در آغاز برخى سوره ها اين حروف را نازل كرد تا مشركان با شنيدن اينها كه نه نظم بود و نه نثر، و چون بى سابقه بر اعجابشان را برمى انگيخت، ساكت شوند و گوش فرادهند.

توضيح اين كه، بر اساس ين راى حروف مقطعه اسم نيست (اسم اعظم يا عظيم خداوند يا اسم قرآن يا اسم سوره و يا نام پيامبر (صلى الله عليه وآله)) بلكه حروفى نظير حروف تنبيه است. جز اين كه حروفى مانند الا و ها حرف تنبيه رايج و شايع است و حروف مقطعه حروف تنبيه غير رايج است و مزيت قرآن كريم بر لغت عرب همين است كه در هر زمينه از جمله زمينه هاى ادبى نوآورى دارد؛ چنانكه فخر رازى در ذيل آيه شريفه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه (125)، در پاسخ شبهه اديبان و لغويان كه گفته اند وزن تفعله در مصادر ثلاثى مجرد نيامده مى گويد:

من از تكليفات نحويان در اين گونه موارد در شگفتم ؛ زيرا آنان اگر شعرى مجهول بيابند كه شاهد مدعايشان اس، خوشحال مى شوند و آن را دليلى محكم به شمار مى آورند در حالى كه ورود اين لفظ (تهلكه) در كلام الهى كه موافقان و مخالفان، همه به فصاحت آن گواهى مى دهند، دليل بهترى است بر صحت اين لفظ. (126)

مراد فخر رازى اين است كه: اين اشكال براى كسى مطرح است كه وحى و كلام الله بودن قرآن براى وى ثابت نشده باشد. اما كسى كه اعجاز قرآن برايش به ثبوت رسيده است قرآن كريم خود بزرگترين منبع ادب عربى است. بنابراين، در مورد حروف مقطعه هم پس از ثبوت اعجاز قرآن نبايد آن را با شعر و نثر شاعران يا ساربانان عرب زبان سنجيد و نمى توان گفت به دليل عدم استعمال عرب زبانان ، اينها حرف تنبيه نيست. صاحبان اين راى اختلاف كرده اند كه آيا اين حروف براى تنبيه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) است يا تنبيه مشركان.

پاسخ: اين وجه نيز اولا، يك احتمال صرف است كه دليلى بر اثبات آن وجود ندارد، گرچه برهانى بر نفى آن نيز نيست و در بحث روايى خواهد آمد كه روايات مويد اين راى نيز اطمينان بخش نيست. ثانيا، اين وجه را به عنوان تفسير حروف مزبور نمى توان پذيرفت. ثالثا، اگر اين حروف براى اسكات باشد بايد عتايق از سور قرآنى داراى حروف مقطعه باشد و سوره هايى كه پس از هجرت نازل شده مشتمل بر آن نباشد، در حالى كه هم برخى سور اوليه فاقد آن و هم سوره هاى پس از هجرت واجد آن است ؛ حروف مزبور در عتايق سور كمتر آمده و در سور مدنى نيز يافت مى شود. رابعا، در تاريخ نقل نشده كه مشركان حجاز با شنيدن اين حروف تعجب و سكوت كرده باشند. خامسا، حتى اگر در هنگام شنيدن اين حروف سكوت كرده باشد، چرا هنگام شنيدن ساير آيات سكوت كرده باشند؛ زيرا ساير آيات براى آنان تازگى نداشت و مشابه آياتى بود كه پيش از آن شنيده بودند. البته اگر اگر طبق شواهد معتبر ثابت شود كه حروف مقطعه از نظر قرآن كريم، حروف تنبيه است و به معناى الا و مانند آن به كار مى رود، يا اصل جعل آنها براى اسكات مخاطبان عنود بوده، معنايى غير از هدف يا؛ شده ندارد، آنگاه مورد قبول است و نيازى به تفسير ندارد.

نكته: اگر اين حروف براى تنبيه باشد حتما براى تنبيه ديگران است، نه تنبيه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)، برخى مفسران گفته اند: چون پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به كارهاى دنيوى اشتغال داشت خداوند براى تنبيه آن حضرت و توجه وى به وحى اين حروف را نازل كرد. اين سخن ناصحيح است ؛ زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) قلبش متيم به حب خدا بود و خداى سبحان به او شرح صدر عطا كرده بود و هرگز دلش از ياد خدا غافل نبود؛ زيرا مردان الهى كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) كاملترين آنهاست چيزى آنان را از ياد خدا غافل نمى كند: رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله (127)

استغفار مى كنم: انه على قلبى و انى لا ستغفر الله بالنهار سبعين مره (128)

براى تعليم ديگران است، نه براى خود آن حضرت. آن قلب مطهر، از هر غين و غبار غفلت و گناه منزه است ؛ زيرا آيه شريفه تطهير به نحو مطلق همه رجسها را از حريم قلب نفى مى كند. از سوى ديگر، اگر اين حروف براى تنبيه پيامبر باشد وجهى ندارد كه جزو متن و نص قرآن قرار گيرد، مگر آن كه نظير كلمه قل باشد كه هم خطاب به پيامبر است و هم جزو متن صحيفه دينى قرار گرفته است.

راى يازدهم

همان طور كه به اجمال در راى نهم بيان شد، خداى سبحان با اين حروف تحدى كرده است (129) و آوردن اين حروف در صدر سوره ها از قبيل شمارش و بيان حروف الفباست و بدين معناست كه شما اگر در معجزه بودن قرآن ترديد داريد؛ با همين حروفى كه قرآن از آن فراهم آمده، كتابى همانند قرآن پديد آورديد يا ده سوره يا حداقل يك سوره مانند آن بسازيد و عجز شما از نگاشتن كتاب يا سوره اى همانند قرآن با حروفى كه با آن محاوره مى كنيد و قرآن نيز از همان حروف ساخته شده، نشانه اعجاز قرآن كريم و استناد آن به خداى سبحان است.

همان گونه كه انواع خوراكيها، ميوه ها و انسانها از خاك پديد آمده اند و جز خدا كسى نمى تواند از خاك انسان يا ميوه بيافريند، آيات قرآن نيز از همين حروف است، ليكن غير خدا كسى قادر برساختن آن نيست. مويد اين وجه آن است كه، چنانكه در بيان ويژگيهاى حروف مقطعه گذشت، بيشتر سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود، نخستين آياتش درباره عظمت قرآن و اعجاز آن يا وحى و رسالت است ؛ چنانكه در همه سوره هايى كه با حم شروع مى شود و به حواميم سبعه موسوم است، سخن از وحى و قرآن است و اين تناسب، مايه تقويت اين راى است كه مراد از اين حروف تحدى است.

پاسخ: گرچه اين وجه مانند برخى از آراى ديگر از مناسبترين وجوهى است كه درباره حروف مقطعه گفته شده و فى الجمله قابل قبول است، ليكن دليل معتبرى آن را تاييد نمى كند.

اين گونه وجوه كه نه دليلى بر اثبات آن است و نه برهانى بر نفى آن اقامه شده، آنچه در جهت تقرير آن گفته شود استحسان و آنچه در نفى آن بازگو شود استبعاد است. متوسطان از انسانها از تراكم وجوه استحسانى به طمانينه مى رسند؛ زيرا آنان متراكم را علم مى پندارند و به گمان رسيدن به علم از تحقيق دست برمى دارند، ولى محققان علمى كه در كنار وجوه استبعادى را نيز مى نگرند رغبت تحقيق بيشتر مى يابند. سر تبيين وجوه استحسانى آن است كه در مراحل تحقيق به صرف آن بسنده نكنيم.

اما آنچه در تناسب اين وجه با نخستين آيات سوره هاى داراى حروف مقطعه گفته شده، صحيح است ؛ زيرا سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود به استثناى سوره هاى مريم، عنكبوت، قلم و روم، همه در نخستين آياتش سخن از وحى و قرآن دارد و چهار سوره مزبور نيز، گرچه صدر آن متعرض عنوانهايى مانند وحى و كتاب نيست، ليكن در اثناى آنها از وحى و قرآن سخن به ميان آمده است.

تذكر: گرچه مردم مى دانستند قرآن به زبان عربى است و از همين حروف تشكيل شده است، ليكن ذكر اين حروف لازمه تحدى است. خداى سبحان مى فرمايد: پيامبر يك نفر است و كتابى اعجازآميز كه از همين حروف ساخته شده آورده است و شما حتى اگر همه جن و انس را به يارى بطلبيد نمى توانيد حتى يك سوره مانند سوره هاى قرآن بياورند.

بر اساس اين وجه لازم نيست حروف مقطعه بر معنايى خاص دلالت كند؛ زيرا معنايش جز اين نيست كه اين مواد خام در جهان غيب و دور از دسترس شما نيست، اگر قرآن كتابى بشرى است، شما نيز همانند آن را پديد آوريد. يكى از وجوه تحسينى اين راى آن است كه گفته شده: همان طور كه همه اسماى حسناى الهى داراى يك يا چند حرف مقطع است، همچنين هيچ آيه اى در قرآن يافت نمى شود كه برخى از حروف مقطعه در آن نباشد؛ يعنى حروف هر آيه يا فقط از حروف مقطعه متشكل است، مانند: علم الانسان ما لم يعلم، (130) ان مع العسر يسرا (131) هلك عنى سلطانيه (132) و… يا مركب از حروف مقطعه و غير آن است ؛ مانند: لا يمسه الا المطهرون (133) كه واو از حروف مقطعه نيست.

