بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات امام خمینی(رحمه الله علیه)
دوستان قدیمی
یکی از شب ها در حرم مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام، جماعتی از دانشجویان مسلمان اروپا برای دیدار با امام آمده بودند که ظاهر آنها، یک ظاهر ناپسندی در محیط ما بود؛ چه از نظر وضع و قیافه و لباس و چه از نظر طرز برخورد و صحبت؛ اما ما شاهد بودیم که امام به گونه ای با آنان برخورد کرد که گویی با دوستان قدیمی اش نشسته و مشغول صحبت است. آنها آن چنان مجذوب امام بودند که پس از چند دقیقه صحبت، با یک دنیا نیرو، ایمان و امید، از کنار وی برخاستند.۱
یک مرجع بزرگ در خدمت چند نوجوان
زمانی که امام در پاریس بود، اغلب در آن جا می دیدم که او برای ۵ یا ۶ نوجوان دختر و پسر، جلسه ای ترتیب داده، با آنها صحبت می کند و برای آماده کردن و روشن کردن آنها، وقتی طولانی صرف می کند. گاهی من تعجب می کردم از این که مثلاً یک مرجع بزرگ، نشسته و برای عده ای نوجوان، اوضاع سیاسی را تحلیل و یا اسلام را تشریح می کند.۲
می ترسم دردتان بیاید!
انگشت شست دست حضرت امام مقداری درد داشت. دکتر عارفی، پزشک متخصصی را آورده بود. پزشک مزبور در ضمن سؤال ها و معاینه ها، دو دستش را جلو آورد و گفت: دست های مرا فشار دهید. حضرت امام با لحنی خاص که به هنگام شوخی و طنز به کار می بردند، با ملاحت و شیرینی ویژه ای فرمود: می ترسم دردتان بیاید و به دنبال آن، تبسم زیبا و دل نشینی بر لبان مبارکشان نقش بست.۳
این میز را بخور!
دکتر گفت: برو به امام بگو به خاطر این که کمتر دارو بخورید، باید این یک سیخ کباب را میل کنید. امام فرمود: نمی خورم. به دکتر که گفتم، گفت: به امام بگو برای این که فلان قرص را نخورید، کباب را بخورید. مطلب را به امام گفتم. او یک نگاهی به من کرد و فرمود: این میز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: این میز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده. خود امام هم خندید و بعد گفتم: آقا من که نمی توانم میز را بخورم. امام فرمود: همان طور که تو نمی توانی این میز را بخوری، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم.۴
این هم مال ننه ات!
من که از زیارت ایشان سیر نمی شدم، یک بار دیگر خودم را در صف دست بوسی جا زدم و دست وی را بوسیدم و از امام یک سکه یک ریالی متبرکی دریافت کردم. دفعه سوم، امام، مرا که نفر آخر بودم، دید و تبسمی کرد. گفتم: آقا برای ننه ام که مریض است، به قصد تبرک و شفای او، سکه متبرک می خواهم. امام ضمن تبسم شیرینی، چند سکه را که در داخل ظرف مانده بود، در دستم ریخت و با مهربانی و تبسم به مزاح فرمود: بیا این هم مال ننه ات.۵
تو شهید نشدی!
امام به آقا مسیح، نوه شان که از جبهه برگشته و به خدمت امام رسیده بود، گفت: تو شهید نشدی که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد!۶
از خویشتن خویش، گذر باید کرد
زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی، یکی از متون فلسفی را می خواندم، بعضی عبارات دشوار و مبهم کتاب را در مواقع مناسب با حضرت امام در میان می گذاشتم. این پرسش و پاسخ، به جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد. یک روز صبح که برای شروع درس خدمت وی رسیدم، دریافتم که وی با یک رباعی به طنز هشدارم داده است:
فاطی که فنون فلسفه می خواند
از فلسفه، فاء و لام و سین می داند
امید من آن است که با نور خدا
خود را ز حجاب فلسفه برهاند
پس از دریافت این رباعی، اصرار مجدانه من آغاز شد و درخواست ابیات دیگری کردم و چند روز بعد این بیت ها سروده شد:
فاطی! به سوی دوست، سفر باید کرد
از خویشتن خویش، گذر باید کرد
هر معرفتی که بوی هستیّ تو داد
دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد۷
شعر فی البداهه
مرحوم آقای واعظ زاده خوانساری که از عالمان و بزرگان عرفان و اهل منبر بود و با امام خیلی مأنوس بود، یک روز به من گفت: آقای برهانی! امروز بیا به زیارت حاج آقا روح اللّه برویم. به محضر امام رفتیم. با توجه به سوابق رفاقتی که این دو با هم داشتند، امام به او فرمود: آقای واعظ زاده! ما به خاطر رفاقت با شما، همیشه بهره ای را هم می بردیم؛ چه از مباحث علمی و چه از اشعار ادبی؛ تا امام این را فرمود، مرحوم واعظ زاده رباعی زیر را خواند:
گیرد همه کس کمند و من گیسویت
جوید همه کس هلال و من ابرویت
در دایره دوازده برج تمام
یک ماه مبارک است، آن هم رویت
امام هم فی البداهه این رباعی را در پاسخ او سرود:
گشود چشم نگارم ز خواب ناز از هم
نظر کنید درِ فتنه گشت باز از هم
تو در نماز جماعت نرو که می ترسم
کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم
مواظب شعرها باشید
امام شعرهایش را اکثرا در حین قدم زدن می سرود و در گوشه روزنامه ها می نوشت. در واقع، امام به همان روانی حرف زدن، شعر می سرود؛ فقط ممکن بود یکی دو خط خوردگی پیدا کند؛ همان طور که در دست نوشته هایش که کنار شعرهایش چاپ شده، می بینید. گاهی به احمد آقا توصیه می کردم که مواظب باشد تا اگر وی شعری نوشت، گم نشود؛ چون نگران بودم که امام بعد از آن که شعر را نوشت، پشیمان شود یا آبی رویش بریزد یا بچه برود و آن را پاره کند و گاهی هم که دیر می جنبیدیم، روزنامه ها را می بردند و شعرها هم از دست می رفت.۸
ورزش را دوست داشت
امام ورزش را دوست داشت؛ ولی رشته خاصی را ترجیح نمی داد؛ شاید بشود گفت که به کشتی و ورزش باستانی، بیشتر علاقه داشت؛ ولی ژیمناستیک، بیشتر از سایر ورزش ها، نظر ایشان را جلب می کرد. در پرش طول و ارتفاع، خودش در کودکی تمرین می کرد و دو دست و یک پای او بر اثر همین ورزش، شکسته بود. بیش از ده جای سر و چند جای پیشانی وی نیز شکستگی داشت. امام تا همین اواخر روزی یک ساعت و نیم پیاده روی می کرد و حرکت های ورزشی را به راحتی انجام می داد و مرتب حرکاتی را که پزشکان برای کمردرد و پادرد، تجویز کرده بودند، انجام می داد.۹
من از این بازوها خوشم می آید
وقتی امام در اوایل انقلاب از تهران به قم رفت، قشرهای مختلف به دیدار وی می آمدند. روزی عده ای از کشتی گیران با بدن های ورزیده و پیراهن های آستین کوتاه، خدمت امام رسیدند. امام آنها را مورد تفقد خاصی قرار داد و بیاناتی راجع به اهمیت ورزش و این که عقل سالم در بدن سالم است، ایراد فرمود و به ورزشکاران هم که دچار تعجب شده بودند، اجازه داد تا اظهاراتی بکنند. [امام در این دیدار]، با خنده اظهار داشت: من از این بازوهای شما خوشم می آید.۱۰
ورزش با لباس روحانیت
مرحوم سید احمد خمینی در زمان حیات امام در مصاحبه ای گفت: امام ما را در انتخاب کارمان آزاد می گذاشت؛ مثلاً من علاقه زیادی به فوتبال داشتم و بر سر آن، چندین بار دست هایم شکست که هنوز آثار آن هست. آن موقع ها ما هم در قم اطلاع داشتیم که وی بهترین فوتبالیست دبیرستان خود است. پدری که برای سلامتی خود ده ها سال پیش این ورزش مهم را با حفظ لباس روحانیت انجام می داد، طبیعی است که کاری به انجام آن توسط فرزند دبیرستانی خود نداشته باشد و آن را جهت ورزیدگی بدن، برای او لازم بداند؛ به خصوص که مورد علاقه او هم بوده است.۱۱
انگار وارد بهشت شده اید
وارد اتاق امام که می شدید، انگار وارد بهشت شده اید؛ چون بوی عطر می داد؛ به خاطر این که او چند بار عطر استفاده می کرد. گاهی ما در منزل، کار آشپزخانه را انجام می دادیم و بعد چراغ را خاموش می کردیم و می رفتیم خدمت امام؛ وقتی می نشستیم، امام سرش را برمی گرداند و می گفت: ناهار فلان خورشت را دارید؟ غیرمستقیم می خواستند بگویند که بوی سبزی می دهی؛ البته هیچ وقتی چیزی به ما نمی گفتند؛ حتی یک دفعه گفتم: شما چقدر باید ما را تحمل کنید؛ چون نمی خواستند خلاف بگویند، می گفتند: خوب تحمل می کنم.۱
بهترین عطر را انتخاب می کرد
امام نمونه کامل ساده زیستی، قناعت و صرفه جویی در استفاده از امکانات زندگی بودند؛ ولی همیشه فضای محیط زندگی، اتاق کار و محل عبادت و خواب وی، از بوی دل انگیز عطرهای بسیار خوشبو، آکنده بود و در زمینه نظافت و پاکیزگی و استفاده از بهترین عطرها، در حد کمال مقید بود.
