قسمت صد: لیست
حسابی جا خوردم … به زحمت خودم رو کشیدم بیرون …
– فرامرز … به جان خودم خیلی خسته ام … اذیت نکن …
ـ اذیت رو تو می کنی … مثلا دوستیم با هم … کاندید شورا شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی …
خندیدم …
ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟ …
ـ نزن زیرش … اسمت توی لیسته …
چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن … منم دنبال فرامرز راه افتادم … کاندید شماره ۳ … مهران فضلی … باورم نمی شد … رفتم سراغ ناظم …
ـ آقای اعتمادی … غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست؟ …
خنده اش گرفت …
ـ نه … آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم …
– تو رو خدا اذیت نکنید … خواهشا درش بیارید … من، نه وقتش رو دارم … نه روحیه ام به این کارها می خوره …
از من اصرار … از مدرسه قبول نکردن … فایده نداشت … از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط … رای گیری اول صبح بود…
ـ بیخیال مهران … آخه کی به تو رای میده؟ … بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن …
اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت … مدیر از بلندگو … شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رای آورده بودن … نفر اول، آقای مهران فضلی با ۲۶۵ رای … نفر دوم، آقای …
اسامی خونده شده بیان دفتر …
برق از سرم پرید … و بچه های کلاس ریختن سرم …
از افراد توی لیست … من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم … تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد …
ـ فکر می کردم رای بیاری … اما نه اینطوری … جز پیش ها که صبحگاه ندارن … هر کی سر صف بوده بهت رای داده … جز یه نفر … خودت بودی؟ …
بازدیدها: 0