حضرت ابراهیم علیه السّلام یک امّت بود – قسمت پنجم
استجابت دعاى ابراهیم علیه السّلام و تبدیل آتش به گلستان
ابراهیم در میان منجنیق، لحظهای قبل از پرتاب، خدا را چنین خواند:
«یا اللهُ یا واحِدُ، یا اَحَدُ یا صَمَدُ یا مَن لَم یلِد وَ لَم یولَد وَ لَم یكُن لَهُ كُفُواً اَحَدٌ نَجِّنى مِنَ النَّارِ بِرَحمَتِكَ»
اى خداى یكتا و بیهمتا، اى خداى بینیاز، اى خدایى كه هرگز نزاده و زاده نشده، و هرگز شبیه و نظیر ندارد، مرا به لطف و رحمتت، از این آتش نجات بده.[١]
جبرئیل نزد ابراهیم آمد و گفت: آیا به من نیاز دارى؟
ابراهیم گفت: به تو نیازى ندارم ولى به پروردگار جهانیان نیاز دارم.[٢]
جبرئیل انگشترى را در انگشت دست ابراهیم نمود، كه در آن چنین نوشته بود: معبودى جز خداى یكتا نیست، محمّد صلوات الله علیه و آله، رسول خدا است، به خدا پناهنده شدم، و به او اعتماد كردم و كارم را به او سپردم.
در همین لحظه فرمان الهى خطاب به آتش صادر شد:
یا نارُ كُونى بَرداً
اى آتش براى ابراهیم سرد باش.
آتش آنچنان خنك شد، كه دندانهای ابراهیم از سرما به لرزه درآمد، سپس خطاب بعدى خداوند آمد:
وَ سَلاماً عَلى ابراهِیمَ
بر ابراهیم، سالم و گوارا باش.
آن همه آتش به گلستانى سبز و خرم مبدل شد، جبرئیل كنار ابراهیم علیه السّلام آمد و با او به گفتگو پرداخت.
مولوی در ابیات زیبایی این گفتگو را نقل می کند؛
چون رها از منجنیق آمد خلیل … / … آمد از دربار عزت، جبرئیل
گفت: هَل لَكَ حَاجَةٌ یَا مُجتَبَى … / … گفت: اما مِنكَ یَا جِبرئیل لَا
من ندارم حاجتى با هیچکس … / … با یكى كار من افتاده است و بس
آنچه داند لایق من آن كند … / … خواه ویران خواه آبادان كند
گفت: اینجا هست نامحرم مقال … / … عَلَّمَه بِالحَالِ حَسبِى مَا السُؤال
گر سزاوار من آمد سوختن … / … لب ز دفع او بیاید دوختن
من نمى دانم چه خواهم زان جناب … / … بهر خود والله اَعلَم بِالصَوابِ
نمرود ابراهیم را در گلستان دید كه با پیرمردى گفتگو میکند به آزر رو كرد و گفت: به راستی پسرت چقدر در نزد پروردگارش ارجمند است!
و نیز گفت: اگر بنا بر این است كسى براى خود خدایى انتخاب كند، سزاوار است كه خداى ابراهیم را انتخاب نماید.
یكى از رجال چاپلوس دربار نمرود (براى رفع وحشت نمرود) گفت: من دعا و وردى بر آتش خواندم، تا آتش ابراهیم را نسوزاند.
هماندم ستونى از همان آتش به سوی او آمد و او را سوزانید، در حالی که آتشهای تمام دنیا، تا سه روز، سوزنده نبود.[٣]
یاد امام حسین علیه السّلام از توكل كامل ابراهیم علیه السّلام به خدا
در ماجراى كربلا، امام سجاد علیه السّلام سخت بیمار بود، به طوری که با زحمت – آنهم با تكیه بر عصا – میتوانست برخیزد، امام حسین علیه السّلام با او دیدار كرد و فرمود: پسرم! چه میل دارى؟
امام سجاد علیه السّلام عرض كرد:
«اَشتَهِى اَن اكونَ ممَّن لا اَقتَرِحُ عَلَى اللهِ رَبِّى ما یدَبِّرُهُ لِى»
میل دارم به گونهای باشم كه در برابر خواستههای تدبیر شده خدا براى من، خواسته دیگرى نداشته باشم.
امام حسین علیه السّلام فرمود:
احسنت و آفرین! تو همچون ابراهیم خلیل علیه السّلام هستى كه جبرئیل از او پرسید: آیا خواهش و حاجتى دارى؟ او در پاسخ گفت: هیچگونه پیشنهادى به خدا ندارم، بلكه او مرا كفایت میکند و نگهبانى نیكى است.[٤]
من از درمان و درد و وصل و هجران … / … پسندم آنچه را جانان پسندد
نمایش قدرت با ساختن برج آسمانخراش
ماجراى تبدیل آتش به گلستان، ضربه روحى و سیاسى سنگینى بر نمرود و نمرودیان وارد ساخت، و به عکس ابراهیم علیه السّلام را محبوب خاص و عام نمود، ولى نمرود از مركب غرور پیاده نشد، باز به تلاشهای مذبوحانه خود ادامه داد، این بار با نمایشهای خندهآور، خواست به اصطلاح، آب از دست رفته را به جوى خود بازگرداند، و مردم را در امور پوچ سرگرم سازد، از اینرو فرمان داد برجى بسیار بلند و آسمانخراش بسازند.
مهندسان و معمارهاى زبردست در ساختن آن به تلاش پرداختند، نمرود با خود میگفت: به زودی این برج به مرحله عالى خود میرسد، آنگاه چون صیادى ماهر كه به صید شكار میپردازد، من نیز بر بام رفیع برج، با آسمانیان، یا با برج و باروى آنها كه ابراهیم را كمك میکنند میجنگم و آنها را هدف قرار میدهم و براى همیشه از دستشان خلاص میگردم، ساختمان برج به پایان رسید، روزى تعیین شد تا نمرود و رجال كشور او براى نمایش قدرت بر بام رفیع برج بروند و اظهار وجود كنند، ولى قبل از فرا رسیدن آن روز، طوفان شدیدى آمد و برج به سختی لرزید و قسمت بالاى برج ویران شد، سپس پایههای برج سقوط كرد، و برج خراب گردید و جمعى از دستاندرکاران نمرودى در میان آن به هلاكت رسیدند.[٥]
سفینه فضایى براى ترور خالق جهان!!
با اینکه با ویران شدن برج، سزاوار بود نمرود، عبرت بگیرد و از میان پوست غرور خارج شود، ولى آن خیرهسر غافل به جای عبرت، تصمیم دیگرى گرفت، كه ما از آن به ساختن فضاپیما براى ترور خداى ابراهیم علیه السّلام تعبیر نمودهایم، به مهندسین فرمان داد: اطاقى كوچك بسازند به گونهای كه او را به سوی آسمان ببرند.
مهندسین به طراحى پرداختند، طرح آنها به این صورت درآمد كه اطاقى را از چوب محكم ساختند، چهار كركس لاشخور را گرفتند و آنها را مدتى با غذاهاى مختلف پرورش دادند سپس هر یك از آنها را در قسمت پایین یكى از پایههای چهارگانه آن اطاق بستند، و مدتى آنها را گرسنه نگه داشتند، سپس در قسمت وسط سقف آن اطاق، شقههایی از گوشت نهادند، تا کرکسها به طمع آن گوشتها به پرواز درآیند و نمرود در آن اطاق همراه آنها به سوی آسمان حركت نماید.
این دستگاه با این ترتیب ساخته شد، نمرود با تیر و كمان خود به درون آن دستگاه رفت، و کرکسها به پرواز درآمدند، نمرود نیز با آنها به سوی آسمان حركت كرد، اما پس از چند لحظه، نمرود خود را در تاریكى شدید دید، وحشت و ترس او را فرا گرفت، بیدرنگ طبق برنامه از پیش تعیین شده، آن گوشتها را در قسمت پایین قرار داد، این بار کرکسها به طمع رسیدن به گوشت سرازیر شده و با صداهاى دلخراش و بلند بهطرف زمین به پرواز درآمدند…، به این ترتیب فضاپیماى نمرود به زمین نشست، و نمرود با کمال روسیاهى، شرمندگى، و سرافكندگى از آن خارج گردید.[٦]
هلاكت نمرود به وسیله یك پشه ناتوان
نمرود همچنان با مركب سلطنت و غرور، تاختوتاز میکرد، و به شیوههاى طاغوتى خود ادامه میداد، خداوند براى آخرین بار حجت را بر او تمام كرد، تا اگر باز بر خیرهسری خود ادامه دهد، با ناتوانترین موجوداتش زندگى ننگین او را پایان بخشد.
خداوند فرشتهای را به صورت انسان، براى نصیحت نمرود نزد او فرستاد، این فرشته پس از ملاقات با نمرود، به او چنین گفت:
… اینك بعد از آنهمه خیرهسریها و آزارها و سپس سرافکندگیها و شکستها، سزاوار است كه از مركب سركش غرور فرود آیى، و به خداى ابراهیم علیه السّلام كه خداى آسمانها و زمین است ایمان بیاورى، و از ظلم و ستم و شرك و استعمار، دست برداری، در غیر این صورت فرصت و مهلت به آخر رسیده، اگر به روش خود ادامه دهى، خداوند داراى سپاههای فراوان است و كافى است كه با ناتوانترین آنها تو و ارتش عظیم تو را از پاى درآورد.
نمرود خیرهسر، این نصایح را به باد مسخره گرفت و با کمال گستاخى و پررویى گفت: در سراسر زمین، هیچ کس مانند من داراى نیروى نظامى نیست، اگر خداى ابراهیم علیه السّلام داراى سپاه هست، بگو فراهم كند، ما آماده جنگیدن با آنان هستیم.
فرشته گفت: اکنون که چنین است سپاه خود را آماده كن.
نمرود سه روز مهلت خواست و در این سه روز آنچه توانست در یك بیابان بسیار وسیع، به مانور و آمادهسازی پرداخت، و سپاهیان بیکران او با نعرههای گوشخراش به صحنه آمدند.
آنگاه نمرود، ابراهیم را طلبید و به او گفت: این لشگر من است!
ابراهیم جواب داد: شتاب مكن، هماکنون سپاه من نیز فرا میرسند.
در حالی که نمرود و نمرودیان، سرمست كیف و غرور بودند و از روى مسخره قاهقاه میخندیدند، ناگاه از طرف آسمان انبوه بیکرانى از پشهها ظاهر شدند و به جان سپاهیان نمرود افتادند (آنها آنقدر زیاد بودند كه مثلاً هزار پشه روى یك انسان میافتاد، و آنقدر گرسنه بودند كه گویى ماهها غذا نخوردهاند) طولى نكشید كه ارتش عظیم نمرود در هم شكست و به طور مفتضحانه به خاك هلاكت افتاد.
شخص نمرود در برابر حمله برقآسای پشهها به سوی قصر محكم خود گریخت، وارد قصر شد و در آن را محكم بست، و وحشتزده به اطراف نگاه كرد. در آنجا پشهای ندید، احساس آرامش كرد، با خود میگفت: نجات یافتم، آرام شدم، دیگر خبرى نیست…
در همین لحظه باز همان فرشته ناصح، به صورت انسان نزد نمرود آمد و او را نصیحت كرد و به او گفت: لشگر ابراهیم را دیدى! اكنون بیا و توبه كن و به خداى ابراهیم علیه السّلام ایمان بیاور تا نجات یابى!
نمرود به نصایح مهرانگیز آن فرشته ناصح، اعتنا نكرد. تا اینکه روزى یكى از همان پشهها از روزنهای به سوی نمرود پرید، لب پایین و بالاى او را گزید، لبهای او ورم كرد، سرانجام همان پشه از راه بینى به مغز او راه یافت و همین موضوع به قدری باعث درد شدید و ناراحتى او شد، كه گماشتگان سر او را میکوبیدند تا آرام گیرد، سرانجام او با آه و ناله و وضعیت بسیار نكبتبارى به هلاكت رسید، و طومار زندگى ننگینش پیچیده شد.[٧]
به تعبیر قرآن؛ «وَ اَرادُوا بِه كَیداً فَجعَلناهُم الاَخسَرینَ»
نمرودیان با تزویر و نقشههای گوناگون خواستند تا ابراهیم را شكست دهند، ولى خود شكست خوردند.[٨]
به گفته پروین اعتصامى:
خواست تا لاف خداوندى زند … / … برج و باروى خدا را بشكند
پشهای را حكم فرمود كه خیز … / … خاكش اندر دیده خودبین بریز
جالب این که: حضرت على علیه السّلام در ضمن پاسخ به پرسشهای یكى از اهالى شام فرمود: دشمنان در روز چهارشنبه ابراهیم علیه السّلام را در میان منجنیق نهادند و در درون آتش پرتاب نمودند، سرانجام خداوند در روز چهارشنبه، پشهای بر نمرود مسلط گردانید…
و امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند ناتوانترین خلق خود، پشه را به سوی یكى از جباران خودكامه (نمرود) فرستاد، آن پشه در بینى او وارد گردید، تا به مغز او رسید، و او را به هلاكت رسانید، و این یكى از حکمتهای الهى است كه با ناتوانترین مخلوقاتش، قلدرترین موجودات را از پاى درمیآورد.[٩]
و از ابن عباس روایت شده: پشه لب نمرود را گزید، نمرود تلاش كرد تا آن را با دستش بگیرد، پشه به داخل سوراخ بینى او پرید، او تلاش كرد كه آن را از بینى خارج سازد، پشه خود را به سوی مغز او رسانید، خداوند به وسیله همان پشه، چهل شب او را عذاب كرد تا به هلاكت رسید.[١٠]
نیز روایت شده: آن پشه نیمه فلج بود، و یك قسمت از بدنش قوت نداشت، وقتیکه وارد مغز نمرود شد به زبان حال چنین گفت: اى نمرود! اگر میتوانی مرده را زنده كنى، این نیمه مرده مرا زنده كن، تا با قوت آن قسمت از بدنم كه فلجى آن خوب شده، از بینى تو بیرون آیم، و یا این قسم بدنم را كه سالم است بمیران تا خلاص شوى.[١١]
پینوشتها:
[١] و مطابق بعضى از روایات امام صادق عليهالسلام فرمود: ابراهیم عليهالسلام در مناجات خود انوار پنج تن آل عبا عليهمالسلام را واسطه قرار داد و گفت: اَلّلهُمَّ إِنِّى اَسئَلُكَ بحقِّ مُحمّد و على و فاطمة و الحسن و الحُسَینِ…؛ خدایا از درگاه مسئلت مى نمایم به حق محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السالم مرا حفظ كن. (نورالثقلین، ج ١، ص ٦٨).
[٢] قال: یا ابراهیمُ اَلَكَ حاجَةٌ؟ فقالَ اَمّا اِلیكَ فَلا. (علل الشرایع، ص ٢٣ و ٢٤)
[٣] مجمع البیان، ج ٧، ص ٥٤ و ٥٥، بحار، ج ١٢، ص ٣٢ و ٣٣.
[٤] اعیان الشیعة، ط ارشاد، ج ١، ص ٦٣٥، انوار البهیة، ص ١٦٦.
[٥] در آیه ٧٦ سوره نحل به این مطلب اشاره شده، ابن عباس گوید: خداوند با نزول این آیه به تقویت روحیه مسلمانان مىپردازد كه نمایشهاى پوشالى طاغوتها را متزلزل نسازد، به امدادهاى غیبى تكیه كنید و با تكیه به آن به آرمان خود ادامه دهید.
[٦] اقتباس از بحار، ج ١٢، ص ٤٣ و ٤٤.
[٧] اقتباس از روضه الصفا؛ ج ١؛ حیوة القلوب، ج ١، ص ١٧٥.
[٨] انبیاء، ٧٠.
[٩] بحار، ج ١٢، ص ٣٧.
[١٠] بحار، ج ١٢، ص ١٨.
[١١] جوامع الحكایات، ص ٢٠.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 0