وقتی دوستان امام از دور و نزدیک، انواع عطرهای داخلی و خارجی را به محضر وی اهدا می کردند، امام تنها در این زمینه بود که با ذوق سرشار و زیباپسند خود، بهترین ها را انتخاب می کرد.۱۳
همیشه لبخند داشت
معمولاً اوقات استراحت امام، به آن جا می رفتیم؛ گاهی اوقات قبل از نماز مغرب و عشا و گاهی بعد از اخبار و گاهی هم صبح ها قبل از رفتن به مدرسه. وقتی وارد اتاق وی می شدم، احساس می کردم که امام، سراپا غرق در شادی شده و با لبخند، جواب سلام مرا می دهد. این لبخند شیرین آقا هیچ گاه فراموشم نخواهم شد؛ البته امام در هنگام دیدار با هر یک از نزدیکان خویش، همین گونه عمل می کرد و هیچ تفاوتی در ابراز علاقه اش دیده نمی شد.۱۴
امروز بوسم تلخ است
امام به ندرت می خندید و همیشه به جای خنده بلند، تبسم می کرد؛ چون خنده بلند و قهقهه، کراهت دارد. یک روز علی (نوه امام) دلش نمی خواست پیش امام بماند. امام به او گفت: علی جان! بیا حالا یک بوسی به من بده و بعد برو. علی گفت: امروز بوسم تلخ است. امام هم خنده اش گرفت و خیلی زیبا خندید و گفت: خوب ببرش.۱۵
من هیچ ندارم
اولین خبرنگاری که توانست از آیه اللّه خمینی عکس بگیرد، در حالی که او لبخندی بر لب داشته باشد، من بودم. لبخند آیه اللّه، به خاطر سؤالی بود که یک خبرنگار فرانسوی از او کرد. او پرسید: شایع است که آیه اللّه خمینی خیلی پول دار هستند و حتی از شاه هم بیشتر پول دارند؛ آیا این درست است؟ وی لبخندی زد و اظهار داشت: من هیچ ندارم و آن چه را هم دارم، متعلق به مردم ایران است.۱۶
جلوتر از شما نخواهم رفت
حجه الاسلام و المسلمین امام جمارانی :
روز دوازده بهمن ۵۷ وقتی هواپیمای امام در فرودگاه تهران به زمین نشست آیت الله پسندیده برادر امام به استقبال ایشان به داخل هواپیما رفتند.امام به حسب روحیه ای که داشتند فرمودند آقای پسندیده جلوتر از ایشان از هواپیما خارج شود ؛چون هیچگاه امام در راه رفتن از برادر بزرگترشان سبقت نمی گرفتند.از طرفی به دلیل حساسیت سیاسی ورود امام آقای پسندیده هم نمی توانستند جلوتر از امام راه بیفتند.امام فرمودند:((پس شما جلوتر از ما از هواپیما پایین بروید والا من جلوتر از شما نخواهم رفت)).
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۱۳ )
تا گفتم خانم گفته چیزی نگفتند
خانم فریده مصطفوی (دختر امام):
یادم می آید بچه که بودم و با توپ توی اتاق بازی می کردم توپ را زدم وشیشه شکست , آقا با ناراحتی آمدند که ما را تادیب کنند که چرا این کار را کرده ایم ؟ من گفتم خانم به ما گفتند در اتاق بازی کنید ,عیبی ندارد . تا من این را گفتم , ایشان هیچ نگفتند و سرشان را پایین انداختند و از اتاق بیرون رفتند
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۸۰ )
حق ندارم به خانم دستور بدهم
خانم زهرا مصطفوی (دختر امام):
«من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند: در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند، به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روز به آقا گفتم: «خانم که داخل اتاق میآیند، همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند.» گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم!» حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند. » (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۸۷ )
چرا شما نشسته اید؟
خانم صدیقه مصطفوی (دختر امام):
یک روز من در خدمت امام ایستاده بودم و دخترهایم نشسته بودند. ایشان با ناراحتی به بچه ها گفتند: بلند شوید و بروید. اصلاً وقتی مادر جلوی شما ایستاده چرا شما نشسته اید بلندشوید از جایتان
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۳۴ )
کنجکاوی نمی کردند
همسر امام :
امام کم نصیحت می کردند. از هفت سالگی در تربیت دینی دقت داشتند؛ یعنی می گفتند از هفت سالگی نماز بخوان. می گفتند اینها (بچه ها) را وادار به نماز کن تا وقتی ۹ ساله شدند عادت کرده باشند. من به ایشان می گفتم تربیت های دیگر با من، نمازشان با شما، شما بگو، من که می گویم گوش نمی کنند. خودشان مقید بودند و می پرسیدند، اما همین که بچه ها می گفتند نماز خوانده ام قبول می کردند و کنجکاوی نمی کردند. (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۴۲ )
در مجالس غیبت شرکت نکنید
خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام)
یک روز قبل از اینکه امام به بیمارستان بروند توصیه ای در مورد غیبت کردند.نمی گفتند غیبت نکنید چون آن را نباید بکنیم بلکه می گفتند:((سعی کنید حتی در مجالسی که غیبت می شود شرکت نکنید.))ایشان در پرهیز از غیبت و مسخره کردن خیلی تأکید داشتند.
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۵۹ )
برای پست انقلاب نکردیم
خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام)
امام ما را تصدی پستهای حساس منع می کردند ؛مثلاً دوست نداشتند دخترشان نماینده مجلس بشود.چون می گفتند:((دلم نمی خواهد این احساس و توهّم پیدا شود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است.یا می گفتند:((ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلاً برای اینکه این شایعه در ذهن مردم بوجود نیاید دنبال این کارها نروید. هزار جور کار دیگر هست که می توانید آنها را انجام دهید. (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۵۱ )
برو آخوند بشو
آقای سید رضا مصطفوی (نوه امام )
یک روز وارد اتاق امام شدم دیدم آقا مسیح نوه امام هم پیش ایشان هستند …امام رو به مسیح کردند و فرمودند : “اگر می خواهی در جهان سعادتمند باشی , برو آخوند شو . که بتوانی همیشه از حق دفاع کنی و جلوی ناحق باستی و از چیزی نترسی و به حق عمل کنی . حتی اگر برای خودت ناگوار باشد
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۶۰ )
چگونگی رفتار زن و شوهر هنگام عصبانیت
خانم زهرا مصطفوی (دختر امام):
تنها یکی دو مورد بوده که ایشان به ما نصیحت هایی کرده اند. یکی در ازدواج دختر خودم بوده که موقعی که خطبه عقد ایشان را خواندند و ما خصوصی خدمت ایشان بودیم به دختر من نصیحت کردند که: «تو هر وقت شوهرت وارد می شود و دیدی خیلی عصبانی است و حتی در آن عصبانیت به تو تهمت زد و یک چیزهای خلاف گفت، تو در آن موقع به ایشان هیچی نگو، بعد از آنکه از عصبانیت افتاد، بعدها بگو این حرفت تهمت بوده» و بعد برگشتند رو به داماد کردند و گفتند: «شما هم همین طور، اگر یک وقتی وارد شدید و دیدید ایشان عصبانی است، آن موقع تذکرات را ندهید» (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۵۴ )
همیشه کفش هایشان را دستمال می کشیدند
خانم زهرا اشراقی (نوه امام ):
امام در نجف هر وقت می خواستند به حرم مشرف بشوند، همان طوری که خانم می گویند، همیشه کفش هایشان را دستمال می کشیدند. یک آیینه هم توی حیاط داشتند که جلوی آن می رفتند و محاسن را شانه می زدند، عطر می زدند و از خانه بیرون می رفتند. ایشان حتی مستحبات را هم ترک نمی کردند. همیشه هم این را به ما می گفتند. (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۲ صفحه ۱۵۶ )
پیش بند برای غذا
خانم زهرا اشراقی (نوه امام ):
هرگاه امام می خواستند غذا بخورند دستمالی بلند شبیه پیش بند بود را جلوی گردن و سینه خود قرار می دادند تا احیاناً غذایی روی لباس ایشان نریزد و لباسشان لک نگیرد
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۲ صفحه ۱۶۰ )
از این گوشت نمی خورم
خانم مرضیه حدیدچی:
یکی از خصوصیات بارز امام این بود که حتی در مملکت کفر هم حقوق و قوانین اجتماعی آن را رعایت میکردند. از جمله وقتی در پاریس برادران پولی جمع کرده و گوسفندی خریدند و آن را در پشت حیاطی که امام برای نماز به آنجا میآمدند ذبح کردند و به مناسبت شب عاشورا مقداری از آن خوراک را تهیه کردند و مقداری از آن را هم به منزل امام فرستادند. چون در فرانسه قانونی وجود دارد که طبق آن ذبح هر حیوانی در خارج از کشتارگاه به خاطر رعایت مسائل بهداشتی ممنوع است تا امام از چنین قانونی اطلاع یافتند، فرمودند: چون تخلف از قانون حکومت اینجا شده است، من از آبگوشت نمیخورم.
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۴ صفحه ۲۹۱ )
از فقر مردم گریه می کردند
حجه الاسلام محمد علی انصاری کرمانی:
علاقه امام به مردم, یک علاقه عادی نیست, یک عشق است. . . واقعا امام برای مردم می سوزند و مانند یک پدر مهربان همیشه برای فرزندان پاک خود سعادت آرزو می کنند امام بارها در کنار تلویزیون که صحنه های دلخراش فقر و محرومیت نشان داده می شود گریه کرده اند.
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۲۱۸ )
تا اذان شد برخاستند
حجه الاسلام فرقانی
ظهر آن روزى که مرحوم حاج آقا مصطفى رحلت کرده بودند و منزل امام پر بود از کسانى که براى تسلیت به محضر ایشان مىآمدند. وقتى همه رفتند، تا اذان ظهر شد امام بلند شده و تشریف بردند و وضو گرفتند و فرمودند: «من مىروم مسجد» گفتم اى واى، آقا امروز هم برنامه همیشگى نماز جماعت خود را ترک نمىکنند. لذا به یکى از خادمها گفتم زود برود به خادم مسجد خبر دهد. وقتى مردم فهمیدند که امام به مسجد مىآیند جمعیت از هر طرف به مسجد ریختند . (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۳ صفحه ۵۴ )
نماز جماعت را سریع می خواندند
یکی از محافظین بیت امام:
من بارها پشت سر آقا در صف نماز جماعت ایستاده ام . امام همیشه در نماز جماعت رعایت مامومین را نیز می نمودند و نماز را طولانی نمی کردند و طوری نماز را ساده برگزار می نمودند که اگر شخص دیگری جای آقا بود من فکر می کردم که نماز او اشکال دارد. نماز امام در جماعت بسیار ساده و پر محتوا بود
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۳ صفحه ۶۳ )
از پانزده سالگی نماز شب می خواندند
خانم نعیمه اشراقی (نوه امام):
خویشاوندان امام که از پانزده سالگی با ایشان بودند، می گفتند: «از پانزده سالگی ایشان که ما در خمین بودیم، آقا یک چراغ موشی کوچک می گرفتند و می رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کس بیدار نشود و نماز شب می خواندند.» خانم می گویند: «تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم.» چون چراغ را مطلقا روشن نمی کردند. نه چراغ اتاق را روشن می کردند، نه چراغ راهرو را و نه حتی چراغ دستشویی را. برای اینکه کسی بیدار نشود، هنگام وضوی نماز شب، یک ابر زیر شیر می گذاشتند که آب چکه نکند و صدای آن کسی را بیدار نکند. (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۳ صفحه ۱۱۳ )
دستمال کفاف اشکشان را نمی داد
خانم فاطمه طباطبایی (عروس امام):
رمضان سال قبل از رحلت امام را خوب به یاد دارم. بعضی وقتها هر بار که به دلیلی نزد ایشان می رفتم و سعادت پیدا می کردم با ایشان نماز بخوانم، وارد اتاقشان که می شدم می دیدم قیافه ایشان کاملا برافروخته است و چنان اشک می ریختند که دیگر دستمال کفاف اشکشان را نمی داد و کنار دستشان حوله می گذاشتند. امام شبها چنین حالتی داشتند و این واقعا معاشقه ایشان با خدا بود.
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۳ صفحه ۱۳۳ )
در هر فرصتی قرآن می خواندند
حجت الاسلام انصاری کرمانی:
امام بعد از نماز شب تا هنگام نماز صبح قرآن می خواندند. پس از نماز صبح نیز قرآن می خواندند.ایشان در هر فرصتی که بین کارها فراغت داشتند، قرآن قرائت می کردند و روزانه هشت مرتبه قرآن می خواندند. امام ماهی یک مرتبه قرآن را تمام می کردند.
(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۳ صفحه ۴ )
به آقای خامنه ای نگاه خاصی می کردند
خانم فرشته اعرابی (نوه امام):
آقای خامنه ای خدمت ایشان بودند. یک نگاهی ایشان به آقای خامنه ای کردند، یک نگاهی ایشان داشتند ـ دیگر تقریبا نمی توانستند راحت صحبت کنند ـ که من خدمتشان بودم، با یکی دیگر از بستگان گفتم به این نگاه، نگاه کن، اصلا این نگاه طبیعی نیست,یک دنیا محبت است. به اضافه اینکه آن موقع عقلمان نرسید که با این نگاه دارند مسئولیت را منتقل می کنند. با این نگاه دارند بار را منتقل می کنند. آن موقع ما عقلمان نرسید،چون آنقدر امیدوار بودیم(برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۳۱۸ )
آخرین سفارش در آخرین وداع
خانم زهرا اشراقی (نوه امام):
آقا ساعت ۱۲ ظهر همان روز (رحلت) گفتند خانمها را صدا بزنید، کارشان دارم. وقتی خانمها رفتند، گفتند: «این راه، راه سختی است» و بعد هی می گفتند: «گناه نکنید». بعد گفتند که آقایان توسلی، آشتیانی و انصاری بیایند. صحبتهایی راجع به اختلاف نظر فقها کردند، که نمی دانم چه بود؟
ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه شب بود که نوار صاف شد. پاسداران ریختند و شروع به گریه کردند، صورت امام گرم گرم بود. چقدر این صورت لاغر و مریض، درشت و روشن شده بود. چقدر نورانی بود. ده روز درد کشنده داشتند، ولی حرفی نمی زدند. هر بار می پرسیدیم: «آقا چطورید؟» می گفتند : «ان شاء الله تو سلامت باشی» (برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمه الله علیه جلد ۱ صفحه ۳۲۵ )
خاطراتی از امام خمینی, خاطرات علما, داستانهای بزرگان, داستان کوتاه, امام خمینی
آرشیو بزرگوارانی که نظر داده اند
با استعانت از حجه بن الحسن این منبرک روز جمعه هفتم اسفند ۱۳۸۸ در مسجد گفته شدبا ۱۱:۵۰ موضوع امام خمینی | لینک ثابت
۱٫ برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج ۳، ص ۲۷۸٫
۲٫ همان، ص ۱۶۴٫
۳٫ در سایه آفتاب، ص ۱۷۸٫
۴٫ برداشته هایی از سیره امام خمینی، ج ۱، ص ۱۰٫
۵٫ همان، ج ۳، ص ۲۸۸٫
۶٫ همان، ج ۱، ص ۳۵٫
۷٫ باده عشق، ص ۳٫
۸٫ برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج ۲، ص ۱۷۶٫
۹٫ پا به پای آفتاب، ج ۱، ص ۸۱، ج، ص ۱۷۰٫
۱۰٫ برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج ۲، ص ۱۶۷٫
۱۱٫ همان، ج ۱، ص ۳۶٫
۱۲٫ برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج ۲، ص ۱۶۲٫
۱۳٫ همان، ص ۱۶۳٫
۱۴٫ برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج۱، ص ۱۸٫
۱۵٫ همان، ج ۱، ص ۲۵٫
۱۶٫ مهر و قهر، ص ۲۲۴٫
بازدیدها: 12