روایتی غمانگیز از شهادت کودک ۸ ساله در روز ۱۷ شهریور ۵۷
هیات: ۱۷ شهریور ۵۷ روز حکومت نظامی اعلام شده بود، اما مردم در اعتراض به سیاستهای رژیم طاغوت و وابستگی این رژیم به بیگانگان به خیابان آمده بودند. آنها دیگر ترسی از نظامیان پهلوی و گلوله و تانکهایشان نداشتند. خیابان ژاله (شهدای فعلی) در این روز نماد مقاومت در برابر ظلم و فساد طاغوت بود. نظامیان شاه برخی از خیابانهای منتهی به میدان ژاله را بسته بودند. برخی از مردم هم وقتی که میخواستند از خیابانهای اطراف به معترضان بپیوندند، راهشان بسته شده بود. حملات نظامیان شاه طوری بود که علاوه بر مبارزان گاهی کودکان و مردمی که فقط تماشاگر بودند را به ضرب گلوله به شهادت میرساندند.
عذرا جعفریپور مادر شهید مفقود دفاع مقدس «مجید مسگر طهرانی» از شاهدان عینی آن روز است مشاهداتش را این گونه روایت میکند:
منزل ما پناهگاه مبارزان بود
در دوره مبارزه مردم با رژیم طاغوت در خیابان نیروی هوایی و نزدیکی پادگان ارتش رژیم پهلوی سکونت داشتیم. با توجه به نزدیکی محل زندگیمان به پادگان محله ما همیشه تحت کنترل بود و کوچکترین حرکتی زیر نظر نظامیان شاه بود. از سال ۵۶ تحرکاتی در محله ما شروع شد و خیلی وقتها صدای تیراندازی را میشنیدیم. وقتی که تظاهراتهای علنی مردم شروع شد ما هم آرام و قرار نداشتیم. درب منزلمان به روی مبارزان باز بود.
کوکتل مولوتوف درست میکردیم و به مبارزان آب و غذا میدادیم. وقتی که میدیدیم نظامیان شاه مبارزان را تعقیب میکنند، آنها را در خانه پناه میدادیم تا اوضاع رو به راه شود. هر کاری از دستمان بر میآمد انجام میدادیم از تأمین پنبه و پارچه برای بستن زخم مبارزان انقلاب تا دادن شعار در پشت بام خانهمان. دیگر ترسی از نظامیان نداشتیم و یک وقتهایی که صدای پای سربازان رژیم را میشنیدیم، شعار مرگ بر شاه و الله اکبر سر میدادیم.
شهادت غمانگیز کودک هشت ساله
بالاخره روز ۱۷ شهریور فرا رسید. فضای ملتهب آن روز و حتی دست و پای خونین مردم، خبر از فاجعهای بزرگ در میدان را میداد. مردم در خیابان سنگربندی کرده بود. پیر و جوان و زن و مرد را در خیابان میدیدم و هر کدام میخواستند سهمی در این خیزش انقلابی داشته باشند.
روز ۱۷ شهریور همین طور که در کنار خیابان پیروزی ایستاده بودیم، صدای گریه و نالهای از یکی از کوچهها به گوش رسید. به آنجا رفتیم و دیدیم یک دختر حدود ۷ ـ ۸ ساله به خاطر گلولهای که به شکمش خورده بود، غرق بر خون، روی زمین افتاده است. مادر کودک فقط جیغ میزد و میگفت دختر من که گناهی نداشت. همسایهها و آشنایان دور مادر و کودک را گرفته بودند.
مردم، این کودک را به خانهشان رساندند، بعد هم روی جنازه او یخ ریختند تا در زمان مناسبی پیکرش را به خاک بسپارند. چون روز ۱۷ شهریور نظامیان شاه هر پیکری که روی زمین میافتاد را با خود میبردند و گاهی تحویل خانوادههایشان نمیدادند. هر وقت یاد مظلومیت آن کودک میافتم با خودم میگویم: بایذنب قتلت؟! واقعا آن کودک ۸ ساله که به سن تکلیف هم نرسیده بود گناهی نداشت که اینگونه به شهادت رسید.
مردی غرق در خون
یکی دیگر از صحنههایی که در روز ۱۷ شهریور دیدیم این بود که در محله ما یک خانم مبارزی بود. وقتی شوهرش درگیری شدید در خیابان را میبیند به آن خانم میگوید که بیا به منزل برویم! وقتی که آن آقا داشت به منزل میرفت، پشت در منزلش با گلوله نظامیان به شهادت میرسد. بعد از این ماجرا به منزل آن شهید رفتیم. پیکر شهید غرق در خون را در حیاط منزلشان گذاشته و روی آن را ملحفه کشیده بودند تا مبادا پیکر شهید به دست نظامیان بیفتد.
گلولهای که سهم من بود
با توجه به اینکه در تظاهراتهای مردمی حضور داشتم تا آستانه پیروزی انقلاب اتفاقی برایم نیفتاد تا اینکه در شب ۲۱ بهمن ۵۷ با مبارزان در خیابان بودم تا به مجروحان کمک کنیم. همین طور که در خیابان ایستاده بودم، درد شدیدی در بازوی دستم احساس کردم. ابتدا فکر کردم به دستم سنگ زدهاند. با تمام قدرت بازویم را فشار دادم اما وقتی دستم را رها کردم خون زیادی روی زمین ریخت.
و مردمی که در کف خیابان شهید شدند
با توجه به شرایط درگیریهای آن زمان، مدرسه محلهمان دیگر کاربرد درمانگاه را داشت، دوستانم من را به آنجا بردند و بعد از رادیولوژی گفتند گلوله در بازویم نمانده و نیازی به جراحی نداشت. همان جا زخم مرا پانسمان کردند و به منزل آمدم. یک روز بعد هم شنیدن خبر پیروزی انقلاب اسلامی، پایان تمام دردها و غصههایمان بود.
شهید مجید مسگر طهرانی
شهید مجید مسگر طهرانی فرزند سوم خانواده در ۲۲ فروردین ماه سال ۱۳۴۹ به دنیا آمد. او در ۱۸ فروردین ماه سال ۶۶ در عملیات کربلای هشت در منطقه شلمچه عراق به شهادت رسید و پیکرش هیچ وقت بازنگشت
منبع: فارس
بازدیدها: 0