روی سنگ قبرم فقط بنویسید «بسیجی شهید»

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / دفاع مقدس / روی سنگ قبرم فقط بنویسید «بسیجی شهید»

محمدحسین، بی‌ریا و شب زنده‌دار بود. در کنار سنگر رزم، برای خود قبری را حفر کرده بود و هر شب، بعد از اینکه همه به خواب می‌رفتند، درون آن قبر می‌رفت و تا صبح به نماز و ذکر خدا مشغول می‌شد.

محمدحسین در ۲۰ خردادماه سال۱۳۴۴ در شهرستان نی ریز در خانواده ای متدین قدم به عرصه وجود گذاشت. او در زادگاهش دوران تحصیل خود را از دبستان فرهنگ اسلامی آغاز کرد و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مصطفی خمینی و دوره متوسطه را در هنرستان خدمات شهید نواب صفوی گذراند. زمانی که مبارزات انقلاب را در اوج خود دید با آنکه کم سن و سال بود بر علیه رژیم با آگاهی عمیق از مفاسد و جنایات آن در تظاهرات و راهپیمائی ها شرکت می کرد به طوری که در یکی از این تظاهراتها توسط مأموران رژیم مورد ضرب و شتم قرار می گرفت .

پس از پیروزی انقلاب در سپاه پاسداران مشغول به فعالیت شد و به امر امام (ره) و به منظور دفاع از اسلام و وطن اسلامی عازم جبهه گردید .
بخانواده محمدحسین می‌گویند: قبل از عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تعصب و مردانگی او باعث شد که بارها به ستاد اعزام به جبهه مراجعه و درخواست اعزام به مناطق نبرد کند. لکن به خاطر کمی سن، مسئولین ستاد اعزام، از رفتن ایشان ممانعت کردند. در نهایت با تغییر تاریخ تولد خود در شناسنامه، موفق شد به جبهه برود. وی در مناطق عملیاتی کردستان، عملیاتفتح‌المبین، آزادسازی بستان، والفجر مقدماتی، خیبر، بدر، منطقه زبیدات، شکست حصرآبادان و عملیات والفجر ۸ حضور داشت.
همرزمان وی از خصوصیات شخصی و روحی‌اش چنین می‌گویند:
محمدحسین، بی‌ریا و شب زنده‌دار بود. در کنار سنگر رزم، برای خود قبری را حفر کرده بود و هر شب، بعد از اینکه همه به خواب می‌رفتند، درون آن قبر می‌رفت و تا صبح به نماز و ذکر خدا مشغول می‌شد. حتی یکبار در حال نماز عقرب پیشانی‌اش را گزیده و ایشان متوجه نشده بود. در عملیات بدر، ترکش خمپاره بدن نحیف او را مجروح می‌کند، بلافاصله نیروهای امدادی او را به بیمارستان مشهد منتقل می‌کنند. بعد از مدتی به هوش می‌آید و خود را بر روی تخت بیمارستان می‌بیند. با ترفندی خاص، از بیمارستان فرار می‌کند و با بدن آسیب دیده از موج انفجار و ترکش، خود را به اهواز می‌رساند و به جمع رزمندگان می‌پیوندد.
خانواده محمد حسین که اردیبهشت سال ۶۱ فرزند برومند خود محمدرضا و پس از آن حبیب را در ۲۷ بهمن ماه سال ۶۴را تقدیم انقلاب کرده بودند، چیزی نگذشت که سومین فرزند خانواده محمد حسین یک هفته بعد از شهادت حبیب (۵ بهمن ماه ۱۳۶۴ ) در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل شد.
شهید محمد حسین کردگاری در وصیت نامه خود چنین می نویسد:
«….ای خدا! من شرمم می‌آید که رهبرم و مولایم امام حسین(علیه السلام) با آن مظلومیت وآن همه مصیبت جان بدهد و من که غلام اویم، درهوای خنک و غرق در دنیا در بستر راحت جان بدهم. خدایا! سری [را] که قرار نباشد در راه دوست فدا شود همان به که به سنگ ندامت کوبیده شود و جسمی که در راه دوست تکه‌تکه نشود، همان به که زیر خاک پشیمان پوشانده گردد. خدایا! حرف زیاد دارم، اما اینک مجالش نیست. اما شما ای مردم قهرمان! ای امت رسول‌الله! ای شیعیان علی(علیه السلام)! ای رهروان امام حسین(علیه السلام)! ای عاشقان صاحب‌الزمان(عجل الله التعالی الفرج الشریف)! بدانید که امروز روزی است که اسماعیل گونه باید به قربانگاه شهادت رفت. امروز که پس از گذشت سالیان از زیر یوغ استعمار بیرون آمده‌ایم؛ می‌بینیم که ابر ظلمتها بار دیگر دست به دست هم داده‌اند و برای نابود کردن انقلاب نقشه کشیده‌اند و می‌خواهند ما را به دام بیندازند و اسلام را نابود کنند. ولی نه، اسلام از بین نمی‌رود، چون از زمان خلقت انسان بوده، تا زمان ظهور امام مهدی(عجل الله التعالی الفرج الشریف) خواهد بود و الی یوم‌القیامه. همین اسلامی که امروزه گروه‌گروه از جوانان را به سوی قربانگاه حق می‌کشاند و من هم می‌روم تا به ندای امامم لبیک گویم. چرا که هر دردی طبیبی دارد و طبیب درد روح، خداست و مطب او جبهه است.
مرا این گونه مادرم ساخته که حر باشم و در راه اسلام فدا کنم جان را، در راه هدف امام، زیرا امام عزیزمان می‌فرماید: «ما باید در راه اسلام فدا شویم». اسلامی که درخشش خون می‌خواهد و این خون جوانان است که برای آن ریزان است، خونی که رنگ آن، رنگ بهشت و در زیر آن کلید بهشت نهفته است. ….
من می‌روم تا همانگونه که سرور، شهید بهشتی مظلوم گفت: «بهشت را به بها می‌دهند، نه به بهانه». می‌دانم که شهادت انتخابی است آگاهانه که هر فرد مسلمان برای رسیدن به آن باید مبارزه کند. از مبارزه که بین ظالم و مظلوم است، گریزی نیست مبارزه‌ای که در یک سر مظلوم با شکمی گرسنه، ولی ایمانی قوی و در یک سو ظالم با همه نظام پیچیده و شکم سیر، ولی تهی از ایمان. ما می‌جنگیم و چیزی برای از دست دادن نداریم، کشته می‌شویم و به شهادت می‌رسیم. خدایا! ما جز رضای تو هدفی نداریم، تو شایسته پرستش و عبادت هستی و جز راه تو راه دیگری نخواهیم گزید. خدایا! ما در این مبارزات پی‌گیر به تو، توکل و از تو، پیروزی و مدد می‌خواهیم و شهادت را پیشه می‌کنیم.
تو ای گرگ! آمریکا، اطمینان داریم که از بین خواهی رفت و امام روحی له‌الفدا می‌گفت: «کسی که می گوید دعا کنید که ما شهید بشویم دیگر نمی‌ترسد، از اینکه آمریکا نیرو بفرستد تا آنها را شهید و به شهادت برسانند». امروز روز پیکار است و در کربلای ایران امروز، روز عملکرد آن شعارهایی است که در کوچه‌های شهر و کشورمان سردادیم و خلاصه امروز، روز فدا شدن هزاران، هزار جوان مثل علی‌اکبر است. امروز، روز قطع شدن دست و پای ابوالفضل‌ها است. بعد از این شهادت‌ها، روز اسارت زینب‌هاست. من آگاهانه رفتم زیرا خدا به من آگاهی داد تا چنین روزی را با چشم حقیقت ببینم. من بسیجی هستم و به بسیجی بودن خود افتخار می‌کنم. چرا که بسیج اردوگاه حسین(علیه السلام) است، علی‌اکبرها پرورش می‌دهد و قاسم‌ها را به کربلا می‌رساند ….
پس من به شما برادران بسیجی سفارش می‌کنم که [قدر] خودتان را بدانید که نزد حسین زهرا(علیه السلام) خیلی مقرب هستید. خدایا! شکرت که ما را به این راه داشتی تا خدمتی ناچیز در برابر نعمتهای بی‌پایانت انجام دهیم. بسیار دقت کنید برادران که غرور در قلبتان راه نیابد. شیطان شش هزار سال خدا را عبادت کرد، لکن چون تکبر ورزید و مغرور شد، رانده گشت و مردود شد. پس بکوشید که عمل خود را برای خدا خالص کنید و تنها برای او مجاهده کنید و از غرور و نخوت بپرهیزید. بدانیم که این ما نیستم که بر مردم منت گذاشته و به جبهه آمده‌ایم، بلکه این خداوند است که بر ما منت گذاشته و توفیق جهاد را به ما عطا فرموده است. خدایا! من به عشق زیارت آقا امام حسین(علیه السلام) عزم کربلا کرده‌ام و به سوی جبهه آمده‌ام بیش از این نمی‌توانم به عشق زیارت کربلا صبر کنم. به زیارت می‌روم، زیرا خوب می‌دانم در این موقعیت [راه] برای زیارت کربلا چیست؟ آن به شهادت رسیدن در راه رضای تو است.
ای برادر و خواهر! شما رسالت حسین(علیه السلام) بر دوش و پرچم اسلام بر دست، بیائید راهی را که شروع کرده‌اید، به پایان برسانید. خون پاک و مطهر شهدا شاهد کار و تلاش شماست، یک لحظه سستی، برابر با نابودی شما و اسلام است. برادر و خواهر، اگر خانه‌ات و شهرت را ویران کردند، دوباره آن را بساز، اگر فرزندت شهید شد دوباره تولید نسل کن، اگر مزرعه‌ات را آتش زدند، دوباره به زراعت بپرداز و اگر خدای ناخواسته بی‌رهبر شدی، خودت رهبر شو، اما این پرچم سرخ حسین(علیه السلام) را که امانت است محکم نگهدار و مگذار بر زمین بیفتد؛ فریاد بکش و از خدا بخواه تا تو را یاری کند تا انتقام مظلومان و مستضعفین جهان را از مستکبرین بگیری. ای ملت مسلمان! تابع رهبریت باش، نزد خودت حساب کن جز او چه کسی من و شما را از فساد ستم‌شاهی نجات داد، پس فرمان‌اش را آویزه گوش کن. شکر خدایی را که از هر نعمتی عزیزتر است، با پیروی از او به جای آور والاّ منتظر باش تا مثل قوم بنی‌اسرائیل، ذلیل و خوار شوی. از خدا بخواه تا او را برای تو و اسلام حفظ کند. امام را دعا کنید و هرگز از او جدا نشوید که راه شهیدان را تباه می‌کنید و راه دیگری نروید که به شیطان منتهی می‌شود.
اما وصیتی چند به خانواده‌ام: پدر و مادر گرامی، ای اسطوره‌های صبور در برابر مصائب! می‌دانم که مفقود شدن محمدرضا برای شما درد جانگذاری بود، ولی بعد از رفتن او برای من هم جای ماندن نیست. می‌دانم که لیاقت شهید شدن را ندارم، ولی گویا یکی به من می‌گوید باید زندگی را که برایت حیاتی ذلت بار بیش نیست ترک کنی. شما خود می‌دانید که رفتن به جبهه با من است، اما برگشتن من با خداست، هر چه او بخواهد همان خواهد شد. اگر به فیض شهادت رسیدم ناراحت نباشید، برایم دعا کنید و مرا می‌بخشید که فرزندی خوب برای شما نبودم. تنها خواهشی که دارم این است: اگر جنازه من به نی‌ریز آمد، او را به اطراف مسجد جامع کبیر ببرید تا شاید بخاطر مسجد، خداوند گناهان این حقیر را ببخشد. راضی نیستم که بر سنگ قبر من چیزی بنویسید، فقط بنویسید بسیجی شهید….»

بازدیدها: 202

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *