تفسیر قرآن به قرآن انحاى گوناگون دارد که برخى از آن صور سهل و بعضى از آنها صعب است. بعضى از اقسام آن به قدرى سهل است که شاید عنوان تفسیر قرآن به قرآن از آن منصرف باشد؛ چنانکه برخى به قدرى پیچیده است که به دشوارى به ذهن مفسر فحاص متتبع مى رسد و چون پیوند آیات مورد تفسیر همیشه از سنخ واژه ها نیست، شاید برخى آن را از سنخ قرآن به قرآن ندانند. به هر تقدیر، عنوان قرآن به قرآن نه داراى مرزبندى لغوى است و نه داراى حقیقت شرعى، بلکه وابسته به عمق غوص مفسر دریانورد یا به سمک و اوج مفسر آسمان سا و فضانورد است تا چه اندازه با علم حصولى پرواز کند یا چه میزان با علم حضورى غواصى کند. برخى از انحاى تفسیر قرآن به قرآن عبارت است از:
۱- گاهى صدر آیه قرینه ذیل آن یا ذیل آن شاهد صدر قرار مى گیرد. در این قسم از تفسیر، بخش مفسر متصل به بخش مفسر است ؛ مانند این که برخى از کلمات داخلى آیه مباهله را مى توان با کمک شاهد متصل داخلى و نیز با عنایت به شاهد منفصل خارجى معنا کرد. اصل آیه چنین است: فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الکاذبین (۲۰۴)
مى توان از کلمه ابنائنا هم معناى نسائتنا و هم معناى اءنفسنا را فهمید؛ زیرا با کلمه ابنائنا مى شود استظهار کرد که کلمه نسائنا شامل دختر هم مى شود؛ زیرا در چند مورد که این دو کلمه در کنار هم قرار گرفته، منظور از نسائنا خصوص زن به معناى همسر نیست ؛ بلکه قدر متیقن آن دختر است ؛ نظیر آیه... یذبح ابنائهم و یستحیى نسائهم انه کان من المفسدین (۲۰۵)؛ زیرا فرعون فرزندان بنى اسرائیل را اگر پسر بودند مى کشت و اگر دختر بودند زنده نگه مى داشت. بنابراین، شمول کلمه نساء نسبت به دختر کاملا صحیح و بدون مانع است ؛ چنانکه شاءن نزول آن را تاءیید مى کند.
همچنین با کلمه اءبنائنا مى توان چنین استنباط کرد که کلمه اءنفسنا به معناى رجالنا نیست ؛ زیرا اگر کلمه اءنفس در قبال کلمه نساء واقع مى شد؛ ممکن بود از نساء معناى زن یا زنان و از کلمه اءنفس معناى رجال فهمید، ولى چون کلمه اءبناء در آیه ذکر شد، مى توان استظهار کرد که منظور از کلمه اءنفس رجال نیست و گرنه مجالى براى ذکر کلمه اءبناء نبود؛ زیرا اگر مقصود از انفس رجال بود، رجال شامل پسر هم مى شد؛ چنانکه شامل برادر، پدر و مانند آن خواهد شد و دیگرى نیازى به ذکر کلمه ابناء نبود. پس معلوم مى شود که منظور از اءنفس رجال نیست.
۲- گاهى از ظهور سیاق آیات، یا هدف نهایى آنها معناى آیه اى روشن مى شود. در این قسم گرچه مفسر و مفسر به هم مرتبط است، لیکن پیوند آنها از قبیل اتصال لفظى نیست ؛ مانند این که تدبر در سیاق آیه تطهیر نشان مى دهد که محتواى آن مخصوص گروه معین است و زنان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مشمول و مندرج در آن نیستند؛ زیرا آیات سوره احزاب از ۲۸ تا ۳۴ همگى مشتمل بر ضمایر جمع مؤ نث است و تنها جمله اى که پیام تطهیر را به همراه دارد، مشتمل بر دو ضمیر جمع مذکر است که چنین ضمیرى با سیاق گذشته و آینده جمله مزبور هماهنگ نیست. از این تغییر ضمیر و دگرگونى تعبیر مى توان استنباط کرد که مراد از آیه تطهیر، یعنى جمله انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اءهل البیت و یطهرکم تطهیرا (۲۰۶)، هرگز زنان رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نیستند چنانکه شاءن نزول نیز آن را تاءیید مى کند و گرنه از آنان چنین تعبیر مى شد: عنکن و لیطهرکن ؛ چنانکه بیش از بیست بار از آنان در قبل و بعد از جمله یاد شده، با ضمیر جمع مؤ نث تعبیر شده است.
