درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی؛ مؤمن همیشه خودش را متهم می‌کند

خانه / علما وسخنرانان / درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی؛ مؤمن همیشه خودش را متهم می‌کند

ما باید مواظب باشیم به آفتی که فرعون مبتلا شد، مبتلا نشویم. بدانیم اگر این روحیه استکبار و برتری‌جویی در ما پیدا شد، به فرعونیت منتهی می‌شود. اولین درس این است که باید با این روحیه مبارزه کنیم.

سوء استفاده از قدرت

این داستان از یک طرف مدح حضرت موسی و فعالیت‌ها و زحمت‌های ایشان برای بنی‌اسرائیل است، و از طرف دیگر، مذمت فرعونیان و ظلم‌هایی است که آن‌ها کردند. فرعونیان در جهت‌ منفی‌ این داستان قرار دارند که بخشی از آن مربوط به شخص فرعون، بخش دیگر مربوط به اطرافیان و همکاران وی، و بخش دیگر مربوط به ضعفایی است که تحت تسلط آن‌ها بودند و از آن‌ها بهره‌کشی می‌کردند. عبرت‌گیری از آن چه مربوط به شخص فرعون است بیشتر  در ارتباط با کسانی است که در رأس امور قرار می‌گیرند. آنها باید توجه داشته باشند که چه آسیب‌هایی متوجه کسانی است که قدرت فوق‌العاده‌ای در اختیارشان قرار می‌گیرد، به‌گونه‌ای که می‌توانند از آن سوءاستفاده کنند، مردم را به زیر یوغ خود بکشند، از آن‌ها بهره‌کشی کنند و بالاخره آن‌ها را به راه باطل سوق دهند.

کسی که چنین امکاناتی در اختیار دارد، بیشتر در معرض خطر است؛ هرچند اگر بخواهد راه صحیح را برود نیز می‌تواند از این امکانات که همه نعمت‌های خدا هستند بهتر استفاده کند. از این‌جا یک قاعده کلی اصطیاد می‌شود که هر کس امکانات بیشتری دارد، موقعیتش حساس‌تر است و اگر به راه غلط برود گناهش بیشتر و مسئولیتش سنگین‌تر است. بنابراین اگرچه بشر طبعا می‌خواهد از امکانات بیشتری بهره‌مند باشد، موقعیت بهتری داشته باشد، محبوب‌تر باشد، نفوذ داشته باشد، بتواند بر مردم امر و نهی کند، و در حدی که می‌تواند جامعه را به هر طرفی که مایل است سوق دهد، ولی باید نگران باشد که مبادا اشتباه کند و بر اثر هوای نفس، مصالح و منافع خودش را مقدم دارد و مرتکب گناهان و جرائمی شود که جرائم هزاران نفر افراد متعارف با آن قابل مقایسه نیست، زیرا می‌تواند گناه میلیون‌ها انسان را بر دوش کشد! البته اگر در راه خیر هم قدم بردارد، می‌تواند معادل عمل خیر میلیون‌ها انسان را انجام دهد. این حساسیت مقامی است که در جامعه برجسته‌تر از دیگران است. خود ما هم اگر دیدیم امتیازاتی داریم و خداوند نعمت‌هایی به ما داده است، همیشه باید نگران باشیم که نکند از این موقعیت‌ها سوءاستفاده کنیم، و از خدا بخواهیم به ما توفیق دهد که از این امکانات برای اطاعت خدا و خدمت به خلق و ترویج دین خدا استفاده کنیم.

روحیه استکبار و خودبرتربینی

در جلسات گذشته گفتیم که ریشه همه فسادهای این فرعون که مورخان او را رامسیس دوم نامیده‌اند، برتری‌طلبی بود؛ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ.[۱] این روحیه که انسان بخواهد یک سر و گردن از دیگران بالاتر باشد، دیگران به سخنانش گوش کنند، امر او را اطاعت کنند، و  به دیگران فخر بفروشد، می‌تواند ریشه همه مفاسد باشد. این روحیه امکان جوانه زدن هر گونه جنایتی را دارد. این خواسته فرعون را به آن‌جا رساند که به مردم گفت: مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی؛[۲] من غیر از خودم خدایی سراغ ندارم. نه تنها خودم خدا و معبود هستم، اصلا من رب اعلای شما هستم؛ انا ربکم الاعلی.[۳] آن کسی که همه اختیارات شما در اختیار اوست، منم؛ هر کاری بخواهم می‌توانم با شما بکنم؛  شما را زنده نگه دارم، بکشم، در زندگی‌تان توسعه دهم یا سخت بگیرم.

او می‌گفت: من بالاترینم؛ یعنی اگر صاحب‌اختیاران دیگری هم باشند، و فرماندهان مراتب نازل‌تری باشند، من فرمانده کل هستم؛ همه باید از من اطاعت کنند. او به دنبال این ادعا، برای این‌که بتواند ملت مصر را به زیر یوغ خود بکشد و همه مطیعش باشند، برنامه‌هایی ریخت و کارهایی کرد که به برخی از آن‌ها در جلسات گذشته اشاره کردیم. نکته جالبی که در خود قرآن روی آن تکیه شده این است: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ؛[۴] آن چه باعث شد که مردم از فرعون  اطاعت کنند این بود که خیلی با آن‌ها سبک رفتار می‌کرد. این خود یکی از رموز کسانی است که می‌خواهند بر دیگران تسلط پیدا کنند. آن‌ها با قدرت و از مقام بالا با دیگران صحبت می‌کنند. اگر دیگران پذیرفتند و خودشان را کوچک دیدند، کار تمام است و زیر سلطه قرار می‌گیرند.

ما باید مواظب باشیم به آفتی که فرعون مبتلا شد، مبتلا نشویم. بدانیم اگر این روحیه استکبار و برتری‌جویی در ما پیدا شد، به فرعونیت منتهی می‌شود. اولین درس این است که باید با این روحیه مبارزه کنیم. توجه داشته باشیم که انسان عبد خداست. البته در مقابل شیطان، در مقابل دشمنان خدا و در مقابل دشمنان خلق خدا باید ایستادگی کرد و خم به ابرو نیاورد. در مقابل آن‌ها باید عزت  اسلام و دین را حفظ کرد؛ وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ، اما در مقابل خدا و بندگان دیگری که مثل او بنده خدا هستند و ادعای خدایی ندارند، باید متواضع باشیم. اگر خدا کمالی به انسان می‌دهد، لطف اوست، وگرنه انسان را با فخر چه‌کار؟ به فرمایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام، مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْعُجْبَ؛[۵] آدمیزاد را چه به خود بالیدن؟! به چه چیزت می‌بالی؟ وَأَوَّلُهُ نُطْفَهٌ مَذِرَهٌ وَآخِرُهُ جِیفَهٌ قَذِرَهٌ؛ ابتدایش یک قطره آب نجس پلید که اگر  به لباس بریزد به زحمت باید آن را شست. ای انسان این اول توست. به این افتخار می‌کنی؟! در آخر هم وقتی مردی پس از دو روز گند به بدنت می‌افتد و هیچ کس رغبت نمی‌کند نزدیکت بیاید. به این می‌بالی؟! وَهُوَ بَیْنَ ذَلِکَ یَحْمِلُ الْعَذَرَهَ اما بین این دو، ظرفی پر از نجاست بدبو و متعفن است.

استکبار حقیقی و استکبار حقوقی

جا دارد بیشتر درباره اوصافی که قرآن کریم درباره فرعون ذکر می‌کند، دقت کنیم و خودمان را بسنجیم که به اندازه سهم خودمان چه اندازه از فرعونیت بهره‌مندیم. البته کسانی که همت فرعون را داشته باشند و بخواهند مثل او شوند زیاد نیستند، اما جمعیت امثال طبقه دوم، یعنی یاران و دستیاران فرعون خیلی بیشتر است. در هر جامعه‌ای ممکن است افراد انگشت‌شماری پیدا شوند که در فکر این باشند که در قله قرار بگیرند، اما در مراتب پایین‌تر کمابیش کسانی پیدا می‌شوند که می‌خواهند از دیگران سر باشند و بر دیگران تسلط یابند. البته امروز ادبیات و شرایط اجتماعی تفاوت کرده است و آن‌چه درباره اشخاص حقیقی تحقق پیدا می‌کرد، در قالب شخصیت‌های حقوقی و سیاسی تحقق می‌یابد. امروز در عالم، دولتی داریم که مثل فرعون آن زمان است. آن فرعون نسبت به اشخاص مستکبر بود ، و آمریکا دولتی است که نسبت به دولت‌های دیگر استکبار می‌ورزد. می‌گوید من کدخدای عالم هستم و همه باید مطیع من باشند. در این‌جا باید این درس را بگیریم و بدانیم همان‌طور که خداوند با فرعون آن‌گونه رفتار کرد، ما نیز اگر شرایط را فراهم و از خداوند اطاعت کنیم،خداوند با این فرعون هم همان کار را خواهد کرد.

سلسه مراتب استکبار

اطرافیان، یاران و متملقان فرعون نیز مرتبه‌ای از آن خواسته فرعون را داشتند. خداوند درباره مجموعه آن‌ها که شامل هامان، مشاوران و سردمداران حکومت فرعون می‌شود، می‌فرماید: وَکَانُوا قَوْمًا عَالِینَ.[۶] این‌ها هم مرتبه‌ای از فرعونیت را داشتند؛ از یک طرف نسبت به یک شخص خضوع می‌کردند، ولی نسبت به دیگران بزرگی می‌فروختند؛ وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ؛[۷] این استکبار مخصوص فرعون  نبود. این است که این‌ها نیز به نسبت خودشان به صفاتی از قبیل مجرمین، مفسدین، فاسقین و ظالمین متصف می‌شوند. همه این‌ها اوصافی است که در قرآن درباره این‌ها آمده است. روح همه این‌ها همان طغیان و استکبار است.

فسق و هواپرستی

شما جوی آب را دیده‌اید. در شرایط عادی آب آرام در جوی حرکت می‌کند و به اطراف هم نمی‌ریزد، اما گاهی به علتی مثل سیل آب بالا می‌زند. این حالت را طغیان می‌گویند. رود طغیان کرد؛ یعنی از حد خودش خارج شد. ادبیات قرآن بیانگر این مطلب است که همه مخلوقات و از جمله انسان‌ها حدی دارند که خداوند آن را تعیین کرده است. احکام الهی حدودی است که خدا برای انسان تعیین کرده است؛ تِلْکَ حُدُودُ اللّهِ فَلاَ تَعْتَدُوهَا؛[۸] می‌فرماید: این‌ها را باید رعایت کنید و از حدودی که ما ترسیم کردیم، تجاوز نکنید. اگر تجاوز کردید، طغیان  محسوب می‌شود و به دنبال آن فساد، تباهی، نابودی و هلاکت برای خودتان و دیگران خواهد بود. اگر انسان‌ها مرزشناس باشند و حدود را رعایت کنند، کارشان  به صلاح می‌انجامد و خیر و برکت نصیب‌شان می‌شود. این همان مفهوم عام تقواست. رعایت تقوا یعنی پاییدن حدود؛ یعنی خودت را بپا! ببین کجایی، کجا باید باشی و آن‌جایی که باید باشی، هستی یا از حد خودت تجاوز کرده‌ای؟ اگر جای خودت را درک کردی و در همان مرز حرکت کردی، سنت الهی تو را به کمال خودت و به خواسته‌های فطری‌ات خواهد رساند، اما اگر این را رعایت نکردی و از حد خودت خارج شدی، به فسق مبتلا می‌شوی.

اصل واژه فسق درباره رطب به کار می‌رود. همه شما رطب را دیده‌اید. فسقت التمر در جایی به کار می‌رود که رطب از پوستش جدا ‌شود. جای خرما در پوستش است و باید در آن پوست بماند، اگر از پوست خارج شد، فاسد می‌شود. فاسق یعنی کسی که از مرز بندگی خارج شده است؛ ته دلش این است که خودم خدا هستم؛ أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ.[۹] کسی‌که به دلخواه خودش عمل می‌کند، هوای نفسش را خدای خودش  قرار داده است. اگر انسان تابع دل شد، از پوست خودش خارج شد، طغیان کرده و از مرز بیرون زد، رو به فساد می‌رود. خداوند برای آدمیزاد نیز پوستی قرار داده است که نباید از آن بیرون بیاید، اما ته دل همه ما گرایشی به شکستن مرزها و بی‌بندو باری وجود دارد.

گرایش به بی‌بندوباری

خداوند می‌فرماید: أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ؛[۱۰] واقعا آدمیزاد فکر می‌کند خداوند نمی‌تواند او را دوباره زنده کند؟! چرا می‌فهمد که  می‌تواند؛ بَلَی قَادِرِینَ عَلَی أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ. این خطوط سر انگشتانش را هم می‌توانیم دوباره بسازیم. پس چرا انسان با مرگ، قیامت و معاد میانه‌ای ندارد و درباره آن تشکیک می‌کند؟ بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ؛ خداوند در این آیه کوچک بزرگ‌ترین رمز روان‌شناختی انسان را بیان می‌کند: انسان می‌خواهد جلویش باز باشد. وقتی صحبت از قیامت می‌شود، به دنبال آن صحبت از حساب و کتاب و پاداش و کیفر به میان می‌آید. او از ابتدا معاد را قبول نمی‌کند تا این‌ها هم مطرح نشود، زیرا انسان وقتی قبول کرد که حساب و کتابی در کار است، همیشه باید درباره حرام و حلال کارها مواظب باشد؛ اما او می‌خواهد آزاد باشد. این همه در دنیا دم از آزادی[۱۱] می‌زنند برای چیست؟ اطرافیان  فرعون در مقابل فرعون خضوع کردند تا به دیگران زور بگویند و بتوانند هر کاری می‌خواهند بکنند. نمونه این گونه افراد در جامعه ما هم پیدا می‌شود؛ کسانی که خودشان را به مسئولان و مقامات نزدیک می‌کنند تا بتواند به دیگران تعدی کنند. این همان خوی فرعونیان است.

کوته‌فکری اکثریت

بخش سوم، اکثریت مردم بودند که ربوبیت فرعون را قبول کردند و او را به عنوان اله پذیرفتند. پذیرفتن این معنا برای ما کمی مشکل است. این‌ها چگونه این ادعا را پذیرفتند و تسلیم شدند؟ آیا امروز هم در جامعه ما نمونه‌هایی برای آن داریم؟ آیا در زندگی ما نیز شرایطی پیش می‌آید که این بخش هم برای ما پندآموز باشد؟ چگونه عموم  مردم به این ذلت افتادند و الوهیت کسی را قبول کردند که می‌دانستند در زمانی متولد شده، یک زمانی هم خواهد مرد، و اگر دو روز بدنش دفن نشود گند به آن می‌افتد؟ قرآن به علت این ذلت اشاره دارد. هنگامی که فرعون می‌خواست ادعای الوهیت کند، گفت: أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛[۱۲] دلیل این‌که می‌گویم اله‌ام، این  است؛ ببینید اختیار این نهرهای آب دست من است. این نهرها زیر قصر من در جریان است.

استفاده از این استدلال نشان از سطح فکر پایین مخاطبان فرعون دارد. یک نفر بلند نشد بگوید که آخر این‌ها چه دلیلی است؟ من هم اگر قصرم را بالای نهرها ساخته بودم خدا می‌شدم؟! فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ؛  فرعون سطح فکر و اندیشه مردم را پایین نگه داشته بود. آن‌ها چنان سرگرم امور حیوانی شده بودند که اصلا درباره مسائل عمیق عقلانی فکر نمی‌کردند. نمونه‌ این کار در عصر ما همین تبلیغات و شبهاتی است که در سایت‌ها بر ضد اسلام، ایمان و مؤمنان مطرح می‌شود و  کسانی‌که تحصیلاتی ندارند، سطح فکرشان نازل است، یا در مسائل دقیق نمی‌اندیشند، تحت تأثیر آن‌ها واقع می‌شوند. بنابر این عامل سومی که باعث شد چنین جامعه‌ فاسدی پیدا شود و این همه جنایت در آن اتفاق بیافتد، مردمی بودند که خودشان را در سطح نازلی نگه داشته و رشد نکرده بودند.

فرافکنی و اتهام به دیگران

بسیاری از ما در مقام انتقاد از دیگران و شرایط اجتماعی به راحتی سخن می‌گوییم و به انتقاد و اظهارنظر می‌پردازیم؛ اما اگر در جایی اشکال متوجه خود ما شود سعی می‌کنیم آن را رد کنیم و به فرافکنی می‌پردازیم. حال این مسئله را درباره این داستان اجتماعی در نظر می‌گیریم؛ چرا در کشوری مثل مصر که از قدیمی‌ترین کشورهای متمدن دنیاست، چنین فسادی اتفاق افتاد؟ طبعا کسانی در پاسخ به این سؤال می‌گویند: روشن است که تقصیر فرعون بود. او ادعای خدایی کرد و این بلاها را بر سر این ملت آورد. برخی که کمی روشن‌تر و واقع‌بین‌تر هستند، می‌گویند: اگر فقط ادعای فرعون بود، هیچ کس به ادعای او گوش نمی‌داد؛ این وزرا، اطرافیان و متملقان بودند که زمینه را برای باور مردم فراهم کردند. اما هیچ‌گاه اکثریت مردم نمی‌گویند که خود ما هم مقصر بودیم.

روایات بر این مطلب تربیتی تأکید می‌کند که در هر کاری هر اشکالی پیش می‌آید، ابتدا ببینید خود شما چه‌قدر در آن مؤثر بوده‌اید و تقصیر کرده‌اید. إنّ المؤمن لا یمسی ولا یصبح إلّا ونفسه ظنون عنده؛[۱۳] ‏مؤمن همیشه خودش را متهم می‌کند. هر جریانی و هر اشکالی پیش بیاید  می‌گوید: این قسمت آن تقصیر من بود؛ اگر من آن حرف را نزده بودم، اگر من آن کار را نکرده بودم، این طور نمی‌شد. انسان باید خودش را عادت دهد که در هر جریانی ابتدا سراغ خودش برود و ببیند آیا واقعا او نقصیر داشته یا نه. اگر دید خودش تقصیر ندارد، آن‌گاه از نزدیکان و دوستانش شروع کند تا بالاخره علت اصلی پیدا شود. این دستورالعمل اخلاقی بسیار مفیدی است که با توجه به آن انسان به خودشیفتگی، غرور، بی‌انصافی و اتهام‌زنی به دیگران مبتلا نمی‌شود، و راه حل را زودتر پیدا می‌کند. قرآن این مستضعفان را نیز معذور نمی‌دارد؛ می‌گوید: به دنبال فرعون، هامان و جنودش، فرعونیان  را نیز هلاک کردیم، زیرا آن‌ها هم سهم خودشان  از تقصیرات را داشتند.

در آخرت نیز وقتی کار از کار می‌گذرد و حتی ابلیس را هم وارد جهنم می‌کنند، جهنمی‌ها به جان هم می‌افتند؛ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْلَا أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ؛[۱۴] ضعفا به سران می‌گویند: تقصیر شما بود. شما ما را گمراه کردید. اگر شما نبودید ما راه راست می‌رفتیم و حرف‌های پیغمبران را می‌پذیرفتیم. سپس به خدا می‌گویند: رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا؛[۱۵]ما سخن  بزرگان‌مان را گوش کردیم، آن‌ها را دو برابر عذاب کن! چون هم خودشان گمراه شدند، هم ما را به گمراهی کشاندند. اما بزرگانشان می‌گویند: أَنَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَی بَعْدَ إِذْ جَاءکُم؛[۱۶] مگر ما شما را به زور وادار به گناه کردیم؟ در پایان همه سراغ ابلیس می‌روند و می‌گویند: تقصیر تو بود. اما ابلیس هم در جواب آن‌ها می‌گوید: دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَکُم؛[۱۷] من چه کار کردم؟! من صدا زدم، اشاره کردم که بیایید؛  شما هم آمدید. خب می‌خواستید نیایید. وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ؛ من زوری نداشتم که شما را به طرف گناه بکشانم.

کوتاهی در تشخیص وظیفه

ضعفایی که در قوم فرعون بودند نیز کوتاهی کردند. وقتی فرعون گفت: الیس لی ملک مصر، باید می‌گفتند: این چه دلیلی است؟ تو هم یک انسان مثل انسان‌های دیگر هستی. چه فرقی با مردم دیگر داری؟ چه حقی داری که این همه گناه کنی؟ چرا این بچه‌ها را می‌کشی؟ عاقل باید بفهمد مسئولیتش چیست، در مقابل هر کسی چگونه باید برخورد کند و چه وظیفه‌ای دارد. حتی باید برای جنگ و شهادت هم آماده باشد. انقلابی بودن به همین معناست. برخی از روی جهل می‌گویند: اصلا در چنین شرایطی وظیفه از ما برداشته شده است؛ وظیفه برای زمانی است که خود امام زمان تشریف بیاورند، و خودشان باید اصلاح کنند! بعضی از روی تنبلی وظیفه را پشت گوش می‌اندازند. بعضی دنبال تحقیق نرفتند تا وظیفه‌شان را بشناسند، ولی همه در آن‌چه وظیفه وجدانی و فطری‌شان بوده است، کوتاهی کرده‌اند. قرآن درباره بعضی از همین فرعونیان می‌گوید: وَکَانُواْ عَنْهَا غَافِلِینَ؛[۱۸] گناهشان این بود که غافل بودند.

درسی که ما از این‌جا می‌گیریم این است که هر انسانی که کمترین مراتب عقل را داشته باشد، باید یک لحظه فکر کند که من کیستم؟ کجا هستم؟ آیا خودم خودم را درست کرده‌ام یا آفریدگاری دارم؟ اگر کسی من را آفریده، برای چه آفریده است؟ آیا او حقی بر من دارد یا ندارد؟ آیا من وظیفه‌ای دارم و باید اطاعت کنم یا نه؟ ابتدا باید از این غفلت خارج شد. سپس تا اندازه‌ای که عقل با دلیل روشن اثبات می‌کند وظیفه خود را تشخیص بدهد، و اگر در جایی ابهام دارد از معلم، مشاور و بالاخره از وحی استفاده کند. بدانیم کوتاهی در تشخیص وظیفه نیز نوعی کوتاهی، تقصیر و گناه است و توده مردم غالبا به این گناه مبتلا هستند.

[۱]. قصص، ۴.

[۲]. همان، ۳۸.

[۳]. نازعات، ۲۴.

[۴]. زخرف، ۵۴.

[۵]. عیون الحکم والمواعظ، ص۴۷۹.

[۶]. مومنون، ۴۶.

[۷]. قصص، ۳۹.

[۸]. بقره، ۲۲۹.

[۹]. جاثیه، ۲۳.

[۱۰]. قیامت، ۳.

[۱۱]. البته آزادی مشترک لفظی است و چند معنا دارد. ما هم یکی از معانی آزادی را مقدس می‌دانیم. همان‌گونه که امیرمؤمنان می‌فرماید: أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا (نهج‌البلاغه للصبحی صالح، ص۵۵۶).

[۱۲]. زخرف،۵۱.

[۱۳]. غرر الحکم و درر الکلم، ص۲۲۷.

[۱۴]. سبأ، ۳۱.

[۱۵]. احزاب، ۶۷.

[۱۶]. سبأ، ۳۲.

[۱۷]. ابراهیم، ۲۲.

[۱۸]. اعراف، ۱۴۶.

بازدیدها: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *