دکترعبدالله گنجي
چرا ايرانيان مانع ادامه حکومت پهلويها در کشورشان شدند؟
تاريخ 57 ساله پهلويها نشان ميدهد که حتي يک بار هم نتوانستند ملت ايران را براي حل بحرانهاي ملي بسيج نمايند. کودتا، روش قدرتيابي و وابستگي سياسي – اقتصادي علت استمرارشان در قدرت بوده است. در اين نوشته کوتاه شاخصهايي مانند ضديت با مظاهر ديني و روحانيت، کنترل شخص شاه، تسلط بر منابع، تسلط امنيتي بر ايران، کاپيتولاسيون، دکترين آيزنهاور، انتخاب نخستوزيران با دستور امريکا و انگليس، قراردادهاي استعماري، واگذاري مأموريت جاسوسي به اعضاي حاکميت، مستشاران امريکايي در ايران و تجزيه ايران مورد بررسي قرار گرفته است و به صورت مصداقي سبک زندگي پهلويها با دو رهبر انقلاب اسلامي مقايسه شده است.
کليدواژه: پهلويها، وابستگي، آمريکا، انگليس
مقدمه:
انقلاب اسلامي را اصيلترين انقلاب جهان ميدانند که اصالت خود را از دو شاخص دريافت کرده است؛ اول، تنها انقلاب جهان است که مطالبه اقتصادي در شعارهاي انقلابيون نيست. به تعبير بهتر بهرغم اينکه مردم مشکل اقتصادي دارند اما در پلاکاردهاي راهپيماييهاي ميليوني و بزرگ تهران هيچ شعار اقتصادي وجود ندارد. حال آنکه همه انقلابهاي جهان اقتصادي است و هدف آن را انقلاب «براي شکم» ميدانند. دومين خصلت اختصاصي انقلاب اسلامي حضور همه اقشار در آن است. انقلاب چين را انقلاب دهقاني،انقلاب روسيه را کارگري و انگليس را کشاورزي ميدانند اما در انقلاب اسلامي همه اقشار را ميتوان ديد و طبقه خاصي محور آن نيست. حال سؤال اين است که اگر جوهره انقلاب اسلامي – برخلاف همه انقلابها – اقتصادي نبوده است و همه تودههاي مردم در آن سهيم هستند علت آن چيست؟ علت، انگيزه و اهداف انقلاب اسلامي آنقدر متفاوت است که در نظريههاي معروف انقلابها اختلال ايجاد کرد. علل همه انقلابهاي جهان را سه عامل اساسي ميدانند که عبارتند از: 1- فقر، عامل انقلاب 2- رفاه، عامل انقلاب 3- فقر بعد از رفاه، عامل انقلاب. حال آنکه هيچ يک از عوامل ذکرشده عامل اصلي انقلاب اسلامي نيست. اکنون که سالها از آن انقلاب بينظير ميگذرد، دستهايي يافت ميشود که انقلاب اسلامي را تحريفشده تفسير مينمايند و علت انقلاب اسلامي را براي نسلهاي نوظهور طوري تفسير ميکنند که به ضد خودش تبديل شود. آنچه کليدي است اينکه اگر مردم ما مسائلي مانند کاباره، مشروبفروشي، فساد اخلاقي حاکمان، فحشاي رسمي، بيحجابي و… ميخواستند که پهلويها آن را هم فراهم کرده بودند. از قضا ملت ما عليه همين مسائل به پا خاست و محوريت دينداران در آن نويد انقلاب پاکيها، انقلاب اخلاق و انقلاب ارزشهاي الهي بود. در ادامه به چرايي انقلاب اسلامي ملت ايران که به شرايط حاکم بر نظام پيشين بر مي گردد در حد اين نوشتار به اختصار خواهيم پرداخت. اميد است نسبت به تکميل شناخت خوانندگان کمکي کرده باشيم .
- اولين خصلت: انقلاب اسلامي تنها انقلاب جهان است که مطالبه اقتصادي در شعارهاي انقلابيون نيست.
دومين خصلت اختصاصي انقلاب اسلامي حضور همه اقشار در آن است. انقلاب چين را انقلاب دهقاني،انقلاب روسيه را کارگري و انگليس را کشاورزي ميدانند اما در انقلاب اسلامي همه اقشار را ميتوان ديد و طبقه خاصي محور آن نيست.
تمايز رهبران جمهوري اسلامي و پهلويها در چيست؟
آنچه ملت ما قدردان آن هستند انگيزه و هدف حکومت در نظام جمهوري اسلامي است و تفاوت رهبران آن با رهبران حکومت قبلي است. امام مفهوم قدرت را به کلي عوض کرد. مواهب قدرت در طول تاريخ بشر مربوط به حاکمان بوده است. پهلوي اول دشتهاي مازندران و گلستان را از آن خود کرد. پهلويها براي همه افراد در شعاع خانواده، کاخ و باغ و مواجب در نظر ميگرفتند. خودشان در کاخ زندگي ميکردند. امام آمد و اين مفهوم را عوض کرد و آن را سيره طاغوتيان خواند. دوري از زخارف دنيا از ويژگيهاي منحصر به فرد رهبران انقلاب اسلامي است که برخلاف حکومت پيشين خود و فرزندان و برادران و… از مواهب قدرت دور نگه داشتند و عنوان طلبه را براي خود ارجحتر از رهبر ميدانستند. مقام معظم رهبري ميفرمايند: «ما روي زيلو زندگي ميکنيم و به آن افتخار ميکنيم.» همه دشمنان و مخالفان ايشان نيز به خصلت دوري وي از زخارف دنيا اعتراف ميکنند. بنابراين قدرت را براي خود نخواستن و محروم کردن خود از آوردههاي آن، فقط خاص رهبران انقلاب اسلامي است که بايد قدردان آن بود، به همين دليل است که رهبري ميتوانند عليه اشرافيگري و حقوقهاي نجومي سخن بگويند. بر سر طلبهاي که سوار ماشين 200 ميليوني شده است فرياد بزنند. اما اگر به عقب برگرديم خواهيم ديد بخش اعظم دارايي و درآمد کشور صرف عيش و نوش و فساد دربار ميشد و اين را به مثابه حق خود ميدانستند. خاندان حاکم برترين طبقه اقتصادي کشور بودند و شأن و شخصيت خود را در اين ويژگي جستوجو ميکردند. حال آنکه 70درصد ايرانيان روستانشين و محروم از بهداشت و آموزش و رفاه بودند.
- بنابراين قدرت را براي خود نخواستن و محروم کردن خود از
آوردههاي آن، فقط خاص رهبران انقلاب اسلامي است که بايد قدردان آن بود، به همين دليل است که رهبري ميتوانند عليه اشرافيگري و حقوقهاي نجومي سخن بگويند.
امام با قيام «لله» بر اين شيوه حکومت خط بطلان کشيد و در پايان حيات نيز با صراحت خود و فرزندش احمد خود را فاقد داشته هاي دنيايي اعلام کرد و اين خصلت حاکمان را انقلاب اسلامي به کشور و ملت ما ارزاني داشت.
ضديت با مظاهر ديني و روحانيت
در دوران سلطنت پهلوي اول، سكولاريسم يا جدايي دين از سياست به ضديت با دين و نهادهاي ديني تبديل شد. در واقع دولت پهلوي به تفسير انقلابيهاي فرانسوي از سكولاريسم كه به دشمني دولت با دين و سركوب نهادهاي ديني گرايش داشت، رويآورد و با مذهب و نهادهاي مذهبي از در ضديت در آمد. پهلويسم، اسلام و فرهنگ مذهبي موجود را به عنوان مهمترين دشمن خود معرفي كرد و كوشيد تا آن را به حاشيه رانده و يا تحت كنترل خود درآورد. ستيز با مذهب در سه شكل:
1ـ مبارزه با روحانيون به عنوان مهمترين نهاد ديني؛ 2ـ مبارزه با باورهاي مذهبي و 3ـ مبارزه با نهادها و شعائر مذهبي دنبال شد (حسينيزاده، 1389، ص117)خود نمايي کرد.
