نسل سوخته
قسمت پانزدهم: امتحان خدا یا …؟
– آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ … کارمون واجبه …
معلوم بود خسته و بی حوصله است …
– یا بگو … یا در رو ببند و برو … سرده سوز میاد …
چند لحظه مکث کردم …
– مهران … خودت گند زدی و باید درستش کنی … تا اینجا اومدن تاوان گناهت بود … نیومدن آقای غیور امتحان خداست…
امتحان خدا؟ … یا امتحان علوم؟ …
– آقا ما تقلب کردیم …
یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا … چشم هاشون گرد شده بود … علی الخصوص مدیر و ناظم … که توی زاویه در… تا اون لحظه ندیده بودم شون …
– برو فضلی … مسخره بازی در نیار … تو شاگرد اول مدرسه ای …
چرخیدم سمت مدیر …
– سلام آقا … به خدا جدی میگیم … من سوال سوم رو یادم نمی اومد … بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی … بعدشم دیگه …
آقای رحمانی … یکی از معلم های پایه پنجم … بدجور خنده اش گرفت …
– همین یه سوال؟ … همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم … که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی … برو بچه جون…
همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من… معلوم شد اصلا شوخی نیست … خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم …
– آقا اجازه … لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید … از ما گفتن بود آقا … از اینجا گناهی گردن ما نیست … ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید … حق الناس گردن هر دوی ماست …
– عجب پر رویی هم هست ها … قد دهنت حرف بزن بچه…
سرم رو انداختم پایین … حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود …
– اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ …
بازدیدها: 143