روایت یک شاعر از زیارت حرم امام رضا
هیات: مرتضی حیدری آل کثیر از شاعران کشور شعری را تقدیم امام هشتم کرد.
دم باب الجوادش ایستادم باز رودررو
سلام ای شاه! من هستم…گدای یک نفس شب بو!
من آن موجم که بعد از سالها دل کندن از دریا
گرفتم ناگهان در ساحل آغوش تو پهلو
و یا آن آهوی رم کرده از گرگ گناه خویش
که دارم میزنم در پیش سلطان جهان زانو
که هرشب پای سقاخانهاش انگار میافتد
بهار از رنگ و مهر از بام و صبح از برق و ماه از رو …
خدارا شکر بین این همه پروانه میسوزم
تمنای پریدن مُردهام را میبرد هرسو
نسیم التفاتش کو؟ دل سنگ مرا اینجا
یکی باید بگرداند از این پهلو به آن پهلو
به دنبال نگاهی آشنا بودم ولی ناگاه
یکی بر شانه من زد که:
آقا جان بفرما تو…!
یکی از دوستان؛ از زائران، از خادمان..اصلاً
چه فرقی میکند وقتی که باشم میهمان او
مرا دارد به صحن خویش دعوت میکند خورشید
دلم پر میکشد ای اشکها اذن دخولم کو؟
منبع: فارس
بازدیدها: 0