روایت حسین بقایی از زمینگیر شدن تیپ زرهیِ قزوین در قزلحصار و مردآباد
به نقل از تیتریک، حسن بقایی (معروف به داوود) متولد ۱۳۴۱ در کرج و اصالتا یزدی است. تحصیلات ابتدایی را از مدرسه فاتح چهارصد دستگاه شروع کرد. دوران راهنمایی را در مدرسه فاتح و مقطع دبیرستان را در مدرسه بابک و دهخدا پشت سر گذاشت. برخورداری از خانواده ای مذهبی و زندگی در یکی ازمبارزترین محلات کرج، زمینه را برای حضور فعال او در صحنه ها و جریانات انقلابی فراهم کرد.
پس از انقلاب وارد دانشگاه تهران شد، اما با آغاز جنگ تحمیلی دانشگاه را رها کرد و به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه ها شد. مدتی در کامیاران، سرپل ذهاب و قصرشیرین حضور یافت و پس از آن دو دوره به جبهه جنوب رفت و در عملیات هایی چون کربلای ۴ و ۵ شرکت کرد. بقایی ضمن ارائه تفسیر جامعی از موقعیت جغرافیایی و استراتژیک کرج و استعداد آن برای اختفای انقلابیون، در مورد نوزدهم بهمن سال ۷۵ چنین در گفتگو با “تیتر۱” می گوید:
حکومت نظامی اعلام شده بود. رژیم از ارگان های نظامی کمک خواسته بود و قرار بود یک تیپ زرهی از قزوین به سمت تهران حرکت کند. مسیر اولیه این تیپ از خیابان قزوین می گذشت. به محض شنیدن این خبر، مردم همه به سمت حصارک هجوم بردند تا با موانعی همچون آجر، شن، لاستیک و آتش، از عبور ارتشی ها جلوگیری کنند.
آنها هم تغییر مسیر داده و از جاده قزل حصار به طرف پایین روانه شدند. بعد دوباره از جاده مردآباد به سمت اتوبان حرکت کردند. وقتی مردم رسیدند، تعدادی از تانک هایشان زیر پل گیر کرده بود و در حال تلاش برای عبور از پل بودند.با این تغییر مسیر ستون نظامی در دو نقطه با مردم انقلابی درگیر شده است، یکی در سه راه عباس آباد و یکی زیر پل اتوبان کرج.
من که رسیدم، همه قسمت های جاده را بسته بودند. مردم حتی عکس امام هم با خود برده بودند. زمانی که نیروها تسلیم شدند، عکس امام را به آنها داده بودند که به سینه ها و یا شیشه های ماشین هایشان بزنند. مردم آن شب تا صبح آن جا آتش روشن کرده بودند. فرمانده نظامی کرج هم خیلی مایل نبود این نیرو به تهران برسد، چرا که در حمایت از آن ها دست به اقدامی نزد.
خود ارتشی ها هم چندان رغبتی برای تهران رفتن نداشتند، شاید چون امام (ره) فتوا داده بودند که: «خدمت کردن به رژیم طاغوتی حرام است.» سربازها یکی یکی در مسیر فرار کرده بودند. از یک تیپ زرهی که شاید هزار نفر نیرو داشت، دویست نفر بیشتر باقی نمانده بود. مردم که خبردار شدند، جلوی همین عده را هم گرفتند.
نیروهای تسلیم شده به دانشکده پلیس فرستاده شدند و بعد از همان جا آن ها را مرخص کردند و رفتند. ادوات و نفربرهایشان روز بیستم توسط آقای جنتی رضوی که رهبری بخشی از مردم را بر عهده داشت، به دانشکده های کشاورزی و پلیس منتقل شد. آن جا هم با تشکیل کمیته ای، افرادی را تعیین کرده بودند تا از این ادوات نگهداری نمایند. یکی از این افراد من بودم. اگرچه شانزده سال بیشتر نداشتم، یک رودلور به من داده بودند که تا چهار-پنج سال دستم بود. البته اسلحه را دست کسانی می دادند که به آن ها اطمینان داشتند.
کرج به خاطر همین محله محله بودنش، پاتوق نیروهای چریک قبل از انقلاب بود. یعنی چریک ها و فداییان خلق در تهران عملیات می کردند و در کرج و اطرافش مخفی می شدند. هم قبل از انقلاب هم بعد از آن، بیش ترین کشفیات خانه های تیمی را ما در کرج داشتیم. در گروهی که آقای جنتی رضوی مشخص کرده بود تا از ادوات به دست آمده محافظت کنند، تعدادی از بچه های طرفدار مجاهدین خلق هم حضور داشتند.
روز بیست و یکم وقتی برادرم به خانه آمد، خیلی ناراحت بود. می گفت: «یکی از ماشین هایی که گرفته ایم، از اسلحه خالی شده و من می دانم کار کیست!» کار یکی از نیروهای مبارز بود که در زندان به مجاهدین خلق پیوسته بود. وقتی فهمیدند، او را از کمیته انقلابیون اخراج کردند. دو-سه سال بعد سلاح های مفقود شده را، در خانه های کشف شده مجاهدین خلق پیدا کردیم.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 0