قسمت یازدهم: دست های کثیف
?سر کلاس نشسته بودیم که یهو … بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد …
– دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن …
و هلش داد …
حواس بچه ها رفت سمت اونها … احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد … معلوم بود بغض گلوش رو گرفته …
یهو حالتش جدی شد …
– کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ …
و پیمان بی پروا …
– تو پدرت آشغالیه … صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه… بعد هم میاد توی خونه تون … مادرم گفته … هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه …
احسان گریه اش گرفت … حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت …
– پدر من آشغالی نیست … خیلیم تمییزه …
هنوز بچه ها توی شوک بودن … که اونها با هم گلاویز شدن… رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب … احسان دوباره حمله کرد سمتش … رفتم وسط شون …
پشتم رو کردم به احسان … و پیمان رو هل دادم عقب تر … خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم …
– کثیف و آشغالی … کلماتی بود که از دهن تو در اومد … مشکل داری برو بشین جای من … من، جام رو باهات عوض می کنم …
بی معطلی رفتم سمت میز خودم …
همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم … شوک برخورد من هم … به شوک حرف های پیمان اضافه شد …
بی توجه به همه شون … خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان …
احسان قدش از من کوتاه تر بود … پشتم رو کردم به پیمان…
– تو بشین سر میز … من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن …
پیمان که تازه به خودش اومده بود … یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید …
– لازم نکرده تو بشینی اینجا …
بازدیدها: 0