از اين رو مى توان حدس زد كه تصدير بعضى از سور به چهارده حرف مزبور براى آن است كه حروف مقطعه در هر آيه از آيات قرآن حضور دارد و بر اين اساس، تحدى با ذكر حروف مزبور به مورد خواهد بود.

راى دوازدهم

حروف مقطعه در اوايل سور مخصوص نشانه غلبه حروف مزبور در كلمات آن سور است (134) و اين خود يك معجزه است. صاحبان اين راى معتقدند كه در سوره هاى مشتمل بر حروف مقطعه، درصد حروف مزبور نسبت به ساير حروف آن سوره، بيشتر از همين درصد در ساير سوره هاست. مثلا حرف ق در هر يك از سوره هاى ق و حم عسق، 57 بار تكرار شده است و با توجه به 57 بار تكرار اين حرف در سوره ق، درصد آن نسبت به همه حروف اين سوره 782349/3 است كه در اين درصد حرف ق در سوره ق از درصد حرف ق در هر يك از سوره هاى قرآن بيشتر است به جز سه سوره شمس ، قيامت و فلق.

مثال ديگر: سوره اعراف با حروف مقطعه المص آغاز مى شود؛ بررسى و تحليل آمارى نشان مى دهد كه تعداد حرف الف در اين سوره 2529 و تعداد حرف ل 1530 و تعداد حرف م 1164 و تعداد حرف ص 97 و مجموعا 5320 است كه درصد اين رقم نسبت به همه حروف همين سوره 558/37 است و اين درصد حروف المص اگر با درصد همين حروف در 113 سوره ديگر سنجيده شود و به مكى و مدنى بودن و طول و قصر سوره ها نيز توجه شود، المص در سوره اعراف بيشترين درصد را نسبت به همه سوره ها دارد.

بر خلاف آنچه شهرت يافته، صاحبان اين راى مدعى نيستند كه مثلا، حرف ق در سوره ق از ساير حروف آن سوره بيشتر است يا حرف ق در آن سوره از حرف ق ساير سوره ها بيشتر است، بلكه مى گويند: درصد حرف ق نسبت به ساير حروف اين سوره، بيشتر از همين درصد، در ساير سوره هاست. پس ممكن است تعداد حرف ق در سوره بقره بيشتر از تعداد آن در سوره ق باشد و اين ناقض آن مدعا نيست.

همچنين مدعاى آنان اين نيست كه مثلا در سوره مباركه اعراف حرف الف بيش از لام و لام بيش از ميم بيش از صاد و صاد از ساير حروف الفبا بيشتر است.

پاسخ: اگر اين وجه اثبات شود از معجزات لفظى قرآن به شمار مى رود؛ زيرا سوره اى مانند سوره بقره كه طى 12 يا 18 ماه نازل شده اگر چنين نظمى داشته باشد نشانه اعجاز آن است ؛ زيرا بشر عادى هرگز نمى تواند چنين سخن بگويد؛ چنانكه اعجاز عددى قرآن در ساير موارد نيز شگفت انگيز است، مانند اين كه كلمه شهر در قرآن كريم دوازده بار، به عدد ماههاى سال و كلمه يوم 365 بار، به عدد روزهاى سال تكرار شده است و رقم واژه هاى دنيا و آخرت يكسان است. (هر يك 115 بار) (135)

كتابى كه طى 23 سال نازل شده است و داراى چنين نظم رياضى است، اگر اين نظم عددى در حد گمان نيز براى ما پيامى داشته باشد سودمند است.

اما درباره تحليل آمارى حروف مقطعه بايد گفت گرچه كوشش نيكويى است، ليكن به دليل موارد نقض آن، هنوز قابل اعتماد نيست و لازم است قرآن پژوهان دقيقتر بررسى كنند كه آيا مدعاى مزبور تنها در سطح مجموعه هاى همسان، مانند سوره هاى طوال، مئين، مفصل و… قابل ارزيابى است يا در سطح همه سوره هاى قرآن كريم، تا نقض پذير نباشد. به هر تقدير، در اين بخش تا كنون راى قابل اعتماد و نقض ناپذيرى ارايه نشده است، گرچه ممكن است طمانينه و روان شناختى نه اطمينان منطقى پديد آمده باشد.

راى سيزدهم

حروف مقطعه برى مرزبندى بين سوره ها و نشانه انقضاى سوره قبلى و شروع سوره بعدى است. (136)

پاسخ: اولا، براى تفكيك سوره ها از يكديگر، آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم) كافى است، چنانكه در برخى روايات آمده است كه در عصر نزول وحى نزول اين آيه كريمه نشانه پايان يافتن سوره پيشين و آغاز نزول سوره جديد بود: و انما كان يعرف انقضاء السوره بنزول (بسم الله الرحمن الرحيم) ابتدا للاخرى (137) . ثانيا، اگر اين حروف براى مرزبندى است، بايد همه سوره ها (به استثناى اولين سوره) داراى حروف مقطعه باشد، در حالى كه تنها در 29 سوره آمده است.

راى چهاردهم

اين حروف به منزله خلاصه و پيام اجمالى و محتواى سوره است. (138)

پاسخ: در اين صورت بايد ساير سوره ها نيز داراى چنين عنوانى باشد؛ زيرا كتاب منسجمى مانند قرآن بايد در اين بخش نيز منسجم باشد؛ چنانكه خداى سبحان درباره همگونى همه اجزاى قرآن مى فرمايد: الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى. (139)

راى پانزدهم

حرف مقطعه مقدمه و مفتاح سوره هاست. (140) صاحبان اين راى به برخى روايات استناد كرده اند كه مستند آنها در بحث روايى ذكر خواهد شد. برخى نيز گفته اند: حروف مقطعه جز افتتاح سوره ها هيچ نقش ديگرى ندارد. (141)

پاسخ: لازمه اين راى آن است كه همه سوره هاى قرآن داراى چنين مقدمه و مفتاحى باشد، در حالى كه 85 سوره قرآن فاقد آن است، همچنين با توجه به ناشناخته بودن حروف مقطعه، لازمه اين قول آن است كه حدود يك پنجم سوره هاى قرآن مبهم و ناشناخته باشد، زيرا اين حروف در آغاز يك پنجم سوره ها قرار گرفته و تا كنون معناى دقيق آنها ناشناخته است و وقتى كليد گنجيه اى روشن نبود آن گنجينه نيز مبهم است، زيرا از در بسته نمى توان وارد شد.

راى شانزدهم

در مقابل راى و سخن بلند كسانى كه مى گويند حروف مقطعه ناظر به اسماى عظيم و اعظم الهى است و يا از تركيب آنها اسم اعظم خداى سبحان پديد مى آيد، برخى مستشرقان گفته اند: اين حروف ناظر به نامهاى كسانى است كه نسخه هاى قرآن را در اختيار داشتند، (142) مثلا س ناظر به نام سعد بن ابى وقاص و م ناظر به نام مغيره بن شعبه و ن ناظر به نام عثمان بن عفان و ه ناظر به نام ابوهريره و طه ناظر به نام طلحه و حم و ناظر به نام عبدالرحمن است كه در جمع آورى قرآن نيز نقشى داشته اند!

پاسخ: بى پايگى اين سخن روشن است، زيرا اولا، مبتنى بر اين اساس باطل است كه اين حروف جزء وحى و كلام خداى سبحان نيست و كلماتى است كه نص قرآنى افزوده شده و اين مخالف اجماع همه مسلمانان است كه معتقدند: قرآن كنونى، بدون هيچ كم و كاست، همان است كه از جهت لفظ و معنا بر قلب مطهر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) نازل شده است. ثانيا، چنانكه در تاريخ ثبت شده و در روايات متعدد نيز آمده، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز اين حروف را قرائت كرده اند. (143) ثالثا، نامبردگان كاتبان وحى و صاحبان نسخه هاى اصلى قرآن نبوده اند؛ قرآن كريم كه به صورت متواتر از لسان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل شده در خانه آن حضرت و نزد بسيارى از صحابه بوده است .

حديث شريف ثقلين كه قرآن كريم و عترت طاهرين (عليهم السلام) را مرجع مسلمانان معرفى مى كند و همچنين روايات عرض على الكتاب كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نقل شده است و صحت هر حديثى (اعم از متعارض و غير متعارض) را در گرو هماهنگى با قرآن كريم مى داند، نشان مى دهد كه قرآن در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) جمع آورى شده بود؛ نه اين كه سوره هايى پراكنده باشد كه بر روى چوب و پوست و كاغذ از صحابه بود نمى توانست مرجع عمومى هدايت امت و معيار سنجش روايات باشد.

رابعا، اگر اين حروف ناظر به نامهاى صاحبان نسخه ها باشد، بايد مانند ساير علامتهاى اختصارى در صدر نسخه يا در پشت جلد نسخه نوشته شود، نه پس از آيه بسم الله… در حالى كه حروف مقطعه، پس از بسم الله آمده است. خامسا، صاحبان اين راى تنها براى برخى از حروف مقطعه چنين توجيهى ارائه كرده اند، نه براى همه آنها.

اين راى از نظر سخافت نازلترين احتمالى است كه در تفسير حروف مقطعه گفته اند، چنانكه راى كسانى كه مى كوشند تا از تلفيق اين حروف اسم اعظم بسازند، گرچه نياز به اثبات دارد، برترين احتمال است ؛ ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟

راى هفدهم

محتمل است اين حروف به گونه اى ناظر به تعداد آيات سوره ها باشد.

پاسخ: اين وجه نيز از وجوه استحسانى و فاقد دليل است و چون 85 سوره قرآن حروف مقطعه ندارد پذيرش چنين وجهى دشوار است.

راى هجدهم

از ابوبكر تبريزى نقل شده است كه چون خداوند مى دانست گروهى از اين امت به قدم قرآن قائل مى شوند، اين حروف را در ابتداى برخى سوره ها آورد تا انسانها بدانند كه قرآن از همين حروف حادث تشكيل شده است. پس قرآن قديم نيست ؛ اگر كسى قائل شود قرآن قديم است، بايد اين حروف را نيز قديم بداند و چون كسى اين حروف را قديم نمى داند، قرآن را نيز نبايد قديم دانست. (144)

پاسخ: اين راى نيز فاقد هر گونه برهان عقلى و دليلى نقلى است. افزون بر اين كه، قائلان به قدم قرآن، به قدم حروف آن نيز فتوا مى دهند.

راى نوزدهم

استاد علامه طباطبايى (قدس سره) در تفسير حروف مقطعه مى گويد:

با تدبر در سوره هايى كه حروف مقطعه همسان دارد، مانند سوره هايى كه با (الم، الر، طس يا حم) شروع مى شود، درمى يابى كه سوره هاى داراى حروف مقطعه مشترك، در مضامين و سياقها نيز با يكديگر مشابه و متناسب است و اين تشابه ويژه ميان سوره هاى مزبور با ساير سوره ها وجود ندارد.

يكى از شواهد اين مدعا آن است كه سوره هاى داراى حروف مقطعه همسان با الفاظى همانند يا نزديك به هم آغاز مى شود، چنانكه در سوره هاى مصدر به (حم) با (تنزيل الكتاب من الله) يا الفاظ ديگرى كه مفيد همين مضمون است شروع مى شود و نظير اين مطلب در سوره هاى مصدر به (طس) است و همين طور سوره هايى كه با حروف مقطع (الم) آغاز مى شود، در آغاز آن نفى ريب از قرآن مطرح شده است.

بر اساس شواهد مذكور مى توان حدس زد كه بين حروف مقطعه و مضامين سوره هايى كه با حروف مزبور آغاز مى شود پيوند خاصى است.

يكى ديگر از شواهد اين مدعا، همان طور كه قبلا به اجمال اشاره شد، اين است كه هر گاه سوره اى داراى حروف مقطعه دو سوره ديگر باشد، جامع محورهاى اصلى محتواى آن دو سوره نيز خواهد بود؛ چنانكه سوره اعراف كه با (المص) آغاز مى شود جامع محتواى سوره هايى است كه با (الم) و (ص) آغاز مى شود و يا سوره رعد كه با (المر) آغاز مى شود جامع محتواى سوره هايى است كه با (الم) و (الر) شروع مى شود. حاصل اين كه، حروف مقطعه رموزى است ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) كه بر ما مستور است و فهمهاى عادى ما به آن راهى ندارد جز اين كه بدانى بين حروف مزبور و بين مضامين سوره مصدر به آنها ارتباط خاص است. (145)

پاسخ: راى استاد علامه (قدس سره) گرچه كوششى ارزشمند در جهت دستيابى به تفسير حروف مقطعه است و شواهدى نيز آن را تاييد مى كند، ليكن براى رسيدن به نصاب پذيرش نياز به بررسى و مداقه بيشترى دارد؛ يعنى، اثبات تشابه ويژه بين سورهاى مصدر به حروف مقطعه خاص و اثبات نفى آن تناسب مخصوص در همه سور ديگر نيازمند به صبر و تبسم و تحليل فراگير است كه تنها با ادعا يا به صرف مشاهده برخى شواهد اكتفا نمى شود. البته زمينه فحص و ارزيابى كامل موجود است و شايد بتوان با رسيدگى نهايى به چنين نتيجه اى رسيد.

البته وقتى مى توان حدس حضرت استاد علامه (رحمه الله) را صائب دانست كه اولا جهات مشترك ويژه اى بين سوره هاى مصدر به حروف مقطعه خاص يافت شود و ثانيا وجوه مشترك در ساير سور يافت نگردد و ثالثا ساير سور با يكديگر جهات مشترك ديگر نداشته باشد و رابعا بر فرض ‍ داشتن وجوه مشترك ديگر چنين حدس زده شود كه هر گونه وجوه اشتراكى موجب يا مصحح تصدير سور به حروف مقطعه نيست، بلكه وجوه مشترك ويژه كه در سوره هاى مصدر به حروف مقطعه است، موجب يا مرجح آنها به حروف مقطعه مى شود. روشن است كه بعد از طى همه اين مراحل صعب بلكه، آنگاه مى توان حدس حضرت استاد (قدس سره) را تصويب كرد؛ ليكن تا كنون حدسى بهتر از حدس ايشان به نظر نمى رسد.

راى بيستم

آراء و وجوهى كه تا كنون تبيين شد، همه در جهات تفسير حروف مقطعه بود و مبناى همه آنها اين بود كه حروف مزبور تفسيرپذير است. اما راى بيستم كه در مقابل آراى پيشين قرار دارد، اين است كه حروف مقطعه رمز و سرى است ميان خداى سبحان و حبيب او، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) و مراد از آن افهام ديگران نيست، (146) چنانكه آلوسى مى گويد:

درباره تفسير حروف مقطعه اقوال فراوانى است، ولى آنچه به نظر راجح مى آيد اين است كه تفسير اين حروف علم مستور و سر محجوبى است كه عالمان از آن درك عاجزند و… از اين رو گفته اند: سر الهى است، در پى فهم آن نرويد:

     بين المحبين سر ليس يفشيه                                     قول و لا قلم للخلق يحكيه

بنابراين، بعد از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) جز اولياى الهى كه وارثان علوم آن حضرت هستند، كسى به اين راز پى نمى برد. (147)

عده اى از بزرگان معتقدند اين حروف رمزى است ميان خدا و رسول و اولياى الهى (عليهم السلام) و ديگران به آن دسترسى ندارند و بايد از باب ايمان به غيب آن را بپذيرند.

بسيارى از دستورهاى دين نيز رمز و سر است و چنانكه خداى سبحان ما را به افعالى وا مى دارد كه راز و رمز آن براى ما روشن نيست، به اقوالى نيز مامور مى كند كه فهم معناى آن ميسور ما نيست. افعال رمزى مانند رمى جمره و تعليق هدى (آويختن كفش بر گردن شتر يا گوسفند قربانى براى تحقق احرام حج قرآن) و هروله بين صفا و مروه در حج، و اقوال رمزى مانند حروف مقطعه قرآنى.

بر اساس راى مزبور نبايد براى فهم معناى حروف مقطعه كوشش كرد و اين در صورتى است كه ما بخواهيم از راه علوم متعارف حصولى بدان دست يابيم، ليكن راه رسيدن به اين راز و رمز نيز به طور كلى بسته نيست، چنانكه اولياى الهى از راه قرب فرايض و نوافل (148) دستيابى به آن برايشان ميسور است. عارف نامدار، ابن عربى نيز از كسانى است كه اين حروف را رمز و سر مى داند.

پاسخ: دستور تدبر در قرآن شامل حروف مقطعه نيز مى شود؛ زيرا حروف مزبور الفاظ مستعمل است، نه مهمل و براى بسيط يا مركب آنها معنايى قابل فهم است و ادعاى رمز بودن آنها حتما بعد از پذيرش معنادار بودن آنهاست.

اما ادعاى انحصار فهم آن معنا به رسول اكرم و اولياى معصوم (عليهم السلام) گرچه ثبوتا ممكن است، ليكن اثباتا محتاج دليل است ؛ چنانكه آياتى مانند (لا يمسه الا المطهرون) كه حرمت مس كتابت قرآن بدون طهارت از آن مستفاد است، شامل حروف مقطعه نيز مى شود و بدون طهارت، مس و حتى بوسيدن حروف مقطعه نيز جايز نيست.

رمز بودن حروف مقطعه با ذكر آن در قرآن (كتاب هدايت و بيان و تبيان) و با دستور تدبر در همه آيات آن (به نحو عموم يا اطلاق) سازگار نيست ؛ قرآن كريم مى فرمايد: (افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (149) و چون حروف مقطعه نيز جزو قرآن است، امر به تدبر شامل آن نيز مى شود و رمز بودن با تدبر هماهنگ نيست و دليل معتبرى نيز اين راى را تاييد نمى كند، تا بتواند سبب تخصيص عموم يا تقييد اطلاق گردد.

جناب آلوسى در جمع بين رمز بودن حروف مقطعه و دستور تدبر در قرآن، دستور تدبر را شامل اين حروف نمى داند. (150) عدم شمول يا به انصراف است و يا به صرف و دليل ديگر. گرچه تدبر دو قسم است: تسبيبى و مباشرتى، يعنى انسان گاه خود معناى آيه را با تدبر مى فهمد و گاهى مى فهمد براى فهم معناى آيه و تدبر در آن به چه كسى مراجعه كند، مانند اين كه مى داند بايد به اهل بيت (عليهم السلام) كه اهل الذكر هستند رجوع شود: (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)، (151) ليكن درباره حروف مقطعه بنا به رمز بودن آن هيچ يك از دو طريق وجود ندارد و اين با عموم يا اطلاق تدبر در سراسر قرآن هماهنگ نيست.

تذكر: مراد ما از اين پاسخ، نفى هر گونه راز و رمز ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) يا ساير اولياى الهى نيست، چنانكه خداى سبحان در معراج اسرار فراوانى به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) آموخت و آن حضرت نيز علوم فراوانى به اميرالمومنين على (عليه السلام) به كميل بن زياد نخعى فرمودند: ها ان هيهنا لعلما جمالو اصبت له حمله ؛ (152) علوم فراوانى در سينه دارم كه كسى را ياراى تحمل آن نيست، اما حروف مقطعه كه جزئى از قرآن است، از موارد آن رموز نبوده، يا رمز بودن آن معلوم نيست.

اما بزرگان اهل معرفت، همچون عارف نامدار ابن عربى، مى توانند از راه شهود به بخشى از اسرار عالم آگاه شوند و امورى را كشف كنند، ليكن كشف آنان براى ديگران حجت نيست و ما راهى براى اثبات آن نداريم. اهل شهود اگر بتوانند مشهودات خود را معقول و برهانى كنند، براهين آنان بر ميزان صحت و سقم، يعنى علوم متعارفه يا اصول منتهى به آن عرضه مى شود و در صورت تاييد پذيرفته خواهد شد. خلاصه آن كه، قرآن به وصف نور بودن ستوده شده و چيزى كه نور است تا دليل بر اختصاص نورانيت آن اقامه نشود، نسبت به همه اجزاى آن نور است، گرچه مراتب ديدن مختلف است. بنابراين، لازم است دست كم برخى از مراتب فهم معناى حروف مقطعه بهر ديگران شود.

لطايف و اشارات

1- اشتراك سوره ها در عدد حروف مقطعه

حدس صائب يا محتمل الاصابه حضرت استاد علامه طباطبايى (قدس ‍ سره) قابل تسرى نسبت به اشتراك سور مصدر به حروف مزبور از جهت ديگر،، يعنى عدد نيز خواهد بود و آن اين كه سه سوره مشترك است و در اين كه هر كدام داراى يك حرف مقطع است و چهار سوره شركت در اين دارد كه حروف مقطع آنها دو حرفى است و سه سوره داراى حروف مقطع سه حرفى است و دو سوره چهار حرفى و دو سوره پنج حرفى است. شايد براى اشتراك در عدد، رمز خاص باشد و همچنين در ساير جهات مشترك.

2- راه حل دو معضل

وضع حروف اعتبارى است و با تفاوت قرار دادها متفاوت مى شود و بر اين اساس، ممكن است حرفى در زبان قومى براى معناى ويژه نهاده شده باشد و همان حرف در زبان ملت ديگر، مهمل باشد، نه مستعمل. همان طور كه درباره اصل كلمه ، نيز چنين است ؛ زيرا اين ويژگى حروف و كلمات امرى تكوينى نيست تا اولا، براى همه اقوام و ملل يكسان باشد و ثانيا، پيوند عينى با موجودهاى تكوينى برتر مانند موجود مثالى، عقلى و مافوق آنها داشته باشد، ليكن معضل اعتبارى بودن وضع حرف از يك سو و اعضاى پيوند اعتبار و تكوين از سوى ديگر همان طور كه درباره اصل آيات قرآن كريم مطرح است درباره حروف مقطع نيز وجود دارد و براى حل آن پاسخ معقول و مقبولى با استمداد از مبانى عرفان و استعانت از مسئله خلافت انسان كامل و تنظيم پيوند موجود اعتبارى با موجود حقيقى در محدوده هستى خليفه الله ارائه مى شود؛ يعنى، انسان كاملى كه بر اثر قر نوافل و فرايض، فيض خاص خداوند در همه مجارى ادراكى و تحريكى او ظهور يافته و فوز ويژه الهى در همه شئون هستى وى زهور پيدا كرده است.

در اين صحنه، در مرحله اول عارفان و در مرحله بعد حكيمانى كه صبغه عارفان را در سيرت خود استمرار داده اند و يا در مقطع خاص به تدوين رساله عرفانى مبادرت كرده اند از راز و رمز حروف مقطعه سخن گفته، آن پرده نشين محجوب را براى برخى از اصحاب سر، شاهد بازارى كرده اند وا ين انزال ماوراى حجاب به بيرون، و تنزيل سر مستور به مقام مشهور با حكم ازلى منافات ندارد زيرا گرچه حكم ازلى درباره گلاب و گل اين بود كه گلاب پرده نشين مستور و گل شاهد مشهور باشد:

در كار گلاب و گل حكم ازلى اين بود                     كاين شاهد بازارى و آن پرده نشين باشد(153)

ليكن در همان ازل چنين ترسيم شده كه برخى اسرار افشا نشده، مشهور شود، ولى نه براى هر كس، بلكه براى خواص كه راهى مستور و مصون از غبار غيريت و طريقى از حبل الوريد دارند.

سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت                     در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد(154)

آنچه حيرت زدايى كرده، راز همين راز نگفته را فاش مى كند آن است كه: * ساقى بيا

 كه عشق ندا مى كند بلند                               كان كس كه گفت قصه ما هم ز ما شنيد (155)

يعنى، بيگانه اى دخالت نكرده و نامحرمى رازدان و رازگو نشده، بلكه خود صاحب سر دست به افشاگرى ويژه زده است. بنابراين، فتواى عقل حازم و خرد جازم بعد از ديدن نمونه تنزل ام الكتاب و كتاب مبين كه موجود عينى و تكوينى است در كسوت آيات و سور عربى مبين كه موجود عينى و تكوينى است در كسوت آيات و سور عربى مبين كه موجود وضعى و اعتبارى است، اين است كه از اظهار برخى از پرده داران اسرار، ابراز شگفتى نشود و استبعاد به جاى استحاله قرار نگيرد و عدم الادراك جايگاه ادراك العدم را اشغال نكند و قول لا ادرى در مطالب معرفتى كه فوق مسائل دارج و رايج است، ترك نگردد وگرنه در محكمه عرفان ناب به حكم اصيبت مقاتله (156) محكوم خواهد شد كه اين چنين محكوميت عقل در دادگاه عشق خسران عظيمى است.

اكنون كه سورت استبعاد راى اهل معرفت شكست و صولت انكار خردورزان و انديشه پيشگان در ساحت محترمان شهود و مدعيان صعود قله عرفان تعديل شد، به نقل برخى از كلمات پيش كسوتان اين حرفه و پيش گامان اين كوى در اشارت بعد اكتفا مى شود تا پيام اصحاب بصر همراه با سخن ارباب نظر در يك صحيفه صف آرايى شود و متغذيان مائده قرآنى و مغتذيان مادبه آسمانى هر كدام برابر سعه وادى خود از سراب برهند و سر آب آيين و سيراب گردند و سائلان مسائل غيبى به وسعت هندسه وعاء خويش ساء شوند:… فسالت اوديه بقدرها… (157) و آن اشارت اين است:

3- سخنان ابن عربى درباره حروف مقطعه

محى الدين عربى درباره 29 سوره كه مصدر به 14 حرف مقطع (بعد از حذف مكرر) است به طور كلى و جامع در طليعه سوره هاى بقره و آل عمران بحث كرده و در ساير سور بيست و هفت گانه مطلبى درباره حروف مقطعه ارائه نكرده و تنها در مطلع سوره هاى يس، ص و قلم مقدارى درباره آنچه در طليعه اين سه سوره ذكر شده، بحث كرده است. عصاره مطالب ايشان در اين پنج سوره به شرح زير است:

الف. حروف امتى از امم بود، مخاطب و مكلفند، و از جنس خود داراى رسولند، و در همان جا كه قرار دارند داراى نامهايى هستند و براى هر عالمى فرستاده اى از جنس خودشان است، و آنان داراى شريعتى هستند كه به آن متعبدند و آنان دو صنف لطيف و غير، و تنها خطابى كه متوجه آنهاست، امر است و نزد آنها نهى وجود ندارد.

ب: حروف داراى مراتبند. بعضى عام و برخى خاص و عده اى خاص ‍ الخاص و گروهى صفاء خلاصه خاص الخاص هستند و حروف اوايل سور از سنخ خاص و فوق عامند.

ج: معرفت حقيقت اوايل سور يعنى حروف مقطعه بهره كسى است كه از آفرينش انسان به صورت رحمان و از خلقت آدم به صورت الهى بهره مند شده باشد و او كسى است كه به مقام خلافت و اصل آمده باشد.

دد: بيست و نه سوره مصدر به حروف مقطعه است ؛ همانند منازل بيست و نه گانه ماه.

هه: رقم حروف مقطعه بدون حذف مكرر 78 است و اين رقم، مراتب كمالى ايمان است و ايمان كسى كامل نمى شود مگر آن كه همه مراحل هفتاد و اندى آن را حيات كند و اگر كسى حقيقت آن حروف را بدون تكرار بفهمد، آگاه مى شود كه خداوند در آن حروف به حقيقت ايجاد و فراوانى بودن قديم تنبه داده است.

و: اول آن حروف در نوشتن الف است و در خواندن، همزه است و آخر آنها نون است. الف براى وجود ذات كامل است، چون نيازى به حركت ندارد و نون براى وجود نيمى از عالم و نصف دايره هستى است كه نيمى از آن محسوس و نيم ديگر معقول است و نقطه نشانه نيم دايره بودن است.

ز: حروف مقطعه گاهى يك حرف و گاهى بيش از آن تا پنج حرف است و حروف پنج رقمى برخى متصل است ؛ مانند (كهيعص) و برخى منفصل است، مانند (حم # عسق) و علم حروف فقط نزد اولياء الله است كه مكشوف آنهاست و حكيم ترمذى اين علم را علم الاولياء ناميد…

ح: حروف مقطعه اجساديند كه ارواح و فرشتگان ويژه حافظان آنها هستند و هر گونه تاثيرى كه با كتابت يا تلفظ آن حروف صورت مى پذيرد مستند به آن ملائكه است ؛ هنگامى كه قرائت كننده گفت: الف، لام، ميم، سه فرشته به او جواب مى دهند: چه مى گويى. هنگامى كه قرائت كننده آنچه را كه بعد از اين حروف قرار دارد بخواند، فرشتگان سه گانه مى گويند: راست گفتى…

ط: الف، از (آلم) اشاره به توحيد است. الف در قياس با ساير حروف همانند واحد، در قياس با مراتب عدد است، همان طور كه واحد، عدد نيست ولى عدد، به سبب واحد، ظاهر مى شود. الف، نزد كسى كه بويى از حقايق برده است، از حروف نيست، گرچه حروف به وسيله الف پديد مى آيد و توده مردم آن را حرف مى نامند. هنگامى كه محقق گفت: الف حرف است، آن را به نحو مجاز در تعبير مى گويد، نه حقيقت. مقام الف، مقام جمع است و نامى كه دارد اسم الله است و از صفات قيوميت برخوردار و واجد همه مراتب حروف است. ميم اشاره به ملك و سلطانى است كه هرگز هلاك نمى گردد و لام كه بين الف و ميم قرار دارد براى وساطت بين ذات و سلطنت پايدار است.

تذكر: امور نه گانه مزبور برخى از مطالب تفسير ابن عربى است كه آن را در ذيل آيه اول سوره بقره مرقوم داشتند. (158)

ى: مجموع حروف تهجى 29 است كه 28 از آن، بسيط و يكى مركب است كه، لام الف، باشد و اين حرف مركب اشارت به عبارت از حق و عبد است… اسم براى، باء، جيم، و، جاء و حروف ديگر، ليكن معنا براى الف است، چون الف سازنده همه حروف و حاضر و ظاهر در همه آنهاست، نظير واحد نسبت به ارقام عدد. (159)

4- راى ابن عربى درباره يس و ص

گرچه، يس، طبق آنچه معروف بين مفسران است از حروف مقطعه محسوب مى شود، ليكن در تفسير ابن عربى، اين كلمه منادى مرخم تلقى شده است.

از اين رو در آن تفسير چنين آمده است: يس، نداى مرخم و مراد از آن يا سيد است ؛ چنانكه مراد از يا اباهر، يا اباهريره است. (160) بنابراين، يس ‍ كلمه اى است كه از حروف متصل تشكيل شده، نه آن كه حروف آن ناپيوسته بوده، مجموع آن حروف، عنوان كلمه نداشته باشد.

جناب ابن عربى از يك سو در مطلع سوره يس را منادى مرخم مى داند و از سوى ديگر در طليعه سوره بقره مجموع سور مصدر به حروف مقطعه را 29 رقن مى داند، چنانكه براى سوره هايى كه مصدر به دو حرف از حروف مقطعه است به طس، يس، و حم (حواميم سبعه) و طه مثال ياد مى كند. بنابراين، جمع ميان دو بيان مزبور قابل تامل است ؛ زيرا در ابتداى امر، ناهماهنگ به نظر مى رسد.

ابن عربى در مطلع تفسير سوره ص مى گويد: صاد حرفى از حروف صدق، صون و صورت است. پس حرفى است شريف و عظيم. (161) اين تعبير منافات با حرف مقطع بودن ص ندارد، برخلاف آنچه در طليعه تفسير سوره يس گذشت، زيرا در سوره ص تصريح نشد كه مراد از اين حرف، خصوص مطلب معين است كه حرف ص جزئى از اجزاى نام آن است و اما آنچه درباره ن در طليعه سوره قلم بيان كرده اند (162) اجمالى از آن در مطلع سوره بقره آمده (163) و منافاتى با حرف مقطع بودن ن ندارد.

بحث روايى

روايات تفسيرى حروف مقطعه قرآن به چند گروه تقسيم مى شود:

1- رواياتى كه آنها را اجزاى اسم اعظم الهى مى داند:

قال: (الم) هود حرف من حروف اسم الله الاعظم فى القرآن الذى يولفه النبى و الامام الذى اذا دعى به اجيب. (164)

على بن ابراهيم قال: قال: (الر) هو حرف من حروف الاسم الاعظم المقع فى القرآن، فاذا الفه الرسول و الامام فدعا به اجيب بها (165)

على بن ابراهيم قال: (طسم) هو حرف من حروف اسم الله الاعظم المرموز فى القرآن. (166)

عن اميرالمومنين (عليه السلام) و… ان الحروف المقطعه فى القرآن اسم الله الاعظم، الا انا لا نعرف تاليفه منها. (167)

2- رواياتى كه اين حروف را به نحو غالب ناظر به اسماى الهى و به نحو اجمال ناظر به مظاهر ويژه آن مى داند:

عن جويريه عن سفيان الثورى قال: قلت للصادق (عليه السلام): يابن رسول الله ما معنى قول الله عزوجل: (الم والمص والر و المر و كهيعص و طس و طسم و يس و ص و حم و حمعسق وق ون ؟ قال (عليه السلام): اما (الم) فى اول البقره فمعناه انا الله الملك و اما (الم) فى اول آل عمران فمعناه انا الله المجيد و المص معناه انا الله المقتدر الصادق و (الر) معناه انا الله الرؤ ف و (المر) معنا انا الله المحيى المميت الرزاق و (كهيعص) معناه انا الله الكافى الهادى اولى العالم الصادق الوعد واما (طه) فاسم من اسماء النبى (صلى الله عليه وآله) و معناه يا طالب الحق الهادى اليه… و اما (طه) فاسم من اسماء النبى (صلى الله عليه وآله) و معناه يا ايها السامع لوحيى… و اما (ص) فعين تنبع من تحت العرش و هى التى توضا منها النبى () لما عرج به و… اما (حم) فمعناه الحميد المجيد و اما (حمعسق) فمعناه الحليم المثيب العالم السميع القادر القوى و اما (ق) فهو الجبل المحيط بالارض و خضره السماء منه و به يمسك الله الارض ان تميد باهلها اوما (ن) فهو نهر فى الجنه… قال سفيان: فقلت له يابن رسول الله بين لى امر اللوح والقلم و المداد فضل بيان…فقال: يابن سعد لولا انك اهل للجوب ما اجبتك. فنون ملك يؤ دى الى القلم و هو ملك… ثم قال: قم يا سفيان فلا آمن عليك . (168)

– عن الصادق (عليه السلام): الالف حرف من حروف دل على قولك الله و دل باللام على قولك الملك العظيم القاهر للخلق اجمعين و دل بالميم على انه المجيد المحمود فى كل افعاله و جعل هذا القول حجه على اليهود و ذكلك ان الله لما بعث موسى بن عمران ثم من بعده من الانبياء الى بنى اسرائيل لم يكن فيهم قوم الا اخذوا عليهم العهود والمواثيق لومنن بمحمد العربى الامى المبعوث بمكه الذى يهاجر الى المدينه ياتى بالكتاب بالحروف المقطعه افتتاح بعض سوره تحفظه امته فيقرؤ نه قياما و قعودا (169)

– عن الصادق (عليه السلام) قال:) معناه: انا الله المقتدر الصادق. (170)

– قال: قلت لجعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب (صلوات الله عليهم): ما معنى (الر) قال: انا الله الروف . (171)

– قال: قلت لجعفر محمد…: يابن رسول الله ما معنى (المر)؟ قال: (المر) معناه: انا الله المحيى المميت الرازق. (172)

– سفيان بن سعيد الثورى قال: قلت لجعفر بن محمد… (عليه السلام): يابن رسول الله ما معنى (كهيعص)؟ قال: معناه انا الكافى الهادى الولى العالم الولى العالم الصادق الوعد. (173)

روى عن اميرالمومنين (عليه السلام) انه قال فى دعائه: اسالك يا (كهيعص).(174)

النبى (صلى الله عليه وآله): و اسئلك باسمك التام العالم الكامل يا الله و اسئلك باسمك (ص) و (يس) والصافات و (حم عسق) و (كهيعص) يا الله و اسالك باسمك (الم # الله لا اله الا هو الحى القيوم) يا الله…. (175)

-… قال: حضرت عند جعفر بن محمد (عليهم السلام) فدخل عليه رجل سئله عن (كهيعص) (عليه السلام): كاف كاف، هاء هاد لهم، يا ولى لهم، عين عالم طاعتنا، صاد صادق لهم وعده حتى يبلغ بهم المنزله وعدها اياهم فى بطن القرآن. (176)

– عن الصادق (عليه السلام) قال: (كهيعص) هذه اسماء الله مقطعه و اما قوله (كهيعص) قال الله هو الكافى و الهادى العالم الصادق ذوالايادى العظام الصابر على الاعادى و هو قوله كما وصف نفسه تبارك و تعالى.(177)

– عن الصادق (عليه السلام) (فى قول الله عز و جل طس و طسم) قال: و اما (طس) فمعناه انا الطالب السميع و اما (طسم) فمعناه انا الطالب السميع المبدء المعيد. (178)

عن سفيان بن سعيد الثورى عن الصادق (عليه السلام) قال له اخبرنى يابن رسول الله (صلى الله عليه وآله) عن (حم) و (حم عسق) قال: اما (حم) فمعناه الحميد المجيد و اما (حم عسق) فمعناه الحليم المثيب العالم السميع القادر القوى. (179)

3- رواياتى كه برخى از حروف مقطعه را ناظر به نام مبارك پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى داند:

عن الصادق (عليه السلام) قال: (طه) اسم من اسماء النبى (صلى الله عليه وآله) و معناه يا طالب الحق الهادى اليه… (180)

– عن الصادق (عليه السلام)، قال: قال: يا كلبى كم لمحمد (صلى الله عليه وآله) من اسم فى القرآن ؟ فقلت: اسمان او ثلاثه. فقال: يا كلبى له عشره اسماء… و (طه # ما انزلنا عليك القرآن لتشقى) و (يس ‍# والقرآن الحكيم انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم) و (ن و القلم و ما يسطرون # ما انت بنعمه ربك بمجنون) و…. (181)

– عن ابى عبدالله وابى جعفر (عليهما السلام) قالا: كان رسول الله (صلى الله عليه وآله) اذا صلى قام على اصابع رجليه حتى تورمت فانزل الله تبارك و تعالى: (طه) بلغه بنى طى، يا محمد!(ما انزلنا عليك القرآن لتشقى. (182)

– عن الصادق (عليهم السلام) قال له: يابن رسول الله (صلى الله عليه وآله) ما معنى قول الله عزوجل (يس)؟ قال: اسم من اسماء النبى و معناه: يا ايها السامع الوحى (والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم. (183)

– عن اميرالمومنين (عليه السلام) و قد ساله بعض الزنادقه عن آى من القرآن . فكان فيما قال له، قوله (يس # والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين) فسمى الله النبى بهذا الاسم حيث قال: (يس # والقرآن…).(184)

– عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: ان لرسول (صلى الله عليه وآله) اثنى عشر اسما. خمسه فى القرآن: محمد و احمد و عبدالله و يس و نون. (185)

– عن السجاد (عليه السلام): الهى و سيدى… و خصصته (محمد (صلى الله عليه وآله) بالكتاب المنزل عليه و السبع المثانى الموحات اليه وسميه القرآن و اكنيته الفرقان العظيم فقلت جل اسمك: (ولقد اتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم) و قلت جل قولك له حين اختصصته بما سميه من الاسماء: (طه # ما انزلنا عليك القرآن لتشقى) و قلت عز قولك: (يس # والقرآن الحكيم) و قلت تقدست اسماؤ ك: (ص والقرآن ذى الذكر) و قلت عظمت آلاوك: (ق والقرآن المجيد).

فخصصته ان جعلته قسمك حين اسميته و قرنت القرآن معه. فما فى كتابك من شاهد قسم والقرآن مردف به الا وهو اسمه و ذلك شرف شرفته به و فضل بعثته اليه، تعجز الالسن و الافهام عن علم وصف مرادك به وتكل عن علم ثنائك عليه فقلت … و قلت تباركت و تعاليت فى عامه ابتدائه: (الر تلك آيات الكتاب الحكيم ، الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت، الر تلك آيات الكتاغب المبين، المر تلك آيات الكتاب، الر كتاب انزلناه اليك، الر تلك آيات الكتاب و الم # ذلك الكتاب لا ريب فيه).

و فى امثاله من السور و الطواسين و الحواميم فى كل ذلك ثنيت بالكتاب مع القسم الذى هو اسم من اختصصته لوحيك…. (186)

عن الصادق (عليه السلام): يس) اسم رسول الله (صلى الله عليه وآله) والدليل على ذلك قوله: (انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم. (187)

عن اميرالمومنين (عليه السلام) فى قوله عزوجل (سلام على الياسين) قال: يس) محمد و نحن آل يس . (188)

عن الرضا (عليه السلام) فى الايات الداله على الاصطفاء: و اما الايه السابعه فقوله تبارك و تعالى: (ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما) و قد علم المعاندون منهم انه لما نزلت هذه الايه قيل يا رسول الله: قد عرفنا التسليم عليك فكيف الصلواه عليك ؟ فقال: تقولون: اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد مجيد. فهل بينكم معاشر الناس فى هذا خلاف ؟ فقالوا: لا. قال المامون هذا ما لا خلاف فيه اصلا و عليه اجماع الامه فهل عندك فى آل شى ء اوضح من هذا فى القرآن ؟ فقال ابوالحسن (عليه السلام): نعم، اخبرونى عن قول الله (يس قال العلماءن (يس) محمد لم يشك فيه احد. قال ابوالحسن (عليه السلام): فان الله اعطى محمدا و آل محمد من ذلك فضلا لا يبلغ احد كنه وصفه الا من عقله و ذلك ان الله لم يسلم على احد الا على الانبياء صلوات الله عليهم، فقال تبارك و تعالى: (سلام على نوح فى العالمين) و (سلام على ابراهيم) و قال: (سلام على موسى و هرون) و لم يقل سلام على آل نوح و لا على آل موسى و لا على آل ابراهيم و قال: (سلام على آل يس) يعنى آل محمد (صلى الله عليه وآله. (189) – عن على (عليه السلام) قال: ان رسول الله (صلى الله عليه وآله) اسمه يس و نحن الذى قال (سلام على آل ياسين. (190)

(سلام على آل ياسين) قال: يس محمد و نحن آل محمد.(191) – قوله (سلام على آل ياسين) ان الله سمى النبى (صلى الله عليه وآله) بهذا الاسم حيث قال (يس # والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين) لعلمه بانهم يسقطون قوله سلام على آل محمد كما اسقطوا غيره. (192)

– عن ابى الحسن موسى (عليه السلام)…فقال: اما (حم) فهو محمد (صلى الله عليه وآله) و هو فى كتاب هود الذى انزل عليه و هو منقوص ‍ الحروف . (193)

4- رواياتى كه حروف مقطعه را ناظر به مطالبى غير از اسماء الله مى داند:

– عن سعد بن عبدالله القمى فى حديث ليه مع ابى محمد الحسن بن على العسكرى (عليهما السلام): ما جاء بك يا سعد؟ فقلت: شوقنى احمد بن اسحق الى لقاء مولانا. قال: والمسائل التى اردت ان تسئل عنها؟ قلت: على حالها يا مولاى: قال: والمسائل التى اردت ان تسئل عنها؟ قلت: على حالها يا مولاى: قال: فسئل قره عينى – و اومى بيده الى الغلام (عليه السلام) – عما بدالك و ذكر المسائل الى ان قال: قلت: فاخبرنى يابن رسول الله عن تاويل كهيعص قال هذه الحروف من انباء الغيب الطلع الله عبده زكريا عليها ثم قصها على محمد (صلى الله عليه وآله) و ذلك ان زكريا (عليه السلام) سال ربه ان يعلمه الاسماء الخمسه فاهبط الله عليه جبرئيل (عليه السلام) فعلمه اياها. فكان زكريا اذا ذكر محمدا و عليا و فاطمه و الحسن سرى عنه همه وانجلى كربه واذ ذكر الحسين (عليه السلام) خنقته العبره و وقعت عليه البهره. فقال ذات يوم: الهى ما بالى اذا ذكرت اربعا منهم (عليهم السلام) تسليت باسمائهم من همومى و اذا ذكرت الحسين تدمع عينى و تثور زفرتى ؟! فانباه تبارك و تعالى عن قصته فقال: كهيعص فالكاف اسم كربلاء والهاء هلاك العتره و الياء يزيد لعنه الله و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصاد صبره فلما سمع بذلك زكريا (عليه السلام) لم يفارق مسجده ثلاثه ايام و منع فيها الناس من الدخول عليه واقبل على البكاء والنجيب و كانت ندبته: الهى اتفجع خير خلقك بولده ؟ اتنزل بلوى هذه الرزيه بفنائه ؟… (194)

عن الصادق (عليه السلام) (فى قوله تعالى (طه)): طهاره اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله) ثم قرء (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. (195)

عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: (حم) حتم و عين عذاب و سين سنون كسنى يوسف (عليه السلام) وقاف قذف و مسخ يكون فى آخر الزمان منه، بالسفيانى واصحابه وناس من كلب ثلاثون الف يخرجون معه و ذلك حين يخرج القائم (عليه السلام) بمكه و هو مهدى هذه الامه. (196)

5- رواياتى كه برخى از حروف مقطعه را نام موجودى خاص و شريف مى داند:

عن الصادق (عليه السلام) (فى معنى قوله (ص)) قال: ص عين تنبع من تحت العرش و هى التى توضى منها النبى (صلى الله عليه وآله) لما عرج به و يدخلها جبرئيل (عليه السلام) كل يوم دخله فينغمس فيها يخرج منها فينفض اجنحته فليس من قطره قطره من اجنحته الا خلق الله تبارك و تعالى منها ملكا يسبح الله و يقدسه من قطره تقطر من اجنحته الا خلق الله تبارك و تعالى منها ملكا يسبح الله و يقدسه و يكبره و يحمده الى يوم القيامه. (197)

عن اسحاق بن عمار قال: سئلت ابا الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) و ذكر صلواه النبى (صلى الله عليه وآله) ليله المعراج، الى ان قال: قلت: جعلت فداك و ما ص الذى امر ان يغتسل منه ؟ قال: عين تنفجر من ركن من اركان العرش يقال له ماء الحيوه و هو ماء قال الله عزوجل: (ص والقرآن ذى الذكر) انما امره ان يتوضا ويقره و يصلى . (198)

– عن الصادق (عليه السلام) و ذكر حديث الاسراء، الى ان قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله)، ثم اوحى الله لى يا محمد! ادن من صاد و اغتسل مساجدك وطهرها وصل لربك. فدنا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من صاد و هو ماء يسيل من ساق العرش الايمن وذكر الحديث.(199)

– عن يحيى بن مسيره الخثعمى عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: سمعته يقول: حم عسق عدد سنى القائم قال: و (ق) جبل محيط بالدنيا من زمرد اخضر و خضره المساء من ذلك الجبل و علم كل شى ء فى (عسق. (200)

– عن سفيان الثورى عن الصادق (عليه السلام) و سئل عن معنى (ق) فقال: ق فهو جبل محيط بالارض و خضره السماء منه و به يمسك الله الارض ان تميد باهلها. (201)

عن الصادق (عليه السلام) فى تفسير الحروف المقطعه فى القرآن قال: و اما ن فهو نهر فى الجنه، قال الله عزوجل: اجمد فجمد فصار مدادا ثم قال عزوجل للقلم اكتب فسطر القلم فى اللوح المحفوظ و ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامه. (202)

6-رواياتى كه حروف مقطعه را ناظر به اجل امتها مى داند:

– عن محمد بن قيس، قال: سمعت ابا جعفر (عليه السلام) يحدث ان حيا وابا يا سر ابنى اخطب ونفرا من يهود اهل نجران اتوا رسول الله (صلى الله عليه وآله) فقالواله: اليس فيما يذكر فيما انزل عليك (الم)؟ قال: بلى. قالوا: اتاك بها جبرئيل من عندالله ؟ قال: نعم. قالوا: لقد بعثت انبياء قبلك و ما نعلم نبيا منهم اخبر ما مده ملكه و ما اجل امته غيرك. قال: فاقبل حى بن اخطب على اصحابه فقال: الالف واحد واللام ثلاثون و الميم اربعون، فهذه احدى و سبعون سنه، قال: ثم اقبل على رسول الله (صلى الله عليه وآله) فقال: يا محمد هل مع هذا غيره ؟ قال: نعم قال فهاته. قال (المص). قال: هذه اثقل والطول. الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون. فهذه ماه واحدى و ستون. ثم قال لرسول الله (صلى الله عليه وآله): فهل مع هذا غيره ؟ قال: نعم. قال هاته. قال: (المر) قال: هذه اثقل اطول ؛ الالف واحده و اللام ثلاثون والميم اربعون والرا ماتان. ثم قال: مع هذا غيره ؟ قال: نعم. قال: قد التبس علينا امرك فما ندرى ما اعطيت. ثم قاموا عنه. ثم قال ابو ياسر لحى بن اخطب اخيه. ما يدريك لعل محمدا قد جمع له هذا كله و اكثر منه. قال: فذكر ابوجعفر (عليه السلام): ان هذه الايات انزلت فيهم (منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات) قال وهى تجرى فى وجه آخر على غير تاويل حى وابى ياسر واصحابهم(203)

– جاء رجل الى ابى جعفر (عليه السلام) فى مكه فسئله عن مسائل فاجابه فيها فذكر الحديث الى ان قال: فقال له: فما (المص)؟… فقال ابو جعفر (عليه السلام)…: امسك، الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون. قلت: فهذه ماه واحدى و ستون. فقال: يا بالبيد اذا دخلت سنه احدى و ستون و ماه سلب الله قوما سلطانهم.(204)

– رحمه بن صدقه قال: اتى رجل من بنى اميه لعنهم الله و كان زنديقا الى جعفر بن محمد (عليه السلام) فقال له: قول الله عزوجل فى كتابه (المص) اى شى ء اراد بهذا واى شى فيه من الحلال والحرام واى شى ء فيه مما ينتفع به الناس ؟

قال: فاغتاط (عليه السلام) من ذلك فقا: امسك و يحك، الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون كم معك ؟ فقال الرجل: ماه واحدى و ستون. فقال (عليه السلام): اذا انقضت سنه احدى و ستين و ماه تنقضى ملك اصحابك . قال: فنظرنا فلما انقضت سنه احدى و ستون و ماه عاشورا دخل المسوده الكوفه و ذهب ملكهم. (205) – عن ابى جعفر (عليه السلام) قال: يا بالبيد (ابولبيد المخزومى) انه يملك من ولد العباس اثنى عشر يقتل بعد الثامن منهم اربعه فتصيب احدهم الذبحه فتذبحه. هم فئه قصيره ، اعمارهم، قليله مدتهم، خبيثه سيرتهم، منهم الفويسق الملقب بالهادى والناطق و الغاوى.

با بالبيد ان فى حروف القرآن المقطعه لعلما جما. ان الله تعالى انزل (الم # ذلك الكتاب) فقام محمد (صلى الله عليه وآله) حتى ظهر نوره و ثبتت كلمته وولد يوم ولد وقد مضى من الالف السابع ماه سنه و ثلاث سنين. ثم قال: وتبيانه فى كتاب الله الحروف المقطعه اذا عددتها من غير تكرار وليس ‍ من حروف مقطعه حرف تنقضى الايام الا وقائم من بنى هاشم عند انقضائه. ثم قال: الالف واحد واللام ثلاثون والميم اربعون والصاد تسعون فذلك ماه واحدى و ستون. ثم كان بدء خروج الحسين على (الم # الله…) فلما بلغت مدته قام قائم ولد العباس عند (المص) و يقوم قائمنا عند انقضائهاب (الر). فانهم ذلك واكتبه. (206)

عن العسكرى (عليه السلام): … و سيسفر لهم ينابيع الحيوان بعد لظى النيران لتمام (الم) و (طه) و (الطواسين) من السنين . (207)

7- رواياتى كه حروف مقطعه را ناظر به تحدى مى داند:

– عن الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر… (صلوات الله عليهم)… انه قال: كذب قريش واليهود بالقرآن و قالوا هذا سحر مبين تقوله. فقال الله: (الم ذلك الكتاب) اى يا محمد!هذا الكتاب الذى انزلته اليك هو الحروف المقطعه التى منها الف و لام وميم و هو بلغتكم و حروف هجائكم (فاتوا بمثله ان كنتم صادقين) واستعينوا بذلك بسائر شهدائكم. ثم بين انهم لايقدرون عليه بقوله: (قل لئن اجتمعت الانس والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا)…. (208)

عن الرضا (عليه السلام)… ثم قال: ان الله تبارك و تعالى انزل هذا القرآن بهذه الحروف التى يتداولها جميع العرب. ثم قال: (قل لئن اجتمعت الانس ‍ والجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن…). (209)

تذكر: اين حديث راجع به حروف مقطعه نيست، ليكن مندرج در برخى از نصوص همين گروه است كه حروف مقطعه را ناظر به تحدى مى داند.

8- رواياتى كه حروف مقطعه را مفتاح سوره ها مى داند:

– عن حسن بن على بن محمد… (عليه السلام) انه قال: … كذبت قريش واليهود بالقرآن و قالوا هذا سحر مبين تقوله، فقال الله: (الم # ذلك الكتاب) اى… هو القرآن الذى افتتح ب (الم) هو ذلك الكتاب الذى اخبرت به موسى…. (210)

عن الصادق (عليه السلام): … ان تعالى لما بعث موسى بن عمران ثم من بعده الانبياء الى بنى اسرائيل لم يكن فيهم قوم الا اخذوا عليهم العهود والمواثيق ليومنن بمحمد الامى المبعوث بمكه الذى يهاجر الى المدينه ياتى بالكتاب بالحروف المقطعه افتتاح بعض سوره…. (211)

9- رواياتى كه اين حروف را رمزى ميان خداى سبحان و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) مى داند:

عن الصادق (عليه السلام): (الم) رمز و اشاره بينه و بين حبيبه محمد (صلى الله عليه وآله) اراد ان لا يطلع عليه سواهما بحروف بعدت عن درك الاعتبار و ظهر السر بينهما لا غير. (212)

10- رواياتى كه اين حروف را صفوه قرآن مى داند:

عن اميرالمومنين (عليه السلام): ان لكل كتاب صفوه و صفوه القرآن حروف التهجى. (213)

اشارت: ذكر چند نكته درباره روايات تفسيرى حروف مقطعه سودمند است:

يكم: گرچه روايات حروف مقطعه تنويع شد، ليكن مصون از تداخل نيست ؛ زيرا گذشته از مطالب ويژه، مطالب مشترك نيز در بين آنها مشهود است.

دوم: اين روايات همانند رواياتى كه در ابواب گوناگون فقه مستند فروع فقهى است ، برخى صحيح و معتبر و برخى نيز فاقد نصاب حجيت است و از اين رو در بررسى آنها ابتدا بايد روايات صحيح شناسايى شود تا در بررسى تفسير حروف مقطعه مورد استناد قرار گيرد و از استناد به اسرائيلياتى كه ممكن است در ميان اين احاديث باشد احتراز شود؛ چنانكه استاد علامه طباطبايى (قدس سره) روايات ذيل حرف مقطع (ق) را كه مى گويد: (ق) نام كوهى است سبز رنگ كه محيط بر زمين است و سبزى رنگ آسمانها از آن است، از اسرائيليات مى داند. (214)

گرچه سر اسرائيلى بودن اين روايات چندان روشن نيست، ليكن تفكيك و تشخيص روايات صحيح از ضعيف براى دستيابى به معارفى كه ثقل اصغر، عترت طاهرين (عليه السلام)، به بشر ارزانى داشته لازم است ؛ زيرا، حصول اطمينان به مضمون اين گونه احاديث بدون رسيدگى و تبين سندى و دلالى آنها ممكن نيست.

سوم: روايات تفسيرى حروف مقطعه دست كم بايد اعتبار لازم در روايات فقهى را داشته باشد يعنى، بايد صحيحه يا موثقه يا حسنه باشد. توضيح اين كه، فقه از امور عملى و تعبدى است و تفسير از امور علمى و تفاوت اين دو، آن است كه در مسائل عملى امكان تعبد به ظن وجود دارد، در حالى كه در مسائل علمى تعبد به ظن ممكن نيست.

ثمره خبر واحد تنها ظن است و چون تعبد به ظن تنها در عمل ممكن است، پس خبر واحد تنها در امور عملى و تعبدى حجت است ؛ اما در مسائل علمى بر اساس خبر واحد ظن آور نمى توان متعبد شد؛ زيرا در مسايل علمى باور مطرح است و امكان تعبد نيست ؛ اگر مبادى فهم و باور نسبت به مطلب معين حاصل شد، انسان آن را مى فهمد وگرنه باور يافت نمى شود؛ علم و يقين در دست انسان نيست تا انسان بنا را بر پذيرش و باور يا رد و انكار چيزى بگذارد، بلكه زمام باور انسان در دست علم و برهان است.

آنچه در علم اصول گفته مى شود: خبر واحد در مسائل عملى معتبر است و در امور علمى حجت نيست به همين معناست و در واقع ارشاد به نفى موضوع است ؛ بدين معنا كه در امور اعتقادى با خبر واحد علم حاصل نمى شود، نه اين كه علم حاصل مى شود، ولى حجت نيست. اصلا از خبر غير قطعى ساخته نيست كه در انديشه انسان اثر يقينى بگذارد، مگر آن كه متن آن برهانى باشد يا سند آن قطعى يا محفوف به قراين قطعى باشد.

حاصل اين كه، در تفسير حروف مقطعه كه از مسايل علمى و اعتقادى است، حتى اگر تنزل كنيم و آن را در سطح مسائل عملى و تعبدى نيز محسوب كنيم، دست كم رعايت شرايط اعتبار روايات فقهى لازم است ؛ در حالى كه بخشى از روايات تفسيرى حروف مقطعه از نظر رجال سند چنين اعتبارى ندارد. التبه اگر سند قطعى بود نظير قرآن، بايد از لحاظ متن صريح باشد، نه ظاهر. از آنچه گذشت معلوم مى شود: اگر مضمون يك دليل نقلى برهانى بود يا سند آن مانند قرآن قطعى بود و دلالت آن نيز صريح بود مى توان يقين حاصل كرد.

چهارم: حصول اطمينان روان شناختى نه منطقى از مراسيل و روايات ضعيف ضابطه مند نيست و براى هر كس پديد آمد مى تواند به آن اعتماد كند؛ گاهى از مجموع احاديث ضعيف اطمينان منطقى حاصل مى شود كه يكى از آنها صادر شده است. البته بايد به مضمون مشترك بين آنها اعتماد كرد، نه خصوصيت ممتاز بعضى از آنها.

پنجم: روايات تفسيرى معتبر، معانى گوناگونى براى حروف مقطعه بيان مى كند و چون اينها از قبيل مثبتات است، بدين معنا كه هر يك امرى را اثبات مى كند و هيچ يك مفاد ديگرى را نفى نمى كند، پس مطالب آنها قابل جمع است و ممكن است همه آنها درست باشد و راهى براى تخصيص يا تقييد و تصحيح نيست ؛ مثلا، اگر در تفسير (الم) بيانهاى مختلفى در روايات بود، مانند اين كه برخى از روايات هر يك از حروف آنرا ناظر به اسمى از اسمهاى الهى مى داند؛ (مثلا، الف رمز الله است و لام رمز عليم و ميم رمز حكيم يا ملك) و برخى از روايات همه اين سحر حرف را جزئى از اسم اعظم مى داند و برخى آن را ناظر به مدت عمر امتها مى داند و برخى آن را ناظر به تحدى مى داند و… هيچ دليلى بر بطلان اجمالى مضمون اين روايات نيست، زيرا اينها نافى يكديگر نيست تا با هم متناقض ‍ باشد و يقين به بطلان يكى از آنها حاصل باشد، بلكه ممكن است از باب تعدد مطلوب ، ناظر به تعدد مراتب در معانى حروف مقطعه بوده، همه آنها درست باشد.

پس در بررسى روايات تفسيرى حروف مقطعه بايد گفت: پس از شناسايى روايات ضعيف و اسرائيليات و رها كردن آنها بقيه قابل قبول است و بر تعدد مراتب و مصاديق حمل مى شود، نه بر تعدد مفاهيم.

ششم: از رواياتى كه ذيل حرف مقطع ص ذكر شده و مى گويد: ص نام چشمه اى است كه از عرش الهى مى جوشد و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) در معراج از آن وضو گرفت و نماز گزارد، (215) نكاتى استفاده مى شود:

الف. بهشت هم اكنون موجود است. ب: بهشت به عرش الهى مرتبط است. ج: آب آن نهر بهشتى باعث عروج است. دد: در بهشت، شب نيز روز است ؛ زيرا آن حضرت در شب معراج وارد بهشت شد و در عين حال نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند و همان شب نيز از معراج بازگشت.

اين معارف ارزشمند كه از اين گونه روايات استفاده مى شود، مصداقى است از آنچه حضرت امام رضا (عليه السلام) فرموده اند: علينا القاء الاصول اليكم و عليكم التفرع ؛ (216) زيرا القاى اصول و تفريع فروع اختصاص به فقه اصغر (فقه متعارف) ندارد، بلكه شامل فقه اكبر (معارف قرآنى، فلسفى و عرفانى) نيز مى شود و اجتهاد و تفريع و رد فرع به اصل در همه احكام و حكم جارى است.

هفتم: ذيل حرف مقطع ن روايتى نقل شده كه مى گويد: ن نام نهرى است در بهشت كه خداوند آن را مركب قرار داد و به قلم فرمان داد تا با آن مركب بر روى لوح بنويسد، راوى (سفيان ثورى) از امام صادق (عليه السلام) خواست تا درباره لوح، قلم و مداد توضيح بيشترى بدهد. آن حضرت فرمودند: اى پسر سعيد اگر تو اهل جواب نبودى به تو پاسخ نمى دادم. ن و قلم دو فرشته از فرشتگان هستند. آنگاه به سفيان فرمودند: اى سفيان برخيز كه از تو ايمن نيستم. (217)

از سخن امام (عليه السلام) برمى آيد كه سفيان استعداد شنيدن بيش از آن را نداشت وگرنه امامان (عليه السلام) كه ديگران را به فراگيرى معارف عميق دينى ترغيب مى كردند، اگر انسانهاى مستعد و صاحبدلى مى يافتند معارف برتر را به طور مبسوط براى آنها تبيين مى كردند؛ چنانكه در تفسير آيه شريفه (ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم) (218) دو بيان، در دو سطح متفاوت از آنان نقل شده است و حضرت درباره ذريح محاربى كه تفسير دقيقتر را از آن حضرت فرا گرفته بود به عبدالله بن سنان فرمودند: و من يحتمل ما يحتمل ذريح ؟ (219) و همچنين كنيه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)، ابوالقاسم، بر اساس فهمهاى گوناگون و مخاطبان متفاوت چند گونه تفسير شده است. (220)

راويانى مانند ابن سنان يا ابن مسكان تنها روايات بخشهاى فقه متعارف را نقل كرده اند و روايت عميق معارف را نقل نكرده اند و متخصصان ديگرى عهده دار ضبط و نقل آنها بوده اند.

بازدیدها: 351

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *