حاجی آمد لب استخرنشست . بچه ها یکی یکی آمدند دور او حلقه زدند .با او صحبت و شوخی می کردند . کار به جایی رسید که حاجی را با لباس انداختند توی استخر . شهید عرب هم آنجا بود ولی از دست بچه ها فرار کرد . حاجی از آب بیرون آمد ، یک چوب برداشت و دنبال بچه ها دوید . حسین خرازی هنگام کارو رزم قاطع بود . و هنگام شوخی و صحبت با بچه ها می گفت ، می شنید و میخندید . تبسم می کردو قهقهه نمی زد . اما مانع خنده کسی هم نمیشد .
بازدیدها: 12