رزمنده و جانباز دیروز دندانپزشک خیر و جهادگر امروز
هیات: اینجا همه یک درد دارند، آن هم درد دندان؛ امانشان را بریده و برای رهایی از این درد خود را به مطب دندانپزشک رساندهاند؛ مثلا پسر کوچکی که زانوی شلوارش ۲ قالپاق (یاماخ) خورده و نشان از زلزله بودنش دارد، چنان ساکت و آرام در گوشهای نشسته و صورتش را به شانه مادر جوانش تکیه داده است تا بلکه کمی دردش فرو نشیند. یا زن و شوهر پا به سن گذاشتهای که برای ترمیم دندانهای مصنوعی حاج خانم آمدهاند و یا آقای مهندسی که قرار است از شر دندان عقل بالایی خود خلاص شود.
در اینجا تقریبا از همه اقشار مردمی میتوان دید و این بسیار جلب توجه میکند. البته چندین سوال ژورنالیستی هم در ذهنام ایجاد شده، مگر نمیگویند هزینههای دندانپزشکی زیاد است و هر کسی از عهده آن برنمیاد، نکند کار این دندانپزشک خوب نباشد؟ اما کسی که این دکتر را معرفی کرده بود از خبرگیاش زیاد تعریف میکرد، اصلا شاید هم دفترچه بیمه، هزینه درمانشان را تقبل خواهد کرد و یا الحمدالله وضعیت مردم خیلی خوب شده و مصداق سخن معروف فقر یعنی تا آرنج طلا در دست داشته باشی ولی دهانت پر از دندان خراب باشد، نیستند.
در همین افکار بودم که مرد میانسالی وارد اتاق انتظار شد و به خانم منشی گفت که یک ماهی است که خانوادگی درگیر کرونا بودیم، از اینرو قسطمان عقب افتاده و اگر امکانش باشد، امروز کمی از آن قسط را پرداخت کنم.
با خود گفتم مگر دکتر قسطی هم داریم، آن هم یک دندانپزشک؟ از خانم منشی میپرسم آقای دکتر قسطی هم معاینه میکند؟ که جواب میدهد: بله، یک دفتر حساب بزرگ برای مراجعان آقای دکتر داریم که اکثرشان قسطی است ولی هیچ زمانی برای پرداخت هزینه تعیین نمیشود و بیمار هر وقت که توانش را داشت، پول را پرداخت میکند و از نظر آقای دکتر پرداخت نکرد هم زیاد مهم نیست!.
خانم منشی سرش را کمی نزدیک تر آورده و میگوید: آقای دکتر میتوانست در بهترین نقطه شهر مطب بزند ولی او معتقد است که بالا شهر مشتریهای مخصوص به خودش را دارد. شاید یک مستضعف نتواند به آنجور جاها برود ولی اینجا شلوغترین نقطه شهر و در دسترس همه است، آقای دکتر همه جور مشتری دارد.
جلوه ای از ایثار دندانپزشک رزمنده/در این مطب دفاع مقدس ادامه دارد
با هر مصیبتی شده، یک وقت مصاحبه از آقای دکتر میگیرم تا بیشتر با این دکتر خیرخواه آشنا شوم.
صبح یک روز پاییزی به اتفاق همکارم زنگ مطب آقای دکتر پناهزاده، واقع در سهراهی امین تبریز را میزنم، همان ابتدای کلام میگوید که یونیتها نیاز به تعمیر داشت و این مصاحبه را غنیمت شمرده و تعمیرکار را دعوت کرده است تا آنها به کارشان برسند و من هم با شما صحبت کنم.
دکتر حسین پناهزاده، در سال ۱۳۴۱ در یکی از روستاهای شهرستان آذرشهر در خانوادهای مذهبی متولد شد؛ پدرش کشاورز بود و ۴ برادر و ۴ خواهر دارد. او فرزند ششم این خانواده است.
او میگوید: شاگرد زرنگ مدرسه بودم و همه تلاشم را میکردم تا خودم را به جایی برسانم. روزها به این منوال میگذشت و من در کنار درس، کمک دست پدرم کشاورزی میکردم.
دکتر پناهزاده به روزهای آغازین دفاع مقدس هم اشارهای میکند، او میگوید: کلاس چهارم دبیرستان بودم که بر خود وظیفه دانستم به جنگ بروم در حالیکه شاگرد خیلی زرنگی بودم و همه معلمان و مدیرمان مخالف اعزامم بودند و میگفتند که درس خواندن شما خود یک جهاد بزرگ است ولی برایم امنیت کشور از هر چیز دیگری اهمیت داشت زیرا تا مادامی که امنیت نباشد این درس و تخصص به دردی نخواهد خورد.
او ادامه میدهد: البته برادر بزرگترم از طریق بهداری سپاه برای ماموریتهایی به جبهه اعزام شده بود ولی در خانواده ما اولین فردی که رسما به جنگ رفته است، من هستم. مادرم از این بابت بسیار خشنود بود و حتی بلافاصله بعد اعزامم عکسم را با لباس رزمنده بزرگ کرده و در طاقچه خانهامان گذاشته بود.
آنطور که دکتر پناهزاده میگوید، او ابتدا به منطقه کردستان اعزام میشود ولی بعد از ۲ ماه درخواست حضور در جبهههای جنوب کشور را میدهد. در آن ایام شهید یاغچیان نیز که برای اعزام نیرو به شهرستان مراغه آمده بود، با انتقال آقای پناهزاده و تعدادی از دوستانش به منطقه عملیاتی جنوب موافقت میکند و آنها را نیز با خود به جنوب میبرد.
وی میگوید: بعد از اعزام به اتفاق بچههای زنجان و اردبیل یک گردانی به نام «گردان حرّ» را در سوسنگرد تشکیل دادیم که با همان گردان در عملیاتهای الی بیت المقدس ۱ و ۲ شرکت کردیم. در آن دوران زمزمههای تشکیل تیپ لشکر عاشورا به فرماندهی امین شریعتی هم شنیده میشد.
او ادامه میدهد: با اینکه در هر ۲ عملیات الی بیت المقدس حضور داشتیم ولی در مرحله آخر این عملیات قرار شد ما در یک عملیات دیگر مرتبط با آزادسازی خرمشهر وظیفه پشتیبانی را بر عهده بگیریم که الحمدالله با موفقیت روبهرو شد.
همانطور که آقای پناهزاده تعریف میکند، بعد از آزادسازی خرمشهر چند روزی را به مرخصی میآید و بعد از تجدید دیدار با خانواده دوباره به جبهه اعزام شده و در عملیات والفجر مقدماتی حضور پیدا میکند.
او میگوید: در عملیات والفجر مقدماتی دیگر رزمنده پیاده نبودم و به عنوان دوشکاچی حضور داشتم؛ قرار شد تا عملیات والفجر مقدماتی را انجام دهیم ولی به دلیل رملی بودن زمین این عملیات چندان موفقیتآمیز نبود چون خودروها داخل زمین فرو می.رفتند و مانع از حرکتشان میشد. حتی یک گروه که جلوتر از ما هم اعزام شده بود، برگشته و حتی تعدادی از دوستان هم آنجا اسیر شده بودند از اینرو اعزام ما به منطقه متوقف شد.
آقای پناهزاده که در ۲۲ فروردین سال ۶۲ عملیات والفجر ۱ به عنوان نیروی پشتیبانی عملیات نیز شرکت کرده و وظیفه دوشکاچی آن عملیات را داشت، در ادامه صحبت هایش میگوید: تعدادی از دوستانم شهید و زخمی شدند و من هم در آن عملیات به درجه جانبازی رسیدم که البته نحوه مجروحیتم هم بهنظرم شنیدنی است.
او ادامه میدهد: ساعت ۱۲ شب در حال تیراندازی با دوشکا بودم. چند نفر از دوستانم به من گفتند که از ناحیه گردن زخمی شدهام ولی من اصلا متوجه هیچ چیزی نشده بودم؛ آن لحظه دوشکا گیر کرده و من با همان گلوی زخمی شده در حال باز کردن دوشکا بودم که متوجه شدم که یک تکه از دوشکا نیست. ظاهراً تک تیرانداز بعثیها دوشکا را مورد هدف قرار داده و تیرش به آن تیکه از دوشکا برخورد و آن تیکه هم به گلوی من اصابت کرده بود که تا الان هم در گلوی من قرار دارد.
آقای پناهزاده بعد از مجروحیت به بیمارستانی در اراک منتقل میشود ولی به علت اینکه ترکش دقیقا روی شریان اصلی رگهایش قرار گرفته بود، پزشک معالجاش از درآوردن ترکش امتناع میکند از اینرو آقای پناهزاده آن یادگار را ۳۸ سال است که به همراه دارد ولی بنابه گفته خودش نمیتواند MRI برود زیرا بسیار خطرناک است.
او میگوید: همیشه بدون هیچ مرخصی و وقفه (بیش از پنج و نیم ماه حضور در مداوم در جبهه) حضور داشتم ولی مجروحیتم باعث شد تا اجازه حضور دوباره به جبهه را ندهند ولی با این حال باز هم چند دفعهای به جبهه رفتم.
آقای پناهزاده قبل از عملیات والفجر مقدماتی در کنکور سراسری شرکت کرده بود، بعد از جانبازی به او اطلاع میدهند که در کنکور قبول شده و از اینرو در رشته علوم آزمایشگاهی دانشگاه تبریز مشغول به تحصیل میشود؛ آنطور که خودش میگوید میتوانست تغییر رشته دهد و در رشته پزشکی ادامه تحصیل کند ولی آن زمان در شرایط روحی نبود که بتواند در رشته پزشکی ادامه تحصیل دهد.
او ادامه میدهد: سال ۶۴ ازدواج کردم و حین تحصیل نیز در سپاه مشغول به کار بودم. بعد از اتمام تحصیل در بیمارستان سپاه کار میکردم ولی با تشویق رفقا در سال ۶۸ دوباره کنکور داده و از دندانپزشکی تبریز قبول شدم. من این قبولی را روزی دختر بزرگم میدانم که آن زمان به دنیا آمد.
آقای پناهزاده که از سال ۷۴ به عنوان دندانپزشک فعالیت خود را شروع کرده است، میافزاید: من و همسرم همشهری هستیم و مهریه او ۸۰ هزار تومان است که آن را هم بعد از عقد به من بخشید الحمدالله ثمره این ازدواج سه دختر با حجب و حیا و مومن است همچنین به لطف پروردگار ۴ نوه دارم که البته دو نوه هم در راه است.
به اینجای حرفهایش که میرسد زنگ مطب به صدا در آمده و تعمیرکارهای یونیت هم وارد مطب میشوند و آقای دکتر به آنها میگوید که شما راحت به کارتان برسید و من هم به مصاحبه ادامه میدهم.
آقای پناهزاده میگوید: وقتی در جبهه مجروح شدم و به خانه برگشتم مدام افسوس اینکه نمیتوانم در عملیاتهای بعدی شرکت کنم را میخوردم. مادرم نیز خیلی ناراحت بود که چرا از خانواده ما کسی در جبهه نیست به همین خاطر برادر کوچکترم را به جبهه فرستاد. برادرم در عملیات رمضان حضور داشت.
به او میگویم آیا خاطره فراموش شدنی در جبهه دارید که همیشه جلوی چشمانتان باشد؟ او میگوید: شهادت دوستانم از جمله خاطرات فراموش شدنی من است؛ یکبار دوشکا گیر کرده بود و نیروهای کمکی از من خواستند تا آن را تعمیر کنم. جلوتر نیز عدهای از دوستانم در حال تیراندازی بودند، وقتی به سمت دوشکا میرفتم در یک آن خمپاره ای به محلی که من چند ثانیه پیش در آنجا نشسته بودم اصابت کرد، کانال پر از دود شد و چند نفری از دوستانم شهید شدند ولی یک ساعت بعد یکی از دوستانم که در کانال افتاده بود و ما فکر میکردیم که شهید شده از کانال بیرون آمد، ما از اینکه او شهید نشده است، خوشحال شدیم ولی نکته جالب اینجاست که فردای آن روز همان فرد در راه اعزام به منطقه عملیاتی شهید شد.
او ادامه میدهد: من با آن روحیه سر کلاس درس رشته علوم آزمایشگاهی شرکت میکردم و با اینکه دوران مدرسه شاگرد خیلی زرنگی بودم ولی در دانشگاه گاهی اوقات چنان از نظر روحی نزول کرده بودم که حتی یک معادله ساده را هم نمیتوانستم حل کنم. استادهایم خبر نداشتند که وضعیت روحی من چگونه است.
جلوه ای از ایثار دندانپزشک رزمنده/در این مطلب جهاد ادامه دارد
آقای پناهزاده از روزهای پزشکی خود و فرق آن با دوران دفاع مقدس هم میگوید: چرخه روزگار دست در دست هم داد و الان بنده به عنوان یک دندانپزشک در حال فعالیت هستم، باید برای اینکه یک پزشک موفق باشم و به وظایف خود عمل کنم ابتدا باید یک انسان خوبی باشم و اگر روزی این موضوع را فراموش کنم دیگر نباید از خود انتظار زیادی داشته باشم.
او می افزاید: روزی ۱۵ بیمار ویزیت میکنم و برای من فقط معالجه درد آنها مهم است؛ اگر پول و مالاندوزی برایم مهم باشد دیگر نه انسان خوبی خواهم بود و نه پزشک خوب.
در همین حین، تعمیرکار مصاحبه ما را قطع کرده و میگوید: من میخواهم چیزی از آقای دکتر بگویم که باعث شد تا زندگی من متحول شود؛ زیرا فکر نکنم آقای دکتر به این کارهایشان اشاره کند.
آقای تعمیرکار ادامه میدهد: روزی که من ورشکست شدم، هیچ کسی هزار تومان هم دست من نگذاشت ولی آقای دکتر به من اعتماد کرد و بدون هیچ چک و سفته و تعیین وقتی برای پس دادن بدهیام، پول زیادی به من قرض داد، من بعد ماهها و سالها آن پول را پس دادم و اگر الان دوباره روی پای خود ایستادهام به خاطر خواست خدا و وجود چنین انسان شریفی است.
از نبرد در جبهه تا جهاد در درمان
آقای دکتر پناهزاده نه تنها کار اقساطی برای بیماران نیازمند و معرفی شده از موسسه و نهادهای مرتبط با نیازمندان را انجام میدهد بلکه به اتفاق رفقای رزمندهاش که الان در کسوت پزشک هستند به مناطق محروم رفته و کارهای جهادی درمانی هم در آن مناطق انجام میدهند.
حتی بنا به گفته دستیار آقای دکتر، بارها دکتر پناهزاده مریضی داشته که نیازمند ویزیت توسط متخصص فک و دهان بوده ولی چون توانایی مالی نداشته، تمام هزینههای معالجه آن مریض توسط شخص آقای دکتر پرداخت شده است.
دکتر پناهزاده که زیاد اهل تعریف و تمجید از خود نیست سعی بر عوض کردن موضوع دارد، از اینرو آلبوم دوران دفاع مقدس را نشانم میدهد که لحظه به لحظه آن پر از داستانهایی شنیدنی است.
تعدادی از عکسهای آلبوم خاطرات دکتر پناهزاده متشکل از عکسهای موکبهای پیادهروی اربعین است، از خاطرات این عکسها هم میپرسم؛ او میگوید: قبل از شیوع کرونا در مسیر پیادهروی اربعین با کمک رزمندههای هشت سال دفاع مقدس موکب درمانی برپا میکردیم که با استقبال زیادی از جمله خود عراقیها مواجه میشد.
او میگوید: حتی چندبار موکبی به فرماندهی حاج آقا امین شریعتی در سامرا برپا کردیم، جای بسیار خطرناکی بود زیرا اهالی آن منطقه اکثرا از وهابیون هستند و دل خوشی از شیعیان ندارند، ولی ما رزمندهها در آن منطقه موکب برپا کردیم تا از این طریق نشان دهیم که شیعیان انسانهای خوبی هستند و همه مسلمانان با هم برادرند، از اینرو از طریق هماهنگی که با روسای قبایل آن مناطق داشتیم به درمان اهالی آن منطقه پرداختیم که الان رابطه نسبتا خوبی با ما دارند.
او حرفهایش را اینگونه به پایان میرساند: برای یک پزشک فرقی نمیکند که مریضاش کافر باشد یا مومن، مهم فقط انجام وظیفه انسانی و ذاتی است.
منبع: فارس
بازدیدها: 0