درسی که از امام حسین علیه السّلام باید آموخت – قسمت اوّل
آنچه در ادامه خواهد آمد متن سخنرانی مرحوم علامه ی فرزانه و متفکر و فیلسوف و ادیب نامدار، آیة اللّه آقای حاج شیخ محمّدتقی جعفری تبریزی است که در محرّم سال 1374 شمسی ایراد گشته است. شایان ذکر است که ایشان در آبان ماه سال 1377 به لقاء حق شتافت و تعابیری که در ذکر نام مرحوم علامه ی جعفری آوردم از متن پیام رهبر معظّم انقلاب امام خامنه ای حفظه الله تعالی می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
… و صلّی الله علی سیّد الانبیاء و المرسلین ابی القاسم محمّد و علی آله الطیّبین الطاهرین المعصومین
این قاعده که هر کس با عینکى که به چشم زده است، دنیا و انسانها را میبیند، قاعده درستى است. هر کسى با مشتى از تخیّلات و با انبوهى از آرمانهایى که براى خود، ثبت شده فرض کرده است، الگوها و اندازههایى دارد و درباره سایر انسانهاى دیگر هم همان گونه فکر میکند. بلوغ (فکرى) سخت است، و در صورتى که «سخت» گفتن ما اشتباه باشد، باید بگوییم بلوغ (فکرى) سخت نماست.
خلق اطفالند جز مرد خداى …/ … کیست بالغ جز رهیده از هواى
انسان تا وقتى بالغ نشود، نمیتواند آن عینک عاریتى و بى معنا را که به چشم زده است و دنیا و مردم را با آن میخواهد ببیند، نمی تواند از چشمش دور کند. این را در نظر داشته باشید. دیدگاههاى خودمان را گسترش دهیم. مقدارى از سطوح قضایا عبور نموده و تجاوز کنیم و به عمق قضایا برویم. این چیزى است که همه ما میدانیم. قیاس کردن دیگران به خود، و یک آینه مقابل خود گذاشتن و درباره بشر صحبت کردن، کار جدیدى نیست. انسان، آینه را در مقابل خود میگذارد تا خودش را ببیند، و دیگران را با آن خودش تفسیر کند. او درباره خودش صحبت میکند. در طول تاریخ، از این موارد فراوان است. متأسفانه اشخاصى هم در طول تاریخ با همین عینک، شهرتهایى جهانى یافتهاند، البته نه براى آگاهان. صریح به شما بگویم.
براى ناآگاهان سخت است که تشخیص بدهند که این شخص درباره خودش صحبت میکند، و بشریت این نیست که ایشان میگوید. بزرگان را هم با خودشان قیاس کردند و گفتند: «ما که غیب نمیدانیم، پس پیغمبران و ائمّه هم غیب نمیدانند».این هم از موارد و از همان عینکهاست که خود او در جهل غوطه ور است، خود او روى پرده را میبیند و متوجه نیست که خداوند، بندگان و انسانهایى دارد که در همین گوشه از کره خاکى، به همه هستى اشراف دارند.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر …………. گرچه باشد در نوشتن شیر شیر
آن یکى شیر است آدم میخورد …………. آن یکى شیر است آدم میدرد
آن یکى شیر است اندر بادیه …………. آن یکى شیر است اندر بادیه
یک شیر بیابانى داریم و دیگرى شیرى که داخل کاسه میریزیم و میخوریم. همسرى با انبیا برداشتند… و از این جهت گمراه شدند، زیرا قیاس به صورت میکنند. «مگر او سه ابرو داشت؟ پشت پرده را از کجا میداند؟ مگر او هفت چشم داشت؟ من دو چشم و دو ابرو دارم، او هم که همین دو چشم و دو ابرو را داشت، پس از کجا غیب مى داند؟» این ذهنیات، بر خلاف واقعیت و بر خلاف حقیقت است. این همان عینکى است که (شخص) به چشم خود زده است. اى کاش بگوید من درباره خودم چنین فکر میکنم، ولى متأسفانه در طول تاریخ زیاد میبینیم که یک شخص خود را میخواهد تفسیر کند و میگوید بشر این گونه است.
یکى از کسانى که مشهور شده (دیوید هیوم، متولد ۱۷۱۱ – متوفاى ۱۷۷۶ م ) است. او صریحا میگوید: «من وارد درونم شدم و حقیقتى به نام خویشتن ندیدم. آن چه که دیدم ، رنج و شادى و تصور و کینه و محبت بود. «من» ندیدم.»
ایشان میخواهد براى من (انسان) تکلیف معین کند. البته شاید (به هنگام گفتن این سخن)، قیافه خیلى متفکرانه هم به خود گرفته بود. جمله بعدى او طنزآمیز است که میگوید: «بعضىها میگویند که ما میبینیم». این شخص در نوشتههاى خود، عاشق شهرت است. در سه مورد(مدرک) ذکر شده است که این شخص عاشق شهرت بود. من هم در انتقاد از او نوشتهام: چه چیز توست که میگویى هدفم در زندگى، شهرت ادبى بودن است تا همه دنیا مرا به عنوان علم بشناسند؟ آیا همان رنج شما میخواست مشهور شود، یا تصورات شما شهرت را هدف گیرى کرده بود؟ یک طوری حرف بزنید که این دم خروس اینطور پیدا نشود.
البتّه تلفات در افراد ناآگاه است، وگرنه یک انسان آگاه نگاه میکند و با دو کلمه میفهمد که اوضاع از چه قرار است. ولى بیچاره آنهایى که لنگان لنگان در این جاده بسیار پرپیچ و خم علم و معرفت قدم بر میدارند. بینوا آن کسانى که، عصا به دست و لنگان لنگان، یا میدوند، یا میافتند. آنان چه کنند؟
کسى که میخواهد براى بشریت از نظر علم تکلیف معین کند، وجدانى بالاتر از خود جهان هستى میخواهد. با جزم و قطع میگویم، وجدانى بالاتر میخواهد. مخصوصا اگر آن شخص احساس کند که از او میشنوند، چون نام او بزرگ است و بر سر زبانها افتاده است.
ابن ابى الحدید در سى و دو مورد نقل میکند که على بن ابى طالب (علیه السّلام) غیب را گفته و واقع شده است. آیا حالا من حضرت على (علیه السّلام ) را با خودم قیاس کنم؟ من هم دو چشم و دو ابرو دارم. من هم دو دست و دو پا دارم، اما من غیب نمیدانم. غیب که سهل است، حتى حال حاضر را هم نمیدانم. على بن ابى طالب میداند!
کار پاکان را قیاس از خود مگیر…. شما درون خود را پاک و صاف کنید.
آیینه دل چون شود صافى و پاک …/ … نقشها بینى برون از آب و خاک
هم ببینى نقش و هم نقاش را …/ … فرش دولت را و هم فراش را
آیا امام حسین علیه السّلام میدانست شهید میشود؟
با این دلهاى تیره، غیب که سهل است، حتى ظاهر و شاهد را هم نمیبینیم. همان طور که میدانید، ابن ابى الحدید، شارحى از برادران سنّى است. او درباره نهج البلاغه میگوید: در سى و دو مورد، على بن ابى طالب (علیه السّلام) گفته است چنان میشود و شده است. مسأله ما این است که آیا امام حسین (علیه السّلام) میدانست شهید میشود یا نه؟ پس آنهایى که آیه شریفه را در نظر دارند که آیا امام حسین غیب میداند؟ میگوییم بلى، همین طور است، ولى اگر خود خداوند اذن بدهد؛
«الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا؛ مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار میدهد».
حتى شما دیدهاید و ابن خلدون هم میگوید: اشخاصى هستند که به جهت تزکیه نفس از آینده خبر میدهند، چه رسد به انبیا و خاندان عصمت (علیهم السّلام ) که از همه جهات شایسته هستند. قضیه خبر کشته شدن زید را ابن خلدون نقل نموده و میگوید: امام صادق (علیه السّلام) گفت: عمو تو کشته میشوى، و قطعا شهید میگردى.
او میگوید: «اگر سندهاى این روایات درست باشد، حق است، چون اهل بیت شایسته این مسأله هستند». بحث ما در این جلسه این است که حسین بن على (علیه السّلام) میدانست شهید میشود. گاهى این سؤال مطرح مىشود که با این که (حسین) مى دانست شهید میشود، پس چه طور (به این قیام) اقدام فرمود؟ و چه طور حرکات ایشان مثل این بود که زنده میماند، مثل نظم شدید ایشان در کار، مراعات نکات ریز کار.
مثل این که مثلا ۶۰ – ۵۰ سال دیگر ایشان زنده خواهند ماند. اى حسینىها، اى مسلمانان، در کارهایى که حضرت انجام میداد، ذرّهاى یأس و ناامیدى دیده نشده است. حتى در آن جمله که روایت شده، دستشان را به محاسن مبارک خود گذاشته و دوبار فرمودند: إنّ مِن هَوان الدنیا على الله …(از پستى دنیاست پیش خدا که سر یحیى بن زکریا را بریدند و نزد زناکارى از زناکارهاى بنى اسرائیل فرستادند. سر مرا نیز به نزد نابکارى از نابکاران آل امیّه میفرستند).
(همان گونه که در جلسه پیش عرض کردم)، بنى اسرائیل پیغمبران را میکشتند، سپس در بازار مشغول خرید و فروش خود میشدند! «کانهم لم یصنعوا شیئا فامهلهم الله فأخذهم بعض ذلک اخذ عزیز ذى انتقام؛ گویى هیچ کارى نشده است و خدا به آنان مهلت (فرصت ) داد و انتقام گرفت».
امام حسین علیه السّلام عبارت (إنّ مِن هَوان الدنیا على الله …) دوبار فرموده است و این هم بیانى بود براى آن چه که پیشامد خواهد کرد. خود این عبارات، دلیلى بود که این کار انجام خواهد شد. بدون کوچک ترین ناامیدى و یأس این مطلب را میفرمود و خبر میداد و بیان میکرد که به دنیا تکیه نکنید، زیرا دنیا آخرین منزلگه شما نیست. من هم از این جا رد میشوم، به ترتیبى که یحیى رد شد.
حسین بن على علیه السّلام میدانست که شهید میشود
به هر حال، امام حسین (علیه السّلام) میدانست که شهید میشود. دلایل و منابع اسلامى ما در این مورد کافى است. حتى ما بیش از سى مدرک تاریخى را شمارش کردیم که میگویند: خبر قتل حسین بن على (علیه السّلام) را عده زیادى فهمیده بودند. داستان امّ سلمه را بعضى از آقایان سنّى هم نقل کردهاند. خبر قضیه امّ سلمه را امیرالمؤمنین (علیه السّلام) و پیغمبر(صلّى الله علیه وآله ) هم بیان کرده بودند.
حسین بن على علیه السّلام چرا حرکت کرد؟
حال، این سؤال پیش میآید که با این که امام حسین میدانست، چرا حرکت کرد؟ این سؤال باز از این جهت پیش میآید که ما، زندگى و مرگ را طور دیگرى تفسیر میکنیم. میگوییم این زندگى است و وقتى هم که نفس قطع شد، مرگ است. یعنى زندگى آن جا تمام شد و مرگ شروع شد. این منطق عامیانه و این منطق اسف انگیز، چنین اقتضا میکند که (انسان) بگوید با این که میدانست، چرا حرکت کرد؟! و او چه طور میتوانست جدى حرکت کند، مثل این که زنده خواهد ماند؟
زندگى و مرگ آن نیست که ما خیال میکنیم. مرگ مکمّل زندگى است. همان گونه که میوه، مکمّل و نتیجه شکوفهها و شاخه هاى درخت است، مرگ هم میوه زندگى ماست.
مرگ هر یک اى پسر همرنگ اوست …/ … پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
اى که میترسى ز مرگ اندر فرار …/ … آن زخود ترسا نه از وى هوش دار
روى زشت توست نى رخسار مرگ …/ … جان تو هم چون درخت و مرگ برگ
گر به خارى خسته اى خود کشته اى …/ … ور حریر و قز درى خود رشته اى
مرگ؛ نوع دیگری از زندگی
کسى که (به زندگى)مشرف است و حرکت میکند، خواه نفس بکشد یا نکشد، بالاخره در فراسوى آن چه که متن طبیعت، عدهاى را براى خود به این عنوان زندگى جلب کرده است، قدم بر میدارد. مرگ به عنوان نوع دیگرى از زندگى و به عنوان معناى اصلى زندگى آمده است.
«واعمَل لِدُنیاک کأنّک تَعیشُ ابداً و اعمَل لآخرتک کأنّک تَمُوت غَداً» (براى دنیا خود، چنان عمل کن که گویى براى همیشه زنده خواهى ماند و براى آخرت خود، چنان عمل کن که گویى فردا خواهى مرد. امام حسن مجتبى علیه السّلام.)
من گمان میکنم که اگر در این کلاسهاى حسین که تشکیل میشود، ما فقط این جمله را به عنوان درس از امام حسین مى خواندیم، خیلى پیشرفت میکردیم: «براى دنیا چنان عمل کن که گویى تا ابد خواهى ماند، یا؛ در این دنیا چنان زندگى کن که گویى ابدى هستى»، اگرچه یقین دارى که یک دقیقه دیگر از دنیا میروى.
به خاطر دارم که در جنگ ایران و عراق (۱۳۶۷ – ۱۳۵۹)، تعدادى از جوانان که عازم جبهه بودند، پیش من میآمدند و ضمن دیدار و احوالپرسى، میگفتند شما دعا کنید که ما شهید بشویم. میگفتم ابدا چنین دعایى نمیکنم. یعنى چه که شما شهید بشوید! آن چه که دعاى حقیقى شماست، این است که خدا شما را موفق بدارد تا تکلیفتان را در جبهه، به بهترین وجه انجام دهید. این تکلیف شماست که اگر یک لحظه از زندگى شما مانده است، باید به تمام معنا از زندگى دفاع کنید. اگر هم شهید شدید، إحدى الحُسنَیَین.
این منطق اسلام است. من چه طور دعا کنم که شما شهید بشوید؟ اگر شهادت پیش آمد، خوش آمد. معناى زندگى خیلى باعظمت تر از این است. معناى این هم که ما در دعاها داریم که خدایا، من از دنیا شهید بروم و شهادت را نصیب من کن، چنین است که عرض میکنم: یعنى پروردگارا! اگر بناست زندگى من با شهادت تکمیل شود، من آماده هستم، ولى اعتراض ندارم به تو که چرا عمر من، شصت و یک سال و سه دقیقه خواهد شد. من نیم حاکم حکایت میکنم. ما نمیتوانیم به خدا حاکم باشیم، ولى میتوانیم بگوییم پروردگارا! إحدى الحُسنَیَین را در دلم گذاشتهام و زندگى میکنم. و اعمل لدنیاک کأنّک تعیش ابدا. اگر چیزى را میسازید، طورى بسازید که تا ابد به شخصیت شما بچسبد. در این صورت، شما در زندگى قطعا پیشرفت خواهید کرد. البته آخرت به جاى خود.
… ادامه دارد.
خبرگزاری بین المللی قرآن
پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 254