در نخستين سال سلطنت پهلوي، دولت بخشنامهاي صادر كرد و به روحانيان و متدينان اخطار كرد كه به بهانهي امر به معروف و نهيازمنكر اغتشاش ايجاد نكنند (مكي، 1374، ص379). چندي بعد قانون «لباس متحدالشكل» تصويب شد كه طبق آن مردم بايد لباس سنتي خود را رها كرده و از لباس رسمي اروپائي به همراه كلاه پهلوي استفاده كنند. اين قانون به روحانيون نيز سرايت داده شد. تنها كساني ميتوانستند از لباس روحانيت استفاده كنند كه از دو نفر از مراجع گواهي اجتهاد داشته باشند. اندك اندك سختگيريها در مورد روحانيون به جايي رسيد كه عدهاي از معممين، به ويژه در شهرستانها كمتر در ملأ عام حضور پيدا ميكردند و در قم هم برخي طلاب روزها به بيرون شهر ميرفتند و شبها به مدرسههاي خود باز ميگشتند تا از تعرض مأموران دولتي در امان بمانند (ملكي، 1384، ص118). در سال 1306 در پي اعلام قانون نظام وظيفه، اصفهان به تشنج كشيده شد و علماي اصفهان به رهبري آقانوراله نجفي اصفهاني به قم آمدند تا اعتراض خود را بيان نمايند. برخي از علماي شهرستانها نيز در اين شهر به آنها پيوستند. علماي متحصن كه «هيأت عمليه قم» ناميده ميشدند خواستار اصلاح نظام وظيفه و جلوگيري از منهيات شرعيه، ابقاي محاضر شرع، تعيين ناظر شرعيات، انتخاب پنج نفر از علما بنابر اصل دوم قانون اساسي و جلوگيري از انتشار افكار ضد ديني بودند ( نجفي 1378، ص243). آيتاله حائري در اوايل تابستان 1314 زماني كه زمزمه كشف حجاب به گوش ميرسيد ظاهراً به اصرار اطرافيانش تلگرافي براي شاه فرستاد و محترمانه از او خواست كه از اين كار جلوگيري كند (بصيرت منش، 1377، ص285). رضاشاه بعد از دريافت اين پيام به قم آمد و يكسره به منزل حائري رفت و تهديد كرد كه رفتارتان را عوض كنيد وگرنه حوزه علميه قم را با خاك يكسان ميكنم. كشور مجاور ما كشف حجاب كرده و به اروپا ملحق شده است. ما نيز بايد اين كار را بكنيم و اين تصميم لغو نميشود. برخي از نزديكان حائري كه تصور ميشد در نوشتن تلگراف نقش داشتند تبعيد شدند و اين برخورد باعث شد كه در جريان كشف حجاب هيچ صداي اعتراضي از حائري و حوزههاي علميه به گوش نرسد (حسينيزاده، 1389، ص119). در مراسم نوروز 1307 آيتاله محمدتقي بافقي، از نزديكان آيتاله حائري، به وضعيت حجاب همسر رضاشاه اعتراض كرد. رضاشاه بلافاصله بعد از شنيدن اين خبر با گروهي از نظاميان به قم آمد و بافقي را زير مشت و لگد گرفت و سپس دستور بازداشت او را صادر كرد. حائري براي جلوگيري از تنش از هر گونه حمايت از بافقي خودداري نمود و مدتي از شهر قم كناره گرفت (رازي، 1332، ص46). محمدشريف رازي كه اين روزها شاهد صحنههاي قم بوده است مينويسد: به طوري فشار ميآوردند و تعقيب مينمودند كه وصف نتوان كرد. همه روز دور مدرسه فيضيه را گرفته و نميگذاشتند يك نفر طلبه عمامه بسر بيرون آيد. هركس بود فوراً به دست پليس داده جلب نظميه و آگاهي نموده يا زنداني و يا لباس را گرفته و عمامه را ربوده و عبا را به غنيمت برده و التزام گرفته و رها مينمودند و قناعت به اين اندازه هم نكردند. قدم ميان فيضيه گذاشتند و از اطاقها و حجرات، طلاب را چون اسيران رومي، كشان كشان به شهرباني برده و توهينها و تحقيرها و جسارات بياندازه مينمودند… طلاب به فرمان غيبي عليكم بالفرار، اول طلوع فجر با هزاران ترس و بيم از مدرسه و شهر خارج و سر به بيابان گذارده، پناه به مسجد جمكران، شاه ابراهيم، كوه خضر و باغات اطراف شهر ميبردند تا پاسي از شب گذشته خائفاً به مدارس و حجرهها برميگشتند و شب را به صبح رسانيده و اول روز باز به صحرا ميگريختند (راضي، 1332، ص48). دولت منابع مالي و موقعيتهاي اجتماعي روحانيت را هم محدود كرد. اوقاف از دست روحانيان خارج گرديد و در نظام قضايي جديد جايي براي علما در نظر گرفته نشد و محكمههاي شرع از بين رفت. همچنين با ايجاد نظام آموزشي مدرن، مكتبخانهها و حوزههاي علميه از رونق پيشين افتاد. تبليغات شديدي عليه روحانيت به راه افتاد. مطبوعات و روزنامهها، روحانيون را واپسگرا معرفي ميكردند و ميگفتند كه اينان با اصلاحات و بهبود زندگي مردم مخالفند. آنان از مردم ميخواستند دست از خرافهپرستي بردارند و از برنامههاي اصلاحي دولت، كه صد در صد با آموزههاي ديني مطابقت دارند، حمايت كنند (كاتم،1371، ص180). حتي گاه روحانيون را گروهي وطنفروش معرفي ميكردند كه كشور را به بيگانگان و به ويژه به انگليسيها فروختهاند (كاتم، 1371، ص181). در مبارزه با باورهاي ديني مهمترين نقش به احمد كسروي سپرده شده بود. وي تا آنجا پيش رفت كه امكان اصلاح دين را نيز منتفي دانست. كسروي بر اين باور بود كه اسلام به دليل دعواهايي كه بر سر خلافت در سدههاي نخستين روي داده و به دليل نفوذ تصوف و باطنيگرايي و فلسفه يونان از اصل خود بسيار منحرف شده و همين اسلام منحرف عامل اصلي عقبماندگي جامعه ايران است (همان، ص42). كسروي در كتاب شيعهگري، كه در سالهاي آخر عمر نوشت، با زباني تمسخرآميز به نقد آشكار تشيع و روحانيت شيعي پرداخت. او در اين كتاب، تشيع را ثمرة اختلافي سياسي بر سر خلافت بين امويان و علويان، سپس عباسيان ميداند كه كمكم رنگ دين به خود گرفته و در طول زمان با باورهاي انحرافي ديگر در آميخته است. وي امامان شيعه را به قدرتطلبي متهم ميكند و همچون وهابيان، باورهاي بنيادين شيعه از جمله امامت، مهدويت، شفاعت و توسل را به تمسخر ميگيرد. او گنبد و بارگاه امامان شيعه را مظهر بتپرستي تلقي مينمايد (كسروي، 1322، ص38). وجود امام زمان و رجعت را افسانه پنداشته و عزاداريها را از عوامل بدبختي بر ميشمارد (همان، ص58). كسروي در نقد رابطه دولت وقت و روحانيت برميآيد و روحانيت را عامل بدبيني به دولت ميدانند و دولتي را كه رسماً توسط انگلستان در سال 1299 با كودتا به قدرت رسيد را معاف از نقد و روحانيت عامل انگلستان معرفي مينمايد: كسروي ميگويد: دعواي آنان در سر رشتهداري و درس دشمني با دولت كه به مردم ميدهند بسيار زيانمند است و به تنهايي مايهي بدبختي تودهها تواند بود. انبوهي از مردم به دولت و كشور و توده، بدخواه گرديدهاند و كوشيدن را به سود دولت حرام ميدانند و به كار بستن قانونهارا حرام شمارند… بزرگترين عامل بدبختي مردم ايران شيعهگري و دعواي سررشتهداري ملايان ميباشد (كسروي، 1322، ص108). چنين مردمي با اين بيپروايي به آميغهاي زندگاني و بيگانگي با زمان خود سرشتي جز درماندگي و بدبختي نتوانند داشت و اين سزاي ناداني و گمراهي آنان است كه هميشه توسري خور بيگانگان باشند. شيعيان مردم زمان خود نيستند، بلكه مردگان 1300 سالهاند كه به زندگان درآميختهاند. اين است كه راه زندگاني نميشناسند (كسروي، 1322، ص65).
- تنها كساني ميتوانستند از لباس روحانيت استفاده كنند كه از دو نفر از
مراجع گواهي اجتهاد داشته باشند. اندك اندك سختگيريها در مورد روحانيون به جايي رسيد كه عدهاي از معممين، به ويژه در شهرستانها كمتر در ملأ عام حضور پيدا ميكردند و در قم هم برخي طلاب روزها به بيرون شهر ميرفتند و شبها به مدرسههاي خود باز ميگشتند تا از تعرض مأموران دولتي در امان بمانند (ملكي، 1384، ص118)
- كسروي در كتاب شيعهگري، كه در سالهاي آخر عمر نوشت، با زباني تمسخرآميز به نقد آشكار تشيع و روحانيت شيعي پرداخت. او در اين كتاب، تشيع را ثمرة اختلافي سياسي بر سر خلافت بين امويان و علويان، سپس عباسيان ميداند كه كمكم رنگ دين به خود گرفته و در طول زمان با باورهاي انحرافي ديگر در آميخته است.
كمكم مبارزه با نمادهاي مذهبي كه مظهر اصلي آن حجاب بود نيز شروع شد. بعد از تصويب قانون كلاه پهلوي، مردم منتظر كشف حجاب هم بودند. در سال 1313 (قبل از تصويب قانون كشف حجاب) در شيراز، وزير معارف رضاشاه، علياصغر حكمت، در مجلس جشن با حضور دختران بيحجاب شركت كرد و با مخالفت علماي شهر روبرو شد. به همين خاطر زماني كه در خرداد سال بعد لايحه تغيير لباس و كلاه ابلاغ شد در بعضي از شهرها اعتراضهايي بروز كرد. در تبريز برخي از علماي معترض زنداني يا تبعيد شدند. مهمترين اعتراض در 20 و 21 تيرماه 1314 در مشهد روي داد. چند روز پيش از اين تاريخ، آيتاله قمي، مرجع تقليد خراسان، براي گفتگو با شاه و انتقاد از قانون جديد لباس متحدالشكل به تهران آمد و پس از ورود به تهران منزل او در محاصره سربازان قرار گرفت. چون مردم مشهد از جريان با خبر شدند شورشي گسترده پديد آمد و سرانجام به دستور رضاشاه مردم در حرم امام رضا(ع) و مسجد گوهرشاد قتل عام شدند. خاطره حملهي وحشيانه به مكاني مقدس و قتل عام مردمي كه خواسته اصلي آنان بازگشت آيتاله قمي بود هيچگاه از ياد دينداران نرفت. از آن پس، مردم رضاشاه را همتراز روسهاي نامسلمان و متجاوزي ميدانستند كه در سال 1290 حرم امام را به توپ بسته بودند (حسينيزاده، 1389، ص126). كشف حجاب زنان به طور رسمي در ديماه 1314 اجباري شد و مأموران دولت موظف شدند حجاب از سرزنان بردارند، خشونت مأموران در اجراي اين قانون، بسياري از زنان متدين را تا پايان حكومت رضاشاه خانهنشين كرد. برگزاري مراسم عزاداري و روضهخواني و وعظ نيز كمكم محدود و ممنوع گرديد.
رضاشاه پيش از سلطنت، هرساله به همراه قزاقها در مراسم عزاداري شركت ميكرد ولي از سال 1310 دولت به تدريج سختگيريها را آغاز كرد و پس از واقعة كشف حجاب عملاً برگزاري هرگونه مراسم عزاداري و روضهخواني ممنوع شد و واعظاني كه از اين دستور سرپيچي ميكردند بازداشت ميشدند، حتي مراسم ترحيم نيز به يك جلسه محدود شد. در همين حال كارناوالهاي شادي همراه با رقص و پايكوبي به مناسبتهاي مختلف به راه افتاد. بياعتنايي به شعائر مذهبي به جايي كشيد كه در اواخر سلطنت رضاشاه حركت كارناوال با شب عاشورا مصادف شد و كاميونها و دستههاي رقاصه با ساز و آواز و پايكوبي و رقص در شهر به گردش درآمدند (بصيرتمنش، 1377، ص151).
به نظر ميرسد انگليسيها بيشتر از خود رضاشاه از نداشتن پايگاه مردمي وي مطلع بودند و ميدانستند كه اگر خطري متوجه ايران شود، مردم هيچ همراهي با دولت نخواهند كرد و بسيج اجتماعي ايرانيان، حتي براي منافع ملي به راه نخواهد افتاد. دو ماه قبل از حمله متفقين به ايران، يعني در خردادماه 1320، سفير وقت انگليس در تهران ارزيابي خود از جايگاه مردمي رضا شاه را اينگونه براي دولت متبوعش گزارش ميكند: شاه تقريباً مورد تنفر عمومي است و نميتواند بر حمايت كامل ارتش خود متكي باشد. لحظه مناسبي براي بركنار شدن يا حتي پايان دادن به پادشاهي سلسله پهلوي فراهم آمده است. بيشتر مردم ايران از هرگونه انقلابي خشنود خواهند شد (آبراهاميان، 1390، ص202). رضا شاه مظاهر نوسازي و تمدن را در مقابل چشم ملت ايران نشانده بود، دانشگاه، ارتش، راهآهن، دبيرستان و… چرا ملت ايران از وي متنفر بودهاند؟ هيچ دليلي به جز سركوب مذهب، مذهبيون و نمادهاي مذهبي نميتوان براي آن يافت. وابسته مطبوعاتي سفارت انگليس نيز اعلام ميكند كه اگر جنگي صورت گيرد هيچكس از حكومت دفاع نميكند. اكثريت وسيع مردم از شاه متنفرند و از هرگونه تغييري استقبال ميكنند. به نظر ميرسد كه اين مردم حتي گسترش جنگ در ايران را به بقاي رژيم ترجيح خواهند داد. بيشتر مردم معتقدند كه جدا از اين واقعيت كه ايران ضعيفتر از آن است كه بتواند در مقابل روسيه يا آلمان ايستادگي كند، دليلي براي جنگيدن آنان وجود ندارد. آنها از شاه متنفرند و بنابراين ميپرسند كه چرا بايد براي دوام حكومت وي بجنگند. به همين خاطر بود كه ورود متفقين، اشغال ايران و تبعيد رضاشاه كسي را متأسف نكرد (آبراهاميان، 1390، ص203)
- رضاشاه پيش از سلطنت، هرساله به همراه قزاقها در مراسم عزاداري شركت ميكرد ولي از سال 1310 دولت به تدريج سختگيريها را آغاز كرد و پس از واقعة كشف حجاب عملاً برگزاري هرگونه مراسم عزاداري و روضهخواني ممنوع شد و واعظاني كه از اين دستور سرپيچي ميكردند بازداشت ميشدند، حتي مراسم ترحيم نيز به يك جلسه محدود شد.
راي جنگيدن آنان وجود ندارد. آنها از شاه متنفرند و بنابراين ميپرسند كه چرا بايد براي دوام حكومت وي بجنگند. به همين خاطر بود كه ورود متفقين، اشغال ايران و تبعيد رضاشاه كسي را متأسف نكرد (آبراهاميان، 1390، ص203)
قرارداد قوام ـ سادچيكف
گر چه شروع قراردادهاي استعماري در ايران قبل از پهلوي هم سابقه داشت اما قرارداد نفت شمال كه به امضا قوام (نخستوزير وقت) و سفير شوروي در ايران (سادچيكف) رسيد مصيبت ديگري از ضعف رژيم پهلوي در ايران بود. چرا كه به دليل ناتواني در بسيج اجتماعي مردم براي مقابله با بيگانگان، درصدد بودند تا با تغيير در حوزههاي امتيازدهي تا حدودي دردهاي آشكار (تجزيهطلبي) را به دردهاي پنهان و غيرقابل ملموس ارجاع دهند. طلب نفت شمال توسط شوروي در قبال تخليه ايران از نيروهاي نظامياش مسئلهاي بود كه بعد از اخراج رضاشاه از مهمترين مسائل منافع ملي محسوب ميشد. از اين رو دولت شوروي حاضر شد براي دستيابي به نفت شمال، نيروهاي خود را از ايران بيرون ببرد. در اين فرآيند، دولت شوروي تجزيه آذربايجان و بخشهايي از كردستان را به فراموشي يا به دست سرنوشت سپرد. لنين به خاطر قرارداد 1921 (قرارداد به اصطلاح موّدت) نهضت جنگل را و استالين نيز به خاطر نفت شمال، فرقه دموكرات و كومله را رها كرد. دولت ايران با تدوين يك قرارداد كلي پيرامون استخراج مشترك ايران و شوروي از نفت شمال، در پي آن بود كه روسها را راضي به تخليه خاك ايران كند. از سوي ديگر دولت مصمم بود كه شرط پذيرش شركت مختلط را در گروه تخليه نيروهاي شوروي در مدت معيني كه از شش هفته فراتر نرود قرار دهد. سرانجام در 15 فروردين 1325 دو طرف در همه زمينهها به توافق رسيدند و بيانيه رسمي مشترك در سه محور، تخليه ايران، واگذاري امتياز نفت شمال و حل مسئله آذربايجان منتشر شد (طالع، 1385، ص232). طبق اين قرارداد كه 50 ساله بود در مدت 25 سال اول عمليات شركت، 49 درصد سهام به طرف ايران و 51 درصد سهام به طرف دولت شوروي متعلق خواهد بود. و در مدت 25 سال دوم، 50 درصد سهام به طرف ايران و 50 درصد به طرف شوروي خواهد بود. از آنجا كه ايران به خاطر عدم تخليه ارتش شوروي، به سازمان ملل شكايت برده بود، اميد داشت كه با اين ابزار مسئله را حل كند. از طرفي سفير شوروي در تهران به دولت قوام فشار ميآورد كه پرونده شكايت را از شوراي امنيت پس بگيرند. اما كاردار سفارت آمريكا در ديدار با قوام، وي را تشويق ميكند كه با اطمينان به شوراي امنيت، برابر خواسته شوروي مبني بر استرداد شكايت ايران از شوراي امنيت، پايداري كند. اما قوام كه از ضعف حاكميت و عدم پشتوانه مردمي حاكميت آگاه است در جواب وي ميگويد: هنگامي كه انسان با شير درنده سروكار دارد، بايد به آن غذا داده و او را نوازش كند، نه اين كه برابر آن، چنگ و دندان نشان دهد (طالع، 1385، ص235).
كودتاي 1299
كودتاي 1299 درست 14 سال پس از انقلاب مشروطه رخ داد و بنيان بسياري از دستاوردهايي را كه در مشروطه شكل گرفته بود بر باد داد و زمينه ديكتاتوري رضاخان را فراهم آورد. معمولاً مورخين در بررسي كودتاي سوم اسفند 1299، سركردة اصلي آن يعني رضاخان ميرپنج را مورد توجه قرار ميدهند و تحولات مربوط به اين حادثه را همانند سقوط بهمني سهمگين، در فضاي رعبانگيز بعد از مشروطه ارزيابي ميكنند. اما اين دسته از مورخان غافلند كه با نسبت دادن ارادة پولادين به رضاخان و تأكيد بر ابتكار فردي او، وي را بيش از آن چيزي كه بود بزرگ ميكنند. به عبارت بهتر تأكيد بر نقش رضاخان در وقوع كودتا چيزي است كه او خود دوست داشت به آن شهره شود. كما اينكه در سالگرد كودتا ـ اسفند 1300 ـ در بيانيهاي اعلام كرد با وجود او عجيب است كسي ديگر را عامل كودتا معرفي نمايند! رضاخان با اين بيانيه ميخواست بر نقش بريتانيا در شكلگيري دور جديدي از تاريخ معاصر ايران سرپوش گذارد و مخالفين كودتا را با تهديد از سر راه كنار زند (آباديان، 1390، ص15). ضربه كودتاي سوم اسفند باعث شد مشروطه ناقص ايران كه از فرط درد و رنج اقتصادي و اجتماعي به زانو درآمده و خم شده بود به زمين درغلتد و در آبان 1304 با تغيير سلطنت تير خلاص بر پيشاني آن شليك شود. به واقع همانطوري كه حمله نادرشاه به هندوستان به دليل ضعف و ذليل نمودن بيش از اندازه امپراتوري محتشم مغولان هند، زمينه تسلط كمپاني هند شرقي را بر آن كشور فراهم ساخت و كمپاني به آساني از فرصت به دست آمده سود جست و موقعيت خود را در هند تحكيم نمود، كودتاي رضاخان هم باعث گرديد بقاياي سرمايهسالاران مستقر در آن كشور كه از مرده ريگ كمپاني هند شرقي ارتزاق ميكردند، زمينههاي تسلط نهايي خود را بر اين مرز و بوم مستحكم سازند (همان، ص21).
از اين رو منشأ اصلي كودتاي سوم اسفند را بايد در فعاليتهاي دائم التزايد گروهي از سرمايهسالاران بريتانيا دانست كه گردانندگان آن عبارت بودند از برخي اعضاي كابينه «لويد جورج» مانند «لرد ادوين مونتاك» وزير امور هندوستان، «لرد چلمسفورد» نايبالسلطنه هندوستان، «سروينستون چرچيل» وزير جنگ و منشي مخصوص نخستوزير يعني «سرفيليپ ساسون»، از سويي «سرهربرت ساموئل» نخستين قيّم فلسطين بعد از خاتمه جنگ اول جهاني و پسر عمومي ادومين مونتاك همسو با برخي از محافل خاص ايراني به نوعي در اين كودتا دخيل بودند (آباديان، 1390، ص21). بنابراين انگلستان كه تا ديروز در تلاش بود مشروطه و دموكراسي را در ايران نهادينه كند، به محض پيدايش نفت، زمينه تسلط بر منافع ملي و اقتصادي ايران را، حاكميت يك ديكتاتور مقتدر و همسو ميدانست كه شاخصهاي اين فرد را در رضاخان يافته بودند و او نيز به خاطر كتمان اين وابستگي بر ناسيوناليسم افراطي ايرانگرايي و باستانگرايي سوار شد تا مستقل جلوه نمايد. نكته بسيار مهمي كه از آن غفلت شده، نقش كودتاي سوم اسفند در تحتالشعاع قراردادن جنبشهاي اسلامي بينالنهرين، مصر، هندوستان و تركيه است. اگر به خاطرات ادوين مونتاك و نيز كتاب «هارولد نيكلسون»، زندگينامه نويس رسمي «لرد كرزن» نظري افكنيم، مشاهده ميكنيم يكي از هشدارهاي هميشگي مقامات حكومت هند انگليس به نهضتهاي اسلامي اين مناطق اشاره داشته و نشان ميدهد، قرارداد 1919 چگونه احساسات ديني مردم را جريحهدار كرده است. مونتاك بر اين باور بود كه بايد اين جنبشها را جدي گرفت، تمهيدي انديشيد تا مانع تعميق اين نهضت گردد. به عبارت بهتر با كودتاي سوم اسفند اذهان از مقوله جنبشهاي روشنگرانه اسلامي به سوي هدفي كاملاً فرضي يعني خطر كمونيسم هدايت شد. انگليسيها خود دشمني فرضي خلق كردند تا كشورهاي اسلامي را كه هيچ بستر و زمينهاي براي گسترش كمونيسم نداشتند تحتالشعاع قرار دهند. غرب به ويژه انگلستان به دشمني نياز داشت تا براي بسط سيطره و هژموني خود مردم را از آن بترساند و البته چه دشمني بهتر از رژيم تازه تأسيس شوروي بود (آباديان، 1390، ص36)؛ بنابراين انگليسها با ايجاد يك حكومت مركزي هم بر نفت مسلط شدند و هم اسلامگرايان را در شعاع ترساندن از كمونيسم، گم كردند و از معادلات گفتماني زمان خارج نمودند.
استقلال سياسي ايران در دوران پهلوي ها
از غمانگيزترين مسائل سياسي بعد از كودتاي 28 مرداد اظهار بيچارگي شاه در بسياري از موارد است. تا جائي كه امام خميني نيز اظهار ميدارد. نوع نگاه رئيس جمهور آمريكا در يك تصوير به شاه آنقدر برايم تلخ بود كه هنوز در ذهنم تلخياش باقي است. امام از نوع نگاه به عنوان نگاه به يك «بچه مكتبي» ياد ميكند. اما بسياري از موارد است كه شاه ميپرسد: «چه كنم»، «اختيار ندارم» و… در واقعة انتصاب اميني به نخستوزير شاه رسماً به سناتور سعيد مالك اعلام ميكند كه آمريكاييها مرا از دخالت در امور كشور منع كردهاند.(ظهور و سقوط، 1357، ص309) در آستانه كودتاي 28 مرداد آمريكائيها كه ديگر روي شاه حساب نميكردند و ميل داشتند مناسبات خود را با دولت مصدق بهبود بخشند. علاقهاي براي شنيدن درد دلهاي شاه نداشتند. سفير آمريكا در رم در ديدار كوتاهي با شاه به او ميگويد كه پاسخ به پيام او را به واشنگتن محول كرده است و آنها بايد تصميم بگيرند، شاه كه اشك در چشمانش ميدرخشيد ميگويد «تكليف مرا معين كنيد» (معتضد، 1357، ص110). فردوست نيز معتقد است «در سياست خارجي و به خصوص سياست منطقهاي دكترين اجرا شده توسط محمدرضا تبعيت كامل از دستورات آمريكا و انگليس بود. آمريكاييها شاه را مجبور به اجراي سياستهاي ليبرالي ميكردند. پرويز راجي آخرين سفير شاه در انگليس مينويسد: «شخصاً به اين حقيقت اذعان دارم كه گرچه آمريكاييها شاه را مجبور به اتحاد دولتهاي ليبرالي كردهاند ولي آنها هرگز ميل ندارند نتيجه يك چنين سياستي به تغييراتي بنيادي در ايران منجر شود (راجي، 1365، ص80). سوليوان نيز معتقد است از اينكه اطلاعات آمريكاييها نسبت به اوضاع ايران بيشتر از شخص شاه بود وي شگفتزده ميشد و با دقت گوش ميداد. «بالاخره خود را بازيافتم و با لحني آرامبخش و با قدرت منطق و استدلال كه در توان داشتم سعي كردم اطمينان بدهم كه آمريكا همچنان پشتيبان او است و رئيس جمهور و ساير مقامات ارشد آمريكايي كاملاً مسائل و مشكلات او را درك ميكنند. پس از اين مقدمه اطلاعاتي را كه از منابع سفارت درباره فعاليتهاي مخالفان و جريان حوادث شهرهاي مختلف ايران به دست آورده بودم در اختيار شاه گذاشتم و سعي كردم خيالپردازيهاي او را درباره مشاركت خارجيان در اين حوادث برطرف سازم. شاه با دقت به حرفهاي من گوش داد و ظاهراً از اينكه ما چنين اطلاعات دقيقي درباره جزئيات وقايع داخلي ايران داريم شگفتزده شده بود (سوليوان، 1375، ص146).
- غرب به ويژه انگلستان به دشمني نياز داشت تا براي بسط سيطره و هژموني خود مردم را از آن بترساند و البته چه دشمني بهتر از رژيم تازه تأسيس شوروي بود (آباديان، 1390، ص36)؛ بنابراين انگليسها با ايجاد يك حكومت مركزي هم بر نفت مسلط شدند و هم اسلامگرايان را در شعاع ترساندن از كمونيسم، گم كردند و از معادلات گفتماني زمان خارج نمودند
سوليوان مينويسد: در اواخر سلطنت شاه با ابتكار و تمايل شخصي وي من و پارسونز سفير انگليس يك روز در ميان با شاه ملاقات ميكرديم. شاه در اين ملاقاتها ضمن بحث درباره مسائل جاري روز از نقشه و برنامههاي خود براي آينده رژيم سخن ميگفت (سوليوان، 1375، ص155). بنابراين سفراي انگليس و آمريكا به صورت مشاوران رسمي شاه درآمده بودند و نظرات آنان مبناي تصميمگيريها بوده است.
ملاقات «يك روز در ميان» با اين دو سفير به چه علت بوده است؟ جز عجز و ناتواني و علاقه به دانستن آخرين نظرات دولتهاي انگليس و آمريكا؟ حتي در شلوغيهاي منتهي به انقلاب 1357 شاه منتظر ميماند كه آمريكاييها براي بود و نبود او چه تصميمي دارند و اگر قرار است برود بايد كدام كشور را انتخاب كند «در همين ايام (شلوغيهاي انقلاب) پيامي از واشنگتن دريافت داشتم مبني بر اينكه در اولين فرصت شاه را ملاقات كنم و به او بگويم كه دولت ايالات متحده آمريكا مصلحت شخص شاه و مصالح كلي ايران را در اين ميبيند كه هر چه سريعتر ايران را ترك گويد. تصميم شاه به خروج از ايران قبل از وصول اين پيام از طريق وسائل ارتباط جمعي منتشر شده ولي شاه رسماً آنرا اعلام نكرده بود و هنوز هم ترديدهايي در اين مورد وجود داشت. ابلاغ چنين پيامي از طرف سفير يك كشور به رئيس مملكتي كه در آن مأموريت دارد كار سادهاي نيست. ولي در ملاقاتها و گفتگوهاي من با شاه طي چند ماه اخير به قدري مطالب عجيب و غيرعادي رد و بدل شده بود كه ابلاغ اين پيام خيلي غيرعادي به نظر نميرسيد. شنيدن اين پيام هم براي شاه چيز عجيب و غيرمنتظرهاي نبود، من تا آنجا كه ميتوانستم با لحن ملايم و مهربان مضمون پيام واشنگتن را به شاه ابلاغ كردم. او با دقت و آرامش به پيامي كه او را به ترك كشورش دعوت ميكرد گوش داد و وقتي كه حرفهاي من تمام شد رو به من كرد و با لحني كم و بيش ملتمسانه گفت «خيلي خوب اما كجا بايد بروم؟» (سوليوان، 1375، ص206).
1-کنترل شخص شاه
بعد از كودتاي 28 مرداد تا انقلاب اسلامي اعمال و رفتار شاه به شدت تحت كنترل بود. شايد علت اصلي آن جهان دو قطبي بوده است. يعني دنياي غرب از احتمال چرخش شاه به سمت شوروي نگران بوده است. زيرا تغيير قطببندي يا جابجائي در گرايش به دو قطب در برخي كشورها اتفاق ميافتاد. بنابراين از پيش خدمتي ارنست برون تا استراق سمع مكالمات شاه را ميتوان در پروسه كنترل شاه ديد. استراق سمع مكالمات خصوصي محمدرضاشاه و مقامات عاليرتبه توسط سيا به صورت مستمر انجام ميشد. جريان از اين قرار بود كه سفارت آمريكا به اطلاع محمدرضا رساند تلفنهايي كه استفاده ميكنيد مطمئن نيست و امكان استراق سمع خيلي زياد است و پيشنهاد كردند كه يك كابل 10 شمارهاي بكشند كه از مراكز تلفن خودكار عبور نكند بلكه مستقيماً به محلهاي مورد نظر وصل شود. محمدرضا موافقت كرد و آمريكاييها تلفنها را كشيدند كه به «تلفن قرمز» معروف شد. در كنار هر دستگاه ليست مقاماتي كه از اين تلفن استفاده ميكردند و شماره آنها قرار داشت. مقاماتي كه از تلفن قرمز استفاده ميكردند عبارت بودند از: محمدرضا، وزير دربار، نخستوزير، فرمانده گارد، رئيس ستاد ارتش، رئيس اداره دوم ارتش، رئيس ساواك، فرمانده ژاندارمري، رئيس شهرباني و رئيس دفتر ويژه اطلاعات (من). من مطلع بودم كه يك تلفن قرمز هم در سفارت آمريكا است و هر 10 شماره را استراقسمع ميكند. آمريكاييها بيخود به موضوعي تا اين حد علاقهمند نميشوند، مگر اينكه از آن نفع كامل ببرند. پس كليه مكالمات تلفنهاي قرمز در سفارت آمريكا روي نوار ضبط ميشد و آمريكا بر كليه مسائل درجه اول مملكتي نظارت ميكرد. (فردوست، 1374، ص235) سازمان سيا علاوه بر برخورداري از بيشترين تسهيلات براي كسب اطلاعات مورد نياز از مراكز اطلاعاتي و امنيتي ايران، مستقيماً نيز به تبادل اطلاعات با شخص شاه ميپرداخت، تحويل يك بولتن ماهانه به كلي سري به شخص شاه كه حاوي آخرين اخبار از مسائل جهان و منطقه بود، يكي از اين موارد ميباشد. اين بولتن كه به زبان انگليسي بود و تنها براي محدودي از سران كشورهاي دوست آمريكا داده ميشد هر ماهه توسط مأمور سيا به شخص شاه تحويل و پس از مطالعه توسط دفتر ويژه منهدم ميشد ( فردوست، 1374، ص235). اين موضوع نشان ميدهد كه نگرش شاه به تحولات منطقه و جهان با اطلاعات كاناليزه آمريكاييها تنظيم ميشد و خوراك فكري و اطلاعاتي وي آنگونه كه مورد پسند آمريكاييها بود ارائه ميشد.
2- تسلط انگليس و آمريكا بر حوزه امنيتي ايران
امنيت از كليديترين شاخصهاي استمرار حاكميت و ضامن حفظ منافع ملي است. بعد از كودتاي 28 مرداد حوزه امنيتي ايران در همه ابعاد در اختيار دولتهاي انگليس و آمريكا قرار گرفت. اشراف و مداخله آنان به حدي بود كه در برخي موارد ايرانيان نيز صلاحيت مداخله در برخي موضوعات را نداشتند. ايجاد ساواك، ايجاد سيستمهاي جاسوسي در شمال كشور، كنترل مكالمات شاه، اشراف بر رأس ارتش، تسلط بر اقتصاد و صنعت مونتاژ و… از جمله اين موارد است. پس از 28 مرداد 1332 كه آمريكاييها با قدرت تمام وارد صحنه شدند و تصميم گرفتند كه ايران را به عنوان پايگاه اصلي خود در منطقه حفظ كنند در درجه اول به ايجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و تقويت آن و در درجهي دوم به تأسيس سازمان امنيت كشور (ساواك) پرداختند. فردوست معتقد است شوراي امنيت كشور نيز بنا بر پيشنهاد انگلستان و ابتدا توسط شاپورجي طرح شد و شاه آن را پذيرفت و اعضا و نحو كار آن را نيز انگليس معلوم كرد (فردوست، 1374، ص391). طبق توافق ميان مقامات اطلاعاتي آمريكا و انگليس، مأموريت تشكيل ساواك به سازمان سيا واگذار شد و مسئوليت تشكيل «دفتر ويژه اطلاعات» به اينتليجنس سرويس انگلستان سپرده شد. در نتيجه نهادهاي اطلاعاتي ايران شكل سازمان يافتهاي يافت و به عنوان شاخههايي از سرويسهاي اطلاعاتي غرب به فعاليت گسترده در داخل كشور و در منطقه پرداختند. در مرحله بعد با برنامهريزي مشترك دو سرويس آمريكا و انگليس به تدريج و گامبهگام نفوذ سرويس اسرائيل در ايران توسعه يافت و آمريكاييها و انگليسيها خود را عقب كشيدند و جا را براي نقش اصلي اسرائيل در ساواك باز كردند و آمريكاييها توجه درجه اول خود را به ارتش و اداره دوم آن معطوف داشتند. (مستشاران و كارشناسان بيگانه، 1377، ص67). طراحي آمريكاييها به صورتي بود كه تجهيزات نظامي ارسالي به ايران فقط توسط خود آنان قابل بهرهبرداري بود به همين دليل هزاران نفر از مستشارات نظامي آمريكا در ايران حضور داشتند. فضاي ايجاد شده توسط دولتهاي انگليس و آمريكا نه تنها به ارتش، اطلاعات، دربار و اقتصاد ختم نميشد بلكه حوزه اجتماعي را هم در برميگرفت. آمريكا و انگليس تلاش مينمودند با اپوزيسيون داخلي هم ارتباط داشته باشد و شاه را با نشان دادن يك آلترناتيو بيشتر در چنگ خود نگه دارند. اسناد لانه جاسوسي آمريكا از ارتباطات احزاب ايران با آمريكا خصوصاً جبهه ملي و نهضت آزادي پرده برميدارد. قطعاً دولت شاه از اين ارتباطات آگاه بوده است. دولت كارتر بعد از رسيدن به قدرت با شعار حقوق بشر به دنبال فضاي باز سياسي در كشورهاي جهان سوم بود در نگاه اول، اين باور امري مطلوب جلوه ميكند اما روي ديگر همين سكه سركوب بود به تعبير ديگر آزادي و حقوق بشر در ايران زماني براي كارتر قابل قبول بوده است كه حكومت شاه تضمين شده باشد در غير اينصورت سركوب جاي خود را به حقوق بشر ميدهد. سخنان آخرين سفير آمريكا در ايران گوياي اين مدعاست. «ضمن يكي از گزارشات خود به واشنگتن نوشتم كه چون پيشبيني ميكنم شاه درباره تشكيل يك دولت نظامي براي مقابله با بحران فعلي از ما نظرخواهي خواهد كرد بهتر است دولت آمريكا از هماكنون در اين باره مطالعه كرده نظر خود را به من ابلاغ نمايد. براي من خيلي شگفتآور بود كه پاسخ اين سؤال خود را خيلي سريع و با صراحت كامل طي چهلوهشت ساعت دريافت كردم. پاسخ واشنگتن اين بود: به نظر دولت آمريكا ابقاي شاه حائز كمال اهميت است و آمريكا از هر تصميمي كه وي براي تثبيت قدرت و موفقيت خود اتخاذ كند حمايت خواهد كرد. در پاسخ واشنگتن با صراحت به اين موضوع اشاره شده بود كه اگر شاه براي استقرار نظم و تثبيت حكومت خود استقرار يك دولت نظامي را ضروري تشخيص دهد آمريكا آنرا تأييد خواهد كرد و از متن پيام چنين مستفاد ميشود كه آمريكا از هر اقدامي در جهت پايان بخشيدن به اوضاع بحراني ايران و سركوب مخالفان حمايت ميكند. پيامي كه در پاسخ سؤال مربوط به احتمال تشكيل دولت نظامي در ايران از واشنگتن دريافت داشتم نه فقط با دستورالعملهاي مبهم و مبتذل گذشته مغايرت داشت، بلكه از يك تغيير كلي در سياست آمريكا در جهت حمايت جدي از شاه حكايت داشت. وقتي كه براي ملاقات زاهدي به خانهاش رفتم او مرا به دفتر برد و به عنوان يك خبر مهم و تازه به من گفت كه «برژينسكي ادارهي امور مربوط به ايران را به دست خود گرفته است» او با بياني كه از تلاش و مشاركت خود او در اين جريان حكايت ميكرد گفت برژينسكي او را به كاخ سفيد فراخوانده و گفته است كه پرزيدنت كارتر نگران اوضاع ايران است و در اين شرايط بايد شاه روية محكمتر و قاطعتري در پيش بگيرد. زاهدي افزود كه برژينسكي او را تشويق كرده است به تهران مراجعت كند و شاه را به اتخاذ تدابير جديتري براي حفظ رژيم خود وادار نمايد. زاهدي گفت به برژينسكي پاسخ داده است كه نميتواند در اين شرايط پست سفارت ايران را در واشنگتن خالي بگذارد ولي برژينسكي او را نزد رئيس جمهوري برده و پرزيدنت كارتر به او گفته است كه شما با خيال راحت به تهران برويد، من سفير ايران در واشنگتن خواهم بود! زاهدي بعد از شرح اين جريان گفت كه ديگر درنگ را جايز نشمرده و به تهران آمده است تا شاه را در مبارزه سختي كه در پيش دارد ياري كند. كمي پس از اين ملاقات شاه مرا به كاخ خود فراخواند و مطالبي را كه قبلاً از زاهدي شنيده بودم بازگو كرد. شاه همچنين از قول زاهدي گفت كه قرار است مطالبي در اين زمينه كتباً به من ابلاغ شود و از من پرسيد آيا پيامي در اين خصوص از واشنگتن دريافت داشتهام يا نه؟ تا آن موقع آنچه از واشنگتن به من ابلاغ شده بود همان مطالبي بود كه در پاسخ سؤال مربوط به احتمال روي كار آمدن يك دولت نظامي در ايران دريافت داشته بودم. من از همان پيام مطالبي را در اين زمينه كه آمريكا از هر اقدامي كه شاه براي رفع بحران كنوني مصلحت بداند حمايت خواهد كرد براي وي نقل كردم (دخالت خارجيها، 1377، ص91). بنابراين شاه كاملاً بياراده بود. روزي واشنگتن به سفيرش در تهران مينويسد كه از سركوب و هرگونه اقدامي كه رفع نگراني شاه را ميكند حمايت و روزي ديگر (قبلاً آورده شد) به شاه ميگويند كه بايد بروي و شاه ملتمسانه ميگويد كجا بايد بروم. اين دوگانه و تنظيم شدن شاه با تغيير رويكردهاي آمريكا نشان از نبود حاكميت مستقل و حتي نيمه مستقل در ايران دارد.
- تحويل يك بولتن ماهانه به كلي سري به شخص شاه كه حاوي آخرين اخبار از مسائل جهان و منطقه بود، اين بولتن كه هر ماهه توسط مأمور سيا به شخص شاه تحويل و پس از مطالعه توسط دفتر ويژه منهدم ميشد ( فردوست، 1374، ص235). اين موضوع نشان ميدهد كه نگرش شاه به تحولات منطقه و جهان با اطلاعات كاناليزه آمريكاييها تنظيم ميشد و خوراك فكري و اطلاعاتي وي آنگونه كه مورد پسند آمريكاييها بود ارائه ميشد.
- آمريكا و انگليس تلاش مينمودند با اپوزيسيون داخلي هم ارتباط داشته باشد و شاه را با نشان دادن يك آلترناتيو بيشتر در چنگ خود نگه دارند. اسناد لانه جاسوسي آمريكا از ارتباطات احزاب ايران با آمريكا خصوصاً جبهه ملي و نهضت آزادي پرده برميدارد.
3- تسلط كنسرسيوم بر نفت ايران
با انجام كودتاي 28 مرداد، اولين انتقام آمريكا و انگليس از ايران، هجمه به همان چيزي بود كه مليها و مذهبيون از سال 1328 تا 1332 براي آن مبارزه كرده بودند. با موفقيت كودتا، كنسرسيومي متشكل از شركتهايي از آمريكا، انگليس، هند و فرانسه سرنوشت نفت ايران را بر عهده گرفتند. طبق قرارداد كنسرسيوم سود به صورت 50 ـ 50 بين شركت نفت ايران و كنسرسيوم تقسيم ميشد و ايران حق امتيازي بالغ بر 5/12درصد كل فروش را دريافت ميكرد. شركت سابق طبق قرارداد، غرامت در خور توجهي از ايران گرفت. ضمن اينكه شركت سابق 40 درصد سهام كنسرسيوم را به دست آورد و با توجه به سهيم بودن در سهام شركت هلندي، سهام واقعي خيلي بيشتر از اين مقدار بود. با احتساب غرامتي كه ايران ميبايست پرداخت كند سهم ايران كمتر از 50 درصد بود. تشكيل كنسرسيوم به معني شكست نهضت ملي شدن بود، چرا كه مليشدن دو عنصر دارد. تبديل مالكيت خصوصي به مالكيت عمومي و دوم استفاده از آن به نفع عموم كه دومي تحقق پيدا نكرد. برخلاف قانون ملي شدن، كنسرسيوم رأساً به تشكيل شركت عامل براي اكتشاف و توليد ميپرداخت و امكان استفاده گسترده از اراضي و راههاي ايران براي آنان فراهم ميگرديد. ايران حق لغو قرارداد را نداشت و در صورت بروز اختلاف بين ايران و كنسرسيوم، موضوع به يك دادگاه بينالمللي ارجاع ميشد كه نوعي نقض حاكميت كشور تلقي ميشد. بنابراين در بدو ملي شدن صنعت نفت فقر و كمبود در ايران به دليل تحريم نفتي شروع شد و با تشكيل كنسرسيوم نيز التيام نيافت.
4- انتخاب نخستوزيران با نظر انگليس و آمريکا
طبق اسناد موجود تمامي نخستوزيران دوره 25 ساله بعد از كودتا با دستور يا پيشنهاد آمريكا و انگليس انتخاب ميشدند و حتي عزل و جابجائي آنان نيز به واسطه دستور يا توصيه دولتهاي غربي انجام ميشد.
علي اميني كه قبل از نخستوزيري سفير ايران در آمريكا بوده از سوي آمريكاييها براي نخستوزيري ايران كانديدا ميشود. نكتهاي كه جالبتر از اصل انتصاب اميني توسط دولت آمريكاست، پاسخ شاه به اعتراض سناتور دكتر سعيد مالك است. وقتي مالك به شاه اعتراض ميكند كه چرا پسر فروغي را زندان كردهايد شاه اظهار ميدارد: آمريكاييها من را از دخالت در امور كشور ممنوع كردهاند ولي بدانيد با ترتيبي كه دادهام حكومت اميني در ايران دوام نخواهد آورد. اما سفير وقت آمريكا در ايران ماجراي به قدرت رسيدن اميني را اينگونه بيان ميكند: جانافكندني رئيس جمهور آمريكا در ازاي پرداخت يك وام 35 ميليون دلاري خواستار انتصاب علي اميني شده بود. به گفتهي سفير، علي اميني مأموريت داشت يك برنامه ويژه را كه از سوي مشاوران پرزيدنت كندي براي مداخله در امور ايران تهيه شده بود پياده كند (فردوست، 1374، ص353).
منصور از اعضاي شبكه اردشير ديپورتر بوده است كه ارتشبد فردوست درباره وي مينويسد: علي منصور (منصور الملك)از مأمورين انگليس بود. پسرش (حسنعلي منصور) مانند پدر پرورش يافته انگليسيها بود. ولي از آن گروه بود كه به آمريكايي وصل شدند. او چه در «اصل چهار» و چه بعدها كه نخستوزير شد از طرف آمريكا به شدت تقويت ميشد (فردوست، 1374، ص355).
طبق يكي از اسناد ساواك كه در تاريخ 12/10/1347 صادر شده آمده است «به طور قطع انگليسيها نسبت به زمامداري منصور در ايران علاقهمند هستند و طرحهايي دارند كه بايد به نفع انگلستان به دست مشاراليه انجام گيرد. اسناد مذكور نشان ميدهد كه منصور مورد توافق مشترك آمريكا و انگليس بوده است و هر دو كشور وي را مطلوب ميدانستهاند. منصور وظيفه تصويب كاپيتولاسيون را به عهده داشت و شاه از وي نيز راضي نبود. دليل نارضايتي شاه اين بود كه وي قبل از اينكه مطيع اوامر شاه باشد وابسته آمريكا بود. زيرا او با اصرار جانسون رئيس جمهور وقت ايالات متحده و سازمان سيا بر مسند نخستوزير تكيه زده بود.(اختريان، 1357، ص65)
هويدا طولانيترين دوران نخستوزير را در زمامداري پهلوي دوم دارد. هويدا برخلاف منصور و اميني كه به آمريكا و انگليس بيشتر از شاه گرايش داشتند، هم وابسته بود و هم هنر راضي نگهداشتن شاه را نيز داشت.
فردوست معتقد است: هويدا وابسته به انگليسيها بود و توسط آنها به آمريكاييها معرفي شد (فردوست، 1374، ص259).
به تدريج انگليسيها تعداد بيشتري از عوامل خود را به آمريكا معرفي كردند و يا خود به نفع آمريكا از آنها استفاده نمودند. مانند: علم، حسنعلي منصور، هويدا، شريفامامي و غيره. پس از كودتا ميبينيم كه گاه يك نخستوزير وابسته به انگليس سر كار ميآيد ولي به طرف آمريكا سوق پيدا ميكند (فردوست،1374، ص382). طبق اسناد ساواك از قول مدير كل تشريفات نخستوزيري، يكي از منابع ديپلماتيك آمريكا اظهار داشته كه دولت آمريكا به طور خيلي جدي تعويض كابينه هويدا را از شاهنشاه آريامهر خواستار شد. نامبرده همچنين ميگويد كه اساساً كارتر و آمريكاييها از مخارجي كه دولت ايران به نفع فورد انجام داده فوقالعاده ناراحت و عصباني هستند.(فردوست،1374، ص288) بنابراين نه تنها آمريكائيها يا انگليسيها درآوردن نخستوزيران پهلوي بعد از كودتا نقش تعيينكننده داشتهاند بلكه در هنگام اتمام تاريخ مصرف مجدداً از شاه ميخواستند كه فرد ديگري را معرفي نمايد.
حتي در بحران منتهي به انقلاب اسلامي نيز شاه نميتوانست بر اساس مصلحت خود تصميم بگيرد و چهرههائي را بگمارد كه از جايگاه مردمي بهتري برخوردار باشد. اشرف پهلوي مينويسد: «در 5 شهريور، در نتيجه فشار آمريكا، برادرم جعفر شريف امامي، رئيس جمهور سنا و مدير عامل بنياد پهلوي را به نخستوزيري برگزيد. من از اين انتصاب در كفنرانسي در برزيل آگاه شدم و از انتخابي كه شده بود بينهايت متعجب گرديدم. به نظر من شرايط زمان ايجاب ميكرد كه رهبر قويتري انتخاب شود.» (پهلويها، 1357، ص345).
ضعف روحي شريف امامي و نداشتن قابليتهاي يك نخستوزير را آخرين سفير آمريكا در تهران نيز تأئيد ميكند. «پس از انتصاب وي (شريف امامي) به مقام نخستوزيري، دوست و همكار من «مارتين هرتز»، كه در آن زمان سفير آمريكا در بلغارستان بود اطلاعات جامعي دربارة خصوصيات اخلاقي شريف امامي در اختيار من گذاشت. مارتين هرتز كه سالها قبل به عنوان مستشار سياسي سفارت آمريكا در ايران خدمت ميكرد با جامعه ايراني آشنايي زيادي داشت و ضمن تماسهاي خود با شخصيتهاي ايراني با شريف امامي هم روابط نزديك برقرار كرده بود (قبل از نخستوزيري). شريف امامي كه از نظر ظاهر مردي سمين با سري طاس بود رفتاري سنگين و تا حدي غرورآميز داشت. اما از نظر من در پس اين ظاهر سنگين هيچ عمقي وجود نداشت و من او را فاقد توانائي و قابليت و تيزهوشي لازم براي حل مشكلات شاه در آن روزهاي بحراني ميدانستم (سوليوان، 1375، ص153). سوليوان ادامه ميدهد كه شريف امامي هميشه من و سفير انگليس را مشتركاً به مشورت دعوت ميكرد و اين ملاقاتهاي مشترك تقريباً با اكثر شخصيتهاي ايراني و حتي شخص شاه نيز انجام ميشد. آموزگار نيز همانند نخستوزيران قبلي منتخب آمريكا بود. شاه در اينباره ميگويد: «آموزگار را به خاطر درستي و دوستياش با دولت آمريكا انتخاب كردم.» (اختريان، 1357، ص179)
وابستگي زاهدي به آمريكا به حدي است كه شاه بارها از مقامات آمريكا گلايه ميكند. حتي در زماني كه زاهدي نخستوزير نبوده نيز مأمور اجراي فرامين آنان بوده است. سوليوان در اينباره مينويسد: «شاه چند بار درباره فعاليتهاي زاهدي با من صحبت كرده و گفته بود كه كارهاي او را تاييد نميكند. او در واقع ميخواست
هشدار بدهد كه ما نبايد گول اقدامات زاهدي را بخوريم و به اميد نتيجه بخش بودن كارهاي او بنشينيم.» البته زاهدي خط ارتباطي مستقيم خود را با واشنگتن داشت و مرتباً برژينسكي را در جريان فعاليتهاي خود ميگذاشت (سوليوان، 1357، ص178).
- وابستگي زاهدي به آمريكا به حدي است كه شاه بارها از مقامات آمريكا گلايه ميكند. حتي در زماني كه زاهدي نخستوزير نبوده نيز مأمور اجراي فرامين آنان بوده است.
5- واگذاري مأموريتهاي جاسوسي به مسؤلين حكومتي
يكي از اقدامات آمريكاييها و انگليسيها در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد نفوذ در شخصيتها و يارگيري در بين آنان بود. اين مسئله هم مسؤلين درون قدرت را در بر ميگرفت، هم نخبگان حربي اپوزيسيون را پوشش ميداد. بر اساس گزارشي كه 26 نوامبر 1969 (5 آذر 1348) بخش اطلاعاتي سفارت آمريكا به واشنگتن مخابره ميكند رابطين اطلاعاتي خود را در چهار حوزه 1ـ وزارت خارجه؛ 2ـ مجلس؛ 3ـ روزنامه نگاران؛ 4ـ ساير تقسيم ميكند و اسامي هر بخش را با هويت مشخص اعلام ميكند.
1ـ وزارت امور خارجه شامل: عزالدين كاظمي (رئيس بخش حقوقي و مذاكرات مربوط به قراردادها)، جعفر نديم (سرپرست قسمت سازمانهاي بينالمللي)، احمد تهراني (سرپرست بخش هفتم خاور دور)، فريدون زندفرد (سرپرست بخش فهم سياسي ـ خليج فارس) و صادق حيدريه (سرپرست بخش پنجم سياسي آسياي جنوب و كشورهاي غيرعرب خاورميانه)
2ـ مجلس: سناتور محمد سعيدي (جعفر شريف امامي رئيس مجلس سنا)، محمدعلي رشتي، دكتر محمود رضائي (رئيس كميته روابط خارجي) و بهمن شاهنده
3ـ روزنامهنگاران: پرويز راتين (خبرنگار آسوشيتدپرس)، جواد دولو (خبرنگار روزنامه لوموند)، داريوش همايون (سردبير روزنامه آزادگان)، .اس.باخاش (خبرنگار بينالمللي كيهان)، جهانگير بهروز (ايران اكو)، يوسف (جو) و مازندي (يونايتدپرس و ايران تربيون)
4ـ سايرين: سيروس غني و فريدون مهدوي (قائم مقام بانك بينالمللي توسعه صنايع)، رضا مقدم (معاون سازمان برنامه)، رضا امين (رئيس دانشگاه آريامهر)، احمد قريش (استاد دانشگاه)، بهمن (پروين)، اميني، مجيد مجيدي (وزير كار) محيالدين نبوي نوري (وكيل)، حسين نصر(محقق) و پرويز راجي(اسناد لانه جاسوسي، جلد17، ص61)
دقت در انتخابات نوع افراد و عرصههاي حضور آنان نشان ميدهد كه آمريكا در همة حوزههاي ايران اعم از قانونگذاري، وزارتخارجه، رسانهها و اقتصاد و… نفوذ كرده است به همين دليل است كه سوليوان ميگويد وقتي اطلاعات من درباره ايران بيشتر از شاه بود، شاه شگفتزده ميشد.
همچنين در تاريخ 25 جولاي 1976 (3 مرداد 1355) نيز ليست رابطين با طبقهبندي به واشنگتن ارسال ميشود كه شامل افرادي از وزارت خارجه، مجلس سنا، مجلس شوراي ملي، آموزش عالي، جبهه ملي و مطبوعات، امور كارگري، انجمن ايران و آمريكا ميشود.(همان، ص101) همچنين در سندي كه 6 ژوئن 1978 (16 خرداد 1357) به آمريكا مخابره ميشود ارتباط با اپوزيسيون را مطرح ميكند. ارتباط با نهضت آزادي، جبهه ملي و متين دفتري در آن برجستگي خاصي دارد. در مورد نهضت آزادي در يكي از اسناد مذكور آمده است: «… محمد توكلي (توسلي) عضو عالي رتبه نهضت آزادي ايران كه هيئت نظارت با كميتهي اجرائي آن را اداره ميكند، در نتيجه يك تماس ديگر در محدودة هيئت ديپلماتيك به جاناستمبل (وابسته اطلاعاتي سفارت) معرفي شد. همانگونه كه از يادداشتهاي مذاكرات دستگيرتان خواهد شد اين ارتباط به آهستگي پيش رفته، اما مطابق اطلاعاتي كه از ارتباطهاي ديگر خود كسب كردهايم، از نقطهنظر نهضت آزادي پيشرفت آن بسيار مورد رضايت بوده است. به نظر ميرسد كه آنها عليرغم سوءظنشان مايل به شروع مذاكرات محتوايي با جان (استمبل) باشند. اين مذاكرات ميتواند بينش و اطلاعاتي از نهضت آزادي و گروههاي جنبي ديگر به دست ما بدهند تا آنها را با استفاده از تماسهاي ديگر بخش سياسي و سفارتخانه تكميل كنيم (اسناد لانه جاسوسي، جلد24، ص23). در سند ديگري كه در تاريخ 20 ديماه 1357 به آمريكا مخابره شده است از ملاقات اعضا سفارت با آيتاله شريعتمداري در قم گزارش ميدهد و در گزارشي مينويسند كه شريعتمداري با كليه پيشنهادات ملاقات كنندگان موافقت نمود. بنابراين ميتوان فهميد كه پس از نااميدي آمريكا از استمرار حكومت شاه، به دنبال آلترناتيوي ميگردد تا بتواند جايگزين حركت امام نمايد. نهضت آزادي و شريعتمداري (با توجه به ديني بودن قيام) مدنظر آمريكا براي اين جايگزيني بودهاند.
- ميتوان فهميد كه پس از نااميدي آمريكا از استمرار حكومت شاه، به دنبال آلترناتيوي ميگرددتا بتواند جايگزين حركت امام نمايد. نهضت آزادي و شريعتمداري (با توجه به ديني بودن قيام) مدنظر آمريكا براي اين جايگزيني بودهاند.
6- كاپيتولاسيون آزادي غيريت در ايران
اجراي لايحه كاپيتولاسيون مهمترين اقدام دوران نخستوزيري منصور محسوب ميشود. ريشه كاپيتولاسيون هم به تحولات بعد از كودتاي 28 مرداد بر ميگردد. اين لايحه آنقدر ذلتبار بود كه يكي از زيرساختهاي انقلاب اسلامي ايران را فراهم آورد. بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 رژيم ايران به دنبال تكيهگاهي در خارج از قلمرو حاكميت ملي خود بود تا بتواند با تقويت نيروهاي نظامي و تجهيز سيستم، مخالفتها و ناآراميهاي داخلي را سركوب نمايد. سرانجام اين گرايش منجر به خريد روزافزون اسلحه از آمريكا و توسعه سلاحهاي پيشرفته نظامي در ايران گرديد. با سرازيرشدن تجهيزات و تسليحات آمريكايي، كارشناسان نظامي آمريكا نيز روز به روز تعدادشان افزوده ميشد. با توسعه روابط سياسي ـ اقتصادي و نظامي بين دو دولت ايران و آمريكا، سرانجام وزارت جنگ آمريكا تصميم گرفت كه به منظور كسب حيثيت بيشتر و افزايش رفاه اتباع خود در ايران و با استفاده از فرصت پيش آمده، پيشنهاد اعطاي مصونيتهاي سياسي و قضائي را براي اتباع خود به دولت ايران بنمايد. بنابراين اين پيشنهاد براي اولين بار در زمان صدارت دكتر علي اميني در تاريخ 28 اسفند 1340 از طرف مقامات آمريكائي توسط سفيرشان در تهران به وزارت خارجه تسليم شد. اميني از عواقب آن خبر داشت و با وقتكشي از كنار آن گذشت. دولت اسداله علم در اواخر سال 1341 درخواست آمريكا را براي اعطاء مصونيت به مستشاران آمريكايي مورد بررسي قرار داد و موافقت خود را از طريق وزارت خارجه به آمريكاييها اعلام كرد (اختريان، 1377، ص44). سرانجام لايحه كاپيتولاسيون در تاريخ 23 مهر 1343 براي تصويب نهايي به مجلس شوراي ملي فرستاده شد. پس از تصويب اين لايحه وامي به مبلغ دويست ميليون دلار به ايران اختصاص داده شد كه از آن به عنوان پاداش به ايران براي تصويب لايحه كاپيتولاسيون ياد ميشد (بداقي، 1371، ص160).
قضيه كاپيتولاسيون از محدود دخالتهاي آمريكاييها در امور داخلي ايران است كه قبل از آن نيز در سال 1267 هجري توسط اميركبير لغو شده بود. كاپيتولاسيون از جهت تحقير ملي براي بسياري از نخبگان سياسي و ديني جامعه قابل هضم نبود و واكنش اجتماعي نسبت به آن شديد بود. ورود امام خميني به اين ماجرا مشابه ورود ميرزاي شيرازي به ماجراي تنباكو بود. كاپيتولاسيون را بايد نقطه عطف در بيداري ايرانيان و حساسيت نسبت به وابستگي به غرب دانست كه منشأ تحولات سالهاي بعد شد. علاوه بر آن منصور نيز خون خود را نثار تصويب اين لايحه نمود، لايحهاي را كه اميني و علم با هوشمندي آن را مشمول گذر زمان كرده بودند. امام خميني كه تازه از تهران به قم بازگشته بود و در منزل خود تحت نظر بود در چهارم آبان 1342 عليه اين لايحه موضع گرفت. 11 روز بعد از آن به تركيه تبعيد شد: «اگر يك آشپز آمريكائي مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد، دادگاههاي ايران حق ندارند محاكمه كنند… رئيس جمهور آمريكا بداند، بداند اين معنا را كه منفورترين افراد دنياست، پيش ملتها… آقا تمام گرفتاري ما از اين آمريكا است. تمام گرفتاري ما از اين اسرائيل است. اسرائيل هم آمريكاست. اين وكلا هم از آمريكا هستند. اين وزرا هم از آمريكا هستند. همه تعيين آنهاست. اگر نيستند چرا نميايستند در مقابل داد بزنند؟» (روحاني، 1358، ص142).
7-مستشاران آمريكايي در ايران
تعداد مستشاران آمريكائي در ايران از كودتاي 28 مرداد 1332 تا انقلاب اسلامي سيري صعودي داشت و در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي به بالاترين حد خود رسيده بود. اين مستشاران نبض ارتش، ساواك و راهاندازي تجهيزات نظامي را بر عهده داشتند و در ارائه آموزشها نيز طوري عمل ميكردند كه اصل وابستگي هميشه محفوظ بماند. طبق تحقيقات سناي آمريكا، تعداد مستشاران آمريكايي از 16 هزار نفر در سال 1972 به 24 هزار نفر در سال 1976 افزايش يافته بود. همين گزارش پيشبيني كرده بود كه در صورت تداوم روند فعلي تا سال 1980 تعداد مستشاران آمريكايي به 60 هزار نفر بالغ گردد كه اين به معناي رشد معادل ده هزار نفر در سال بود (اسناد لانه جاسوسي، جلد7، ص135). هزينه مستشاران آمريكايي مقيم ايران در سال 1356 بالغ بر 170 ميليارد ريال برآورد شده بود كه تماماً بايستي توسط ايران پرداخت ميشد و اين بيش از هزينه كل پرسنل نظامي ارتش ايران بود كه در همان سال بالغ بر 140 ميليارد ريال پيش بيني شده بود (اسناد لانه جاسوسي، جلد7، ص136).
- قضيه كاپيتولاسيون از محدود دخالتهاي آمريكاييها در امور داخلي ايران است كه قبل از آن نيز در سال 1267 هجري توسط اميركبير لغو شده بود. كاپيتولاسيون از جهت تحقير ملي براي بسياري از نخبگان سياسي و ديني جامعه قابل هضم نبود و واكنش اجتماعي نسبت به آن شديد بود. ورود امام خميني به اين ماجرا مشابه ورود ميرزاي شيرازي به ماجراي تنباكو بود.
8- جايگاه ايران در دكترين آيزنهاور وابستگي مطلق
اهميت و جايگاه ايران در دكترين امنيتي آيزنهاور، دو مرحله را پشت سر گذاشت، در مرحله اول كه سالهاي دورهي اول رياست جمهوري آيزنهاور را شامل ميشود، ايران از حيث نقش مهمي كه در استراتژي دفاع محيطي به عهده داشت، براي سياستمداران آمريكايي واجد اهميت بود كه البته اين چيزي نبود جز ادامه سياست سدبندي ترومن كه تشويق ايران در پيوستن به پيمان بغداد در اين جهت قابل توجه ميباشد. در اين مرحله آمريكا سعي داشت با تقويت نهادهاي امنيتي ايران، آسيبپذيري اين كشور را نسبت به تهديدات داخلي كاهش دهد و تا حدودي نيروهاي مسلح و ارتش ايران را براي انجام عمليات تأخيري در برابر هجوم احتمالي ارتش شوروي مهيا سازد. البته ناگفته نماند كه در اين مرحله، انگليس به خاطر پيشينه خود در ايران، كماكان از نفوذ و قدرت بيشتري برخوردار بود و آمريكا را تنها به عنوان يك رقيب و شريك كه ميتوانست در مقابله با شوروي مورد استمداد قرار گيرد، پذيرفته بود. مرحلهي دوم جايگاه و اهميت ايران در استراتژي امنيتي آيزنهاور را ميتوان حدفاصل سالهاي 1957 تا 1960 دانست. در اين مرحله ايران علاوه بر دلايل پيشين، به خاطر موقعيت استراتژيك جغرافيايياش كه مرز زميني و دريايي زيادي با شوروي داشت و علاوه بر آن به دليل تحولات سريع در كشورهاي منطقه، مورد توجه آمريكا قرار گرفت. نصب وسايل الكترونيكي، جمعآوري اطلاعات در مرزهاي شمالي ايران در سال 1957، انعقاد قرارداد دو جانبه دفاعي ايران و آمريكا در 1959 و متعاقب آن ديدار آيزنهاور از ايران و تأكيد وي مبتني بر نقش حياتي ايران در دفاع از دنياي آزاد و مقاومت در مقابل حملات تبليغاتي و سياسي دشمن و حفظ ثبات و امنيت در منطقه، همگي حاكي از گسترش روزافزون اهميت ايران در نزد سياستمداران آمريكايي بوده است (درويشي، 1376، ص101). با انعقاد قرارداد دوجانبه دفاعي 1959 بين ايران و آمريكا شايد بتوان اينگونه نتيجهگيري كرد كه آمريكا تصميم به مداخله جدي در مسائل ايران گرفته و به نوعي در برابر سلطه بيچون و چراي انگليس قد علم كرد و داشتن جاي پاي ساده را به برخورداري از نفوذ مؤثر در ايران ارتقا داد.
9- تجزيه ايران
يكي ديگر از مداخلات انگليس در ايران جداسازي بحرين بود. فشار انگليس بر ايران براي جداسازي بحرين به حدي بود كه خود مقامات ايراني بحرين را بياهميت جلوه ميدادند تا انفعال و بيارادگي دولت ايران در مواجهه با آن را موجه جلوه دهند. سرانجام در چهارم ژانويه 1969، شاه در كنفرانسي در دهلينو اعلام داشت: «كشور پهناور و غني ما نياز به گرفتن زمين با زور و حيله ندارد، كشور ما كه تجاوز را محكوم ميسازد، بديهي است خود به تجاوز مبادرت نميورزد، سياست مستقل ملي ايران بيش از پيش اين روش پسنديده را تحكيم بخشيده و بر مبناي صلحخواهي و حفظ روابط دوستانه با همه ملل و تأمين سعادت جوامع دنيا استقرار ساخته و در اين صورت جز راه مسالمتجويانه طريقي پيش نخواهد گرفت. يا مردم بحرين خواهان الحاق به ايران ميباشند يا نميباشند، اگر مايلند را عاقلانه و صحيح بر اساس مراجعه به آراي عمومي و مداخله بزرگترين مرجع بينالمللي يعني سازمان ملل متحده باز است، به صورتي دنياپسندانه ميتوانند اين راه را پيش گيرند و اين معما و مشكل را حل كنند و اگر اين راه را انتخاب نكنند و تحريكاتي در اين زمينه باشد و استعمار به صورت مختلف انجام اين نيت خيرخواهانه را مانع گردد، نه فقط اين مشكل باقي ميماند بلكه ممكن است صورت ديگري به خود بگيرد.» به هر حال شاه در اين كنفرانس به طور ناگهاني تصميم خود را مبني بر چشمپوشي از ادعاهاي ديرينه ايران نسبت به بحرين گرفت و اظهار داشت: «اگر اهالي بحرين نميخواهند به كشور من ملحق شوند ايران ادعاهاي ارضي خود را در مورد اين مجمع الجزاير پس ميگيرند و خواسته اهالي بحرين را اگر از نظر بينالمللي مورد قبول قرار بگيرد، ميپذيرد.» پس از اين بيانات، دولت ايران از دبير كل سازمان ملل متحد تقاضاي ميانجيگري و اعلام كرد نظر دبيركل را مبني بر اينكه به تصويب شوراي امنيت برسد، ميپذيرد. سپس در 21 ارديبهشت 1349 شوراي امنيت گزارش نماينده دبيركل را كه به بحرين سفر كرده بود تصويب كرد. در اين گزارش آمده بود كه: «اكثريت قاطع اهالي بحرين خواستار شناسايي هويتشان به عنوان يك كشور مستقل و داراي حق مالكيت ميباشند كه در برقراري مناسبات با ساير كشورها آزادي عمل داشته باشند.» بدين سان با تصويب مجلسين ايران در سال 49 قطعنامه مذكور پذيرفته شد و در دوران نخستوزيري هويدا قضيه بحرين براي هميشه خاتمه يافت. در 23 مرداد 1350 نيز بحرين اعلام استقلال كرد و اولين كشوري كه آن را به رسميت شناخت، ايران بود. به هر حال به اين نتيجه دست مييابيم كه شاه براي توسعه قدرت خويش در منطقه و تسلط بر آبهاي خليجفارس و درياي عمان، همزمان با خروج نيروهاي انگليسي از منطقه اين تصميم را گرفت و تجزيه بحرين را به عنوان جلب حمايت انگليس براي بازگذاشتن دست وي در حفظ امنيت خليجفارس پذيرفت. «چون دولت انگلستان در حدود 150 سال بر بحرين حاكميت داشته و يكي از مستعمرات آن به شمار ميرفته و سياست عربي كردن سكنهي ايراني الاصل بحرين نيز از طرف انگليس اعمال شده است، در نتيجه پيوند فرهنگي و احساس ملي ميان مردم ايران بر بحرين از بين رفته است. بنابراين براي استقرار حاكميت مجدد ايران بر بحرين ميبايست از نيروي نظامي استفاده كرد كه اين با سياست دولت ايران مبني بر حل اختلاف به صورت مسالمتآميز مغاير است.»(جعفري ولداني، 1376، ص432). همچنين دلايل چرخش سياست خارجي ايران به دستور اميرعباس هويدا نخستوزير وقت، توسط معاون وزير امور خارجه اين طور بيان شد:
«درست است كه ما تا به حال در بحرين حاكميت داشتهايم، ولي مسائل و دلايل سياسي گاه تغيير وضع ميدهند و از جمله در مسئله حاكميتها. وي همچنين ادعا كرد كه: معادن نفتي بحرين تمام شده در واقع از نظر اقتصادي مقرون به صرفه نيست كه ما بحرين را داشته باشيم. سوم اينكه اگر ما بخواهيم آنجا برويم مردم آنجا با ما مقابله ميكنند. چهارم اينكه، اين تمهيدي است براي اينكه بر همه خليجفارس مسلط شويم.»(پزشكپور، كيهان هوايي، ش1004، ص2). هويدا همچنين در اين رابطه اعلام كرد: «مصالح عاليه ملت ايران بيش از هر چيز و سرنوشت ما و برادران مسلمان ما در آن سوي خليجفارس ايجاب ميكرد كه از هيچ اقدامي براي دفاع در برابر استعمار فروگذاري نشود، تجزيه بحرين مظهر بارزي از سياست مستقل ماست…»(روزنامه آيندگان، 27/12/1350) همانگونه كه از انتهاي جمله هويدا بر ميآيد توجيه از دست دادن بحرين هيچ شنوندهاي را اقناع نميكند. وي معادن نفتي بحرين را تمام شده ميداند كه وضعيت امروز بحرين اين مدعا را غيركارشناسي و غيرمسئولانه ميشمارد. دولت ايران اين امر را در راستاي سياست مستقل ارزيابي ميكند. اين در حالي است كه نشان از عدم استقلال و وابستگي است. سياست مستقل هيچ موقع جدايي بخشي از كشور را تجويز نميكند. استدلالهاي شاه و نخستوزير ايران براي جدائي بحرين فقط براي فرار از افكار عمومي است. تسلط پر سر و صدا بر جزاير سهگانه ابوموسي، تنب بزرگ و كوچك كه اندكي بعد از استقلال بحرين صورت گرفت نشان از وادادگي آنان در استقلال بحرين دارد. به هر حال مسئله بحرين را بايد در راستاي تسلط انگليس بر سياست خارجي و تصميمات داخلي مسئولين ايران در آن زمان ارزيابي نمود كه برخلاف مدعاي ايرانگرايي و سياست ناسيوناليستي پهلوي اتفاق افتاد.
نتيجهگيري:
بررسيها نشان ميدهد در دوران حكومت 57 ساله پهلويها يكبار همه مردم براي حمايت از حكومت به ميدان نيامدند و هيچيك از بحرانهاي ملي در اين دوران با حضور مردم حل نشد. دوران قاجاريه و پهلويها ننگينترين دوران تاريخ ايران محسوب ميشود، اما تفاوت قاجاريها با پهلويها اين بود كه آنان وابسته نبودند، اما به خاطر ضعف تن به خواستههاي دشمنان ميدانند. پهلويها با دست غرب به قدرت رسيدند و بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 وابستگي را به حداكثر رساندند. فساد مالي و اخلاقي دربار،تسلط انگليس و آمريكا بر همه شئونات كشور، مبارزه با نمادهاي دين و دينداري و تعريف ايران در بلوك غرب، كاپيتولاسيون و تحقير ايرانيان نمونههايي است كه باعث خروش ملت ايران و پايان اين رژيم شد. اصولاً ملت ايران آنچه را قي كردهاند دو بار نميخورند و پادشاهي به امري منسوخ شده همانند عهد دايناسورها تبديل شده است.
منابع و مآخذ:
1- آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب ترجمه احمد گلمحمدي و محمدابراهيم فتاحي، نشر ني، تهران 1377
2- اسناد لانه جاسوسي، دانشجويان پيرو امام، جلدهاي 7 و 17
3- اختريان، محمد، نقش اميرعباس هويدا در تحولات سياسي- اجتماعي ايران، انتشارات علمي، تهران 1375
4- بداقي، حميدرضا، بررسي رابطه ايران و آمريكا، دانشگاه امام صادق 1371
5- بصيرتمنش، حميد، علما و رژيم رضاشاه، نشر عروج، تهران 1377
6- حسينيزاده، سيدمحمدعلي، اسلام سياسي در ايران، نشر مفيد، قم 1389
7- دخالت خارجيها در امور كشور، مركز بررسي اسناد تاريخي، زمستان 1377
8- روبين، باري، جنگ قدرت در ايران، ترجمه محمود مشرقي، نشر هفته، تهران 1363
9- راجي، پرويز، خدمت در تخت طاووس، ترجمه ح.ا.تهران، نشر اطلاعات، چاپ چهارم، تهران 1365
10- رازي، محمدشريف، آثار الحجه، نشر برقعي، قم 1332
11- فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (خاطرات)، جلد اول، تهران 1375
12- كاتم، ريچارد، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تدين، نشر كوير، تهران 1371
13- معتضد، خسرو، ناكامان سعدآباد، جلد اول، نشر زرين، چاپ دوم، تهران 1375
14- مستشاران و كارشناسان بيگانه، مركز بررسي اسناد تاريخي، تهران 1377
15- ملكي، حسين، تاريخ بيست ساله ايران، انتشارات علمي تهران، 1374
16- هايزر، رابرت، مأموريت مخفي در ايران، ترجمه محمدحسين عادلي، نشر رسا 1366
بازدیدها: 246