تذکر: جمله اى که در سیاق آیه یا آیات قرار مى گیرد، یا معناى آن معلوم است یا مبهم ؛ در صورتى که مراد از آن روشن باشد نیازى به استمداد از وحدت سیاق نیست و در صورتى که مقصود از آن مجهول باشد مى توان از ظهور سیاق قبل و بعد به پیوستگى آن با پیام مجموع آنها یا گسستگى آن از مجموع پى برد. آنچه درباره آیه تطهیر بیان شد ناظر به این است که از سیاق آیات قبل و بعد از جمله ( انما یرید الله…) استفاده مى شود که جمله مزبور گسسته از آنها و مستقل است ؛ خواه جداگانه نازل شده باشد و خواه به عنوان جمله معترض فرود آمده باشد که تعیین آن از عهده بحث کنونى خارج است.
گاهى با استمداد از ظهور سیاق مى توان پیوستگى کلمه مشکوک به معلوم را استنباط کرد؛ مثلا در آیه الا تنصروه فقد نصره الله اذا اخرجه الذین کفروا ثانى اثنین اذ هما فى الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکینه علیه و ایده بجنود لم تروها و جعل کلمه الذین کفروا السفلى و کلمه الله هى العلیا و الله عزیز حکیم (۲۰۷) که محور اصلى آن حمایت ویژه خدا از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم است، ضمیرهاى مفرد مذکر در پنج کلمه تنصروه ، نصره ، اءخرجه ، یقول ، لصاحبه به حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله بر مى گردد.مرجع ضمیر در کلمه علیه و نیز احتمالا در کلمه اءیده مشکوک است که آیا به حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم بر مى گردد یا به شخص همراه آن حضرت که در غار با آن حضرت بود. مقتضاى سیاق آیه با صرف نظر از شواهد خارجى اعم از قرآنى و روایى این است که این ضمیرهاى مشکوک المرجع، همانند ضمایر پنج گانه معلوم المرجع به شخص رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر مى گردد، نه به غیر آن حضرت. بنابراین، پیوستگى این دو ضمیر به ضمایر قبلى از ظهور سیاق استنباط مى گردد که مانع گسستگى این دو ضمیر از آن ضمایر است.
۳- گاهى از ذکر مبتدا یا خبر، فاعل یا فعل و نیز از ذکر شرط یا جزا و مقدم یا تالى در آیه اى معلوم مى شود آنچه از این عناوین در آیه دیگر حذف شده چیست ؛ این قسم ممکن است به هم اتصال لفظى داشته باشد و ممکن است از هم منفصل باشد؛ مانند این که گاهى فعل در جمله اى محذوف است و چند فعل مى تواند در تقدیر باشد، لیکن به شهادت فعل معین که در جمله دیگر واقع شده و در همین سیاق قرار دارد، مى توان استظهار کرد که آن فعل محذوف کدام است ؛ مثلا در سوره اعراب آیه و الى ثمود اءخاهم صالحا (۲۰۸)براى تعیین فعل محذوف مى توان از آیه دیگر همان سوره، یعنى آیه لقد اءرسلنا نوحا الى قومه… (۲۰۹) چنین استظهار کرد که فعل محذوف اءرسلنا است ؛ چنانکه کلمه الى شهادت مى دهد و درباره آیه و الى عاد اءخاهم هودا… (۲۱۰) نیز همین استنباط وجود دارد؛ یعنى فعل محذوف اءرسلنا است.
نمونه دیگر آیه و مریم ابنت عمران التى اءحصنت فرجها… (۲۱۱) است که در تعیین فعل محذوف آن چند احتمال وجود دارد؛ لیکن مناسبترین فعل محذوف براى نصب کلمه مریم فعلى است که در آیه قبل همان سوره یاد شده و آن این است: و ضرب الله مثلا للذین امنوا امراءه فرعون… (۲۱۲)؛ چنانکه تنها فعل با سیاق آیات سوره مزبور که از آیه ۱۰ آن شروع مى شود همین ( ضرب الله مثلا) است. براى تعیین فعل محذوف در برخى موارد دیگر فحص و تدبر بیشتر لازم است ؛ زیرا شاهد در آن مواضع مستور است، نه مشهور؛ مثلا در همان سوره اعراف آیه و لوطا اذ قال لقومه… (۲۱۳) معلوم نیست که فعل محذوف اءرسلنا است تا با سیاق آیات هماهنگ باشد یا فعل دیگرى نظیر اذکر تا هماهنگ با آیه و اذکر اءخا عاد (۲۱۴) و از طرفى با عدم ذکر الى نیز مناسب باشد؛ گرچه به نظر مى رسد ظهور وحدت سیاق در غالب سوره هایى که قصه انبیاى قبل از لوط در آنها مطرح مى شود همان فعل اءرسلنا است، نه فعل اذکر ؛ مانند آیات سوره نمل از ۴۵ تا ۵۴ و سوره عنکبوت از ۱۴ تا ۲۸ که فعل مذکور راهنماى فعل محذوف در این موارد همان ارسلنا است.
۴- گاهى از تصریح به علت یا معلول و از ذکر علامت یا دلیل و از تعرض لازم، ملزوم، ملازم و یا متلازم در آیه اى مى توان فهمید آنچه در آیه دیگر از این عناوین حذف شده چیست ؛ مانند این که گاهى وصف یا حکم یا حال یا قیدى براى شخص یا گروهى ذکر مى شود و علت یا دلیل آن یاد نمى شود؛ لیکن در آیه دیگر سبب یا علامت آن ذکر مى شود؛ مثلا در آیه و تراهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون (۲۱۵)، حکم به عدم ابصار کافران شد، ولى علت عدم رؤ یت آنان یاد نشد؛ چنانکه در همین آیه به عدم سماع آنان حکم شد: و ان تدعوهم الى الهدى لا یسمعون ؛ لیکن سبب عدم سماع آنها ذکر نشد؛ چنانکه در آیات دیگر به گمراهى آنها حکم شد، ولى علت ضلالت آنان بیان نشد: ( اولئک هم الضالون ) (۲۱۶)
ضلالت که به معناى گمراهى است دلیل و نشانه راهنما دارد که در آیه به صورت کفر، بیان شد: ان الذین کفروا بعد ایمانهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم و اولئک هم الضالون (۲۱۷)، لیکن علت آن یاد نشد؛ چنانکه علامت کذب کافران در گزارش از رؤ یت ضلالت و سفاهت به پیامبران الهى بیان شد: قال الملاء من قومه انا لنراک فى ضلال مبین (۲۱۸) ( انا لنراک فى سفاهه… ) (۲۱۹)؛ زیرا تضلیل و تسفیه پیامبر، یعنى اسناد ضلالت و گمراهى و نیز اسناد سفاهت و بى خردى به رسول خدا علامت ضلالت و نشانه گمراهى اسناد دهندگان خواهد بود، و علت چنین اسناد کاذبانه و گمراهانه در آن آیات بازگو نشد، لیکن در آیات دیگر علت چنین نسبتى بیان شد و آن کورى باطنى کافران است ؛ زیرا نابینا از راه به دور مى افتد و گمراه مى شود و کذب ادعاى دیدن او معلوم خواهد شد: ( انهم کانوا قوما عمین ) (۲۲۰)
همین کوردلى علت همه رذایل یاد شده است، چنانکه همین نابینایى سبب عدم رؤ یت شیطان وگروه شیطنت پیشه و وسوسه آموز و دسیسه ساز و فتنه انگیز است: انه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم (۲۲۱) و سر ندیدن شیطان آن است که وسوسه او در صدر است.پس لازم است چشم دل باز و بینا باشد تا وسوسه وسوسه گرا را ببیند: ( یوسوس فى صدور الناس ) (۲۲۲) ولى اگر چشم دل کور بود علت عدم ندیدن وسوسه وسوسه گر مشخص مى شود: فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور (۲۲۳)
۵- گاهى آیاتى که با یکدیگر تفسیر مى شود هیچ گونه اشتراکى در واژه ها با هم ندارد تا به رهنمود معجمها بتوان آیات مناسب را گردآورى کرد، بلکه فقط پیوند معنوى با همدیگر دارد؛ نظیر عنوان اب و عنوان والد ؛ چون عنوان اب گرچه بر پدر اطلاق مى شود، لیکن اطلاق آن بر غیر پدر مانند عمو هم در قرآن آمده است، نظیر: اءم کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهک و اله ابائک ابراهیم و اسمعیل و اسحق الها واحدا و نحن له مسلمون (۲۲۴) زیرا در این آیه، یکى از پدران حضرت یعقوب، جناب اسماعیل شمرده شده، با این که حضرت اسماعیل، عموى جناب یعقوب فرزند اسحاق بود، نه پدر وى.
بنابراین، عنوان اب همان طور که بر پدر اطلاق مى شود بر غیر پدر مانند عمو نیز اطلاق مى شود. از این رو در مورد پدر حضرت ابراهیم، تردید پدید مى آید که آیا پدر ایشان آزر بت پرست بود یا نه. آنچه از آیه و اذ قال ابراهیم لاءبیه ازر اءتتخذ اءصناما الهه (۲۲۵) و آیات ۴۲ از مریم و ۵۲ از انبیاء و ۷۰ از شعراء و ۸۵ از صافات و ۲۶ از زخرف و ۱۱۴ از توبه و…، بر مى آید این است که اب حضرت ابراهیم موحد نبود؛ اما آیا این اب همان پدر بود یا غیر پدر و آیا پدر حضرت ابراهیم موحد بود یا نه، هیچ یک از این دو مطلب از آیات مشتمل بر عنوان اب استظهار نمى شود؛ لیکن هر دو مطلب را مى توان از آیه دیگر که واژه، والد، در آن به کار رفته نه کلمه اب استنباط کرد؛ یعنى هم فهمید که آزر بت پرست پدر حضرت ابراهیم نبود و هم شخص دیگرى که پدر حضرت ابراهیم بود و نام او در قرآن نیامده، موحد بود، نه مشرک ؛ زیرا خداوند چنین فرمود:
الف: براى پیامبر و براى مؤ منان سزاوار نیست براى مشرکان هر چند از نزدیکان آنها باشند، طلب آمرزش کنند. (۲۲۶)
ب: طلب آمرزش حضرت ابراهیم براى اب خود تنها به خاطر وعده تشویقى او بود و آنگاه که کاملا روشن شد او (اب ) دشمن خداوند است، از او بیزارى جست ؛ (۲۲۷) یعنى دیگر براى اب استغفار نکرد.
ج: حضرت ابراهیم (علیه السلام ) در دوران سالمندى و در اواخر زندگى خود در نیایش چنین گفت: ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤ منین یوم یقوم الحساب یعنى پروردگار ما، مرا و والد و والده ام را و مؤ منان را روزى که حسابرسى بر پا مى شود بیامرز. از این جا دو مطلب یاد شده استنباط مى شود: یکى آن که، آزر بت پرست، پدر حضرت ابراهیم نبود؛ زیرا آن حضرت بعد از روشن شدن شرک و دشمنى آزر با خدا، از وى تبرى جست و دیگر براى او آمرزش طلب نکرد و مطلب دیگر که براى والد و والده خویش در دوران پیرى استغفار کرد. معلوم مى شود که پدر و مادر آن حضرت شایسته طلب آمرزش بوده اند؛ یعنى چونان مؤ منان دیگر، اهل ایمان بودند، نه اهل شرک.
این قسم از تفسیر آیه به آیه بر اثر پیوند معنوى مطالب آنها با یکدیگر است، نه پیوند واژه ها ، اگر چه کلمات و آیات مزبور از نظر زبان و لغت به هم نزدیک است و همین نزدیکى واژگان مى تواند کمکى براى برقرارى ارتباط بین آیات یاد شده باشد، لیکن از سنخ تفسیر قرآن به قرآن در محدوده واژگان مشترک نیست. این گونه جمع بندى آیات در تفسیر روح المعانى نیز دیده مى شود (۲۲۸)، همان طور که در تفسیر المیزان مبسوطا تحلیل شده است.
۶ گاهى آیات هم آواى تفسیرى نسبت به یکدیگر نه تنها اشتراکى در واژگان آیات ندارد، بلکه کلمات آنها نزدیک به هم نیز هست و تنها پیوند عمیق مفهومى بین آنها مى تواند راهگشاى تفسیر آیه به آیه باشد؛ مثلا آیه لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما یصفون (۲۲۹) سند برهان تمانع معروف است که محور بحثهاى مهم کلامى و فلسفى است. برخى در تلازم مقدم و تالى تردید دارند و چنین مى پندارند که اگر خدایان متعدد بر اثر علم به واقع و نزاهت از جاه طلبى و غرض ورزى، همگى مصلحت جهان آفرینش در اصل ایجاد وکیفیت پرورش آن را اعمال کنند، محذور فساد و تباهى رخنه نمى کند؛ زیرا منشاء فساد، یا جهل خدایان به مصالح واقعى جهان است، یا جاه طلبى و غرض ورزى، و خدایان از گزند جهل علمى و آسیب جهالت عملى مصونند؛ چون مى شود که خدایان متعدد باشند و جهان را مطابق با واقع و نفس الاءمر که بیش از یک چیز نیست بیافرینند و اداره کنند.
چون چنین شبهه اى براى بعضى مطرح بوده و توان دفع آن را نداشتند، برهان تمانع را به برهان توارد علل ، یعنى استحاله توارد دو علت مستقل بر معلول واحد ارجاع داده، آیه مزبور را بر اساس آن تفسیر مى کنند و برهان تمانع فلسفى و کلامى را توجیه مى کنند؛ لیکن با تدبر در برخى آیات دیگر که همین مطلب تمانع را به صورت تمثیل بیان مى کند معناى آیه سوره انبیاء روشن مى شود و برهان تمانع بدون ارجاع به برهان توارد علل متعدد بر معلول واحد، تمامیت خود را باز مى یابد و از هر نقد موهوم یا متوهمى آزاد مى شود.
آن آیه تمثیلى این است: ضرب الله مثلا رجلا فیه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل یستویان مثلا الحمد لله بل اکثرهم لا یعلمون (۲۳۰). خداوند براى اثبات توحید ربوبى خود، مثل ساده اى بازگو کرده است: اگر خدمتگزارى تحت فرمان دو فرمانرواى ناسازگار و درگیر با هم قرار گیرد و خدمتگزار دیگر تحت فرمان یک فرمانروا باشد آیا کیفیت زندگى، فعالیت و کوشش و نظم و هماهنگى این دو خدمتگزار همسان است یا یکى منظم، منسجم و هماهنگ و آرام و دیگرى همواره مبتلا به تشتت، ناهماهنگى و سردرگمى است ؟ یقینا چنین نیست که کیفیت اداره امور دو خدمتگزار مزبور متساوى باشد؛ بلکه حتما فرق دارد. اگر بیش از یک خدا بخواهند جهان را بیافرینند و آن را اداره کنند حتما آن جهان، ناهماهنگ و غیر منسجم خواهد بود و چون جهان کنونى منسجم و هماهنگ است، معلوم مى شود حتما تحت تدبیر یک خداست.
البته تقریر عقلایى اصل قیاس استثنایى چنانچه قبلا بازگو شد بر عهده مستمع واعى، چونان عقل خردورز متدرب به قانون محاوره و اصول استدلال است ؛ لیکن آن نکته محورى که به وسیله آیه تمثیلى استفاده مى شود و در تقریر تلازم مقدم و تالى در آیه سوره انبیاء سهم کلیدى دارد این است: اگر خدایان متعدد باشند، حتما متشاکس و ناسازگارند و منشاء ناهماهنگى آنان نه جهل علمى است تا گفته شود: خدا آن است که به همه چیز عالم باشد و نه جهالت عملى و غرض ورزى جاه طلبانه است تا گفته شود: خداوند آن است که از آسیب اغراض وگزند غرایز بشرى و امکانى معصوم و مصون باشد؛ بلکه منشاء ناهماهنگى ضرورى چنین است:
الف: خداوند بسیط محض است و هیچ گونه ترکبى در او نیست.
ب: خداوند همه کمالهاى علمى و عملى را داراست.
ج: خداوند چون بسیط است و جامع همه کمالهاى علمى و عملى است، همه آن کمالها که یکى از آنها علم ازلى و نامتناهى است عین ذات اوست، نه جزو ذات ونه خارج از آن.
د: چون ذاتها متباینند علمها نیز که عین ذات است متباین خواهند بود.
ه: چون غیر از خداوند چیزى در جهان نیست تا خداوند کار خود را مطابق با آن و در سنجش با میزان آن انجام دهد، پس سخن از واقع و نفس الاءمر بعد از افاضه خداوند مطرح است، نه در عرض خداوند و قبل از افاضه او. پس نمى توان گفت خداوند جهان را مطابق با مصلحت نفس الامر آفرید؛ زیرا اصل مصلحت، نفس الاءمر، و هر چیزى غیر از ذات خداوند فرض شود، فعل، مخلوق و محتاج به اوست.
و: تنها واقعیت هستى خود خداوند است و چون فرض شد دو خداوند، دو ذات متباین، دو علم متشاکس و دو تشخیص متنازع وجود دارد، قطعا جهانى که یافت مى شود متشاکس، متنازع، متفاطر، متداعى به انفکاک و تشتت خواهد بود؛ چنانکه آیه... لذهب کل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض… (۲۳۱) نیز همین مطلب را تاءیید مى کند و چون جهان کنونى منزه از صفات سلبى یاد شده است، چنانکه در آیه الذى خلق سبع سموات طباقا ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور (۲۳۲)، به نفى انفطار و شکاف و ناهماهنگى جهان اشاره شده است، پس مى توان به توحید ربوبى اعتقاد پیدا کرده و هر گونه شک ربوبى را نفى کرد. با این تحلیل سداد و صواب و اتقان برهان تمانع همچنان محفوظ مى ماند و نیازى به ارجاع آن به برهان توارد علل نیست. قسمت مهم تتمیم برهان تمانع به وسیله همین آیه تمثیلى سوره زمر است که در آن به نحو ضرورت، متشاکس و متنازع بودن دو خدا به عنوان اصل مسلم اخذ شده است.
۷- گاهى آیات هماهنگ تفسیرى نسبت به یکدیگر پیوند تصورى یا تصدیقى از جهت تحلیل مبادى فهم ندارد تا به وسیله آیه اى معناى آیه دیگر روشن شود، بلکه با هم پیوند ترتیبى و تاریخى دارد؛ مانند این که از انضمام آیه اى به آیه دیگر معلوم مى شود کدام آیه قبلا نازل شده و کدام آیه بعدا فرود آمده است ؛ مثلا کدام آیه در مکه و قبل از هجرت نازل شده و کدام آیه در مدینه و بعد از هجرت فرود آمده است. البته با بررسى شواهد تاریخى که از انضمام دو آیه به دست مى آید مفاهیم تفسیرى تازه اى بهره مفسر خواهد شد؛ لیکن نتیجه انضمام مزبور پى بردن به مطلبى خارجى و آن ترتیب تاریخى نزول آیه هاست ؛ نظیر آنچه از انضمام آیه...اءو یجعل الله لهن سبیلا (۲۳۳) و آیه... فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده… (۲۳۴)استفاده مى شود؛ زیرا گذشته از آن که معلوم مى شود آن سبیل که در سوره نساء بازگو شده چیست، روشن مى شود که سوره نور بعد از سوره نساء نازل شده، یا لااقل این بخش از سوره نور بعد از آن بخش معین از سوره نساء فرود آمده است.
۸- گاهى آیات منسجم تفسیرى نسبت به یکدیگر پیوند مفهومى ندارد تا مبادى تصورى یا تصدیقى یکى از آنها به وسیله دیگرى حل شود؛ چنانکه در قسم هفتم به آن اشاره شد، بلکه نضد و چینش ویژه امور در قوس نزول از مبداء جهان یا در قوس صعود به طرف غایت و نهایت عالم که همان مبداء نخست است، از انضمام آنها به یکدیگر به دست مى آید؛ یعنى مراتب صدور فیض از خداوند معلوم مى گردد و مراحل برچیدن نظام کیهانى در بازگشت آدم و عالم به سوى خداوند روشن مى شود؛ مثلا در مورد برچیدن سلسله جبال، از انضمام آیات مربوط به آن، شاید بتوان استنباط کرد که در اشراط ساعت و هنگام پایدار شدن علامت قیامت، سیر برطرف شدن کوهها از کجا شروع و به کجا ختم مى شود و چنین ترتیبى بین ( کثیبا مهیلا ) (۲۳۵)، (کالعهن المنفوش ) (۲۳۶)، ( قاعا صفصفا ) (۲۳۷) و سرانجام سراب شدن کوهها خواهد بود: و سیرت الجبال فکانت سرابا (۲۳۸).
گاهى از انضمام آیات مثانى و هم آوا مطلب عمیقى استنباط مى شود که قاطبه کارشناسان تفسیرى که در کوى علوم و مفاهیم قرآنى اعتکاف کرده و از آن برزن هجرت نکرده اند شاکرانه در پیشگاه چنین قرائت تفسیرى و چنان تفسیر قرآن به قرآن و چنین برداشت بى سابقه اى سجده تعظیم مى کنند.
البته چنین فوز و فیضى بسیار نادر و فقط در خبایاى مسطورات قلمى، مکنونانه و مکتومانه براى عاکفان حرم وحى و طائفان حریم الهام و راکعان کوى عترت و ساجدان آستان ولایت جلوه مى کند: اهل نظر معامله با آشنا کنند . البته چنین تعامل و تعاطى که بین آیات قرآن کریم است بین آیات و روایات و بین خود روایات با هم برقرار است که اگر چنان احاطه اى بهره مفسر گردد آنگاه دنو و اقتراب به خاستگاه کلام الهى نصیب او خواهد شد، و ارجاع احادیث به یکدیگر به عنوان اصلى قطعى، معقول، و مقبول محدثان، فقیهان و عالمان به علم حدیث است و مرحوم صاحب جواهر به زاویه اى از این مطلب اشاره کرده، مى گوید: سخنان همه آنان به منزله سخن واحد است و همه آن ذوات مقدس به منزله متکلم واحدند. از این رو کلمات آنان یکدیگر را تفسیر مى کند: بعد ملاحظه اءن کلامهم جمیعا بمنزله کلام واحد یفسر بعضه بعضا (۲۳۹)
۹- گاهى آیه اى به عنوان متن نازل مى شود و پرسشهاى فراوانى را به همراه دارد، که برخى از آن پرسشها به وسیله صراحت یا ظهور لفظى آیات دیگر که به مثابه شرح آن متن و تفصیل آن مجمل فرود مى آید، پاسخ مى یابد، ولى بعض دیگر از پرسشها از ظهور منطوق آیات بعدى استنباط نمى شود، بلکه از راه استلزام یا ملازمه یا تلازم و مانند آن پاسخ مى یابد، به طورى که از مجموع مذکور و محذوف، یا منطوق و مفهوم و مسکوت عنه، شرح آن متن روشن مى شود.
مثلا آیه ان ربکم الله الذى خلق السموات و الاءرض فى سته اءیام (۲۴۰)
گذشته از معناى شش روز، سؤ الهایى را تداعى مى کند که به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف: آیا منظور خصوص آسمانها و زمین است یا اعم از آنچه در بین آنهاست ؟
ب: در این صورت که مقصود اعم از آسمانها و زمین و آنچه در بین آنهاست باشد، آسمانها در چند روز خلق شده، زمین در چند روز آفریده شده، و آنچه بین آسمانها و زمین واقع است در چند روز خلق شده است ؟ پاسخ این پرسشها را مى توان از انضمام سایر آیات خلقت نظام کیهانى به آیه مزبور و با بررسى منطوق، مفهوم، مسکوت و محذوف استنباط کرد؛ زیرا آنچه به پرسش اول پاسخ مى دهد این است که موجودهاى بین آسمان و زمین مشمول و مندرج است در آیه اول که به منزله متن است و از این رو در برخى آیات ذکر شده است ؛ مانند: الذى خلق السموات و الارض و ما بینهما فى سته ایام (۲۴۱) و آنچه به سؤ ال دوم جواب مى دهد این است که آفرینش آسمانها در دو روز انجام شد:ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعینَ فقضیهن سبع سموات فى یومین… (۲۴۲)، و آنچه به پرسش سوم پاسخ مى دهد این است که خلقت زمین در دو روز واقع شد: قل اءئنکم لتکفرون بالذى خلق الاءرض فى یومین و تجعلون له اندادا ذلک رب العالمین (۲۴۳)، و اما آنچه به سؤ ال چهارم جواب مى دهد این است که آفرینش آنچه در بین آسمانها و زمین قرار دارد و در دو روز واقع شد و این پیام را از جمع بندى نهایى و کسر چهار روز یاد شده از مجموع شش روز مى توان استظهار کرد.
در این قسم اخیر آیه اى به صراحت یا ظهور، اعم از منطوق یا مفهوم یافت نشد، بلکه آن را از سکوت معنادار آیات مربوط مى توان فهمید و آنچه از آیه قدر فیها اءقواتها فى اءربعه اءیام سواء للسائلین (۲۴۴) استظهار مى شود ظاهرا راجع به تاءمین مواد غذایى در طى فصول چهارگانه است، که به لحاظ غالب مناطق مسکونى است، نه آن که مقصود این باشد که مجموع زمین و آنچه بین زمین و آسمانهاست در چهار روز واقع شد و خصوص آسمانها در دو روز خلق شده است که جمعا شش روز شود. آن طور که برخى مفسران گفته اند… (۲۴۵)
۱۰- گاهى آیه اى به عنوان خط اصیل تعلیمى و تهذیبى نازل مى شود و در هیچ آیه دیگر به محتواى صریح آن یادآورى نمى شود و هیچ آیه دیگر ناظر به تفصیل، تبیین، تحدید، تقیید و تخصیص متن اصلى نیست، لیکن پیام سیار و بلیغ و فراگیر همه یا بیشتر آیات قرآن کریم ناظر به ترسیم، تصویر، تبیین، تدقیق، تعمیق و تحقیق محتواى آیه اصیل یاد شده است.
این قسم از تفسیر قرآن به قرآن از عنوان رایج آن استظهار نمى شود، بلکه عنوان دارج و معروف بین محترفان از مفسران از این قسم منصرف است ؛ مانند آیه و اذ قال ربک للملائکه انى جاعل فى الاءرض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انى اعلم ما لا تعلمون (۲۴۶)؛ زیرا در این آیه به مقام منیع خلیفه الهى اشاره شده و هیچ آیه دیگرى به عنوان شرح و تفصیل منزلت والاى خلافت که نیاز مبرم به شرح بسیط دارد فرود نیامد و در این باره نه تنها تبیین بسیط نازل نشد و نه تنها شرح وسیط هم تنزل نیافت، بلکه گزارش وجیز هم به چشم نمى خورد.
اما آنچه از آیه یا داود انا جعلناک خلیفه فى الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب (۲۴۷) استظهار مى شود بضعه اى از خلافت مطلق الهى است که مسجود فرشتگان شدن را به همراه دارد و خلافت داودى با خلافت کلى، مطلق، عام، و دائم که ویژه انسان کامل و ناب است تفاوت فراوان دارد؛ گرچه خود حضرت داود (علیه السلام ) در وادى دیگر به آن راه دارد، ولى به هر تقدیر خلافت سوره بقره غیر از خلافت سوره (ص است ؛ لیکن پیام مشترک و رهنمود بلیغ همه یا بیشتر آیات، تعلیم اسماى حسناى الهى و تهذیب نفس و تزکیه ارواح براى نیل به مقام منیع خلافت الهى است ؛ زیرا محور اصیل خلافت انسان کامل فراگیرى حقایق جهان هستى به عنوان اسماى حسناى خداست.
اسماى الهى در سراسر قرآن کریم به عنوان سدر مخضود، طلع منضود، ظل ممدود و ماء مسکوب، در خبایا، ثنایا، اطراف، اکناف، متون، حواشى، هوامش و زوایاى آیات الهى منثور است تا هر انسانى با فراگیرى عین آنها در حد خود به مرحله اى از مراحل حقیقت تشکیکى خلافت الهى نایل شود. بنابراین، اگر کسى ادعا کند چون هدف نهایى قرآن پرورش انسان کامل و تربیت انسان ناب و موحد است، آیات دیگر قرآن کریم شرح آیه خلافت انسان کامل است، گزاف نگفته است. گرچه این سنخ از تفسیر اصطلاحا از اقسام تفسیر قرآن به قرآن دارج و رایج نیست.
بازدیدها: 0