حضرت صاحب الزّمان و داستان انار

صاحب الزّمان و داستان انار

نجات شیعیان بحرین با عنایت حضرت صاحب الزّمان عجّل الله تعالی فرجه الشّزیف

     مقام امام زمان (علیه السّلام) در بحرین همان جایی بوده که حدود چهار قرن پیش یکی از روحانیون شیعه به نام «محمّد بن عیسی» با امام زمان (علیه السّلام) دیدار کرده و حضرت صاحب الزّمان وعده ی پیروزی شیعیان را به وی داد.

     محدّث نوری در نجم الثاقب آن دیدار را چنین گزارش می دهد:

     علّامه مجلسی(رحمه الله) در کتاب «بحارالانوار»، داستان محمّد بن عیسی را ذکر کرده‌اند. در دوران سیطره ی آشکار انگلیسی‌ها بر جزایر خلیج فارس، به کمک آنها رژیمی بر بحرین تسلّط یافت و مستقرّ شد که با مذهب اهل بیت (علیهم السّلام) میانه ی خوبی نداشت. استعمار اروپا برای آن که مردم مسلمان را راضی نگه دارد، یک مرد سنّی متعصّبی را حاکم آنجا قرار داده بود و چون بیشتر ساکنان بحرین را شیعیان و دوستداران خاندان وحی و رسالت تشکیل می‌دادند، نظام حاکم با آنان سازگاری نداشت.

     امیر جزیره، فردی سنّی مذهب و متعصّب بوده و وزیری داشت که عنصری خشن و کینه‌توز و نسبت به خاندان وحی و رسالت و دوستداران آنان، بسیار بداندیش و بدخواه بود. او همواره در پی نقشه‌ای بود تا شیعیان را زیر فشار قرار دهد و به هر صورت ممکن آنان را از راه و رسم خویش باز گرداند و به راه و رسم حاکم درآورد، امّا هرگز در این کار موفّق نبود و در برابر منطق و استدلال قویّ آنان، ضعیف و ناتوان می‌ماند. از این رو مدّت‌ها فکر کرد و با یک نقشه ی شیطانی، روزی نزد امیر رفت و گفت: قربان! خدا را بنگر و سند حقّانیت و درستی مذهب اهل سنّت را. امیر دید، وزیر اناری آورده است که روی آن به طور طبیعی با خط برجسته نوشته شده بود:

«لا إله إلّا الله محمّدٌ رسول الله و ابوبکر وعمر و عثمان و علی خلفاء رسول الله».

     حاکم انار را گرفت و خوب به آن نگاه کرد و کاملاً یقین پیدا کرد که این نوشته‌ها طبیعی روی آن نوشته شده است. از این رو به وزیر گفت: این انار دلیل محکمی است بر بطلان مذهب شیعه که می‌گویند علی خلیفه بلافصل پیغمبر اکرم است. به نظر تو ما با آنها چه کنیم؟ وزیر بداندیش و توطئه‌گر گفت: قربان! شیعیان مردان غیر منطفی هستند، حتّی دلایل محکم را هم نمی‌پذیرند. من معتقدم بزرگان آنها را حاضر کن و به آنها این انار را نشان بده و آنها را مخیّر کن که یکی از این راه‌ها را برگزینند.

     امیر گفت: کدام راه‌ها؟

    وزیر گفت: یا برای این دلیل استوار و محکم ما، پاسخی بیاورند که نخواهند توانست. یا به حکومت جزیه بدهند، یا به مذهب ما درآیند، یا مردانشان را قتل‌عام و زنانشان را به اسارت گرفته و اموالشان را به غنیمت بگیریم.

     حاکم – که سخت تحت تأثیر او قرار گرفته بود – پذیرفت. از این رو دستور داد بزرگان شیعه باید در فلان روز همه در دربار جمع شوند که می‌خواهم موضوع مهمّی را با آنها در میان بگذارم. روز موعود فرا رسید، بزرگان شیعه همه به دعوت حکومت گرد آمدند. هنگامی که مجلس آماده شد، حاکم انار را به شیعیان نشان داد و آن گاه تصمیم خویش را نیز به اطّلاع حاضران رساند و پیشنهاد وزیر را به آنها گفت که باید در اسرع وقت جواب را بگویند، وگرنه باید یکی از سه راه باقی‌ مانده را برگزینید.

