داستان این روزهای خانه یک شهید مدافع حرم

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / داستان این روزهای خانه یک شهید مدافع حرم

با خاطرات این گنجینه سرگرم شده‌ایم که همسر شهید خیزاب جعبه‌ای را به ما نشان می‌دهد با انگشترهای چیده شده آقا مسلم روی آن… یکی در نجف، یکی عقیق یمانی، یکی شرف الشمس…!

از قدیم گفته‌اند مهمان حبیب خداست و چه سعادتی از این والاتر که تو در خانه یک شهید، حبیب خدا شوی؛ خانه‌ای که شاید از سایر خانه‌های شهدا کمی متفاوت‌تر باشد. آری! اینجا خانه شهید «مسلم خیزاب»، فرمانده گردان یازهرا سلام الله علیها و اولین شهید مدافع حرم لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام، همان لشکر پرافتخار اصفهان و اصفهانی‌ها در هشت سال جنگ تحمیلی است؛ خانه‌ای که این روزها گنجینه‌ای باارزش و در نوع خود کم‌نظیر از همه دارایی‌های شهیدش را در خود جای داده است. گوشه‌ گوشه این خانه حرف‌ها برای گفتن دارد؛ از قاب عکس‌های روی دیوار بگیر تا خاکی که همسرش می‌گوید تربت مزار آقا مسلم است و دیگر وسایلی که برای هرکدام از آنها دنیا دنیا حرف دارد. اینجا تا چشم کار می‌کند، یاد یک قهرمان زنده می‌شود؛ یاد یک شهید…!

وارد خانه که می‌شوی و راهروی کوچک روبه روی در ورودی را که می‌گذرانی، با فضایی روبه رو می‌شوی که همانجا میخکوبت می‌کند و تو را به دنیایی دیگر می‌برد! در و دیوار اینجا رهایت نمی‌کند؛ دلت می‌خواهد ساعت‌ها بایستی و فقط به آنچه که روبه روی چشمانت نقش بسته، زل بزنی… چپ و راست، بالا و پایین ندارد! هر سمتی را که بنگری نشانه ای از شهید پیدا می‌کنی، ردپایی از عشق… حال چه با عکس باشد، چه با وسایلی که متعلق به اوست و امروز مایه آرامشی برای همسر و تنها یادگارش شده است.

ساخت گنجینه با خواست و همت محمدمهدی

فکر و پیشنهاد ابتدایی ساخت گنجینه با فرزند شهید بوده است و اینطور که «اعظم رنجبر»، همسر شهید خیزاب می‌گوید، به دلیل وابستگی بسیار زیاد محمدمهدیِ شش ساله به وسایل پدرش و اینکه عینا به زبان می‌آورد می‌خواهد بوی بابا را از لباس‌ها و عکس‌های او احساس کند، عزم‌ شان را برای جمع آوری وسایل آقا مسلم در قفسه‌های شیشه‌ای و تبدیل خانه‌شان به موزه‌ای که جای جای آن یاد شهید را زنده‌ ‌کند، جدی‌تر می‌کند.او در ابتدا ما را به سمتی می‌برد که عکس هشت شهید دوران دفاع مقدس بر روی دیوار آن جای گرفته‌ است. خرازی، همت، کاظمی، تورجی‌زاده و…! با دست به آنها اشاره می‌کند و می‌گوید: این شهدا از شهدای مورد علاقه آقا مسلم بودند. قبل از اینکه راهی سوریه شود، خودش عکس آنها را اینجا زد و گفت، اگر رفتم سوریه و برگشتم، اینجا را نورپردازی می‌کنم، ولی اگر برنگشتم و شهید شدم، عکس من را هم پایین این عکس‌ها بزنید. به او پیشنهاد کردم آیه مبارک «بسم الله الرحمن الرحیم» را هم کنار این عکس‌ها بچسبانیم، ولی نظر او این بود که به جای آن بنویسم «بسم رب الشهدا». در پایین این عکس‌ها اما عکس حاج قاسم سلیمانی جور دیگری با تو حرف می‌زند؛ وقتی آن طرف‌تر آن هم، عکس آقا مسلم در قاب چشمانت جای می‌گیرد که انگار قسمتش بوده روزی تصویر او نیز در کنار تصاویر دوستان شهیدش روی دیوار بنشیند و نام شهید روی پیشانی‌اش بخورد.

