امام رضا علیه السّلام بنا به قول بسیارى از مورّخان، در سال ۱۴۸ و به اندکى از آنان، از جمله شیخ صدوق در سال ۱۵۳ در ۱۱ ذىقعده (یا ذى حجه و یا ربیع الاول) چشم به جهان گشوده است.در تاریخ وفات آن امام اختلاف نظر فراوانى وجود دارد. برخى سال ۲۰۲ و برخى سال ۲۰۳ را سال رحلت دانسته اند.از نظر ماه نیز کلینى و شیخ مفید ماه صفر را بدون تعیین روز یاد کرده اند. نوبختى آخرین روز ماه صفر را روز رحلت دانسته و برخى دیگر هفدهم یا بیست و سوم آن ماه و آخر ذى حجه را روز وفات دانسته اند. به نظر مى رسد که در عرف شیعه، سخن نوبختى پذیرفته شده است.
مادر آن حضرت خیزران نامیده مىشد. بعضى گفته اند که ایشان ام ولد و از اهالى نوبه بوده و اروى نام داشته و لقبش شقراء بوده است. برخى گفته اند اسم او نجمه و کنیه اش امّ البنین بود و برخى نام آن بانو را تکتم دانسته اند. نقش انگشترى آن حضرت: ما شاء الله و لا حول و لا قوّه الّا بالله بوده است.
امام رضا علیه السّلام تا سال ۲۰۱ در مدینه بودند.در رمضان آن سال وارد مرو شده و- همانگونه که گذشت- در ماه صفر سال ۲۰۳ به شهادت رسیدند.
حوادث سیاسى مربوط به امام علیه السّلام، بیشتر از دوران ولایت عهدى آن حضرت است، و از پیش از آن، موارد بسیار اندکى درباره برخوردهاى سیاسى ایشان به دست رسیده است.
در بررسی این مسأله باید هدف مأمون از این امر و موضع و برخورد امام(ع) با این مسأله روشن شود.
مأمون و اهداف او
استاد مطهری(ره) در توصیف شخصیت مأمون میگوید: «مأمون عالم ترین خلفا و بلکه شاید عالم ترین سلاطین جهان است. در میان سلاطین جهان شاید عالم تر، دانشمندتر و دانش دوستتر از مأمون نتوان پیدا کرد. و در اینکه در مأمون تمایل روحى و فکرى هم به تشیع بوده باز بحثى نیست، چون مأمون نه تنها در جلساتى که حضرت رضا شرکت مىکردند و شیعیان حضور داشتند دم از تشیع مىزده است، [در جلساتى که اهل تسنن حضور داشتهاند نیز چنین بوده است.] «ابن عبد البِر» که یکى از علماى معروف اهل تسنن است این داستانى را که در کتب شیعه هست، در آن کتاب معروفش نقل کرده است که روزى مأمون چهل نفر از اکابر علماى اهل تسنن در بغداد را احضار مىکند که صبح زود بیایید نزد من صبح زود مىآید از آنها پذیرایى مى کند، و مى گوید من مى خواهم با شما در مسأله خلافت بحث کنم. مقدارى از این مباحثه را آقاى [محمدتقى] شریعتى در کتاب خلافت و ولایت نقل کرده اند. قطعاً کمتر عالمى از علماى دین را من دیده ام که به خوبى مأمون در مسأله خلافت استدلال کرده باشد؛ با تمام اینها در مسأله خلافت امیرالمؤمنین مباحثه کرد و همه را مغلوب نمود.
…پس در اینکه در مأمون تمایل شیعى بوده شکى نیست، منتها به او مىگویند «شیعه امام کُش». مگر مردم کوفه تمایل شیعى نداشتند و امام حسین را کشتند؟! و در این که مأمون مرد عالم و علم دوستى بوده نیز شکى نیست و این سبب شده که بسیارى از فرنگی ها معتقد بشوند که مأمون روى عقیده و خلوص نیت، ولایتعهد را به حضرت رضا تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اجل طبیعى از دنیا رفت و موضوع منتفى شد. ولى این مطلب البته از نظر علماى شیعه درست نیست، قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا این مقدار صمیمى و جدى مىبود عکس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولایتعهد به این شکل نبود که بود. ما مى بینیم حضرت رضا قضیه را به شکلى که جدى باشد تلقى نکرده اند.»
آنچه از ظاهر رفتار مأمون به دست مى آید آن است که وى با ظرافت خاصى کوشید تا وانمود کند که در این اقدام، خلوص نیت دارد و از سر حق باورى نسبت به حق علویان و نیز علاقه وافرى به امام رضا علیه السّلام دارد دست به این کار زده است. ظاهرسازى مأمون به اندازهاى ماهرانه انجام گرفت که حتى بعدها، آنگونه که اربلى به سید بن طاووس نسبت داده و خود نیز تمایل آشکارى بدان نشان داده، در مسأله شهادت امام، مأمون مبرى دانسته شده و به عنوان یک فرد شیعه و یا متمایل به امام شناسانده شده است.
اربلی در همین زمینه مینویسد: «قال العبد الفقیر إلى الله تعالى عبد الله علی بن عیسى جامع هذا الکتاب أثابه الله تعالى بلغنی ممن أثق به أن السید رضی الدین علی بن الطاوس رحمه الله کان لا یوافق على أن المأمون سقى علیا ع و لا یعتقده و کان رحمه الله کثیر المطالعه و التنقیب و التفتیش على مثل ذلک و الذی کان یظهر من المأمون من حنوه علیه و میله إلیه و اختیاره له دون أهله و أولاده مما یؤید ذلک و یقرره»
ترجمه: «مؤلف کتاب على بن عیسى رحمه اللَّه می فرماید که رسیده بمن از کسى که بر قول او اعتماد هست که سید رضى الدین على بن طاوس رحمه اللَّه موافقت ننموده بر آنکه مأمون علیه اللعنه آن حضرت را زهر داده و این اعتقاد نداشت، و سید مطالعه بسیار فرموده بود و تحقیق و تفتیش بلا حد میکرد بر مثل این، و آنچه ظاهر میشد از مأمون از مهربانى و شفقت نسبت بآن حضرت و میل او بسوى وى و اختیار کردن او او را از غیر اهل و اولاد خود را مؤید قول سید است و مقرر آن.»
حتی در برخی منابع تاریخی گفته شده است که مأمون قائل به افضلیت امیرالمومنین(ع) بر سایر صحابهی رسولالله(ص) بوده است.
اما مأمون در جائی در پاسخ به اعتراض کسی که به او جهت انتخاب امام(ع) به ولایتعهدی اعتراض کرده بود؛ نیت واقعی خویش را از این امر بیان میکند.
او میگوید: «قَدْ کَانَ هَذَا الرَّجُلُ مُسْتَتِراً عَنَّا یَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ فَأَرَدْنَا أَنْ نَجْعَلَهُ وَلِیَّ عَهْدِنَا لِیَکُونَ دُعَاؤُهُ لَنَا وَ لِیَعْتَرِفَ بِالْمُلْکِ وَ الْخِلَافَهِ لَنَا وَ لِیَعْتَقِدَ فِیهِ الْمَفْتُونُونَ بِهِ أَنَّهُ لَیْسَ مِمَّا ادَّعَى فِی قَلِیلٍ وَ لَا کَثِیرٍ وَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَنَا مِنْ دُونِهِ وَ قَدْ خَشِینَا إِنْ تَرَکْنَاهُ عَلَى تِلْکَ الْحَالَهِ أَنْ یَنْفَتِقَ عَلَیْنَا مِنْهُ مَا لَا نَسُدُّهُ وَ یَأْتِیَ عَلَیْنَا مِنْهُ مَا لَا نُطِیقُهُ وَ الْآنَ فَإِذْ قَدْ فَعَلْنَا بِهِ مَا فَعَلْنَاهُ وَ أَخْطَأْنَا فِی أَمْرِهِ بِمَا أَخْطَأْنَا وَ أَشْرَفْنَا مِنَ الْهَلَاکِ بِالتَّنْوِیهِ بِهِ عَلَى مَا أَشْرَفْنَا فَلَیْسَ یَجُوزُ التَّهَاوُنُ فِی أَمْرِهِ وَ لَکِنَّا نَحْتَاجُ أَنْ نَضَعَ مِنْهُ قَلِیلًا قَلِیلًا حَتَّى نُصَوِّرَهُ عِنْدَ الرَّعَایَا بِصُورَهِ مَنْ لَا یَسْتَحِقُّ لِهَذَا الْأَمْرِ ثُمَّ نُدَبِّرَ فِیهِ بِمَا یَحْسِمُ عَنَّا مَوَادَّ بَلَائِه»
ترجمه: «این مرد در خفاى از ما، مردم را به امارت خود میخواند، ما خواستیم او را ولیعهد خود کنیم تا اینکه دعوتش براى ما باشد و مردم را بسوى ما خواند، و با قبولى ولایت عهد اعتراف بخلافت ما کرده باشد، و ملک و پادشاهى را از آن ما داند، و کسانى که گول او را خورده و مفتون او شدهاند بدانند و اعتقاد پیدا کنند که آن درست نبوده و در حقّ بشکّ افتاده و سست شوند و بدانند که آنچه مدّعى بوده، در کم و زیاد نادرست است، و امر خلافت بامضاى ضمنى او از براى ما و مخصوص ما است نه براى او، و ما ترسیدیم که اگر او را بر آن حال رها کنیم بنحوى بر ما رخنه کند و نوعى شکاف ایجاد کند که نتوانیم آن را جلو گیریم، و از ناحیه او بلائى بسر ما آید که طاقت تحمّل آن را نداشته باشیم، حال که او را ولیعهد خود کردیم و مرتکب خطائى شدیم و با بلند نمودنش، خود را مشرف بر هلاک کردیم، اکنون جائز نیست در امر او سستى بخرج دهیم و احتیاج داریم که اندک اندک فرودش آریم تا در نظر ملّت جلوه دهیم که او لیاقت این امر را ندارد، سپس فکرى بحالش کنیم که مادّه بلا را از ما قطع کند، و از فکرش خلاص شویم.»
خواجه اباصلت هروی نیز از اصحاب خاص حضرت در پاسخ به همین سوال میگوید: «وَ جَعَلَ لَهُ وِلَایَهَ الْعَهْدِ مِنْ بَعْدِهِ لِیُرِیَ النَّاسَ أَنَّهُ رَاغِبٌ فِی الدُّنْیَا فَیُسْقِطَ مَحَلَّهُ مِنْ نُفُوسِهِم»
یعنی: «اینکه او را بعد از خود قرار داد از این جهت بود که بمردم بنمایاند که آن حضرت بدنیا راغب است و وقع آن حضرت از قلوب مردم ساقط شده و اعتقادشان از او سلب شود.»
دانشمند و مورخ شهیر معاصر علامه سید جعفر مرتضی عاملی نیز عوامل زیر را جهت تحمیل ولایتعهدی بر امام(ع) از سوی مأمون برمیشمرد:
* امنیت از خطری که از جانب امام(ع) ممکن بود مأمون را تهدید کند.
* تحت مراقبت دقیق قرار دادن امام(ع) از جانب مأمون
* دور کردن امام(ع) از مردم و مردم از امام(ع) تا اسباب عزل امام(ع) از حساب اجتماعیاش را فراهم کند و جلوگیری کردن از تحت تأثیر قرار گرفتن مردم از شخصیت امام(ع)
* در امان ماندن از شورش و خشم مردم توسط تحمیل ولایتعهدی بر امام(ع)
* فرو نشستن شورشهای و قیامهای علویان
* قبول ولایتعهدی اعتراض ضمنی به مشروع بودن خلافت عباسیان است
* این امر اعتراض ضمنی امام(ع) به شرعی بودن تصرفات خلیفه است
* اینکه مأمون با این امر نشان دهد خلافتش و کارهایی که در خلافت انجام میدهد بخاطر حب ریاست نیست؛ بلکه بخاطر مصالح امت است.
* تقویت پایههای حکومت
پذیرش ولایتعهدی از سوی امام(ع)
اما از سوی دیگر امام(ع) در ابتدا از پذیرش ولایتعهدی سر باز میزد؛ اما در نهایت با اکراه و اجبار و زمانی که مأمون امام(ع) را تهدید به قتل کرد؛ ایشان ولایتعهدی را پذیرفت.
البته ابتدا مأمون اصل خلافت را به امام(ع) پیشنهاد میکند و زمانی که به رد شدید و قاطع امام(ع) مواجه میشود؛ از مسأله خلافت به مسألهی ولایتعهدی عدول میکند.
در روایتی که حاصل گفتگوی بین امام(ع) و مأمون میباشد ضمن آنکه امام(ع) پرده از علت اصلی تحمیل خلافت و ولایتعهدی از سوی مأمون برمیدارد؛ زمانی که مأمون امام(ع) را تهدید به قتل میکند؛ ایشان ولایتعهدی را مشروط به شرایطی میپذیرند.
«…فَقَالَ لَهُ فَإِنْ لَمْ تَقْبَلِ الْخِلَافَهَ وَ لَمْ تُجِبْ مُبَایَعَتِی لَکَ فَکُنْ وَلِیَّ عَهْدِی لِتَکُونَ لَکَ الْخِلَافَهُ بَعْدِی فَقَالَ الرِّضَا ع وَ اللَّهِ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنِّی أَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیَا قَبْلَکَ مَسْمُوماً مَقْتُولًا بِالسَّمِّ مَظْلُوماً تَبْکِی عَلَیَّ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ وَ مَلَائِکَهُ الْأَرْضِ وَ أُدْفَنُ فِی أَرْضِ غُرْبَهٍ إِلَى جَنْبِ هَارُونَ الرَّشِیدِ فَبَکَى الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ مَنِ الَّذِی یَقْتُلُکَ أَوْ یَقْدِرُ عَلَى الْإِسَاءَهِ إِلَیْکَ وَ أَنَا حَیٌّ فَقَالَ الرِّضَا ع أَمَا إِنِّی لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ مَنِ الَّذِی یَقْتُلُنِی فَقَالَ الْمَأْمُونُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّمَا تُرِیدُ بِقَوْلِکَ هَذَا التَّخْفِیفَ عَنْ نَفْسِکَ وَ دَفْعَ هَذَا الْأَمْرِ عَنْکَ لِیَقُولَ النَّاسُ إِنَّکَ زَاهِدٌ فِی الدُّنْیَا فَقَالَ الرِّضَا ع وَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ مُنْذُ خَلَقَنِی رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا زَهِدْتُ فِی الدُّنْیَا لِلدُّنْیَا وَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَا تُرِیدُ فَقَالَ الْمَأْمُونُ وَ مَا أُرِیدُ قَالَ الْأَمَانَ عَلَى الصِّدْقِ قَالَ لَکَ الْأَمَانُ قَالَ تُرِیدُ بِذَلِکَ أَنْ یَقُولَ النَّاسُ إِنَّ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع لَمْ یَزْهَدْ فِی الدُّنْیَا بَلْ زَهِدَتِ الدُّنْیَا فِیهِ أَ لَا تَرَوْنَ کَیْفَ قَبِلَ وِلَایَهَ الْعَهْدِ طَمَعاً فِی الْخِلَافَهِ فَغَضِبَ الْمَأْمُونُ ثُمَّ قَالَ إِنَّکَ تَتَلَقَّانِی أَبَداً بِمَا أَکْرَهُهُ وَ قَدْ أَمِنْتَ سَطْوَتِی فَبِاللَّهِ أُقْسِمُ لَئِنْ قَبِلْتَ وِلَایَهَ الْعَهْدِ وَ إِلَّا أَجْبَرْتُکَ عَلَى ذَلِکَ فَإِنْ فَعَلْتَ وَ إِلَّا ضَرَبْتُ عُنُقَکَ فَقَالَ الرِّضَا ع قَدْ نَهَانِیَ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ أُلْقِیَ بِیَدِی التَّهْلُکَهَ فَإِنْ کَانَ الْأَمْرُ عَلَى هَذَا فَافْعَلْ مَا بَدَا لَکَ وَ أَنَا أَقْبَلُ ذَلِکَ عَلَى أَنِّی لَا أُوَلِّی أَحَداً وَ لَا أَعْزِلُ أَحَداً وَ لَا أَنْقُضُ رَسْماً وَ لَا سُنَّهً وَ أَکُونُ فِی الْأَمْرِ مِنْ بَعِیدٍ مُشِیراً فَرَضِیَ مِنْهُ بِذَلِکَ وَ جَعَلَهُ وَلِیَّ عَهْدِهِ عَلَى کَرَاهَهٍ مِنْهُ ع بِذَلِک…»
ترجمه: او و گفت اگر خلافت را نپذیرى و بیعت مرا نخواهى باید ولى عهد من باشى و پس از من خلافت از آن تو باشد حضرت رضا فرمود بخدا پدرم از پدرانش از امیر مؤمنان از رسول خدا «ص» براى من باز گفت که من به زهر پیش از تو مظلومانه از دنیا می روم و فرشته هاى آسمان و فرشته هاى زمین بر من میگریند و در زمین غربت کنار هارون الرشید مدفون میشوم. مأمون گریست و عرض کرد یا ابن رسول اللَّه تا من زنده ام کى تو را میکشد و قدرت بر بدى کردن به تو دارد، فرمود اگر بخواهم بگویم که مرا می کشد توانم گفت مامون گفت یا ابن رسول اللَّه مقصودت از این گفتار اینست که خود را سبک بار کنى و این امر را از خود بگردانى تا مردم بگویند تو در دنیا زاهدى حضرت رضا فرمود بخدا از گاهى که پروردگارم عز و جل مرا آفریده دروغ نگفتم و بخاطر دنیا زهد نفروختم و من میدانم مقصود تو چیست؟ مامون گفت مقصودم چیست؟ فرمود در امانم راست بگویم؟ گفت در امانى فرمود مقصودت اینست که مردم بگویند على بن موسى زاهد در دنیا نبود و بلکه دنیا نسبت باو بیرغبت بود آیا نمىبینید که بطمع خلافت قبول ولایت عهد کرد مامون بخشم شد و گفت تو همیشه مرا بدان چه بد دارم برخورد کنى و خود را از سطوت من در امان دانى بخدا قسم اگر قبول ولایت عهد نکنى تو را بدان مجبور سازم و اگر نپذیرى گردنت را بزنم حضرت رضا فرمود خدا مرا نهى کرده که خود را بدست خود در هلاکت اندازم اگر کار بر این منوال است هر چه خواهى بکن و من آن را بپذیرم بشرط آنکه احدى را والى نکنم و احدى را معزول نسازم و رسم و قانونى را نقض نکنم و دو را دور در این کار مشاورى باشم بدین راضى شد و او را بناخواه وى ولى عهد کرد.
اما در واقع با بیان این شرایط نارضایتی خویش را از این مسأله اعلام کردند و به همه فهماندند که این مسأله از روی اجبار و اکراه بوده است نه به میل و رضایت.
همچنین امام رضا(ع) در روایت دیگری با مقایسه بین وصی و نبی از یک طرف و مقایسه مسلم و مشرک از طرف دیگر میفرمایند: «فَإِنَّ الْعَزِیزَ عَزِیزَ مِصْرَ کَانَ مُشْرِکاً وَ کَانَ یُوسُفُ ع نَبِیّاً وَ إِنَّ الْمَأْمُونَ مُسْلِمٌ وَ أَنَا وَصِیٌّ وَ یُوسُفُ سَأَلَ الْعَزِیزَ أَنْ یُوَلِّیَهُ حِینَ قَالَ اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ وَ أَنَا أُجْبِرْتُ عَلَى ذَلِکَ وَ قَالَ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ قَالَ حَافِظٌ لِمَا فِی یَدَیَّ عَالِمٌ بِکُلِّ لِسَانٍ.»
ترجمه: امام(ع) فرمود عزیز مصر مشرک بود و یوسف (ع) پیغمبر بود و مأمون مسلمان است و من وصى پیغمبر و یوسف خودش از عزیز مصر سؤال کرد که او را ولیعهد کند در آنجا که گفت اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ. و من مجبور شدم بر ولیعهدى و فرمود در قول حقتعالى اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ مقصود اینست که من حفظ کننده هستم آنچه از اموال را که در دست من آید و دانا هستم بهر زبانی.
در روایت دیگری نیز آمده است که ایشان فرمودندن: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَرَفَهَقَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا حَمَلَکَ عَلَى الدُّخُولِ فِی وِلَایَهِ الْعَهْدِ فَقَالَ مَا حَمَلَ جَدِّی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى الدُّخُولِ فِی الشُّورَى.»
ترجمه: محمد بن عرفه میگوید: به امام رضا(ع) گفتم این فرزند رسولالله(ص)، چه چیزی باعث شد شما ولایتعهدی را قبول بفرمائید؟ امام(ع) فرمود: همان چیزی که جدم امیرالمومنین(ع) را مجبور کرد وارد شورای شش نفره عمر شود.
مقام معظم رهبری-مدظله- در همین زمینه در پیام خویش به کنگره علمی امام رضا(ع) در سال ۶۳ میفرمایند: «امام از هر فرصتی، اجباری بودن این منصب را به گوش این و آن میرساند، همواره میگفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدی را قبول کردم.طبیعی بود که این سخن همچون عجیبترین پدیده سیاسی، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند که در همان زمان که کسی مثل مأمون فقط به دلیل آنکه از ولیعهدی برادرش امین عزل شده است به جنگی چند ساله دست میزند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به خاطر آن به قتل میرساند و سر برادرش را از روی خشم شهر به شهر میگرداند، کسی مثل علیبنموسیالرضا پیدا میشود که به ولیعهدی با بیاعتنائی نگاه میکند و آن را جز با کراهت و در صورت تهدید به قتل نمیپذیرد.مقایسهای که از این رهگذر میان امام علیبنموسیالرضا و مأمون عباسی در ذهنها نقش میبست درست عکس آن چیزی را نتیجه میداد که مأمون به خاطر آن این سرمایه گذاری را کرده بود.»
استفاده امام(ع) از مسأله ولایتعهدی
اما امام رضا(ع) از مسأله پیش آمده استفاده کرده و تهدید را تبدیل به فرصت کردند و خدمات فراوانی به عالم تشیع انجام دادند و موجب گسترش زیاد معارف اسلام و أهلالبیت-علیهمالسلام- در سرتاسر جهان اسلام آن زمان که بسیار گسترده و وسیع بود؛ شدند.یکی از همین استفادههای مناظرات علمی امام(ع) با اصحاب ادیان و مذاهب و مکاتب گوناگون بود.مأمون که در واقع هدف اصلیاش شکستن هیمنهی علمی امام(ع) در طول مناظرات بود؛ این مناظرات را ترتیب میداد؛ تا با شکست علمی امام(ع)، هیمنهی علمی امام(ع) و مکتب تشیع در بین مسلمین و پیروان سایر ادیان و مکاتب شکسته شود.
در روایتی وارد شده است که زمانی که مأمون به امام(ع) گفت برای مناظرات بیائید؛ و امام(ع) قبول کردند؛ پس از رفتن مأمون رو به نوفلی یکی از اصحابشان کردند و فرمودند که نظر تو در باب این مناظرات چیست؟ نوفلی که از برگزاری مناظرات میترسید و به امام(ع) عرضه داشت: «متکلّمین و اهل بدعت، مثل علماء نیستند، چون عالم، مطالب درست و صحیح را انکار نمى کند، ولى آنها همه، اهل إنکار و مغالطه اند، اگر بر اساس وحدانیّت خدا با آنان بحث کنید، خواهند گفت: وحدانیّتش را ثابت کن، و اگر بگوئید: محمّد صلى اللَّه علیه و آله رسول خداست، مىگویند: رسالتش را ثابت کن، سپس مغالطه مىکنند و باعث مىشوند خود شخص، دلیل خود را باطل کند و دست از حرف خویش بردارد، قربانت گردم، از آنان بر حذر باشید، مواظب خودتان باشید!»
اما(ع) پس از این سخن نوفلی تبسمی کردند و فرمودند: اى نوفلىّ! آیا مىترسى آنان ادلّه مرا باطل کنند و مجابم کنند؟! سپس حضرت به نوفلی فرمود: «یَا نَوْفَلِیُّ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ مَتَى یَنْدَمُ الْمَأْمُونُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا سَمِعَ احْتِجَاجِی عَلَى أَهْلِ التَّوْرَاهِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ عَلَى أَهْلِ الْإِنْجِیلِ بِإِنْجِیلِهِمْ وَ عَلَى أَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَ عَلَى الصَّابِئِینَ بِعِبْرَانِیَّتِهِمْ وَ عَلَى أَهْلِ الْهَرَابِذَهِ بِفَارِسِیَّتِهِمْ وَ عَلَى أَهْلِ الرُّومِ بِرُومِیَّتِهِمْ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْمَقَالاتِ بِلُغَاتِهِمْ فَإِذَا قَطَعْتُ کُلَّ صِنْفٍ وَ دَحَضَتْ حُجَّتُهُ وَ تَرَکَ مَقَالَتَهُ وَ رَجَعَ إِلَى قَوْلِی عَلِمَ الْمَأْمُونُ الْمَوْضِعَ الَّذِی هُوَ سَبِیلُهُ لَیْسَ بِمُسْتَحَقٍّ لَهُ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ النَّدَامَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیم»
ترجمه: حضرت فرمودند: اى نوفلىّ! مى خواهى بدانى چه زمان مأمون پشیمان مى شود؟ گفتم: بله، فرمود: زمانى که ببیند با اهل تورات با توراتشان و با اهل انجیل با انجیلشان و با اهل زبور با زبورشان و با صابئین به عبرى و با زردشتیان به فارسى و با رومیان به رومى و با هر فرقهاى از علماء به زبان خودشان بحث میکنم، و آنگاه که همه را مجاب کردم و در بحث بر همگى پیروز شدم و همه آنان سخنان مرا پذیرفتند، مأمون خواهد دانست آنچه که در صددش مىباشد، شایسته او نیست، در این موقع است که مأمون پشیمان خواهد شد.و لا حول و لا قوّه إلّا باللَّه العلیّ العظیم؛ آوازه و شهرت علمی امام(ع) تا بدنیجا پیش میرود که علمای بسیار از أهل تسنن در مدح و فضیت امام رضا(ع) مطالبی در کتب خویش بیان کردهاند.
برای نمونه ابن حبان بستی شافعی مذهب(متوفای۳۵۴ق) در کتاب ثقات خویش در مورد امام(ع) مینویسد: «علی بن موسی الرضا أبوالحسن مِنْ ساداه أهل البیت و عقلائهم و جُلّه الهاشمیین و نبلاءهم یجِب أن یعْتَبر حدیثه اذا روی عنه…قد زُرْته (قبر)مراراً کثیره و ما حَلَّتْ بی شدهٌ فی وقت مقامی بطوس فزُرْتُ قبرُ علی بن موسی الرضا صلوات اللَّه علی جده و علیه و دعوْتُ اللَّه اِزالتها عنّی إلا استجیب لی و زالَتْ عنّی تلک الشده و هذا شی ء جرّبْتهُ مراراً فوجَدْتُه کذلک، اماتَنا اللَّه علی محبه المصطفی و اهل بیته صلی اللَّه علیه و علیهم اجمعین»
ترجمه: علی بن موسی الرضا(ع)از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت و بنی هاشم است که باید حدیثش معتبر شناخته شود….من بارها قبر ایشان را زیارت کرده ام.زمانی که در طوس بودم، هر مشکلی برایم رخ می داد، قبر علی بن موسی الرضا را که درود خدا بر جدش و خودش باد زیارت و برای برطرف شدن مشکلم دعا می کردم و دعایم مستجاب و مشکلم حل می شد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفی و اهل بیتش که درود خدا بر او و اهل بیتش باد بمیراند.
این مطلب تا بدانجا پیش میرود که خود مأمون خطاب به فضل به سهل وزیرش میگوید: من من عالم تر از این مرد(یعنی امام رضا(ع)) نمیشناسم.
یکی دیگر از اقدامات مأمون جهت شکستن هیمنهی امام(ع) بحث نماز استسقاء بود.توضیح آنکه مدتی بود در مرد باران نباریده بود و مردم دچار قحطی شده بودند.مأمون از این فرصت استفاده کرده و به نزد امام(ع) میرود و از ایشان تقاضا میکند که که جهت آمدن باران نماز بخوانند؛ به این نیت که بارانی نیاید و امام(ع) در نزد مردم مفتضح شوند و مستجابالدعوه بودن امام(ع) زیر سوال برود.اما امام(ع) با این درخواست موافقت میکند و به مأمون میفرماید روز دوشنبه به صحرا میروم جهت نماز باران زیار دیشب رسولالله(ص) و امیرالمومنین(ع) را در خواب دیدم که فرمودند: «پسر جانم تا روز دوشنبه صبر کن آنگاه بصحرا رو و از خداوند طلب باران کن، خداوند متعال براى مردم باران خواهد فرستاد.و به آنان خبر ده آنچه را خداوند عزیز بتو بنمایاند که مردم بدان آگاه نیستند از موقعیّت وجود تو در میان آنان، تا تو را بشناسند و علمشان در باره تو زیاد شود، و بفضل و مقام و اعتبار تو در نزد خداوند عز و جلّ آگاه گردند.»
و از این طریق مجدداً سیاست مأمون با شکست مواجه شد.
نتیجهگیری
در این مختصر به بررسی اجمالی وقایع سیاسی عصر امام رضا(ع) پرداختیم. به نظر دیدبان مهمترین مسأله در عصر امام(ع) مسألهی ولایتعهدی از سوی مأمون بود.مأمون از این امر اهداف مختلفی را دنبال میکرد مانند کنترل امام(ع)، فرونشاندن شورشهای قیامهای علویان، شکست هیمنه امام(ع) در نزد مردم و …که امام(ع) نیز با تدابیر الهی خویش همهی این سیاستها را با شکست مواجه کردند.
از آن طرف امام رضا(ع) از فرصت بوجود آمده نهایت استفاده را در جهت نشر معارف اسلام و أهلالبیت(ع) کردند و به مناظرات علمی گوناگون با پیروان سیار مذاهب و ادیان و مکاتب پرداختند.از این رو ایشان به «عالم آل محمد(ص)» ملقب شدند.
بازدیدها: 227