     بزرگان شیعه وقتی انار را دیدند و تهدید حاکم را شنیدند، دچار اضطراب شدیدی شدند، بدنشان لرزید و حالشان متغیّر شد، چرا که پاسخ مناسبی نداشتند. به همین جهت، تنها راهی که به نظرشان رسید، این بود که سه روز مهلت خواستند، تا تصمیم خود را بگیرند. پس از پایان مجلس، شیعیان، خود با ترس و خوف در مجلسی جمع شدند و با یکدیگر مشورت کردند تا چاره‌ای بیندیشند. پس از گفت‌ وگوی بسیار، هنگامی که از همه جا نومید و مأیوس شده بودند، تصمیم گرفتند که به فریادرس درماندگان، حضرت ولیّ‌عصر صاحب الزّمان (علیه السّلام) توسّل جویند و حلّ مشکل جامعه خویش را از ایشان بخواهند. برای این کار ده تن از شایستگان را از میان خویش برگزیدند و آنان نیز از میان خویش سه تن را انتخاب نمودند تا هر کدام شبی رو به بیابان نهد و ضمن راز و نیاز با خدا و توسّل به حجّت حق، حضرت مهدی(علیه السّلام) از او مدد بخواهد.

     شب اوّل، یکی از سه نفر رفت و از شامگاه تا بامداد به نماز و دعا و استغاثه پرداخت، ولی دست خالی بازگشت. نفر دوم شب دوم رفت، امّا او هم کاری از پیش نبرد و مأیوسانه به نزد شیعیان بازگشت. شیعیان فوق‌ العاده مضطرب شدند. تنها یک شب دیگر فرصت دارند که جواب مسأله را آماده کنند و اگر آن شب هم مأیوس برگردند و شب سپری گردد، باید آماده ی مشکلات فراوان و یا کشته شدن گردند. همه مردم دست به دعا برداشتند. شب سوم، جناب محمّد بن عیسی را – که از بهترین مردان علم و تقوای آن سامان بود – به بیابان فرستادند. آن بزرگوار با سر و پای برهنه به صحرا رفت و در درگاه خدا با قلبی خاضع و خاشع و پر از اخلاص، به نماز و دعا و گریه و زاری پرداخت و از خدا خواست که به وسیله حجّت و خلیفه‌اش، امام عصر صاحب الزّمان (علیه السّلام) بندگانش را مدد کند و با چشمان اشک‌بار و دلی پرنور و شور، چهره بر خاک نهاد و حضرت مهدی(علیه السّلام) را به فریادرسی ‌طلبید.

ندای دلنشین

     در اوج سوز و گداز و مناجات بود که ندای دل‌نشینی گوشش را نوازش داد. خوب گوش داد. متوجّه شد شخصی اسم او را می ‌برد و به او می‌گوید: محمّد بن عیسی! چرا سر به صحرا نهاده و در غم و اندوه گرفتار آمده ‌ای؟ پاسخ داد: بنده ی خدا! مرا به حال خود واگذار که برای کاری خطیر آمده‌ ام. پرسید: کارت چیست؟ پاسخ داد: جز به مولا و آقایم امام زمان نخواهم گفت. فرمود: محمّد بن عیسی، خواسته‌ات را بگو، من صاحب‌الزّمان هستم. پاسخ داد: اگر به راستی شما آقایم هستید، نیاز به بیان نیست. فرمود: بله راست می‌گویی. شما برای گرفتاری شیعیان در خصوص انار و تهدید حاکم، سر به صحرا گذاشته‌ ای. محمّد بن عیسی می‌گوید: وقتی این کلام معجزه‌آسا را از مولایم شنیدم، متوجّه او شدم و به او عرض کردم: شما می ‌دانید چه بر سر ما آورده‌اند و شما امام مایید و قدرت دارید که این بلا را از ما دور کنید.

     حضرت ولیّ‌عصر (علیه السّلام) فرمود: ای محمّد بن عیسی! در خانه ی وزیر، درخت اناری است که وقتی انارهایش درشت شد، او قالبی خاص از گِل را به صورت انار ساخت و آن را به طور دقیق به دو نیم نمود و ما بین آنها را تهی ساخته، آن گاه جملات مورد نظر خویش را به طور معکوس در داخل آن قالب حک کرده و بر روی انار نارس محکم بسته است. وقتی انار داخل آن قالب بزرگ می‌شد اثر آن نوشته‌ها روی انار به مرور زمان نوشته شده و باقی‌ می ماند. از این رو فردا نزد امیر می ‌روی و به او می‌گویی پاسخ را آورده‌ام، امّا تنها در خانه ی وزیر خواهم گفت. وقتی شما چنین بگویی، وزیر تلاش می‌کند به صورتی، خود را پیش از شما به خانه برساند و قالب را نابود سازد. شما نباید اجازه بدهی برود و یا با کسی سخن بگوید. به همراه امیر و وزیر و دیگران هنگامی ‌که به سرای وزیر وارد شدید، سمت راست حیاط، غرفه‌ای است که درب آن بسته است. بگو درب آن را بگشایند. هنگامی که وارد شدی در طاقچه ی اتاق، کیسه ی خاصّی است و آن قالب گِلین در آنجا قرار گرفته است. آن را بردار و در برابر امیر بگذار و انار را در آن قالب بگذار تا برای حاکم، حقیقت معلوم شود و بدانند که این توطئه ی ابلیس است نه کار خدا.

     بگو ما از درون انار خبر می‌دهیم و اگر انار را بشکنند، دانه‌ای ندارد و جز دود و خاکستر در درونش نخواهید یافت. از وزیر بخواه تا آن انار را بشکند، آن گاه خواهی دید که جز دود چیزی در درون آن نیست و دود آن بر چهره و ریش پلیدش خواهد نشست. محمّد بن عیسی وقتی این مطلب را از مولای خود حضرت بقیّت الله(علیه السّلام) شنید، بسیار خوشحال شد. زمین ادب را مقابل آن حضرت بوسید و با خوشحالی به میان مردم برگشت، تا مژده لطف حضرت مهدی(علیه السّلام) را به آنها بدهد.

     بامداد آن شب جاودانه، بزرگان شیعه همراه با محمّد بن عیسی به کاخ امیر رفتند و گفتند که پاسخ لازم را آورده‌اند، امّا تنها در خانه وزیر بیان خواهند کرد. وزیر از شنیدن این جمله بر خود لرزید. امّا به روی خویش نیاورد و سعی کرد با خوش‌رویی اجازه بگیرد که برای آماده ساختن اوضاع به سرای خویش، پیش از همه برود. امّا محمّد بن عیسی نپذیرفت و به حاکم گفت شرط جواب دادن ما این است که همه با هم به خانه ی وزیر برویم. وقتی به خانه ی وزیر رسیدند، محمّد بن عیسی وارد منزل شد و طبق نشانی ‌ای که مولایش به او داده بودند، یک سره به سراغ اتاق و طاقچه ی آن رفت و قالب گِلی را از داخل کیسه بیرون آورد و به حاکم و همه ی ناظرین نشان داد و حاکم، متوجّه خیانت و حیله‌گری وزیر شد.

     محمّد بن عیسی گفت: جناب امیر! نشانه ی دیگری نیز برای حقانیّت ما وجود دارد و آن خبر دادن از درون انار است. پس از بیان محمّد بن عیسی از درون انار، وزیر آن را باز کرد، طبق فرموده ی صاحب الزّمان (علیه السّلام) دود و خاکستر از درون آن به سر و صورت وزیر نشست. حاکم از کشف حقیقت و نیز این خبرحیرت ‌آور غرق در بهت و تعجّب شد و از محمّد بن عیسی پرسید: این مطالب را از کجا دانستی؟ محمّد بن عیسی گفت: این مطلب را از امام زمان، حجّت خدا حضرت حجّت‌بن الحسن المهدی (علیه السّلام) گرفته‌ام. حاکم سؤال کرد: امام شما کیست؟ جناب محمّد بن عیسی، نام یک یک از ائمّه ی اطهار (علیهم السّلام) را با حضرت صاحب الزّمان (علیه السّلام) برد و خاطرنشان ساخت که او پناه و ملجأ ما در زمان ماست. امیر گفت: اینک دستت را بده تا من نیز به مذهب اهل بیت (علیهم السّلام) ایمان بیاورم. و گفت:

     أنا أشهد أن لا إله إلا الله و أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه و أنّ الخلیفه بعده بلا فصل أمیرالمؤمنین علی علیه السّلام ثم أقرّ بالأئمّه إلى آخِرهم علیهم السّلام‏.

     من به یکتایی خدا شهادت می دهم و این که محمّد بنده و رسول اوست و خلیفه ی بلا فصل او امیرالمومنین علی علیه السّلام است و سپس به یکایک امامان اقرار کرد تا آخرین تن ایشان (حضرت صاحب الزّمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف)

     سپس دستور داد وزیر را إعدام کنند و از آن پس از شیعیان عذرخواهی کرد و سیاست خوش‌رفتاری با شیعیان را در پیش گرفت. این داستان در میان مردم بحرین مشهور است و جناب محمّد بن عیسی نیز در بحرین معروف است و مردم به زیارت قبر او می روند. (۱)

پی نوشت:

۱. بحارالانوار ۵۲ : ۱۸۰ و محدّث نوری ، نجم ثاقب: ۵۵۶ – ۵۶۱ حکایت چهل و نهم (شیعیان بحرین)

پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

بازدیدها: 1622

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *