على اکبر(علیه السلام)، یکی از فرزندان امام حسین(علیه السلام) بود[1] که از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن، به حدّى شبیه پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) بود که هر کس شوق دیدار پیامبر را داشت، به او مینگریست، چنانکه پدر بزرگوارش، طبق نقلى، هنگام رفتن وى به میدان نبرد، فرمود:
«خداوندا ! گواه باش که جوانى براى جنگ با آنان میرود که شبیهترینِ مردم به پیامبرت از جهت صورت و سیرت و سخن گفتن است».[2]
«و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو میشدیم، به او نگاه میکردیم».[3]
على اکبر(علیه السلام) در واقعه عاشورا، از ارکان سپاه امام حسین(علیه السلام) به شمار میرفت. او هنگامی که در مسیر کربلا خبر به شهادت رسیدنش را از پدر بزرگوارش شنید، بر حقمدارى تا ایثار جان تأکید کرد.[4]
براى اقامه جماعت به امامت حسین(علیه السلام) در جریان برخورد سپاه حُر با کاروان امام(علیه السلام) نقش مؤذن را بر عهده گرفت.[5]
در شب عاشورا از افرادی بود که مسئولیت آبرسانى به خیمهها را بر عهده گرفت. [6]
بنابر نقل مشهور، ایشان براى نبرد و شهادت، پیش از دیگر افراد بنی هاشم خود را داوطلب کرد.[7] و …
با وجود این همه فضائل، اما گفتنى است که در شمارى از منابع متأخّر، مطالبى در ذکر مصائب على اکبر(علیه السلام) گزارش شده است که در منابع معتبر کهن، یافت نمیشود، بلکه خلافِ واقع بودن بسیارى از آنها، قطعى است؛ مانند: امام حسین(علیه السلام)، وقتى دید که فرزند جوانش على اکبر به میدان جنگ میرود، به حال احتضار در آمد![8]عمّهها و خواهران على اکبر، از به میدان رفتن وى، ممانعت کردند![9] زینب(سلام الله علیه) قبل از رسیدن امام حسین(علیه السلام) به بالین على اکبر، خودش را روى جنازه او انداخت؛ چون میدانست که اگر برادرش، فرزند خود را کشته ببیند، روح از بدنش مفارقت میکند![10]
امام حسین(علیه السلام) کسی را ندید که یاریش کند کمر آن جوان را گرفته بر خانه زین نهاد، از یک طرف گیسوان او، از طرفى پاهاى او به زمین میرسید![11]
با آنکه گزارشهاى فراوان قابل استنادی، درباره جنگیدن و شهامت و شجاعت حضرت علی اکبر(علیه السلام) در منابع معتبر کهن آمده است، اما در مورد تعداد افرادی را که در روز عاشورا به دستان ایشان به هلاکت رسیدهاند، در برخی منابع تنها به عباراتی مانند «گروه زیادی را کشت»[12] بسنده شد. اما در منابع دیگر گزارشهای گوناگونی در مورد تعداد افراد نیز ارائه شده است.
در اینجا به برخی از گزارشها درباره چگونگی نبرد و شهادت حضرت علی اکبر و افرادی که به دست ایشان به هلاکت رسیدهاند، میپردازیم:
1. شیخ صدوق(متوفای 381 هـ.ق) میگوید: هنگامى که على اکبر(علیه السلام) براى مبارزه به سوى دشمن رفت، چشمان حسین(علیه السلام)، گریان شد و گفت: «خدایا! تو بر ایشان گواه باش، که فرزند پیامبرت و شبیهترینِ مردم به او در صورت و سیرت، به سوى آنان میرود».
على اکبر (علیه السلام) نیز چنین رَجَز[13] میخواند:
من على، پسر حسین بن علیام
به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر، نزدیکتریم.
آیا نمیبینید که چگونه از پدرم، حمایت میکنم؟
آنگاه، ده نفر از آنان را کُشت و سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: اى پدر! تشنهام.
حسین(علیه السلام) فرمود: «شکیبایى کن، پسر عزیزم! جدّت با کاسهاى پُر به تو مینوشانَد».
او باز گشت و جنگید و چهل و چهار نفر از دشمنان را کُشت و سپس، به شهادت رسید. درود خدا بر او باد![14]
2. خوارزمى(متوفای 568 هـ.ق) در مقتل الحسین(علیه السلام) پس از نقل به میدان رفتن على اکبر(علیه السلام) و رجز خوانی او میگوید:
وى، پیوسته میجنگید تا ضجّه کوفیان، از فراوانىِ کُشتگانشان، بلند شد!
حتّى روایت شد که او با وجود تشنگى، صد و بیست مرد از آنان را کُشت.
سپس به سوى پدرش باز گشت و در حالى که زخمهاى فراوانى به او زده بودند، گفت:
اى پدر! تشنگى مرا کُشت و سنگینىِ آهن، تاب مرا بُرد. آیا آبى براى نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن، نیرو بیابم؟!
حسین(علیه السلام)گریست و فرمود:
«اى پسر عزیزم! بر محمّد و على و پدرت، سخت است که از آنان، چیزى بخواهى و آنرا اجابت نکنند، و از آنان، یارى بخواهى و تو را یارى نکنند. پسر عزیزم ! زبانت را [بیرون] بیاور».
آنگاه، زبانش را گرفت و آنرا مکید. سپس، انگشترش را به او داد و فرمود:
«این انگشتر را به دهانت بگیر و براى نبرد با دشمنت، باز گرد که من، امید میبرَم که شب نرسیده، از کاسه لبریز جدّت، چنان شربتى بنوشى که پس از آن، دیگر هرگز تشنه نشوى».
پس على اکبر(علیه السلام) به میدان باز گشت و حمله بُرد و به جنگ، ادامه داد تا اینکه کشتن را به دویست نفر تکمیل کرد. سپس، مُنقِذ بن مُرّه عبدى، ضربهاى بر فرقِ سرش زد که او را به زمین انداخت. [دیگر] سپاهیان نیز شمشیرهایشان را بر او فرود آوردند.
او از گردن اسب، آویخت. اسب، او را به میان دشمن بُرد و آنان، او را با شمشیرهایشان، تکّه تکّه کردند.
چون جان به گلویش رسید، با بالاترین صدایش ندا داد: اى پدر! این، جدّم پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) است که با کاسه لبریزش، به من شربتى نوشانْد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهم شد و به تو میفرماید:
«بشتاب که کاسهاى برایت، نگاه داشتهاند!».
حسین(علیه السلام)، بانگ بر آورد: «خداوند، بکُشد کسانى را که تو را کُشتند، اى پسر عزیزم! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله و سلم)، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!».
حُمَید بن مسلم میگوید:
گویى هم اینک به زنى مینگرم که بسان خورشیدِ هنگام طلوع، به شتاب، بیرون میآید و آه و ناله سرداده، فریاد میکشد:
واى، محبوب من! واى، میوه دلم و نور چشمم!
دربارهاش پرسیدم. گفتند: او زینب، دختر على است.
سپس، آمد تا خود را بر روى [پیکر] او انداخت.
حسین(علیه السلام) به سوى او آمد و دستش را گرفت و [بلند کرد و] به خیمهاش باز گردانْد.
آنگاه، با جوانان [خاندان خود] به سوى فرزندش رفت و فرمود: «برادرتان را ببرید!»
آنها، او را از آن جایى که بر زمین افتاده بود، برداشتند و آوردند و پیشِ روى خیمهاى نهادند که جلوى آن میجنگیدند.[15]
3. کشتن 70 تن؛ ابن شهر آشوب(متوفای 588 هـ.ق) میگوید: على اکبر(علیه السلام)، فرزند حسین(علیه السلام)، پیش آمد. او جوانى هجده ساله – و گفته شده که ٢٥ ساله بود – و صورت و سیرت و سخن گفتنش به پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) میمانْد. او رَجَز میخواند … آنگاه، هفتاد نفر از جنگجویان آنان را کُشت. سپس به سوى پدرش باز گشت و در حالى که زخمهایى به او رسیده بود… آنگاه، او دوباره بر آنان، حمله بُرد… تا اینکه مُرّة بن مُنقِذ عبدى، از پشت به او نیزه زد [و دیگر سپاهیان دشمن، گِردش را گرفتند] و او را با شمشیرهایشان زدند.
حسین(علیه السلام) فرمود: «دنیا، پس از تو، ویران باد!».
آنگاه، او را به سینهاش چسباند و به درگاه خیمهاش بُرد… .[16]
4. برخی تعداد کشتگان را تا 500 نفر نیز رساندهاند. [17]
به هر حال، در یک نبرد خدامحورانه، آنچه مهم است ادای شجاعانه تکلیف است و تعداد کشتگان در مرحله بعد قرار دارد.
«خداوندا ! گواه باش که جوانى براى جنگ با آنان میرود که شبیهترینِ مردم به پیامبرت از جهت صورت و سیرت و سخن گفتن است».[2]
«و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو میشدیم، به او نگاه میکردیم».[3]
على اکبر(علیه السلام) در واقعه عاشورا، از ارکان سپاه امام حسین(علیه السلام) به شمار میرفت. او هنگامی که در مسیر کربلا خبر به شهادت رسیدنش را از پدر بزرگوارش شنید، بر حقمدارى تا ایثار جان تأکید کرد.[4]
براى اقامه جماعت به امامت حسین(علیه السلام) در جریان برخورد سپاه حُر با کاروان امام(علیه السلام) نقش مؤذن را بر عهده گرفت.[5]
در شب عاشورا از افرادی بود که مسئولیت آبرسانى به خیمهها را بر عهده گرفت. [6]
بنابر نقل مشهور، ایشان براى نبرد و شهادت، پیش از دیگر افراد بنی هاشم خود را داوطلب کرد.[7] و …
با وجود این همه فضائل، اما گفتنى است که در شمارى از منابع متأخّر، مطالبى در ذکر مصائب على اکبر(علیه السلام) گزارش شده است که در منابع معتبر کهن، یافت نمیشود، بلکه خلافِ واقع بودن بسیارى از آنها، قطعى است؛ مانند: امام حسین(علیه السلام)، وقتى دید که فرزند جوانش على اکبر به میدان جنگ میرود، به حال احتضار در آمد![8]عمّهها و خواهران على اکبر، از به میدان رفتن وى، ممانعت کردند![9] زینب(سلام الله علیه) قبل از رسیدن امام حسین(علیه السلام) به بالین على اکبر، خودش را روى جنازه او انداخت؛ چون میدانست که اگر برادرش، فرزند خود را کشته ببیند، روح از بدنش مفارقت میکند![10]
امام حسین(علیه السلام) کسی را ندید که یاریش کند کمر آن جوان را گرفته بر خانه زین نهاد، از یک طرف گیسوان او، از طرفى پاهاى او به زمین میرسید![11]
با آنکه گزارشهاى فراوان قابل استنادی، درباره جنگیدن و شهامت و شجاعت حضرت علی اکبر(علیه السلام) در منابع معتبر کهن آمده است، اما در مورد تعداد افرادی را که در روز عاشورا به دستان ایشان به هلاکت رسیدهاند، در برخی منابع تنها به عباراتی مانند «گروه زیادی را کشت»[12] بسنده شد. اما در منابع دیگر گزارشهای گوناگونی در مورد تعداد افراد نیز ارائه شده است.
در اینجا به برخی از گزارشها درباره چگونگی نبرد و شهادت حضرت علی اکبر و افرادی که به دست ایشان به هلاکت رسیدهاند، میپردازیم:
1. شیخ صدوق(متوفای 381 هـ.ق) میگوید: هنگامى که على اکبر(علیه السلام) براى مبارزه به سوى دشمن رفت، چشمان حسین(علیه السلام)، گریان شد و گفت: «خدایا! تو بر ایشان گواه باش، که فرزند پیامبرت و شبیهترینِ مردم به او در صورت و سیرت، به سوى آنان میرود».
على اکبر (علیه السلام) نیز چنین رَجَز[13] میخواند:
من على، پسر حسین بن علیام
به خانه خدا سوگند که ما به پیامبر، نزدیکتریم.
آیا نمیبینید که چگونه از پدرم، حمایت میکنم؟
آنگاه، ده نفر از آنان را کُشت و سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: اى پدر! تشنهام.
حسین(علیه السلام) فرمود: «شکیبایى کن، پسر عزیزم! جدّت با کاسهاى پُر به تو مینوشانَد».
او باز گشت و جنگید و چهل و چهار نفر از دشمنان را کُشت و سپس، به شهادت رسید. درود خدا بر او باد![14]
2. خوارزمى(متوفای 568 هـ.ق) در مقتل الحسین(علیه السلام) پس از نقل به میدان رفتن على اکبر(علیه السلام) و رجز خوانی او میگوید:
وى، پیوسته میجنگید تا ضجّه کوفیان، از فراوانىِ کُشتگانشان، بلند شد!
حتّى روایت شد که او با وجود تشنگى، صد و بیست مرد از آنان را کُشت.
سپس به سوى پدرش باز گشت و در حالى که زخمهاى فراوانى به او زده بودند، گفت:
اى پدر! تشنگى مرا کُشت و سنگینىِ آهن، تاب مرا بُرد. آیا آبى براى نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن، نیرو بیابم؟!
حسین(علیه السلام)گریست و فرمود:
«اى پسر عزیزم! بر محمّد و على و پدرت، سخت است که از آنان، چیزى بخواهى و آنرا اجابت نکنند، و از آنان، یارى بخواهى و تو را یارى نکنند. پسر عزیزم ! زبانت را [بیرون] بیاور».
آنگاه، زبانش را گرفت و آنرا مکید. سپس، انگشترش را به او داد و فرمود:
«این انگشتر را به دهانت بگیر و براى نبرد با دشمنت، باز گرد که من، امید میبرَم که شب نرسیده، از کاسه لبریز جدّت، چنان شربتى بنوشى که پس از آن، دیگر هرگز تشنه نشوى».
پس على اکبر(علیه السلام) به میدان باز گشت و حمله بُرد و به جنگ، ادامه داد تا اینکه کشتن را به دویست نفر تکمیل کرد. سپس، مُنقِذ بن مُرّه عبدى، ضربهاى بر فرقِ سرش زد که او را به زمین انداخت. [دیگر] سپاهیان نیز شمشیرهایشان را بر او فرود آوردند.
او از گردن اسب، آویخت. اسب، او را به میان دشمن بُرد و آنان، او را با شمشیرهایشان، تکّه تکّه کردند.
چون جان به گلویش رسید، با بالاترین صدایش ندا داد: اى پدر! این، جدّم پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله و سلم) است که با کاسه لبریزش، به من شربتى نوشانْد که پس از آن، هرگز تشنه نخواهم شد و به تو میفرماید:
«بشتاب که کاسهاى برایت، نگاه داشتهاند!».
حسین(علیه السلام)، بانگ بر آورد: «خداوند، بکُشد کسانى را که تو را کُشتند، اى پسر عزیزم! چه قدر در برابر خدا و بر هتک حرمت پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله و سلم)، گستاخ بودند! دنیا، پس از تو، ویران باد!».
حُمَید بن مسلم میگوید:
گویى هم اینک به زنى مینگرم که بسان خورشیدِ هنگام طلوع، به شتاب، بیرون میآید و آه و ناله سرداده، فریاد میکشد:
واى، محبوب من! واى، میوه دلم و نور چشمم!
دربارهاش پرسیدم. گفتند: او زینب، دختر على است.
سپس، آمد تا خود را بر روى [پیکر] او انداخت.
حسین(علیه السلام) به سوى او آمد و دستش را گرفت و [بلند کرد و] به خیمهاش باز گردانْد.
آنگاه، با جوانان [خاندان خود] به سوى فرزندش رفت و فرمود: «برادرتان را ببرید!»
آنها، او را از آن جایى که بر زمین افتاده بود، برداشتند و آوردند و پیشِ روى خیمهاى نهادند که جلوى آن میجنگیدند.[15]
3. کشتن 70 تن؛ ابن شهر آشوب(متوفای 588 هـ.ق) میگوید: على اکبر(علیه السلام)، فرزند حسین(علیه السلام)، پیش آمد. او جوانى هجده ساله – و گفته شده که ٢٥ ساله بود – و صورت و سیرت و سخن گفتنش به پیامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) میمانْد. او رَجَز میخواند … آنگاه، هفتاد نفر از جنگجویان آنان را کُشت. سپس به سوى پدرش باز گشت و در حالى که زخمهایى به او رسیده بود… آنگاه، او دوباره بر آنان، حمله بُرد… تا اینکه مُرّة بن مُنقِذ عبدى، از پشت به او نیزه زد [و دیگر سپاهیان دشمن، گِردش را گرفتند] و او را با شمشیرهایشان زدند.
حسین(علیه السلام) فرمود: «دنیا، پس از تو، ویران باد!».
آنگاه، او را به سینهاش چسباند و به درگاه خیمهاش بُرد… .[16]
4. برخی تعداد کشتگان را تا 500 نفر نیز رساندهاند. [17]
به هر حال، در یک نبرد خدامحورانه، آنچه مهم است ادای شجاعانه تکلیف است و تعداد کشتگان در مرحله بعد قرار دارد.
[1]. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 135، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق؛ سبط بن جوزی، تذکرة الخواص من الأمة فی ذکر خصائص الأئمة، ص 249، قم، منشورات الشریف الرضی، چاپ اول، 1418ق.
[2]. ابن اعثم کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، ج 5،ص 114، بیروت، دار الاضواء، 1411ق.
[3]. سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 113، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1348ش؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین(علیه السلام)، ج 2، ص 34، قم، انوار الهدى، چاپ دوم، 1423ق.
[4]. ر.ک: الفتوح، ج 5، ص 70 – 71.
[5]. البته این بنا بر یک قول است؛ ر.ک: شیخ صدوق، محمد بن على، الامالی، ص 154، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش.
[6]. ر.ک: الأمالی، ص 156.
[7]. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 2، ص 106؛ اللهوف، ص 112؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 464، قم، مؤسسه آل البیت(علیه السلام)، چاپ اول، 1417ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 3، ص 200، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق.
بنا به نقل غیر مشهور ، نخستین شهید از خاندان امام حسین(علیه السلام)، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بوده است. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(علیه السلام)، ج 4، ص 105، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، 1379ق؛ مقتل الحسین(علیه السلام)، ج 2، ص 30؛ ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الأحزان، ص 67، قم، مدرسه امام مهدی، چاپ سوم، 1406ق.
بنا به نقل غیر مشهور ، نخستین شهید از خاندان امام حسین(علیه السلام)، عبد اللّه بن مسلم بن عقیل بوده است. ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(علیه السلام)، ج 4، ص 105، قم، انتشارات علامه، چاپ اول، 1379ق؛ مقتل الحسین(علیه السلام)، ج 2، ص 30؛ ابن نما حلی، جعفر بن محمد، مثیر الأحزان، ص 67، قم، مدرسه امام مهدی، چاپ سوم، 1406ق.
[8]. نویسنده کتاب «معالی السبطین» این مطلب را از شیخ جعفر شوشترى نقل کرده است؛ (حائرى مازندرانى(متوفای ۱۳۸۵هـ.ق)، محمّدمهدى، معالی السبطین، ج ۱ ص ۲۵۴، قم، شریف الرضی).امّا بنا بر تحقیق و جستوجو در آثار مرحوم شوشتری، در هیچ یک از آثار ایشان این مطلب یافت نشد.
[9]. معالی السبطین، ج ۱، ص ۲۵۴.
[10]. گفتنى است اصل زودتر آمدن حضرت زینب بر بالین على اکبر در برخى منابع معتبر آمده است ولی اشکال عمده، در بیان علّتى غیر واقعى براى ماجراست. مؤلّف معالى السبطَین میگوید : «زینب(سلام الله علیه) آمد تا امام(علیه السلام) از دنیا نرود!»؛ معالی السبطین، ج ۱ ص ۲۵۴.
[11]. فشارکی، محمد باقر بن محمد جعفر، عنوان الکلام، ص ۲۸۲، تهران، کتابفروشی اسلامیه، چاپ پنجم.
[12]. «قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً»؛ اللهوف، ص 113.
[13]. یعنی؛ شعرهاى حماسى که جنگاوران در میدانهاى نبرد میخوانند.
[14]. الأمالی، ص 162؛ نیز ر.ک: فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج 1، ص 188، قم، انتشارات رضی، چاپ اول، 1375ش.
[15]. مقتل الحسین(علیه السلام)، ج 2، ص 34 – 36.
[16]. مناقب آل أبیطالب(علیه السلام)، ج 4، ص 109.
[17]. أبو اسحاق اسفراینی(متوفای 418 هـ.ق)، ابراهیم بن محمد، نور العین فی مشهد الحسین، ص ۴۴، تونس، مطبعة المنار، بیتا.
منبع:اسلام کوئست
بازدیدها: 0