رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین

رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین

خانه / پیشنهاد ویژه / رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین

یکی از بانوان گرفتار در مرداب اعتیاد با اراده قوی توانسته از گِل و لای این منجلاب رها شود و این رهایی را معجزه و لطف الهی می داند. او حالا نه تنها یک بانوی بهبودیافته اعتیاد بلکه مهندس برق و کارآفرین است.

رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین

هیات: «هنوز درک جامعه از افرادی مثل من به حدی نرسیده است که با آغوش باز پذیرایمان باشد و من هم هنوز به آن اندازه قوی نشده‌ام که با این نگاه‌های تحقیرآمیز و برچسب‌های منفی که زده می‌شود کنار بیایم».

این‌ها را زن میانسالی می‌گوید مدتی در دوران جوانی‌اش در دامان اعتیاد گرفتار شده بود، ولی حالا به گفته خودش، پاک است.

در یک روز سرد زمستانی که خیابان‌های تبریز با دانه‌های برف سفید پوش شده، با او در دفتر کارش قرار می‌گذاریم تا از دوران سخت اعتیادش بگوید.

دفترشان در زیرزمین یکی از خیابان‌های قدیمی تبریز قرار دارد؛ دفتر شیکی نیست ولی می‌توان امید و زندگی را از چهار دیواری آن احساس کرد.

می‌گوید: «تا تو وسایلت را آماده کنی، من هم یک چای ماسالای داغ برایت آماده کنم تا کمی گرم شوی.»

از او می‌پرسم که آیا می‌توانم نامتان را در گزارش بیاورم، از آشپزخانه بیرون آمده و چند ثانیه‌ای نگاهی می‌کند و با لبخندی می‌گوید: «دخترم، هنوز درک جامعه از افرادی مثل من به حدی نرسیده است که با آغوش باز پذیرایمان باشد و من هم هنوز به آن اندازه قوی نشده‌ام که با این نگاه‌های تحقیرآمیز و برچسب‌های منفی که زده می‌شود کنار بیایم، پس از آنجایی که همه بندگان خدا گل‌های زیبایی هستند از این‌رو به جای نامم بنویس یک گُل؛ گُلی که  زیر گِل لِه شد ولی بارش رحمت الهی همه آن گِل‌ها را شست.»

منم هم در راستای احترام به خواسته‌اش، اسم او را «خانم گُل» می‌گذارم تا در گزارش هم از این نام استفاده کنم.

قصه زندگی «خانم گُل»، قصه آن دسته از افرادی است که در گِل افتادند، اما در گِل‌ و لای نماندند. زنانی که با بختک اعتیاد جنگیده و آن را از دامن خود زدوده‌اند و حالا در جامعه در سلامت به زندگی‌شان ادامه می‌دهند.

روبه‌رویش می‌نشینم و شروع به صحبت می‌کند، از من می‌خواهد تا مابین حرف‌هایش سئوالی نپرسم، زیرا مرور خاطرات و یادآوری آنها به قدری سخت است که شاید یک سئوال تمام حواسش را پرت کند.

روزگاری که سیاه شد!

می‌گوید: «۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم، آن زمان دیپلم ردی بودم، همسرم نیز کارمند یک شرکت بود، وضع بدی نداشتیم ولی زندگی لوکس و لاکچری هم نداشتیم، تقریبا چند ماه اول ازدواج به خوبی و خوشی گذشت تا اینکه متوجه برخی مشکلات در زندگی‌ام شدم ولی چون سنی نداشتم، نتوانستم تصمیم درستی بگیرم یا با یک فرد عاقل مشاوره کنم.»

به باور «خانم گُل»، افکار کودکانه و عدم شناخت کافی از اعتیاد باعث شد او دیر بفهمد که شوهرش معتاد است و این را زمانی فهمید که خودش نیز با هدف نجات همسرش، پای بساط منقل او نشست!

او در این خصوص می‌گوید: «در دوران نامزدی می‌دانستم که همسرم هر از گاهی مواد مخدر مصرف می‌کند ولی آگاهی زیادی از مصرف مواد مخدر نداشتم، همسرم نیز جوری من را قانع کرده بود که فکر می‌کردم، او مواد را تفریحی مصرف می‌کند در حالی که بعدها متوجه شدم که اصلا مصرف تفریحی مواد مخدر نداریم.»

«خانم گُل»از پا منقلی‌های شوهرش نیز برایمان تعریف می‌کند: «چند ماهی از ازدواج‌مان گذشته بود و مصرف مواد همسرم از چند هفته یک بار به هر روز تبدیل شده بود، دیگر کمتر به خانه می‌آمد و بیشتر مواقع بیرون از خانه و پیش دوستان مصرف کننده خود بود و این روند برای من آزاردهنده بود تا اینکه یک تصمیم غلط و غیرعقلانی گرفتم.»

او می‌گوید: «هر وقت از همسرم می‌خواستم که بیشتر در خانه باشد و مصرف مواد خود را کمتر کند او ادعا می‌کرد که هر زمان که بخواهد می‌تواند دست از مصرف بکشد و اعتیاد و وابستگی ندارد ولی این حرف‌ها فقط گول زدن خودمان بود زیرا قدرت مواد به قدری زیاد است که زور ما به آن نمی‌رسید.»

پشیمانی را در چشمانش می‌بینم وقتی می‌گوید: «نمی‌دانم به خاطر این بود که مثلا همسرم به غیرت بیاید یا پیش خودم باشد و کمتر پیش دوستانش برود، من هم شروع به مصرف مواد مخدر کردم؛ هنوز ۲۰ سالم نشده بود که کنار همسرم نشستم و به اصطلاح عامیانه مواد زدم.»

رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین
رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین

9 سال خماری

او ادامه می‌دهد: «دفعه اول مصرفم جوری بود که فکر می‌کردم، دیگر سراغ این مواد نمی‌روم و هر وقت هم که بخواهم، می‌توانم به راحتی ترکش کنم ولی هر بار حریص‌تر از قبل مصرف می‌کردم و اصلا باورم نمی‌کردم دختری که تا ۲۰ سالگی حالش از بوی سیگار بد می‌شد و حتی به خاطر سیگار کشیدن عمویش با او دعوا هم کرده بود الان یک مصرف‌کننده مواد مخدر است.»

او می‌گوید:  «بعد از مصرف به طور کامل با خانواده‌ام قطع رابطه کردم و دلم نمی‌خواست که بفهمند ما مواد مصرف می‌کنیم در حالی که همیشه آخرین نفری که می‌فهمد معتاد است خود فرد مصرف کننده است.»

خانم گل بعد از چند ماه از مصرفش به انواع درمان‌ها و حتی فال و فال‌گیر پناه می‌برد تا بلکه بتواند خود و زندگی‌اش را نجات دهد ولی به قول خودش، زور این بیماری خیلی بیشتر از او بود و توان مقابله را از او گرفته بود.

او ادامه می‌دهد: «هیچ کدام از روش‌های قطع مصرف برای من سازگار نبود، فقط چند روز می‌توانستم مصرفم را قطع کنم در حالی که در سریال‌های ایرانی، اعتیاد را جوری نشان داده بودند که انگار با چند روز بستن به تخت می‌توان ترک کرد ولی اینها همه‌اش حرف است.»

آنطور که خانم گُل می‌گوید، در میان مصرف شدیدش متوجه بارداری‌اش می‌شود، از این‌رو تصمیم می‌گیرد که مصرف مواد را قطع کند، اما این تصمیمش دیری نمی‌پاید که با دنیا آمدن پسرش تمام می‌شود و دوباره مصرف مواد مخدر را شروع می‌کند.

می‌گوید: «آن زمان با خودم می‌گفتم که دیگر مادر شده‌ام و برای مصرف مواد مخدر روی تقویم تاریخ مشخص می‌کنم، مثلا فقط در فلان تاریخ مصرف خواهم کرد، ولی بیماری اعتیاد نه تاریخ، نه زمان و نه شرایط خاص می‌شناسد، اصلا مادری حالی‌اش نمی‌شود.»

نامه مادر معتاد به کودکش

خانم گُل تعریف می‌کند: «نوزاد کوچکم به قدری ظریف و زیبا بود که می‌دانستم او را عاشقانه دوست دارم ولی هیچ کاری از دستم بر نمی‌آمد و حتی چند دفعه‌ای به خاطر مواد در اتاق را بستم و ۲۴ ساعت از نوزاد کوچولویم خبر نداشتم، حتی یک روز برای چند ساعتی پسر سه ماه‌ام را پیش مادرم گذاشتم ولی آن چند ساعت به سه روز طول کشید و آن زمان بود که من یک نامه برای  پسرم نوشتم، الان هم آن نامه هست و جای قطره‌های اشکم روی کاغذ مانده است؛ در آن نامه به او نوشته بودم که چقدر دلم برایت تنگ شده است، چقدر دوست دارم بغلت کنم و بویت را به سینه بکشم.»

دردِ دل‌های خانم گُل تمام ندارد، آهی می‌کشد و اشک‌هایش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: «مدتی مادرم هوایم را داشت و برایمان غذا درست می‌کرد و لباس‌های چند روز مانده در لباسشویی را می‌شست ولی دیگر آنها هم خسته شده بودند و چندین دفعه از روی غم و عصبانیت به من گفت که خاک بر سرت کنم که خودت را به آتش انداختی.»

می‌ترسیدم به آئینه نگاه کنم

«اگر مواد دست پدرم می‌دادی، متوجه نمی‌شد که آرد است یا نمک، ولی دختر عزیز دُردانه‌اش نه تنها مواد را می‌شناسد بلکه مصرف‌کننده روزانه آن هم شده بود.». اینها را گفته و اضافه می‌کند: «درست است که قیافه‌ام آنچنان تغییر نکرده بود ولی کمتر به آینه نگاه می‌کردم، مخصوصا سال‌های آخر، چراکه از خودم متنفر شده بودم تا اینکه برای بار دوم باردار شدم و این دقیقا زمانی بود که مدال پسرم و حلقه ازدواجم که با ارزش‌ترین چیز برای یک زن است را فروختم و به همسرم دادم تا آن را فروخته و مواد تهیه کند.»

خانم گل ادامه می‌دهد: «چطور بگویم تا درک کنید ولی تا این حد که دیگر چه با مواد و چه بدون مواد نمی‌توانستیم زندگی کنیم و حتی یکی از اقوام ما را به خانه خود برد تا ترکمان دهد، واقعا هم ترک کردیم و آنجا ورزش می‌کردیم ولی به محض اینکه پایمان به خانه خودمان رسید بلافاصله مواد زدیم، متاسفانه این بازگشت‌های دوباره ما را بیشتر ناامید و بیچاره می‌کرد که یعنی دیگر راه بازگشتی نیست.»

نگاه به قسمت فوت شناسنامه‌

او از روزهایی که دو فرزند خود را به خواهرش سپرده بود و هر روز از خدا آرزوی مرگ می‌کرد، تعریف می‌کند: «می‌دانی خانم خبرنگار بارها شده بود که فکر می‌کردم در تاریک‌ترین و عمیق‌ترین چاه گیر افتادم که خدا هم من را نمی‌بیند؛ بارها به قسمت فوت شناسنامه‌ام نگاه می‌کردم و به خدا می‌گفتم که پس چه زمانی قرار است اینجا تاریخ وفات برایم بنویسند.»

خانم گُل حتی شنیده بود که دوستان و آشنایانش به انجمن معتادان رفته‌اند تا اعتیاد را ترک کنند اما او شنیده‌ها را ناشنیده گرفت و همچنان اراده ای برای ترک نداشت!

او به نحوه اولین آشنایی‌اش با انجمن معتادان گمنام اشاره کرده و می‌گوید: «شوهرم به واسطه همسر خواهرم با این انجمن آشنا شد ولی ما در شرایطی نبودیم که این انجمن را راه نجات خود بدانیم و زیاد هم جدی نمی‌گرفتیم، ولی به زور خواهرم یکی از جلسات این انجمن شرکت کردم و خیلی خجالت می‌کشیدم زیرا به معتادان حاضر در جلسه نگاه می‌کردم و خود را با آنها مقایسه می‌کردم و با خودم می‌گفتم که من مثل اینها نیستم و این انجمن خیلی به درد نخور است و تصمیم گرفتم تا دیگر به آن انجمن نروم.»

او ادامه می‌دهد: «چند سالی از اعتیاد من گذشته بود و انواع و اقسام روش‌ها را امتحان کردم و همیشه با بن بست روبرو شدم و بعد از آن دیگر مصرف موادم شدیدتر شد و ۴ سال موادی را مصرف می‌کردم که قبلا نمی‌کردم.»

به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد، عکس دو پسر خود را که در پیش‌زمینه گوشی‌اش است، نگاه کرده و می‌گوید: «طفلی پسرانم، ۹ سال نفهمیدم که چطور زندگی کردم، اصلا زندگی کردم یا نه.»

او می‌گوید: «بعد از ۹ سال دیگر بریدم و فکر می‌کردم به آخر خط رسیدم، دیدن همسری معتاد که به غیر از خودش، من و دو برادرش را هم در این بلا گرفتار کرده، بسیار آزاردهنده بود تا اینکه دست دو فرزندم را گرفتم و راهی خانه پدرم شدم و با خود گفتم که هرچه بادا باد و زود درخواست طلاق دادم.»

خانم گل ادامه می‌دهد: «سه و نیم ماه از دادخواست طلاقم گذشته بود و دادگاه وقت دادرسی داد و من در طول این سه و نیم ماه لب به مواد نزده بودم زیرا تا آن موقع ساقی یا مواد فروش نمی‌شناختم و همیشه مواد را همسرم تهیه می‌کرد تا اینکه دقیقا یک روز مانده به دادگاه‌مان همسرم به خاطر اینکه تست مرفین من اعتیاد را نشان دهد به زور از من خواست تا مواد مصرف کنم و من دوباره عزم و اراده خود را در برابر این مواد از دست دادم و شروع به مصرف مواد کردم.»

خانم گل در طول مدت درخواست طلاق همه تلاش خود را برای ترک مواد می‌کند و سعی داشته تا از همسرش دور شود و راهی برای پیدا کردن مواد نداشته باشد که در این حین متوجه ترک اعتیاد برادر همسرش می‌شود که به گفته خودش از همه آنها حریص‌تر در مصرف مواد بود ولی چند ماهی بود که ترک کرده و حتی کوچکترین محلی هم به خانم گل و همسرش و برادر دیگر همسرش نمی‌گذاشت.

او در این خصوص توضیح می‌دهد: «رفتارهای برادر همسرم بسیار عوض شده بود و حتی جواب سلام‌مان را هم نمی‌داد و هر جا ما را می‌دید، بلافاصله مسیرش را تغییر می‌داد تا اینکه یک روز گیرش آوردیم و دلیل این بی‌اعتنایی را پرسیدیم که گفت از طریق انجمن معتادان گمنام مصرف مواد مخدر را ترک کرده است و گام اول در این انجمن دوری از افراد معتاد و مصرف‌کننده است و به همین خاطر نباید با شما در ارتباط باشم.»

از او می پرسم چطور شد تصمیم گرفتی اعتیاد را برای همیشه ترک کنی؟ که در پاسخ می گوید: «یاد ۴ سال پیش که یکبار به جلسه انجمن رفتم و بی‌تفاوت از کنارش رد شدم افتادم، تغییر برادر همسرم نیز عین پتکی بر سرم شد که واقعا در آن انجمن مگر چه کاری می‌شود که یک فرد وابسته و بیمار به این اراده دست پیدا می‌کند، در همین تفکرات بودم که یک راهنما از انجمن معتادان گمنام در تهران( خود راهنماها هم معتادان پاک شده هستند) با من تماس گرفت و با هم رابطه دوستی برقرار کردیم تا اینکه او از من خواست تا یک جلسه از جلسات انجمن حضور پیدا کنم ولی برای من سخت بود زیرا فکر می‌کردم که کل شهر متوجه اعتیاد من خواهد شد.»

آینده‌ای که تمامش دود نشد

خانم گل اوایل درخواست راهنمایش برای شرکت در جلسات انجمن را رد می‌کند ولی وقتی آن خانم به او می‌گوید که اگر نروی، دیگر نه من نه تو، به این جلسه می‌رود ولی در آن جلسه همه فکر و خیالش به شمردن کفش‌های حاضرین سپری شده بود و مدام لب‌هایش را گاز می‌گرفت که الان این همه آدم فهمیده‌اند که معتاد هستی و دیگر آبرویی برایت نمانده!

او می‌گوید: «جلسه اول در حالی گذشت که هیچ چیزی نمی‌شنیدم و گوش‌هایم داغ شده بود ولی یک تایم دوستی مابین جلسه برگزار شد که در آن متوجه خنده‌های از ته دل معتادین شدم و این برای من خیلی عجیب بود زیرا من ۹ سال نه خندیده و نه گریه کرده بودم، حتی یکبار به خاطر خندیدن، خواهرم را کتک زده بودم که چرا می‌خندد و این دنیا چه چیز خنده‌داری دارد که او به آن می‌خندد.»

خودش که می گوید، جلسات را با ترس اینکه مبادا کسی ببیند و یا بفهمد که او معتاد است، شرکت می‌کند و شروع به اجرای قدم‌های ۱۲ گانه منشور انجمن می‌کند. خانم گُل معتقد است توسط این انجمن به شخصیت واقعی خود رسیده و ابتدا در گام اول قبول کرده که او یک معتاد است.

او آن زمان را اینگونه توصیف می‌کند: «۹ سال در حسرت چیزهایی بودم که شاید برای شما کوچک و حتی خنده‌دار باشد ولی من حسرت جارو دست گرفتن و تمیز کردن خانه‌ام را داشتم، حسرت اینکه بوی غذا از خانه‌ام بپیچد در حالیکه به علت عدم استفاده از وسایل خوراکی بعد از مدتی متوجه کپک‌زدگی آنها می‌شدم و حتی حسرت اینکه یکبار سفره انداخته و چهارنفری یک وعده غذا بخوریم در دلم مانده بود.»

به اینجای حرف‌هایش که می‌رسد، بغض گلویش را می فشارد و با گریه می‌گوید: «در طول ۹ سال اعتیادم حتی یک قند هم از خانه هیچ‌کسی برنداشته بودم ولی این اعتیاد کاری با شرافت و عزت انسان می‌کند که دیگر پیش کسی عزت و احترام نداری و به همین خاطر هر جا که پا می‌گذاشتم، سریع پول و وسایل گران‌بهای خود را پنهان می‌کردند.»

او ادامه می‌دهد: «خدا را شاکر هستم که ۱۵ سال است که آن کابوس تمام شده و رخت سیاه اعتیاد از سر من و خانواده‌ام برداشته شد چراکه خداوند من را در تاریکترین و عمیق‌ترین چاه هم دید و دستم را گرفت و توانستم خود و خانواده‌ام را نجات بدهم.»

خانم گل در خصوص اینکه زندگی فعلی او در چه شرایطی است، می‌گوید: «همان‌طور که گفتم، همسرم در یک شرکت کار می‌کرد و لطف مدیر شرکت باعث شد تا کارش را از دست ندهد و الان بازنشسته شده است و با هم یک کافه کوچک باز کرده‌ایم.»

«معتاد»ی که مهندس و  کارآفرین شد

او ادامه می‌دهد: «به لطف انجمن معتادان گمنام توانستم به همه چیزهایی که می‌خواستم برسم به طوریکه یکی از آرزوهای من ادامه تحصیل بود که بعد از ۲۲ سال محقق شد و الان دانشجوی رشته مهندسی برق هستم.»

خانم گل از غم از دست دادن پدرش هم برایم می‌گوید: «پدرم یک مرد سخت‌گیر و منضبطی بود و من درطول ۹ سال اعتیادم به قدری از او خجالت می‌کشیدم که سعی می‌کردم تا او را نبینم ولی بعد از اینکه ترک کردم باز هم جرات نزدیک شدن و رودرویی با پدرم را نداشتم تا اینکه یک روز تمام قدرتم راجمع کرده و دست‌هایش را در دستم گرفتم، هیچ وقت یادم نمی‌رود، به قدری هول شده بود که نمی‌دانست باید چه کار کند ولی آن روز ساعت‌ها همدیگر را در آغوش گرفتیم و از آن به بعد رفتار پدرم با همه بچه‌هایش تغییر کرد و دیگر خبری از آن بابای سخت‌گیر و اخمو نبود.»

یکی از نکات جالب صحبت‌های خانم گل استفاده از جملات کتاب راهنمای کارکرد قدم انجمن معتادان گمنام است و جوری آن جملات را ادا می‌کند که گویی  تک به تک آن جملات را زندگی کرده است، او در این خصوص می‌گوید: «باور کنید برای جمله به جمله آن کتاب یک معتاد جان خود را از دست داده تا من و امثال من امروز زنده بمانیم.»

از او در مورد فرزندانش هم می‌پرسم که می‌گوید: «الان هر کدام برای خود مردی شده‌اند و آن روزها را زیاد یادشان نیست ولی یکبار که در حال تهیه گزارش عملکرد انجمن بودم، پسرم با دوستان خود به خانه آمد و من سریع در حال جمع کردن آن گزارش‌ها بودم تا دوستانش متوجه نشوند که فردی در این خانه سابقه اعتیاد داشت ولی پسرم به من گفت که ازاینکه تو مادرم هستی به خودم افتخار می‌کنم و اصلا نیازی به جمع کردن این کاغذها نیست.»

تبدیل به فرد امین مردم

او این را هم اضافه می‌کند: «مهم‌تر از همه اینها من به یک فرد امین در بین دوستان و آشنایان تبدیل شدم به طوریکه هر کسی وسایل با ارزش یا پولی دارد به من می‌دهد تا نگه دارم و اکثر خواهرهایم نیز اگر کاری داشته باشند، بچه‌شان را به من می‌سپارند.»

خانم گل می‌گوید: «الان هر وقت که به خانه می‌روم اول از همه خانه را بو می‌کنم و خدا را شکر می‌گویم که از خانه‌ام نه تنها بوی دود نمی‌آید بلکه بوی زندگی و یک خانواده شاد می‌آید.»

وقتی جامعه به این درک برسد که معتادان بیمار هستند نه مجرم و نیاز به درمان دارند نه طرد، می توان با نجات یک فرد، جامعه را نجات داد، همان کاری که انجمن معتادان گمنام انجام می‌دهد.

رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین
رقص نیلوفر در مرداب | سرگذشت بانویی کارآفرین

انجمن معتادان گمنام  و 12 قدم

این انجمن نسبت به اعتیاد یک نگاه وسیعی دارد و صرفا اعتیاد را تا لحظه پاک شدن نمی‌داند چراکه طبق اصول ۱۲ گانه اش، یک فرد معتاد بیمار بوده و یک بیمار بعد از رفع بیماری‌اش از لحاظ روحی دچار یک خلاء می‌شود و اگر این مشکل روحی حل نشود قطعا آن بیماری دوباره در جانش ریشه خواهد گذاشت.

انجمن معتادان گمنام با نام اختصاری NA برگرفته از واژه The Narctics Anonymous یک نهاد خودجوش و مردمی است که از ‌سال ١٩٥٣ میلادی(١٣٣٢ هجری شمسی)، توسط افرادی که خود در چنگال اعتیاد گرفتار شده بودند، بنیانگذاری شد. این انجمن در بیشتر کشورهای جهان، ازجمله کشورهای مسلمان، با هدف کمک و نجات معتادان فعالیت می‌کند و بیش از دو میلیون عضو دارد.

انجمن معتادان گمنام فعالیت خود در ایران از سال ۱۳۶۷ و در آذربایجان شرقی از سال ۱۳۷۹ آغاز کرد و در حال حاضر  حدود ۴۰۰ هزار عضو در کشور و حدود ۳ هزار و ۵۰۰ عضو نیز در آذربایجان‌شرقی دارد. و تاکنون ۷۹ گروه جلسه بهبودی  تشکیل شده که ۷۶ گروه برای آقایان و سه  گروه جلسه برای مختص بانوان در استان آذربایجان شرقی برگزار می‌شود.

اعضای این انجمن با تشکیل جلسه های متعدد از سرنوشت مشابه و دردهای مشترک زندگی خودشان می گویند تا گام های مثبتی برای ترک اعتیاد خود و دیگران بردارد.

علاقه مندان برای عضویت در انجمن معتادان گمنام آذربایجان شرقی می توانند با شماره تلفن ۰۴۱ – ۳۲۸۴۴۷۵۸ تماس بگیرند یا از طریق آدرس اینترنتی meeting.na-iran.org ارتباط برقرار کنند.

حالا دیگر خانم گُل هایی که همچون گُل های نیلوفر در دل مرداب روئیده‌اند با کمک این انجمن در گِل و لای اعتیاد نمی مانند و دوباره به گُل های زندگی تبدیل می شوند.

منبع: فارس

بازدیدها: 0

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *