روز ۲ فروردین ۱۳۴۲ در سالروز شهادت امام جعفر صادق(علیه السلام) نظامیان رژیم پهلوی به مدرسه فیضیه در قم حمله کردند که به کشته و زخمی شدن جمع زیادی از طلاب منجر شد. یورش نظامیان حکومت شاه به مدرسه فیضیه قم سرمنشا بسیاری از رخدادهای سیاسی در روند انقلاب است که برای کشف ریشههای آن باید حوادث سالهای ۱۳۴۰ به بعد را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهیم.
پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی در فروردین ۱۳۴۰، حکومت شاه کوشید تا نقشههای از پیش برنامهریزی شده خود را با شتاب بیشتری به جلو ببرد. تلاش شاه برای انتقال مرجعیت شیعه به خارج از ایران، پیگیری اصلاحات ارضی، پیگیری طرح «انجمنهای ایالتی و ولایتی» و سرانجام پیگیری طرح معروف «انقلاب سفید» رئوس مهمترین اقدامات حکومت شاه در فاصله سالهای ۴۰ و ۴۱ بود.
امام خمینی اگرچه پس از وفات آیتالله العظمی بروجردی همچون ادوار گذشته زندگی خویش، کوچکترین قدمی برای مرجعیت خود برنداشت و حتی در مقابل پیشنهادات و اقدامات دوستان خویش در این مسیر مقاومت میکرد ولی در برابر یکایک طرحها و اقدامات شاه موضعگیری کرده و سبب شکست بسیاری از این طرحها و اقدامات شد. در ماههای پایانی سال ۱۳۴۱ شاه تصمیم گرفت اصولی را به رفراندوم بگذارد که در ۶ ماده تدوین و تنظیم شده و اجرای آن به عنوان «انقلاب شاه و ملت» یا «انقلاب سفید» مشهور شده بود و همان برنامهای بود که پیش از آن تحت عناوین دیگر در بعضی کشورهای آمریکای لاتین توسط دولتهای وابسته به آمریکا اجرا شده بود.
امام خمینی با مطالعه مفاد اصول ۶ گانه «شاه و ملت» احساس خطر کردند و مراجع و علمای قم را به قیامی دوباره فراخواندند. با آنکه از نظر امام خمینی هدفهای پشت پرده رژیم از اصلاحات و رفراندوم آشکار، و رویارویی با آن غیرقابل اجتناب بود، اما در این نشست تصمیم جمعی بر این شد که با شاه مذاکرهای صورت گیرد و انگیزه او را جویا شوند. پیغامهای طرفین به وسیله اعزام نمایندگانی برای مذاکره، در چند مرحله رد و بدل شد. شاه در ملاقات با آیتالله کمالوند تهدید کرده بود که اصلاحات به هر قیمتی ولو با خونریزی و خراب کردن مساجد انجام خواهد شد.
در نشست بعدی علمای قم، امام خواستار تحریم رسمی رفراندوم شاه بود ولی محافظهکاران حاضر در جلسه، مبارزه در چنین شرایطی را مقابله «مشت با درفش» دانسته و بیثمر خواندند! سرانجام بر اثر اصرار و مقاومت امام خمینی قرار شد مراجع و علما مخالفت با رفراندوم را صریحاً اعلام و شرکت در آن را تحریم کنند. امام بیانیهای کوبنده در دوم بهمن ۱۳۴۱ صادر کرد و طی آن نظرخواهی شاه را «رفراندوم اجباری» نامید.
متعاقب آن بازار تهران تعطیل شد و ماموران پلیس به تجمع مردم حمله بردند. در آستانه رفراندوم ابعاد مخالفت مردم فزونی گرفت. شاه ناگزیر برای کاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم شد. امام خمینی از قبل با پیشنهاد استقبال مقامات روحانی از شاه به شدت مخالفت کرد و حتی خروج از منازل و مدارس را در روز ورود شاه به قم تحریم کرد.
تأثیر این تحریم چنان بود که نه تنها روحانیون و مردم قم بلکه تولیت آستانه مقدسه حضرت معصومه در این شهر ـ که مهمترین منصب حکومتی تلقی میشد ـ نیز به استقبال شاه نرفت و همین امر سبب عزل او شد. شاه در سخنرانی خود در جمع تعدادی از کارگزاران رژیم و عواملی که به همراه او از تهران به قم آورده شده بودند خشم خود را با رکیکترین عبارات علیه روحانیت و مردم ابراز کرد. دو روز بعد رفراندوم برگزار شد. امام خمینی نیز با سخنرانیها و بیانیههای خویش همچنان به افشاگری دست میزد. از آن جمله اعلامیهای بسیار تند و در عین حال مستدل تنظیم کرد که به اعلامیه ۹ امضایی معروف و منتشر گردید و در آن ضمن برشماری اقدامات خلاف قانون شاه و دولت دستنشانده وی، سقوط کشاورزی و استقلال کشور و ترویج فساد و فحشا به عنوان نتایج قطعی اصلاحات شاهانه پیشبینی شده بود.
با پیشنهاد امام خمینی عید نوروز سال ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم تحریم شد. در اعلامیه امام از انقلاب سفید شاه به «انقلاب سیاه» تعبیر و همسویی شاه با اهداف آمریکا و اسرائیل افشاء شده بود. از سوی دیگر، شاه که در مورد آمادگی جامعه ایران برای انجام اصلاحات به مقامات واشنگتن اطمینان داده بود مخالفت علما برایش بسیار گران میآمد. از این رو تبلیغات وسیعی را علیه روحانیت و امام خمینی به راه انداخت و تصمیم به سرکوبی قیام گرفت. حادثه حمله خونین به مدرسه فیضیه قم و مدرسه طالبیه تبریز حاصل همین تصمیم بود.
چگونگی حادثه
طبق اعلان قبلی قرار بود تجمع مردم از ساعت چهار بعد از ظهر دوم فروردین ۴۲ در داخل مدرسه فیضیه برگزار شود. سخنران جلسه نیز مرحوم حاج انصاری تعیین شده بود. ساواک نیز قصد داشت این مراسم را که در حضور صدها زائر حرم حضرت معصومه (س) و تنی چند از علماء و مراجع برگزار میشد، به هم بزند. طبق برنامه طراحی شده، عدهای کماندو، با لباس کشاورزان و در حالی که به چاقو و چوب مسلح بودند، به وسیله چند دستگاه اتوبوس شرکت واحد از تهران وارد قم شدند. علاوه بر این تعداد زیادی سرباز و نیروهای ویژه شهربانی در اطراف صحن مطهر حضرت معصومه (س) و مدرسه فیضیه تجمع کرده بودند. این عده پس از مانوری کوتاه در شهر به سوی دروازه قم رفتند و در آنجا مستقر شدند.
آن روز به مناسبت سالگرد شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) مجالس متعددی در شهر برپا شده بود، بنابراین تعداد زیادی از مردم نیز از ابتدای صبح در بیت امام اجتماع کرده بودند. یکی از روحانیون به منبر رفته بود و درباره مبارزات امام صادق (علیه السلام) با حاکم جور اموی و عباسی سخن میگفت. امام که لحظاتی پس از شروع سخنرانی به مجلس آمده بودند، متوجه شدند که افرادی مشکوک از میان جمعیت سعی میکنند تا با فرستادن صلوات نظم مجلس را به هم بزنند، بنابراین یکی از روحانیون را احضار کردند و به ایشان پیامی دادند تا به مردم رسانده شود. پیام ایشان این بود که اگر مامورانی که قصد اخلالگری دارند، ساکت نشوند، خود معظمله شخصاً به طرف حرم حرکت خواهند کرد و در آنجا سخنانی را که لازم است به گوش مردم خواهند رساند. این سخن تهدیدآمیز امام، اخلالگران را در جای خود نشاند و به این ترتیب این توطئه خنثی شد.
بعد از ظهر روز همان روز در مدرسه فیضیه به دعوت آیتالله العظمی گلپایگانی مجلسی برای سوگواری به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) منعقد بود. جمعیت در مدرسه موج میزد و اقشار مختلف مردم در آن حضور داشتند. در این حال مدرسه توسط عمال رژیم محاصره شد و سربازان مسلح در اطراف آن مستقر شدند. در این مجلس یکی از روحانیون رشته سخن را به دست گرفته بود و در ضرورت حفظ ارزشهای اسلامی و دستورات این آئین مقدس سخن میگفت و از حوزه علمیه به عنوان «دانشگاه امام صادق» و سربازخانه امام زمان یاد میکرد. در اواسط سخنرانی یکباره عمال رژیم ـ همانهایی که دسته دسته با اتوبوسهای دولتی به قم آورده شده بودندـ وارد شدند و مردم را مورد حمله قرار دادند. طلاب جوان و روحانیون مقاومت کردند و با خراب کردن قسمتی از دیوار طبقه دوم مدرسه و برداشتن آجرهای آن به طرف مأموران حمله بردند. در اثر این حملات، عوامل رژیم موقتاً عقب نشستند و پس از لحظاتی بار دیگر هجوم آوردند و سعی کردند تا خود را به طبقه دوم برسانند اما موفق نشدند. در این حال، نیروهای ضد شورش پس از رساندن خود به پشت بامهای اطراف به تیراندازی به طرف روحانیون پرداختند و تعدادی از طلاب را نیز از پشت بامها به زمین پرتاب کردند.
مردم در بیرون از مدرسه وقتی متوجه جنایات عمال رژیم شدند، تصمیم به ورود به مدرسه و یاری طلاب گرفتند، اما مأموران آنان را نیز مضروب و مقتول کردند. چون هنوز مدرسه قهرمانانه مقاومت میکرد، یورشی دیگر آغاز شد و مأموران رژیم، وارد حجرههای طلاب شدند و پس از نابود کردن تمام کتابها، اسباب و اثاثیه به جان طلابی که در اطاقها سنگر گرفته بودند، افتادند. پس از مدتی با بستن درِ مدرسه طلبهها به شکل تحقیرآمیزی به داخل شبستان برده شدند. سپس کتابها و مقداری از اثاثیه و لوازم طلاب ساکن حجرههای فیضیه را به وسط حیاط آوردند و آتش زدند. در بین وسایلی که به آتش کشیده شد علاوه بر کتب درسی، قرآن و مفاتیح و کتب ادعیه نیز به چشم میخورد.
فردای آن روز نیز ماموران مخفی رژیم دوباره به مدرسه هجوم آوردند و بعد از مجروح ساختن شمار دیگری از طلبهها و تخریب قسمتهای دیگری از مدرسه به طرفداری از شاه و رژیم شعار دادند و نسبت به مراجع و علماء اهانت کردند.
آیتالله محمدتقی فلسفی در خاطرات خود مینویسد: «… کماندوها با وسایلی که در اختیار داشتند به طلاب بیدفاع حمله میکردند. با پنجه بوکس، میله آهنی، زنجیر، و حتی شاخههای درختان فیضیه که شکسته بودند، طلاب را به سختی مضروب و مجروح مینمایند. سپس از صحن فیضیه به درون حجرههای طلاب میروند، کتابها، لباسها، حتی قرآنهای آنها را به درون صحن مدرسه میریزند و آتش میزنند. بعد به طبقه بالای مدرسه میروند. در آنجا به زد و خورد با طلاب مشغول میشوند. به طوری که میگفتند چند نفر را هم از پشت بام فیضیه به رودخانهای که از کنار فیضیه میگذرد، میاندازند که از سرنوشت آنها خبری نشد. یکی از طلاب جوان به نام سید یونس رودباری، به شهادت رسید و طلاب از شهادت وی با خبر شدند. آیتالله گلپایگانی را به یکی از حجرات طبقه پایین بردند و محافظت میکنند، چون خطر کشته شدن ایشان جدی بوده است. بعضی از طلاب هم برای نجات خود به پشتبام فیضیه میروند و گویا خود را به زیر میاندازند و دست و پای آنها میشکند.
به طور خلاصه طلاب مظلوم را چنان زدند که دندانها و دست و پاها و سر و صورتهای بسیار شکسته و مجروح شد. مردم بعضی از طلاب دست و پا شکسته و صدمه دیده را به بیمارستانهای قم میرسانند و اعضای شکسته آنها را گچ میگیرند، اما از طرف شهربانی و ساواک قم و به دستور مستقیم سرهنگ مولوی آنها را از بیمارستانها اخراج میکنند! و ناچار در خانههای خود یا در اتاقهای بعضی از مدارس تحت معالجه قرار میگیرند. حتی دکترها هم با احتیاط و دور از چشم ماموران به آنها سر میزدند. از سرنوشت بسیاری از آنها خبری ندارم…»
سپهبد مبصر، معاون رییس شهربانی وقت در خاطرات خود نوشته است: «… در روزهای آخر سال ۱۳۴۱ به سازمانهای اطلاعاتی اطلاع رسید که طلبههای قم با صدور اعلامیهای از مسلمانها خواستهاند تا روز دوم فروردین ۴۲ در مدرسه فیضیه گردهم آیند و در تظاهرات مخالفت با اصلاحات دولت شرکت کنند، در برابر این تصمیم و برای مقابله و جلوگیری از آن، کمیسیونهایی تشکیل و مساله را زیر بررسی قرار دادند و سرانجام طرح بسیار نابخردانه و میشود گفت کودکانهای را که اصلاً به صلاح مملکت نبود به تصویب رساندند. تصمیمی که به وسیله مسوولان امنیتی و نظامی کشور گرفته شد این بود که عدهای از سربازان گارد با لباس غیرنظامی در روزی که قرار بود در مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود به آنجا ریختند و با طلبههای تحریک شده درگیر شدند و با آنها کتککاری کردند و میگویند دو یا سه نفر هم از طلبهها کشته شدهاند. به هر رو پس از انجام گرفتن مأموریت، سربازهایی که لباس غیرنظامی پوشیده بودند اما فراموش کرده بودند کفشهای خود را عوض کنند و همگی پوتینهای به شکل سربازی به پا داشتند به صف ایستادند و شعار «جاوید شاه» سر دادند و با این کار ناشیانه و حرکت بچهگانه ثابت کردند که یورشآورندگان به مدرسه فیضیه سرباز و آن هم سربازان گارد شاهنشاهی بودند و با این ترتیب روحانیت را یکپارچه برانگیخته و وادار کردند که واکنشی از خود بر ضد شاه نشان دهند.»
همزمان با فاجعه فیضیه و در همان روز دوم فروردین ۱۳۴۲، در حالی که در تعدادی از مساجد تبریز نیز مراسم عزاداری برپا بود، عدهای از ماموران ساواک و شهربانی وارد مدرسه طالبیه شدند. مأموران پس از پاره کردن تعدادی عکس و اعلامیههای نصب شده بر دیوارهای مدرسه با طلبهها و مردم درگیر شدند. زد و خورد مردم و طلبهها با ماموران به خارج از مدرسه کشیده شد. در بیرون از مدرسه بر تعداد مأموران مسلح افزوده شد و درگیری شدت یافت.
هر چند اسدالله علم پس از حادثه فیضیه طی مصاحبهای اعلام کرد روحانیونی که با اصلاحات ارضی مخالفند، با دهقانانی که به قصد زیارت حضرت معصومه به قم رفته بودند نزاع کردند که منجر به قتل یک دهقان شد، لکن عمق فاجعه و علنی بودن آن، مانع از تبلیغاتی گردید که دستگاههای تبلیغاتی رژیم سعی در سانسور کردن حادثه داشتند.
امام خمینی در واکنش به این حمله، در پاسخ به نامه تسلیت آیتالله سیدعلی اصغر خویی که به «شاه دوستی یعنی غارتگری» معروف شد، چنین نوشت: «حمله کماندوها و ماموران انتظامی دولت با لباس مبدل و معیت و پشتیبانی پاسبانها به مرکز روحانیت خاطره مغول را تجدید کرد… با شعار جاوید شاه به مرکز امام صادق (علیه السلام) و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله ناگهانی کردند و در ظرف یکی دو ساعت، تمام مدرسه فیضیه، دانشگاه امام زمان (عجل الله التعالی الفرج الشریف) را با وضع فجیعی در محضر بیست هزار مسلمان غارت نمودند و دربهای تمام حجرات و شیشهها را شکستند، طلاب از ترس جان، خود را از پشت بامها به زمین افکندند، دستها و سرها شکسته شد. عمامه طلاب و سادات زریه پیامبر را جمع نموده، آتش زدند، بچههای شانزده هفده ساله را از پشت بام پرت کردند. کتابها و قرآنها را چنان که گفته شد پاره پاره کردند. اکنون روحانیون و طلاب در این شهر مذهبی تأمین جانی ندارند… ماموران تهدید میکنند سایر مدارس را به صورت فیضیه درمیآوریم، اینان با شعار شاه دوستی به مقدسات مذهبی توهین میکنند، شاه دوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم و دانش. شاه دوستی یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانههای اسلام… حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در خطر است، قرآن و مذهب در خطر است. با این احتمال تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب»
امام در فرجام اعلامیه خود ضمن استیضاح نمودن اسدالله علم و ترسیم اقدامات غیرقانونی رژیم از زمان رفراندوم شاه تا فاجعه مدرسه فیضیه فرمودند: «من اکنون قلب خود را برای سرنیزههای ماموران شما حاضر کردم، ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در برابر جباریهای شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را برملا میکنم.»
منبع : مرکز اسناد رسمی انقلاب اسلامی
بازدیدها: 8