معـروف بـود كـه هر كـس از آيـت الله بهجـت: ميپرسـيد كه چه بايـد كـرد؟ ميگفتند «انجام واجبـات و ترک محرمـات» البته منظور ايـن نبـود كـه فقـط بـا انجـام واجبـات، همـه كارهايت هم درسـت ميشـود، منظـور اين اسـت كه تـا اين قدم اول درسـت نشـود، نوبت به چيز ديگري نميرسـد. ايشـان بـه اين نکته هم عنايت داشـت كه اگـر كسـي واقعاً درصدد باشـد كـه خـدا را اطاعت كند، خـدا رهايش نميكنـد و بـه هـر صورتـي كـه باشـد بـه او ميفهمانـد كـه چهكار بايـد بکنـد. من قصـهاي را از ايشـان برايتـان نقل كنم كـه مؤيد اين معنا و اين مشـي ايشـان اسـت كه كمتـر در جزئيات به افـراد توصيه ميكردنـد ايـن كار را بکـن يـا آن كار را نکن.عصرها در منزلشـان درس بود. منزل سابقشـان ته يك بنبسـت بود كه دو خانه در آن كوچه بود. همسايهشـان بچه هاي كوچکي داشـتند كـه ميآمدند در خانه مينشسـتند و بـازي ميكردند.يـك روز كه ما رفتيم درس ايشـان، فرمودند كـه من از اين بچه ها چيز يـاد گرفتم؛ از اين بچه هاي پنج ششسـاله! ما تعجب كرديـم. فرمودند: من اينجا نشسـته بودم داشـتم مطالعـه ميكردم كه يـك فقيري آمد در خانـه بـه اين بچه هـا گفت كـه «برو يك چيـزی، ناني، پولـي براي مـن بيـاور. مـن فقيـرم گرسـنه ام.» آن بچه بـه آن فقير گفت «بـرو از مامانـت بگيـر!» آن بنـده خـدا دوباره گفـت « بچه جان! مـن كه مامانم اينجـا نيسـت، تو برو به مامانت بگـو فقيري آمـده در خانه ،ي كچيزی بـه او بـده.» دوبـاره بچـه گفت: به تو گفتم كـه برو به مامانـت بگو! دو بـار سـه بار مـدام اين فقيـر اصرار ميكـرد برو ي كچيزی بگيـر و براي مـن بيـاور ولـي بچه ميگفـت به تو گفتم كـه بـرو از مامانت بگير.
بعد ايشـان بـراي ما گفتند اگر ما خـدا را به اندازه مامان قبول داشـتيم و ايـن انـدازه كـه ايـن بچـه بـه مامانـش اعتمـاد دارد، ما هم بـه خدا اعتماد داشـتيم مشـکلات ما حل ميشـد. ما خـدا را انـدازه مامان هم قبـول نداريـم. در خانـه همه ميرويم غيـر از خدا.
(خاطرهاي ازآيت الله مصباح يزدي)
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 223