ویترین‌های شیشه‌ای و خاطرات متفاوت

ویترین‌هایِ به دیوار تکیه داده خانه اما سهم‌شان از وسایل آقا مسلم بیشتر است؛ لباس رزم، لباس کاراته، انگشتر، ساعت‌، پلاک، حلقه‌ ازدواج، تسبیح‌، سربند، تربت کربلا، دست نوشته‌ها، مدارک تحصیلی و حتی کارنامه‌های درسی و کارت‌های تشویقی معلمانش که شاید از هفت هشت سالگی شهید باشند. هرکدام از این وسایل تو را به سالی متفاوت از دوران حیات شهید خیزاب می‌برد. مثلا در گوشه ای از گنجینه، لباس سبز منقش به آرم سپاه را می‌بینی که به گفته همسر شهید خیزاب، آخرین لباسی است که آقا مسلم در لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام پوشیده و بعد از شهادت‌ از طریق همکاران‌شان به دست آنها رسیده است؛ یا شناسنامه‌ای که توسط بچه‌های دانشگاه شهرداری اصفهان بعد از شهادت برای ایشان تهیه شده و معروف به شناسنامه شهادت است و حالا در کنار دیگر وسایل ایشان جای گرفته است.سنگ‌های ریز و رنگارنگ میان وسایل آقا مسلم اما روایت دیگری دارد که همسر شهید خیزاب قصه‌ آنها را این‌گونه تعریف می‌کند: «مسلم هرکجا ماموریت می‌رفت، سنگ کوچکی را برای من هدیه می‌آورد و معتقد بود این‌ها را می‌آورم تا مطمئن شوید که من همیشه به یادتان هستم و حتی روی زمین هم به دنبال شما می‌گردم.»

انگشتر متبرک شده به خون شهید

با خاطرات این گنجینه سرگرم شده‌ایم که همسر شهید خیزاب جعبه‌ای را به ما نشان می‌دهد با انگشترهای چیده شده آقا مسلم روی آن… یکی در نجف، یکی عقیق یمانی، یکی شرف الشمس…! دراین میان اما انگشتری که نگینش، سنگ مزار آقا امام حسین علیه السلام است و حالا به خون شهید آغشته شده، حرف‌ بیشتری برای گفتن دارد. او می‌گوید: «پدرم چندسال پیش قالی ابریشمی را به حرم امام حسین علیه السلام اهدا کرد که به ازای آن از طرف عتبه حضرت، یک انگشتر که نگینش سنگ مزار آقا امام حسین علیه السلام بود به ایشان هدیه داده شد. روزی که آقا مسلم راهی سوریه بود، پدرم این انگشتر را به ایشان هدیه داد تا حافظ و نگهدار او در این سفر باشد که تا لحظه شهادت هم همراهشان بود.» حلقه‌های ازدواج‌شان هم حالا کنار این انگشترها در این گنجینه نشسته‌اند؛ حلقه‌هایی که روزی یادآور «وصال» بودند و امروز یادآور «فراق»؛ روزی که حلقه متبرک شده به خون مسلم در لحظه شهادتش را برای همسفر ۱۱ساله زندگی‌اش آوردند.  تسبیح‌های شهید خیزاب هم در این گنجینه به چشم می‌آیند، ولی اینطور که همسر او می‌گوید، آقا مسلم از بین همه آنها، علاقه خاصی به تسبیح تربت امام حسینعلیه السلام داشته؛ آنقدر که همیشه ذکرهایش را با آن می‌گفته است.

عطر سیب

هرچند عطرهای مورد علاقه شهید در کنار سجاده و مهر و تسبیح‌هایش جای داده شده، اما اینجا عطر سیب بیشتر از هر عطری به مشامت می‌رسد؛ به خصوص وقتی که به نشانه‌هایی می‌رسی که تو را مستقیم می برد تا بهشت، تا کربلا تا دمشق! از تربت خاص آقا امام حسین علیه السلام که هدیه یکی از دوستان شهید خیزاب به او بوده و علاقه ویژه ای به آن داشته تا کاشی‌هایی که می‌گوید آقا مسلم از حرم امام حسین علیه السلام، حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام و حرم خانم زینب سلام الله علیها آورده و حالا قسمت شده که در کنار وسایلش جای گیرند و تبرک گنجینه‌شان باشد.

هدیه حضرت رقیه

در گوشه ای از این گنجینه اما عروسکی است که شاید همخوانی آنچنانی با دیگر وسایلی که آنجا می بینی ندارد؛ عروسکی که به طور ویژه مورد علاقه آقا مسلم بوده و حتی در زمان زنده بودنش نیز در میان وسایلش جای داشته است. همسر شهید خیزاب از ماجرای شنیدنی این عروسک اینطور می‌گوید: «سال های اول ازدواج مان بود که من و آقا مسلم راهی سوریه شدیم. آن زمان خبری از جنگ نبود. یک روز در حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، از فرط خستگی چند لحظه‌ای چشمانم روی هم آمد و در عالم خواب دیدم سید بزرگواری بچه‌ای هفت، هشت ماهه را به من دادند و گفتند این بچه مال شماست و اسمش هم محمدمهدی است. وقتی از خواب بیدار شدم این عروسک را در کنار خود دیدم. اول فکر کردیم مال بچه‌ای است که آنجا جامانده، برای همین آقا مسلم توی حرم خیلی دنبال صاحب عروسک گشت، ولی کسی را پیدا نکرد، تا اینکه یکی از خادمان به ما گفت این عروسک هدیه حضرت رقیه به شماست و ما هم آن را قبول کردیم. با این وجود تمام طول سفر ذهنم درگیر آن خواب و عروسک بود، تا اینکه گذشت و ما به ایران آمدیم و بلافاصله من متوجه شدم مادر شده‌ام و چهارماه از بارداری‌ام می‌گذرد و این در حالی بود که من قبل سفر، هم آزمایش و هم سونوگرافی داده بودم، ولی خبری از بچه نبود. وقتی موضوع را با آقا مسلم درمیان گذاشتم خیلی خوشحال شد و باور قلبی داشت که این بچه هدیه حضرت رقیهسلام الله علیها در این سفر به ما بوده است.  گذشت و تولد فرزندمان با نیمه شعبان مصادف و با توجه به خوابی که دیده بودم، اسم محمد مهدی برای او انتخاب شد. آقامسلم می‌گفت «محمد»اش مال ماه پیغمبر است و «مهدی»‌اش مال نیمه شعبان!»

دست‌نوشته‌های متفاوت

کم‌کم به دست‌نوشته‌های شهید خیزاب می‌رسیم؛ شهیدی که زیاد اهل نوشتن بوده است. از نامه‌های عاشقانه برای همسرش بگیر تا موضوعات و مسائل کاری؛ همه و همه را بر روی کاغذ به رشته تحریر در می‌آورده است. همسر شهید می‌گوید: «مسلم خیلی اهل نوشتن و مطالعه بود؛ حتی ساعت‌ها از شب را بیدار می‌ماند و مسائل و مشکلات مربوط به محل کارش را در دفترچه‌هایی مجزا می‌نوشت؛ از وضعیت نیروهای گردان یازهراسلام الله علیها تا وضعیت نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام، همه و همه را می‌نوشت. »در میان نوشته‌های شهید، خاطرات سفر سوریه‌ و آخرین یادداشتی که تنها چندساعت قبل از شهادتش نگاشته است، توجه‌مان را به خود جلب می‌کند. آنطور که همسرش می‌گوید، خاطرات آقا مسلم از ابتدا تا انتهای سفرش در دفتری نوشته شده، از لحظه‌ای که از اصفهان سوار هواپیما شد تا … لحظاتی قبل از شهادتش!  البته نوشته‌های شهید خیزاب برای شریک زندگی‌اش هم کم نیست؛ حتی دل‌نگاره‌هایی که قبل از ازدواج برای همسر آینده‌اش می‌نوشته و حالا هر کدام از آنها سندی بر عشق و محبت بی اندازه او به بانویی است که این روزها روایتگر زندگی پرحماسه‌اش شده است. همسر شهید خیزاب عنوان می‌کند که آقا مسلم به بهانه‌های مختلف برای من می‌نوشت؛ گاهی حتی نوشته‌هایش را به در و دیوار خانه هم می‌زد و من را با جملات پر از احساسش غافلگیر می‌کرد. کار به جایی رسید که این اواخر به زبان محمدمهدی هم برای من چندخطی نوشت. احرام شهید، شمشیر رژه، لباس به خون آغشته‌ او در هنگام شهادت و حتی قرآنی که شهید خیزاب هرشب صدآیه از آن را می‌خوانده، از دیگر وسایل آقا مسلم است که در این گنجینه جای گرفته‌اند. خانم رنجبر در مورد قرآن مخصوص همسرش می‌گوید: شهید خیزاب مقید بود هرشب صدآیه از این قرآن را برای اهل خانه بخواند و حتی به زبان می‌آورد که می‌خواهم این آیات نور شود و به اهالی خانه بتابد.  قسمت دیگری از این گنجینه به لباس‌های غیرنظامی شهید خیزاب و حتی کت و شلواری که برای عروسی برادرش خریده بود و موفق به پوشیدن آنها نشد، اختصاص یافته است و البته بخش بالایی آن به کفش‌ها و پوتین‌های نظامی‌اش.  اما ارزشمندترین جای این گنجینه به اعتقاد همسر شهید خیزاب، جایی است که تربت مزار آقا مسلم روی یکی از چفیه‌های خودش قرار داده شده و عنوان می‌کند عطری که از آن احساس می‌کند همان عطری است که در خاک شلمچه و طلائیه تجربه کرده است.  او می‌گوید: «روز دفن پیکر مطهر شهید خیزاب خواستم مقداری از خاک مزارشان را به من بدهند که بعدها آن را با پرچم دور تابوت و پرچم یا حسین علیه السلام که ۴۰ روز روی مزار ایشان بود، اینجا گذاشتم.» البته قاب عکس شهید خیزاب که رهبر انقلاب یکی از آن را هدیه گرفته و روی یکی دیگر با دست خط خود نوشتند: «سلام و درود بر شما شهید عزیز» شاید به ارزش این قسمت از گنجینه، بیشتر بیفزاید.

قرآن متبرک شده به دست‌خط امام خامنه ای

او از دیدارشان با امام خامنه ای هم می‌گوید. از رزقی که خدا نصیب‌شان کرد و بعد از شهادت آقا مسلم راهی زیارت ایشان شدند و حالا قرآنی که به دست خط امام خامنه ای متبرک و به خانواده شهید هدیه داده شده نیز در گنجیه شهید دلبری می‌کند. به گفته همســـر شهیـــد خیزاب، یکی از خواسته‌های آقامسلم از خانواده‌اش این بوده که اگر من شهید شدم و خواستند به شما هدیه‌ای بدهند، بگویید دیدارامام خامنه ای….!

منبع: مشرق نیوز

بازدیدها: 337

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *