بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صلی علی محمد و آل محمد
«اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
استفاده کردیم از استاد بزرگوار برادر عزیز و ارجمندم جناب آقای حسینی که از افتخارات شهر قم هستند،ان شاء الله که دستشان درد نکند با این واضحی و با این فصاحت قافیه و وزن را به شما یاد دادند؛من بعضی ها را سراغ دارم که پنجاه سال است که مداح هستند و هنوز وزن شعر را بلد نیستند،هنوز گاهی که شعر می خوانند می بینیم که در وزن ایراد دارند و این خیلی مهم است،شاید نصف مداحی از نظر شعری همین باشد که انسان وزن شعر را بداند،قافیه را بشناسد.اما یک مطالبی هم بنده عرض می کنم که مطلب من راجع به مداحی است،عزیزان مداح پیش اهل بیت خیلی ارزش دارد و مداح کسی است که مدح خاندان عصمت را و مصائب خاندان عصمت را با زبان شعر بخواند.آقای حسینی فرمودند ما به نثر کاری نداریم،البته گاهی از اوقات ایجاب می کند که ما نثرا شعری را که می خوانیم معنا بکنیم یا برای مثال مصیبتی که می خوانیم همه اش با شعر جا نمی افتد ، باید بین این اشعار حرف هم بزنیم ، با مردم صحبت بکنیم تا شعر را جا بیندازیم ولی باید به این نکته توجه داشته باشیم که مداح به کسی می گویند که با شعر مطالب خودش را تحویل بدهد ، مداح صیغه مبالغه است،یعنی کسی که زیاد مدح خاندان عصمت را می کند؛ما غیر از این کلمه را نمی توانیم به کس دیگری بگوییم که برای غیر خاندان عصمت،ممکن است مدح کسی را بکند،ولی مداح از نظر اخلاقی ما به کسی می گوییم که فقط از اهل بیت دم بزند،حالا این آنقدر مهم است ببینید بشیر بن جَزلَم را امام سجاد (علیه السلام) او را در ورود به مدینه صدایش می زند و می فرماید:خدا رحمت کند پدرت را او شاعر بود، آیا تو هم طبع شعر داری؟ببینید اول از او تعهد می گیرد،می تواند به او بگوید که برو مدینه آمدن مارا به مردم خبر بده،بگوید مردم قافله امام حسین (علیه السلام)دارند می آیند و امام حسین(علیه السلام)شهید شده است،اما امام این را می داند که با زبان شعر یک اثر دیگری دارد،یک هیجان دیگری ایجاد می کند،لذا بشیر آمد سوار بر اسب شد ، به قول مرحوم کافی که می فرمود که :پاهایش را از رکاب اسب خالی کرد و پرچم سیاهی دست گرفت،این پرچم را دور سر می گرداند،مصرع اول شعرش را از آیه قرآن انتخاب کرد:
یا اهل یثرب «لا مقام لکم بها»
مردم مدینه دیگر مدینه نمانید.(معلوم می شود که در اجرای کارش هم بشیر گذشته از اینکه شاعر بوده خیلی خِبره هم بود) و این جمله را تکرار می کرد و دیگر مابقی حرفش را نمی زد. مردمی که مسافری مثل امام حسین(علیه السلام)در سفر دارند جَست و گریخته مطالبی شنیده اند درباره ی شهادت امام حسین(علیه السلام)،همه اضطراب و دلهره دارند،مردم جمع شدند دور او،همین طور در کوچه ها که دارد می آید،می گوید بیایید تاحرم پیامبر(ص)تا بقیه شعرم را بخوانم،وقتی که می رسد در کنار قبر امام حسین(علیه السلام)،یک مرتبه می گوید«قتل الحسین »من برای حسین دارم گریه می کنم ؛اینکه می گویم که مدینه جای ماندن نیست،بخاطر این است که مدینه دیگر بی حسین است،آنقدر با زبان شعر (شاید با نثر هم می گفت مردم گریه می کردند ولی با این هیجان،با زبان شعر اثرش چند برابر شد)وقتی گفت«قتل الحسین»من برای حسین دارم گریه می کنم،چنان ضجه ی مردم بلند شد،مدینه مثل روزی که پیامبر(ص)از دنیا رفت حالت انفجار به خودش گرفت؛نوشته است که زن های بنی هاشمیان همه از خانه ها ریختند بیرون و شیون می زدند. مقصودم این است که زبان شعر یک اثری دارد. خدا رحمت کند مرحوم علامه را،مرحوم علامه آنقدر در شعر و حفظ شعر تبحر داشت که هرچه واعظ قبلی روی منبر می گفت،علامه می گفت آقا این را فرموده و شعرش این است،تمام مطالب واعظ قبلی را با زبان شعر و با زبان نظم تحویل می داد.چندتا از این مداح ها داریم؟حتی در قدیمی ها،مثل حاج اکبر کاظمی چندتا داریم؟ایشان هم همین طور است،ایشان اولا تبحر در قرآن دارد ،تفسیر قرآن را با زبان شعر،شاید تفسیر صفی علی شاه را بیشترش را حفظ باشد،هر چی می گویم،ایشان می گوید قرآن این را می گوید و شعرش هم این است.این ها زحمت کشیده اند و کار کرده اند.برادران اگر کم شعر حفظ بکنید حافظه ی شما روز به روز ضعیف می شود،اگر می خواهید حافظتان قوی باشد باید هر روز شعر حفظ کنید،وقتی برای شعر حفظ کردن بگذارید،یک دفتر محفوظات داشته باشید، شعری را که حفظ می کنید در آن دفتر بنویسید و هر روز نگاه به آن بکنید ،اشعار را اگر مرور نکنید فرّار است.وقتی که آن شاعر بزرگوار سید اسماعیل حمیری (این سید اسماعیل حمیری داستان عجیبی دارد )دختری دارد به نام عبّاسه. سید می گوید: پدر و مادرم هر دو ناصبی بودند، (مدرکش هم الغدیر علامه امینی (رحمت الله علیه)است) ،پدرم ناصبی،مادرم ناصبی این ها سر سفره تا جسارت به امیرالمؤمنین (علیه السلام)نمی کردند اصلا غذا نمی خوردند،غذا برایشان گوارا نبود،این قدر دشمنی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) داشتند.دشمنی با خاندان عصمت در بعضی ها غوغا می کند.الآن این داعشی ها را توجه دارید؟در مصر زمان امام حسین(علیه السلام)یک اسبی را هی می بوسیدند،پاهایش را می بوسیدند،یکی رسید گفت این اسب پیامبر(ص)است ؟گفتند نه،گفت برای چه می بوسید؟ گفتند این یکی از آن اسب هایی است که بدن امام حسین را در گودال قتلگاه پایمال کرده است.این قدر دشمنی با اهل بیت داشتند،یعنی دشمنی با اهل بیت را عبادت می دانستند.الآن کشتن شیعه را عبادت می دانند.بفهمند که یک نفر اسمش حسین است سرش را می برند.و این ها را در علائم ظهور به ما خبر دادند و روایاتش هست،این ها حتی می روند مکه را بگیرند که در آن جا زمین دهان باز می کند و همه ی آن ها را می بلعد.الان زمزمه هم دارند که مکه هم باید خراب بشود،آن ها به هیچ چیز عقیده ندارند،نه تنها مسلمان نیستند نه تنها شیعه نیستند نه تنها سنی نیستند بلکه انسان هم نیستند.بالاخره علامه امینی می فرماید که: سید می گوید که من هفت سالم بود بس که پدر و مادرم به امیرالمؤمنین(علیه السلام) جسارت می کردند من از این پدر و مادر بدم می آمد،حالا چرا چه شده من نمی دانم،از پدر و مادر ناصبی باید یک همچنین بچه ای که عاشق اهل بیت باشد ، بوجود آید . می گوید صبح از خانه می رفتم بیرون که رویم به روی این ها نیفتد،ناهار نمی آمدم ،آخر شب می آمدم و یک لقمه نان خالی می خوردم این ها به من نمی گفتند کجا هستی،ولی یک روز دیدم زندگی برای من رنج آور شده،چه کاری بکنم؟یک روز به پدر و مادرم گفتم:بابا من یک حق فرزندی بر گردن شما دارم،اجازه می دهید یک سؤالی بپرسم؟ چرا به علی (علیه السلام) فحش می دهید؟ اگر الان پیامبر(ص)اینجا بود از شما سؤال می کرد که چرا به علی بن ابی طالب آنقدر جسارت می کنید مگر قرآن نمی گوید که علی نفس پیامبر است ؟بنا کردند به این بچه پرخاش کردن و گفتند کافر شدی،بی دین شدی،می کشیمت؛سید می گوید اول شعری که من در سن هفت سالگی سرودم در مذمت پدر و مادرم بود،من متن عربی اش را همراه ندارم ولی معنایش این است که به کام عجل نزدیک شوید /و از رحمت خدا دور شوید/ آیا به نفس رسول الله جسارت می کنید؛بچه ها آمدند گفتند سید پدر و مادرت قسم خوردند و تصمیم گرفتند که می خواهند سرت را ببرند،امشب خانه نرو،می گوید خانه نرفتم آمدم چهار فرسخی آن دهی که سکونت داشتیم ،شاعر شیعه ای بود،به او گفتم که قضیه من این است و این شعرها را هم بر علیه پدر و مادرم گفته ام،وقتی نگاه کرد گفت بچه دروغ نگو این شعرها برای تو نیست،این شعر ها از نظر وزن و قافیه و مضامین برای کسی است که پنجاه سال در شاعری استخوان خورد کرده،وقتی ائمه به کسی عنایت کنند دیگر استاد نمی خواهد ،استادش امیرالمؤمنین(علیه السلام) است .گفت می خواهی امتحانم بکن ،او را امتحان کرد؛گفت می توانی تو فرزند من باشی ،تمام خرجت را می دهم،زندگی ات را اداره می کنم فقط برای امیرالمؤمنین (علیه السلام)شعر بگو،گفت باشد.از سن هفت سالگی شروع کرد برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) شعر گفتن . این سید بزرگوار که البته سادات نبوده،عرب ها می گویند سید،آنقدر مقامش بالا رفت که یک روزی آن هم در روزی که اگر کسی برای علی (علیه السلام)شعر می گفت چوبه ی دارش روی دوشش بود، مثل الآن نبود که اگر بنده قصیده ای بسازم،همه تحسین بکنند،همه دعا کنند،اینجوری نبود.در آن موقعی که خوف بود و ترس بود و مرگ بود و زندان بود و شهادت بود،سید می گوید که آنقدر شعر می گوید که یک روزی ادعا می کند که جمعیتی که آن جا بودند از بزرگان ،می گوید اگر کسی فضیلتی درباره ی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بگوید که من اشعارش را نگفته باشم این اسبم و خرجین (خورجین) و محتوای آن را به او می دهم.گروه گروه دوستان می آمدند و شعر می خواندند و فضیلت امیرالمؤمنین(علیه السلام)را می گفتند و ایشان شعرش را می گفت.حالا این سؤال از خود ماست که کِی سید این شعرها را گفته؟کِی حفظ کرده؟کِی مرور کرده؟چگونه حفظ نگه داشته؟فضائل و روایات مدایح امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نثرا چقدر مطالعه کرده که این شعر ها را گفته است؟ مگر این قفسه مغز انسان چقدر می تواند!اگر این حسینیه را پر از کتاب بکنی ،تمام این حسینیه غرق کتاب بشود تا سقف یک نفر بتواند این اشعار را در مغزش جا بدهد،تعجب نکنید.الان شما نگاه کنید در یک سی دی سه هزار جلد کتاب درونش جا می گیرد،توی موبایلتان را نگاه بکنید ،کتابخانه موبایلتان را نگاه بکنید،پانزده هزار جلد کتاب در این موبایل شما قرار گرفته،روز به روز هم دارند به آن اضافه می کنند،پس مغز شما این قدرت را دارد. در جوانی شعر حفظ کنید.من الان به این سن و سال یک شعری را به سختی حفظ می کنم ،سه روز مرور نکنم یادم رفته است،اما اشعاری که در بچگی و در نوجوانی حفظ کردم مثل نماز حفظ هستم،وقتی قصیده دیر راهبی بود من چهل سال پیش حفظ کرده بودم و دیگر این را جایی نخوانده بودم،به من گفتند که امشب می توانی دیر راهب را بخوانی؟گفتم بله ،آمدم شعر را در ذهنم مرور کنم ،دیدم مثل آیینه حفظ هستم،الان هم حفظ هستم.یک روزی پیر می شوید صدا ندارید ،توانایی ندارید،مثل من که الان برای شما دارم صحبت می کنم و برای کثرت سن دستم می لرزد. صدا نه،آواز نه ولی شعر دارید ،مطلب دارید،حرف برای گفتن دارید.شیخ عباس نجاری بود در قم،ایشان ملا حسینی که استاد بود در ادبیات به ایشان می گفتن استاد،به هرکسی استاد نمی گفت،یک روز من دیدم ایشان یک قصیده غراء و طولانی از امام عسگری (علیه السلام) خواند،گفتم شیخ عباس ببین جوانی چه نعمتی است ،تو در جوانی این ها را حفظ کردی و الان دستت پر است ،خندید و گفت این ها را امروز حفظ کردم.بس که با حافظه اش کار می کرد،حافظه اش ورزیده بود.دیدید یک آدمی که ورزش می کند،در پیری هم سریع است و قدرت دارد.شما دستت در گچ باشد و یک ماه تکانش نده،وقتی از گچ درش بیاوری دیگر نمی توانی تکانش بدهی چون این دست خشک شده،تنبل شده؛بعضی ها مغزشان خشک شده،من تاکید می کنم،سفارش می کنم در مقتل خوانی و در حفظ شعر دقت داشته باشید،اگر می خواهید مداح بشوید.این مداحانی که دفتر شعرشان را محرم در می آورند و بعد از محرم هم می بوسند و می گذارند کنار،این ها مداح نیستند.اگر الان به شما بگویند امشب پنجاه خط قصیده اگر حفظ نکنی صبح باید دو میلیون تومان بدهی،چنان می چسبی تا صبح بیداری می کشی،حفظ می کنی.در موقع حفظ شعر وضو بگیرید،بعد از نماز صبح شعر حفظ کنید،هر روز شعر حفظ کنید،شعر را بگویید و بنویسید و بخوانید و بشنوید،در یک لحظه چهار تا کار می توانید انجام بدهید،خواندن،نوشتن،گوش دادن،نگاه کردن،مثل این است که شما چهار بار این شعر را خوانده اید.اگر هم این کار را نکردید،شعر را شمرده شمرده با توجه به مضامین ،با توجه به ریزه کاری های در شعر؛چون شعرا گاهی در شعر یک ریزه کاری هایی کردند که وقتی ما شعر را می خوانیم آن ریزه کاری ها به نظرمان زیبا می آید.شعر باید شما را بگیرد،شعری که شما را نگیرد را اصلا حفظ نکنید.شعر های یک بار مصرف را حفظ نکنید، مثلا شهادت امام عسگری(علیه السلام)حالا یک روز است ،شما هم می خواهید شعر های دیگری حفظ کنید،این را از رو بخوانید،ولی شعر هایی که آچار فرانسه دستتان هست و مرتب می خواهید این اشعار را حفظ کنید،برای فاطمیه است،باید از فاطمه زهرا(س)شعر حفظ کنید و یک روز مطالعه تان را بگذارید برای شعر ،یک روز از مطالعه تان را بگذارید برای مقتل چون مقتل را هم باید یاد بگیرید.
یک جمله هم در رابطه ی حضرت زهرا(س) بگویم؛یک خصوصیاتی حضرت زهرا(س)دارد که این خصوصیات فقط مخصوص خودش می باشد یک پدری دارد مثل پیامبر(ص)،پیامبر یک همچنین پدری ندارد که فاطمه (س)دارد،زهرا (س)کسی است که همه ی مادران ائمه یک امام را در دامن خود پرورش دادند ولی حضرت زهرا(س)دو امام را پرورش داده است.کسی است که خودش معصوم است،خودش معصوم،پدرش معصوم و دو فرزندش نیز معصوم،در هیج جا این طور نداریم.سوم اینکه مقامش از چهار زن بهشتی بالا تر است(از مریم،از هاجر،از حوا).خصوصیات دیگرش این است که اول مادر شهید امیرالمؤمنین (علیه السلام)است،یعنی اول زنی که در راه امیرالمؤمنین (علیه السلام)شهید داد، محسنش را فدا کرد حضرت زهرا(س)بود.و دیگر این که اولین شهیده راه امیرالمؤمنین(علیه السلام)بود.تاریخ شاهد است که او در راه علی (علیه السلام)اول شهید داده و اول شهیده بود،هم اول شهیده بود و هم اول شهید داده بود.تنها زنی است که در مقابل کوه دشمن از امیرالمؤمنین (علیه السلام)یک تنه دفاع کرد.اول زنی است که در راه امیرالمؤمنین(علیه السلام)کتک خورد.این قضیه را هم عرض کنم:عرض کنم که کتاب فاطمه الزهرای آیت الله رحمانی همدانی رحمت الله علیه ،این کتاب محققانه نوشته و کتاب کاملی است در باره ی حضرت زهرا(س)بین این کتاب هایی که نوشته اند کم نظیر است.ایشان یک قضیه ای نقل می کند (برای روضه خوب است،یعنی این جمله را بگویید ،منتهی به اینکه من اینجا بگویم و شما بروید تعریف کنید نه،باید در خانه مرور و تمرین کنید،تا بتوانید این روضه را تحویل دهید.)پیامبر(ص)هجرت کردند از مکه به طرف مدینه،در محله ی قُبا که رسیدند به مدینه همان جا ساکن شدند.یعنی قُبا دروازه ی مدینه بود،در همان آفتاب فرمود خیمه بزنید،گفتند یا رسول الله تمام مردم مدینه منتظر شما هستند چرا نمی آیید،فرمود علی(علیه السلام)جای من خوابید،جانش را فدای من کرد،من تا علی(علیه السلام)وارد مدینه نشود خودم بدون علی(علیه السلام) وارد مدینه نخواهم شد،من از این آقایانی که آنقدر غار رفتن ابوبکر را بوق کردند و می گویند فضیلت ابوبکر است،من یک جا سؤال کردم گفتم آیا در غار با پیامبر(ص)مهم است ؟مقام است؟یا پای روی پیامبر(ص) گذاشتن و بت ها را شکستن؟اگر می خواهید فضیلت بگویید از علی (علیه السلام)هم بگویید،این را مقایسه اش کنید که ابوبکر در غار با پیامبر(ص)بود و علی (علیه السلام)پایش را گذاشت روی شانه ی پیامبر(ص)« و علی واضع اقدامه فی محل وضع الله یده»که پیامبر(ص)وقتی به معراج رفت می فرماید وقتی من به آن مقام قاب قوسین او ادنی رفتم تنم لرزید در مقابل عظمت پروردگار،خدا دست رحمتش را گذاشت روی شانه ی من،دلم خنک شد و حالم به جا آمد و بدنم از اضطراب بیرون آمد. حسان بن ثابت می گوید من این را می گویم که « و علی واضع اقدامه فی محل وضع الله یده»و علی پایش را جایی گذاشت که خدا دستش را گذاشته بود.این مقام است یا در غار رفتن؟!.فرمود علی(علیه السلام)باید با من بیاید،امیرالمؤمنین (علیه السلام)یک عده زن ها و مردهای پیر را جمع کرد تا با خودش به مدینه بیاورد در بین راه سه تا فاطمه را سوار کرد،فاطمه دختر زبیر،فاطمه ی الزهرا که شش ساله بود و فاطمه بنت اسد که مادر خود امیرالمؤمنین (علیه السلام)بود ،امیرالمؤمنین(علیه السلام)این ها را در سه محمل دارد می آورد،شتر ها تند می رفتند ،امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمود که چرا آنقدر تند می روید،گفتند یا علی اگر تند نرویم دشمن به ما می رسد،می فهمد که ما رفتیم ،خطر دارد،علی(علیه السلام)فرمود خدا با مااست،آرام بروید.چه اطمینان قلبی امیرالمؤمنین(علیه السلام)داشت.یک جمله از امام برایتان بگویم،آیت الله شهیدی می گفت من این را از دو لب امام شنیدم،امام فرمود شب 15خرداد که من را گرفتند می خواستند من را ببرند بیندازند در دریای حوض سلطان،بیسیم زدند که بیندازیدش در دریای حوض سلطان راحت بشویم ،بعد دوباره اضطراب دردشمن افتاد و گفتند نه نه این کار را نکنیدبرای اینکه ممکن است شلوغ بشود و کشتار بشود،دستگاه سلطنتی به خطر بیفتد،امام می گوید من را تا نزدیک دریای حوض سلطان بردند والله نترسیدم.خیلی عجیب است.چه پیری است که
یا رب که در عظم و قدرت
چو کوهی سرپاره ی استخوانش
این بیت مال شاعر بزرگواری است که الان مریض است و در بیمارستان است.بالاخره ده نفر از قهرمانان عرب یک دفعه دور امیرالمؤمنین(علیه السلام)را گرفتند ،گفتند یاعلی(علیه السلام)برگرد،سر کرده ی این ها اسمش جناح بود،علی (علیه السلام)فرمود اگر بر نگردیم چه کاری می کنی ؟!با همان نیزه ای که به دستش بود رفت به طرف محمل فاطمه ،(امیرالمؤمنین(علیه السلام)اول کسی را که کشته به خاطر فاطمه(س)کشته )؛شمشیر را کشید و اورا دو نیم کرد،ضرب دست امیرالمؤمنین(علیه السلام) را که دیدند ،فرمودند هر کس به طرف این محمل ها برود جوابش با شمشیر امیرالمؤمنین (علیه السلام)است؛آن ها فرار کردند و رفتند. بعد می گویید یاعلی(علیه السلام)،تو همان علی هستی که فاطمه ات بین در و دیوار ناله اش بلند شد.از زبان مولا بگویم:
از زمانی که شریک غمم از دستم رفت /
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم /
کس نداند درِ خانه به تو و من چه گذشت /
تو نفس می زدی و من زِ نفس افتادم.
السلام علیک یا امیرالمؤمنین.
بازدیدها: 403