از ولادت تا امامت
ولادت امام حسین(علیه السلام)
سومین پیشوای شیعیان در روز سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه دیده بهجهان گشود. پس از ولادت آن حضرت، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از دیدار وی خرسند شد و او را«حسین» نامید. حسین (علیه السلام) از نظر والائی نسب و حسب از چنان مقامی برخوردار استکه هیچکس به آن مقام نمیرسد. چراکه آن حضرت از حیث نسب ممتازترین انسان استو جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)، مادرش حضرت فاطمه زهرا۳، پدرش علی مرتضی، برادرشحسن مجتبی، خواهرش زینب کبری و همسرش ـ بنا بر برخی روایات ـ شهر بانودختربزرگ یزدگرد پادشاه ساسانی است و این نسب برای احدی نیست. رشید ،طبیب،زکی ثار الله و سید الشهداء از القاب ایشان است و کنیه آن امام ابی عبدالله است.
حسین (علیه السلام) در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) (۱۱-۴ ه)
امام حسین (علیه السلام) حدود هفت سال از عمر شریف خود را در زمان حیات پیامبرگرامی اسلام سپری کرد. روایتهای بسیاری در مورد مقام ارجمند حسن و حسین درپیشگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وجود دارد، که منابع اهل سنت و شیعه به آن اشاره کردهاند.رسولخدا (صلی الله علیه و آله وسلم) سخت به حسین و برادرش اظهار علاقه کرده و با جملاتی که درباره آنهافرمودند، گوشهای از فضایل آنها را برای اصحاب بازگو کردند. اکنون در آثار حدیثی،شمار زیادی فضیلت برای امام حسین (علیه السلام) نقل شده است که بسیاری از آنها نظیر«الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه» متواتر بوده و یا فراوان نقل شده است.
حسین(علیه السلام) در عصر خلفا (ابو بکر ـ عمر ـ عثمان، ۱۱ ـ ۳۵ ه)
امام حسین (علیه السلام) پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) با حوادث تلخ و ناگواری چون ماجرایسقیفه بنی ساعده و غصب خلافت اسلامی، غصب فدک و شهادت مادرش حضرتزهرا(س) روبه رو گردید. در عصر حکومت خلفا که حدود بیست وپنج سال به طولانجامید، همراه پدر بزرگوارش امام علی (علیه السلام) در ابعاد گوناگون و جبهههای مختلف ازحریمحق و عدالت دفاع میکرد و با استفاده از هر فرصتی به مبارزه با جناح باطل و افشایماهیت دشمن و مقابله با تبلیغات انحرافی دشمنان میپرداخت. بنا به اظهار منابع،حسین(علیه السلام) در دوره خلفا به سبب عنایات و عواطف مشهوری که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) نسبتبه او دیده بودند، بسیار مورد احترام بود.
از جمله وقایعی که حسین (علیه السلام) در دوره خلافت ابوبکربن ابی قحافه (۱۳-۱۱ ه.ق)در آن مشارکت داشت، این بود که آن حضرت که در آن هنگام دوران کودکی را میگذراند،همراه برادرش حسن (علیه السلام) در معیت مادرشان حضرت زهرا۳ برای مطالبه فدک، نزدابوبکر رفتند و به عنوان شاهد، گواهی دادند که فدک از آن فاطمه۳ است. به گونهای کهخلیفه پذیرفت ولی با مداخله عمر گواهی آنان مورد قبول واقع نشد. یکی دیگر از مواردفعالیت حسین(علیه السلام)، همراهی با اقدامات پدر برای گرفتن حق خود (خلافت و رهبری امت)بود. در دوران خلافت عمر بن خطاب (۲۳-۱۳ ه .ق) نیز روایتهای بسیاری در مورداعتراض حسین (علیه السلام) به خلیفه در مورد غصب مقام خلافت آمده است.
در مورد شرکت امام حسین (علیه السلام) در فتوحات دوران خلفا اتفاق نظر وجود دارد،برخی منابع معتقدند که آن حضرت و برادرش امام حسن (علیه السلام) در فتح طبرستان و شمالآفریقا مشارکت فعال داشتهاند. نکته دیگری که در دوران خلافت عمر در مورد امامحسین (علیه السلام) مطرح است، ازدواج آن حضرت با شهربانو ،یکی از دختران یزدگرد سوم،آخرین پادشاه ساسانی است، که در این مورد هم نظرات مختلف و گاه متضادی ابرازشدهاست.
امام حسین (علیه السلام) که در دوران خلافت عثمان بن عفان (۳۵-۲۳ ه .ق) دورانجوانی را میگذراند، در همراهی با پدر و برادرش ،هیچ گاه خلافت و روش عثمان رانپذیرفت، بنا به اظهار منابع، وقتی خلیفه سوم، ابوذر غفاری ـ یکی از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ـرا به سبب اعتراض به روش وی از مدینه به ربذه تبعید کرد، با وجود دستور خلیفه مبنی برعدم بدرقه ابوذر، علی (علیه السلام) همراه جمعی از یاران ،از جمله حسن و حسین به بدرقه ابوذرشتافتند و در همان هنگام امام حسین (علیه السلام) طی سخنانی، آشکارا مخالفت خود را با روشعثمان اعلام کرد. در ماههای پایانی خلافت عثمان و زمانی که شورشیان، خانه خلیفه رامحاصره کردند و مانع رسیدن آب به خانه خلیفه شدند، کسانی که قدرت داشتند تا راهیاز میان شورشیان باز کرده و به خانه عثمان آب برسانند، امام حسن و حسین ۸ بودند.
حسین (علیه السلام) در دوره خلافت علی(علیه السلام) (۴۰-۳۶ ه)
پس از قتل عثمان مردم به خانه علی (علیه السلام) هجوم بردند و خواهان بیعت با آنحضرت شدند. امام ـ که در ابتدا حاضر به پذیرش خلافت نبود، پس از اصرار فراوان مردمو قبول شرایط امام از سوی مردم ـ زمام امور خلافت را در دست گرفت و در طول چهارسال و نه ماه خلافت خویش، در دو بخش اقدامات اصلاحی (اجرای عدالت و از بین بردنفاصلههای ناروای طبقاتی) و اقدامات سیاسی و نظامی (جنگ با سه گروه ناکثین،قاسطین و مارقین) به فعالیت پرداخت. حسین (علیه السلام) در این دوران در تمام فعالیتهایسیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی مشارکت فعال داشت. به نوشته منابع تاریخی درجریان جنگ جمل (با گروه پیمان شکن یا ناکثین) که در سال سی و ششم هجری قمریدر نزدیکی بصره رخ داد، امام حسین (علیه السلام) نقش مهمی داشت، چنان که فرماندهی جناحراست سپاه امیر المومنین را برعهده داشت و رشادتهای زیادی از خود نشان داد.
در جنگ امام علی (علیه السلام) با گروه قاسطین یا ظالمین (جنگ صفین) که از ماه رجبسال ۳۶ هجری قمری آغاز و در صفر سال ۳۷ هجری قمری با ماجرای حکمیت پایانیافت، حسین (علیه السلام) قبل از جنگ با خطبههای آتشین خود، مردم کوفه را برای مقابله بامعاویه بسیج میکرد و در جریان جنگ نیز شجاعتها و دلاوریهای زیادی از خود نشانداد، چنان که امام علی (علیه السلام) پیوسته مراقب بود تا آسیبی به آن حضرت وبرادرشحسن۸ نرسد و همیشه میفرمود: «برای حفظ نسل رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مراقب آنانباشید.»
از آن حضرت خطبهای در جنگ صفین نقل شده است که ضمن آن مردم را بهجنگ ترغیب میکردند. امام حسین (علیه السلام) در همان مراحل مقدماتی جنگ صفین، درگرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت. امام علی (علیه السلام) پس از آن پیروزیفرمود:«هذا اول فتح ببرکه الحسین.» بعد از پایان جنگ و ماجرای حکمیت نیز امامحسین (علیه السلام) یکی از شاهدانی بود که امام علی (علیه السلام) برای نظارت بر روند مذاکرات او رابرگزید.
امام حسین (علیه السلام) در جنگ نهروان با گروه مارقین (خوارج) که در سال ۳۸ هجریقمری صورت گرفت، نیز نقش فعال داشته و سمت فرماندهی بخشی از سپاه را به عهدهداشته است.
آن حضرت در دوره خلافت علی (علیه السلام) ضمن نقش پر تلاش در امور نظامی در اموردیگر نیز مشارکت فعال داشت که از آن جمله میتوان به آموزش و تعلیم قرآن، رسیدگیبه نیازمندان، حل وفصل امور سیاسی، قضایی و اجتماعی اشاره کرد.
حسین (علیه السلام) در دوره خلافت و امامت برادرش (۵۰-۴۰ ه)
پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام) در بیست و یکم ماه رمضان سال ۴۰ هجریقمری، بنا به وصیت آن حضرت، مسلمانان با فرزند بزرگ ایشان حسن (علیه السلام) به عنوانخلیفه بیعت کردند. حسین (علیه السلام) در طول دوران کوتاه خلافت پدرش و دوران ده سالهامامت برادر بزرگوارش، پیوسته در کنار آن حضرت قرار داشت؛ هنگام حرکتامامحسن(علیه السلام) برای جمع آوری سپاه به منظور مقابله با معاویه، امام حسین (علیه السلام) همراهبرادر بود و پس از آنکه امام مجتبی مجبور به صلح با معاویه شد، با برادرش حسین (علیه السلام) دراین مورد به مشورت پرداخت.
از امامت امام حسین ( ع) تا آغاز قیام
امام حسین (علیه السلام) در عصر خلافت معاویه (۶۰-۴۰ ه .ق)
پس از صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه و بعد از آنکه حضرت به ناچار از خلافتکنارهگیری کرد، معاویه بن ابوسفیان نوزده سال و هشت ماه (۶۰-۴۰ ه .ق) بر مسندخلافت نشست. حدود ده سال از این دوران مقارن با امامت امام حسن (علیه السلام) و حدود دهسال دیگر هم زمان با امامت امام حسین (علیه السلام) بود. امام حسین در دوره امامت برادرش، بهطور کامل از سیاست وی دفاع کرد. آن حضرت در برابر در خواستهای مکرر مردم عراق،برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأی آناننشده و فرمودند:«تا وقتی معاویه زنده است نباید دست به اقدامی زد.» معنای این سخنآن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمل کردند.
اگر چه امام خود را متعهد به پیمان صلح با معاویه میدانست و نمیخواست پیمانشکنی کند ولی در مواقع لازم به مبارزه با معاویه و عمالش میپرداخت که از آن جملهمیتوان به پاسخ قاطع امام به نامه معاویه ـ که به دنبال گزارش مروان بن حکم(حاکممدینه) در مورد فعالیتهای امام برای آن حضرت فرستاده بود، و نیز سخنرانی کوبنده امامحسین (علیه السلام) در مراسم حج سال ۵۸ هجری قمری در جمع گروه کثیری از صحابه و تابعیندر افشای حکومت بنی امیه ومصادره اموال به منظور غیرمشروع جلوه دادن حکومتمعاویه و مخالفت شدید امام با انتصاب یزید به ولایتعهدی ازسوی معاویه ـ اشاره کرد.
پانزدهم رجب سال ۶۰ هجری (مرگ معاویه و آغاز خلافت یزید)
معاویه بن ابوسفیان در نیمه ماه رجب سال ۶۰ هجری قمری در شام از دنیا رفت.هنگام مرگ وی فرزندش یزید در حوارین به سر میبرد. معاویه وصیت نامهای به اینمضمون خطاب به یزید نوشت: «به اطلاع او برسانید که من بر او جز از چهار مرد بیم ندارمو آنان حسین بن علی و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالله بن زبیرهستند، اما حسین بن علی، خیال میکنم مردم عراق او را رها نکنند و وادار به خروج کنند.اگر چنین کرد بر او در گذر…» یزید چون به دمشق رسید و زمام امور خلافت را در دستگرفت به نوشته یعقوبی «به عامل مدینه، ولید بن عتبه بن ابی سفیان نوشت: هنگامی کهنامهام به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آن دو بیعت بگیر،پس اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهای آن دو را نزد من بفرست، مردم را نیزبه بیعت فراخوان و اگر سرباز زدند، همان حکم را درباره آنان اجرا کن.»
بیست وهفتم رجب سال ۶۰ هجری
(ملاقات امام حسین (علیه السلام) با ولید بن عتبه ولی مدینه)
چون نامه یزید به ولید بن عتبه، فرماندار مدینه رسید، ولید با مروان حکم (والیسابق مدینه) در این مورد به مشورت پرداخت.«مروان گفت: از ناحیه عبدالله بن عمروعبدالرحمن بن ابوبکر مترس که آن دو خواستار خلافت نیستند، ولی سخت مواظبحسین بن علی و عبدالله بن زبیر باش و هم اکنون کسی بفرست، اگر بیعت کردند که چهبهتر و گرنه پیش از آنکه خبر آشکار شود و هر یک از ایشان جایی بگریزد و مخالفت خودرا ظاهر سازد گردن هر دو را بزن. » ولید، عبدالله بن عمر و بن عثمان را که نوجوانی بود،دنبال امام حسین (علیه السلام) و عبدالله بن زبیر فرستاد. هنگامی که پیام آور والی مدینه نزد امامآمد ،آن حضرت متوجه مرگ معاویه گردید، لذا تنی چند از دوستان و غلامان خویش راجمع کرد و همراه خود به دار الاماره برد تا در صورت وجود خطر آنان را به کمک بطلبد.
طبری مینویسد:«حسین بیامد و بنشست، ولید نامه را به او داد که بخواند و خبرمرگ معاویه را داد و او را به بیعت خواند. حسین گفت :انالله انا الیه راجعون، خدا معاویه رارحمت کند و تو را پاداش بزرگ دهد، اینکه گفتی بیعت کنم، کسی همانند من به نهانیبیعت نمیکند، گمان ندارم به بیعت نهانی من بس کنی و باید آن را میان مردم علنیکنیم. گفت: آری. گفت: وقتی میان مردم آیی و آنها را به بیعت خوانی ما را نیز به بیعتبخوان که کار یکجا شود. ولید که سلامت دوست بود گفت: به نام خدای برو تا با جمع مردمبیایی.» امام پس از خارج شدن از فرماندهی مدینه تصمیم به خروج از مدینه و حرکتبهسوی مکه گرفت.
همان شب عبدالله بن زبیر از مدینه خارج شد، فردای آن روز ماموران حکومتیدنبال او رفتند و شب بعد نیز امام حسین (علیه السلام) تصمیم به ترک مدینه گرفت و خواهرشزینب و ام کلثوم و برادر زادگانش و برادرانش، جعفر و عباس و عموم افراد خانوادهاش که درمدینه بودند، همراه ایشان رفتند غیر از محمد بن حنفیه که در مدینه ماند. ابن عباس همچند روز پیش از آن به مکه رفته بود.
بیست وهشتم رجب سال ۶۰ هجری (خروج امام از مدینه به سوی مکه )
امام حسین (علیه السلام) در شب یکشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال ۶۰ هجری بهاتفاق همراهان از مدینه عازم مکه شدند؛ حضرت هنگام خروج از مدینه وصیت نامهاینوشت و به برادرش محمد حنفیه داد وپس از حمد وثنای خداوند اهداف و انگیزههای خودبرای خروج از مدینه را بیان فرمودند.
سوم شعبان سال ۶۰ هجری (ورود امام حسین (علیه السلام) وهمراهانش به مکه)
امام و یارانش در شب جمعه سوم شعبان سال ۶۰ هجری قمری وارد شهر مکهشدند. «هنگامی که امام وارد مکه شد، مردم شهر بسیار خشنود شدند و حتی ابن زبیر، کهخود داعیه رهبری داشت در نماز امام و مجلس حدیث او شرکت میکرد. مکه پایگاه دینیاسلام بود و طبعا توجه بسیاری را به خود جلب میکرد. در آنجا امام با افراد وشخصیتهای مختلف در تماس بود وعلل عدم بیعت خود با یزید را بیان میکرد. درهمین روزها که دمشق نگران کسانی بود که بیعت نکرده و در حجاز بودند، در کوفه حوادثیمیگذشت که از طوفان سهمگین خبر میداد.
شیعیان علی (علیه السلام) که درمدت بیست سال حکومت معاویه صدها تن کشته دادهبودند و همین تعداد یا بیشتر از آنان در زندان به سر میبردند، همین که از مرگ معاویهآگاه شدند ، نفسی راحت کشیدند. ماجراجویانی هم که ناجوان مردانه علی (علیه السلام) را کشتند وگِرد پسرش را خالی کردند تا دست معاویه در آنچه میخواهد باز باشد، همین که معاویه بهحکومت رسید و خود را از آنان بی نیاز دید به آنان اعتنایی نکرد، از فرصت استفاده کردندو در پی انتقام برآمدند تا کینهای که از پدر در دل دارند از پسر بگیرند .دستهبندیشروعشد شیعیان علی در خانه علی سلیمان بن صرد خزاعی گرد میآمدند. سخنرانیهاآغازشد.
سرانجام تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه دعوت کنند. در مدت امامت سه ماههامام حسین (علیه السلام) نامههای فراوانی از کوفه برای آن حضرت رسید که مضمون نامهها اینبود: «کوفه و عراق آماده برای آمدن شماست. ما همه در انتظار تو هستیم و تو را یاریخواهیم کرد.» یعقوبی مینویسد:«حسین به مکه رفت و چند روزی بماند .مردم عراق به اونامه نوشتند و پی در پی فرستادگانی روانه کردند و آخرین نامهای که از ایشان بدو رسید،نامههای ابن هانی و سعید بن عبدالله حنفی بود:«بنام خدای بخشاینده مهربان، بهحسین بن علی، از شیعیان با ایمان و مسلمانش، اما بعد، پس شتاب فرما که مردم تو راانتظار میبرند و جز تو پیشوایی ندارند، شتاب فرما والسلام.»
پانزدهم رمضان سال ۶۰ هجری (اعزام مسلم بن عقیل به کوفه)
وقتی که تعداد نامههای کوفیان از حد متعارف گذشت، حسین (علیه السلام) لازم دیدعراقیان را بیش از این منتظر نگذارد. بنابراین پاسخی بدین مضمون برای کوفهنوشت:«هانی وسعید آخرین فرستادگانی بودند که نامههای شما را برای من آوردند. به مننوشتهاید نزد ما بیا که رهبری نداریم. من برادر و پسر عمویم مسلم بن عقیل را نزد شمامیفرستم تا مرا از حال شما و آنچه در شهر شما میگذرد خبر دهد»
پنجم شوال سال ۶۰ هجری (ورود مسلم به کوفه)
امام، مسلم بن عقیل را همراه تنی چند به سوی کوفه روانه کرد. مسلم پس ازپیشامدهای بسیار در پنجم شوال سال ۶۰ هجری وارد شهر کوفه شد. چون مسلم به کوفهرسید، مردم نزد وی آمدند و با او بیعت کردند .و پیمان بستند و قرار نهادند و اطمینان دادندکه او را یاری و پیروی و وفاداری کنند.
یازدهم ذی القعده سال ۶۰ هجری (رسیدن نامه مسلم به امام حسین (علیه السلام))
مسلم پس از ورود به کوفه در خانه «مختار بن ابی عبیده ثقفی» ساکن شد .مردمکوفه دسته دسته به خانه مختار میآمدند و مسلم نامه حسین را برای آنان میخواند وآنان میگریستند و بیعت میکردند. درمورد تعداد افرادی که درمدت اقامت مسلم در کوفهبا وی بیعت کردند میان مورخان اتفاق نظر وجود ندارد. بیشترین رقم را حدود یک صدوبیست هزار نفر و کمترین رقم را دوازده هزار نفر نوشتهاند. مسلم وقتی استقبال مردم وآمادگی آنان را برای یاری امام مشاهده کرد نامهای به این مضمون به امام حسین (علیه السلام)نوشت:«براستی که مردم این شهر گوش به فرمان و در انتظار رسیدن تواند.» بنابراین امامتصمیم گرفت تا از حجاز روانه عراق شود.
در آن روزها اوائل ذی الحجه امام از حادثه دیگری آگاه شد که او را به بیرون رفتناز حجاز مصممتر ساخت او دانست که فرستادگان یزید خود را به مکه رساندهاند تا درمراسم حج بر وی حمله کنند و ناگهان او را بکشند.
هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری (حرکت امام از مدینه به عراق )
امام حسین (علیه السلام) پس از دریافت نامه مسلم بن عقیل و احساس خطر از دژخیمانیزید، احرام حج خود را به عمره تبدیل کرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بیرون آمدو در روز سه شنبه روز ترویه (هشتم ذی الحجه سال ۶۰ ه . ق) پس از شصت وپنج روزاقامت در مکه به اتفاق حدود هشتادو شش نفر مرد از شیعیان و دوستان و خانواده خود ازمکه بیرون آمده و به سوی عراق حرکت کرد. از سوی دیگر خبر ارسال نامههای مردمکوفه و دعوت از امام حسین (علیه السلام) برای آمدن به آن شهر یزید را نگران ساخت و پس ازمشورت با مشاوران خود تصمیم گرفت تا «نعمان بن بشیر» را از حکومت کوفه معزول و«عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره را با حفظ سمت به حکومت کوفه منصوب نماید.
عبیدالله پس از دریافت فرمان یزید مبنی بر انتصاب وی به حکومت کوفه بهاتفاق تعدادی از همراهانش به صورت مخفیانه وارد کوفه شد تا ضمن آزمایش واکنشمردم و میزان علاقه آنان به امام حسین (علیه السلام)، رهبران مخالفان یزید را شناسایی نماید.مردم کوفه که با استبداد شدید عبیدالله بن زیاد مواجه شدند به تدریج مسلم را تنهاگذاشته و از بیعت خود عقب نشینی کردند.
مدتی بعد، پس از شناسایی محل استقرار مسلم، ایشان از خانه مختار به خانه«شریک بن اعور» رفت. شریک چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانه «هانی بن عروه»رفت. اما عبیدالله که به وسیله جاسوسان خود از مخفی گاه مسلم و ارتباط او با یاران وهوادارنش مطلع شده بود، هانی را احضار و پس از شکنجه زندانی نمود.
هشتم ذی الحجه سال ۶۰ هجری (خروج مسلم بن عقیل با چهار هزار نفر ازهمراهانش از کوفه)
همین که خبر دستگیری و زندانی شدنی هانی در شهر منتشر شد، مسلم دانستکه دیگر درنگ جایز نیست و باید از نهانگاه بیرون آید و جنگ را آغاز کند. پس جارچیانخود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشتهاند از هیجده هزار تن که با او بیعت کرده بودندچهار هزار تن در خانه هانی و خانههای اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دستههایی تقسیم کرد و هر دستهای را به یکی از بزرگان شیعه سپرد. دستهای از این جمعیتبه قصر ابن زیاد روانه شدند، ولی ابن زیاد موفق شد آن مردم بی تدبیر را با ایجاد اختلافو استفاده از حربه تهدید متفرق سازد. نتیجه این شد که در شامگاه آن روز جز سی تن با اونماندند. چون نماز مغرب را خواند. یک تن از یاران خود را همراه نداشت.
مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها دید در کوچههای کوفه سرگردان شد، درحالی که گروه زیادی در جستجوی وی بودند، تا سرانجام زنی به نام «طوعه» که از شیعیانعلی (علیه السلام) بود او را درون خانه برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وی از وجود مسلم در خانهمطلع شد و به ماموران عبیدالله خبر داد. همین که ابن زیاد پناهگاه مسلم را دانست،«محمد اشعث» را با شصت یا هفتاد تن برای دستگیری وی فرستاد .مسلم پس ازدرگیری با ماموران ابن زیاد ونشان دادن رشادتها و شجاعتهای بسیار مجروح ودستگیر شد و در روز نهم ذی الحجه سال ۶۰ هجری قمری به همراه هانی به دستور ابنزیاد به شهادت رسید.
امام حسین (علیه السلام) در مسیر خود از مدینه به کربلا ابتدابه منزل «ذات عرق »رسید کهدر ذات عراق «بشر بن غالب اسدی» که از عراق میآمد با سید الشهداء ملاقات کرد و ازاوضاع عراق باخبر شد. در همین منزل بود که فرزدق رسید وسئوال کرد: یابن رسول الله درموقع حج چرا عجله کردی ؟امام پاسخ داد: اگر من شتاب نمیکردم در مکه مرا دستگیرمیکردند و با ریختن خون من در خانه خدا احترام کعبه را از بین میبردند. آن گاه حضرتاز اوضاع کوفه وعراق سوال کرد، فرزدق پاسخ داد: دلهایشان با تو و شمشیرهایشان علیهتوست.»
سپس کاروان امام از ذات عراق به سمت «حاجز» (که وادیی است در مکه که مردمکوفه وبصره برای رسیدن به مدینه از این راه میروند و منزل و فرودگاه حجاج است)حرکت کرد. در این منزل بود که امام نامهای به اهل کوفه نوشت (و آن در واقع پاسخ نامهمسلم بن عقیل بود) و خبر حرکت امام و همراهانش ازمکه به سمت عراق به اهالی اطلاعداده شد.و سپس حسین (علیه السلام) نامه را به «قیس بن مسهر صیداوی» داد تا همراه عبداللهبن یقطر به کوفه برساند. قیس وهمراهش چون به قادسیه رسیدند، جاسوسان عبیداللهآنان را شناسایی کردند،و «حصین بن نمیر تمیمی» را دستگیر کرد و چون قیس نامه راخورده بود و حاضر به افشای متن نامه نشد، به دستور ابن زیاد او را از بالای ساختماندارالاماره کوفه به پایین پرتاب کردند و به شهادت رسید. امام و همراهانش سپس از حاجزبه« عیون» آمدند (و آنجا فرودگاه زوار بصره بود که در آن گودالهایی وجود داشت که آبدر آنها جمع شده بود.) در این محل «عبدالله بن مطیع عدوی» به حضور امام رسید و امامرا از عزیمت به کوفه منع کرد. امام در پاسخ فرمود:«احترام به خدا و رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) و قریش وعرب به این است که من زیر بار زور نروم» و حرکت کرد.
سپس کاروان امام از عیون، به منزل «حزیمه» رسید و یک شب در این منزلاقامت گزید وآن گاه راهی «زرود» از منازل معروف بین مکه و کو فه شدند. در این محلامام با «زهیر بن قین بجلی» که عازم سفرحج بود، ملاقات کرده و زهیر سرانجامبهحسین(علیه السلام) پیوست. بنا به نوشته پارهای از منابع در همین منزل امام از شهادتمسلمبن عقیل و هانی بن عروه و تغییر کوفه مطلع شد. بسیار نگران و پریشان حال شد وبا صدای بلند گریست.
در هر حال حسین (علیه السلام) چون از کشته شدن مسلم و هانی و نیز قتل دو پیکی که بهکوفه فرستاده بود، مطلع گشت، همراهان خود را فرا خواند و چون میخواست ذمه مردمهمراهش را از تعهد، آزاد سازد به آنان گفت:«خبر جانگدازی به من رسیده است، مسلم وهانی کشته شدهاند. شیعیان ما را رها کردهاند. حالا خود میدانید، هر که نمیخواهد تاپایان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگیرد و برود» گروهی رفتند این گروه مردمی بودندکه دنیا را میخواستند، گروهی هم ماندند و آنان مسلمانان راستین بودند.
پس از حرکت از «زرود» امام و همراهانش هنگام غروب به سرزمین «ثعلبیه»رسیدند. به نوشته برخی منابع «عبدالله بن سلیمان» و «خدری بن مشعل» و احتمالا«عبدالله بن سلیم» و «المنذری بن مشعل» که پس از پایان مراسم حج قصد داشتند خودرا به امام برسانند در بین راه با مردی از قبیله بنی اسد روبه رو شدند و از وی اوضاع کوفه راپرسیدند، گفت: من بیرون نیامدم، مگر شاهد قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه بودم.دیدم کشته آنها را در بازار روی زمین میکشیدند.
آنان پس از ملاقات خود را به کاروان امام رسانیده و از آن حضرت خواستند که ازاین سفر منصرف شود، ولی امام نپذیرفت و فرمود: قضای الهی جاری میشود و منمامورم به این سفر بروم. پارهای از منابع هم برخورد امام حسین (علیه السلام) و فرزدق را در اینمحل میدانند. درهر حال امام و همراهانش از ثعلبیه به طرف منزل «شقوق» حرکتکردند. در این محل هم امام با مردی که از کوفه میآمد، برخورد کرد و از وی خبر حوادثکوفه را گرفت .
در این منزل امام جنایات بنی امیه و کشتار اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و دوستانعلی(علیه السلام) را برای حاضران متذکر شد. سپس کاروان امام و همراهانش در منزلی به نام«زباله» وارد شد. در این سرزمین مردی خبر قتل «قیس بن مسهر صیداوی» را داد و بازهم امام در حالی که بسیار متاثر بود، در جلسهای که تشکیل داد، همراهان خود را درجریان حوادث قرار داد و از آنان خواست هر که میخواهد برگردد.سپس قافله از زبالهحرکت کرد تا به منزل «بطن العقبه» پیش رفتند و پس از اقامت کوتاهی به طرف منزل«شراف» یا «اشراف» حرکت کردند دراین منزل شب را ماندند کاروان پس از استراحتمقداری آب برداشتند و نزدیک نیم روز راه پیمودند؛ که با سپاه اعزامی عبیدالله بن زیاد بهفرماندهی «حر بن یزید ریاحی» روبه رو شدند. امام و اصحابش به سمت «ذوحسم»حرکت کردند.
در اینجا بود که حر راه بر کاروان امام بست. امام فرمود: «این مردم مرا به سرزمینخود خواندهاند تا با یاری آنان بدعتهایی را که در دین خدا پدید آمده است ،بزدایم. ایننامههای آنهاست و دستور داد تا دعوت نامههای مردم کوفه را به حر نشان بدهند، حال اگرپشیمان اند بر میگردم» حر گفت: «من از جمله نامه نگاران نیستم و از این نامهها همخبری ندارم. امیر من،مرا مامور کرده است، هرجا تو را دیدم، راه بر تو گیرم و تو را نزد اوببرم.» بدیهی است که امام حسین (علیه السلام) پیشنهاد وی را نمیپذیرد و او هم امام را رهانمیکند تا به حجاز برگردد و حتی به او اجازه نمیدهد که در منزلی آباد و پر آب و علففرودآید.
سرانجام پس از مذاکرات بسیار موافقت شد تا کاروان امام به راهی برود که نه بهسوی مکه باشد و نه به سوی کوفه، تا دستور جدید عبیدالله بن زیاد برسد. در همین منزل(ذوحسم) بود که امام خطبه بسیار مهمی ایراد کرد و به برخی اهداف خود از قیام اشارهکردند.در گرمای ظهر امام دستور داد تا یارانش سپاهیان حر را که بسیار تشنه بود، سیرابسازند و در حالی که سیدالشهداء و همراهانش به طرف قادسیه پیش میرفتند،حر بالشکریانش به فاصله کوتاهی آنان را تعقیب میکرد تا اینکه به سرزمین وسیعی به نام«بیضه» رسیدند. در این منزل امام برای سپاه حر خطبهای خواند وقایع را برای آنان بهروشنی بیان کرد .سپس قافله مکه از بیضه وارد سرزمینی به نام «الرهیمه» شد.در اینجا بامردی از اهل کوفه به نام «ابوهرم» ملاقات کرد، و در پاسخ به سوال وی در مورد علتخروج از مکه، انگیزه قیام و حرکت خود را بیان فرمودند.
کاروان امام سپس به محلی به نام «عذیب» رسیدند و امام از اصحاب خود پرسید:راه از کدام طرف است؟ بنا به اظهار برخی از منابع، «طرماح بن عدی الطائی» که از کوفهآمده بود، راه را به امام نشان داد و از آن حضرت خواستند تا بازگردد. امام در پاسخ فرمود:خداوند تو را جزای خیر بدهد، اما من معاهدهای با این مردم و عهدی با خدا دارم که بایدبدان عمل کنم» این سخنها را گفتند و رفتند تا به منزل «قصر بنی مقاتل» رسیدند. درمنزل قصر بنی مقاتل امام با «عبدالله بن حر جعفی» ملاقات کردند و از وی خواست کهدر این سفر همراه او باشد ولی او قبول نکرد و از امام خواست تا اسب و شمشیر او را بپذیرد.حسین (علیه السلام) دیگر اعتنایی به او نکرد. پس از حادثه عاشورا وی پیوسته تأسف میخورد کهچرا چنان توفیق بزرگی را از دست داده است.
حسین و همراهانش پس از برداشتن آب بسیار، شبانه از قصر بنی مقاتل به طرف«نینوا» (از قراء کوفه) حرکت کردند و صبحگاهان به این محل رسیدند. اینجا بود کهقاصدی به نام «مالک بن نسر کندی» نامهای از عبیدالله بن زیاد به این مضمون برایحر آورد: «چون این نامه و فرستاده من رسید بر حسین سخت بگیر و او را جز در بیابان بیپناهگاه و بی آب فرود نیاور، من فرستاده خود را مامور کردم که با تو باشد و او تو را رهانخواهد کرد تا مرا از اجرای اوامر آگاهسازد».
دوم محرم سال ۶۰ هجری (ورود امام حسین (علیه السلام) و یارانش به سرزمین کربلا)
پس از رسیدن نامه عبیدالله بن زیاد، حر تغییر رویه داد و قصد داشت تا مانع ازحرکت امام شود؛ زیرا نینوا نه آب داشت و نه آبادانی و با دستور عبیدالله هماهنگی لازم راداشت . اما پس از گفتگوهای بسیار امام و همراهانش به طرف سرزمین کربلا حرکتکرده و روز چهارشنبه اول محرم یا پنج شنبه دوم محرم سال ۶۰ هجری قمری، در اینسرزمین فرود آمدند. به نوشته منابع چون ابی عبدالله وارد سرزمین کربلا شدند، اسب آنحضرت قدم از قدم برنداشت. حضرت فرمودند: این سرزمین را چه مینامند؟ گفتند:کربلا، امام ضمن خواندن اشعاری، دستور داد تا خیمهها را در آن محل سرپاکنند.
عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از رسیدن امام حسین (علیه السلام) و یارانش، نامهای به اینمضمون به امام نوشت: «ای حسین! به من خبر رسیده که به کربلا وارد شدهای، یزید بنمعاویه برای من نوشته که بر بستر نرم نخوابم و آرام نگیرم، و غذای سیر نخورم تا تو را بهخدای خبیر ملحق سازم (بکشم)، یا آن که تسلیم من و حکم یزید میشوی. والسلام»حضرت نامه را خواند و همان دم آن را به دور افکند. پیک گفت: پاسخ نامه را بده. امامفرمودند: «این نامه پاسخ ندارد» ابن زیاد پس از آنکه از بی اعتنایی حسین (علیه السلام) به نامهخود مطلع شد، بسیار خشمگین شد و به جمع آوری سپاه برای جنگ با امام حسین (علیه السلام)پرداخت.
سوم محرم سال ۶۱ هجری (ورود عمر بن سعد و سپاهیانش به کربلا)
عبیدالله بن زیاد برای مقابله با امام حسین (علیه السلام) و مجبور کردن وی به پذیرفتنبیعت با یزید«عمربن سعد ابن ابی وقاص» را در رأس چهار تا شش هزار نفر (به اختلافمنابع) به کربلا فرستاد و عمر در روز سوم محرم سال ۶۰ هجری وارد کربلا شد و بلافاصلهمذاکرات خود را با امام آغاز کرد عمر، حسین (علیه السلام) را خوب میشناخت و میدانست که اومرد سازش نیست، ولی بیشتر مایل بود تا کار بدون جنگ و با مصالحه به پایان برسد.بنابراین پس از آنکه نخستین گفتگو بین او و امام صورت گرفت، نامهای به ابن زیادنوشت که خدا را شکر که فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست، چراکه من از حسین پرسیدمکه چرا به اینجا آمدهای؟ گفت: مردم این شهر از من دعوت کردهاند که نزد آنها بیایم، حالاکه شما نمیخواهید برمی گردم» اما ابن زیاد در پاسخ نامه ابن سعد نوشت: کار را برحسین سخت گیر و آب را بر او و یارانش ببند، مگر اینکه حاضر شوند با شخص من به نامیزید بیعت کند.
پنجم محرم سال ۶۱ هجری (ورود شبث بن ربعی با چهار هزار نفر سپاه به کربلا)
عبیدالله بن زیاد پس از این که احساس کرد عمر بن سعد در مقابله با امام مصممنیست، شبث بن ربعی را در رأس چهار هزار نفر نیروی جنگی به کربلا فرستاد، شبث روزپنجم محرم وارد کربلا شد و تحت فرمان عمر بن سعد قرار گرفت. به نوشته منابع ابنزیاد در فاصله روزهای سوم تا دهم محرم افراد دیگری را به همراه جنگجویان به کربلافرستاد. از جمله سنان ابن انس نخعی را با چهار هزار نفر، عروه بن قیس را با چهار هزارنفر شمر بن ذی الجوشن را با چهار هزار نفر و نصر مازنی را با سه هزار نفر برای جنگ باامام به کربلا عازم نمود.
هفتم محرم سال ۶۱ هجری (رسیدن دستور عبیدالله بن زیاد مبنی بر بستن آببرسپاه امام)
نامه عبیدالله بن زیاد مبنی بر بستن آب بر روی حسین و یارانش در صورت خودداری از بیعت در روز هفتم محرم سال ۶۱ هجری قمری به عمر بن سعد رسید و عمر«عمر بن حجاج» را با پانصد سوار مامور کرد تا با استقرار درکنار رودخانه فرات مانع ازدسترسی سپاه امام به آب شوند. بنابراین از روز هفتم محرم تشنگی نیز بر مشکلات امامو همراهانش اضافه شد.
نهم محرم سال ۶۱ هجری (ورود شمر بن ذی الجوشن به کربلا)
در روز نهم محرم «شمر بن ذی الجوشن» در راس چهار هزار نفر سپاهی واردکربلا شد .شمر حامل نامهای از ابن زیاد برای عمر بن سعد بود. بدین مضمون که بدونفوت وقت جنگ را با حسین شروع کند. شمر ضمن تلاش برای تحریک جنگ و قتلامام حسین (علیه السلام) امان نامهای هم برای پسران ام البنین (عباس ،عبدالله، جعفر و عثمان)آورد، آنان نپذیرفتند. در عصر روز نهم محرم (تاسوعا) زمینه برای آغاز جنگ فراهم شد وعمر که بیمناک بود مبادا رقیبش شمر سمت فرماندهی کل را از دست وی خارج کندشخصا تیری در کمان گذاشت و سوی خیمههای امام حسین (علیه السلام) پرتاب کرد و دیگران رابه شهادت طلبید که اولین تیر را وی پرتاب کرده است.
در این هنگام امام حسین (علیه السلام) برادرش عباس را نزد عمر فرستاد و تقاضای یکشب مهلت کرد، که مورد موافقت قرار گرفت. شکی نیست که امام مایل به جنگ نبود و تاآخرین لحظات کوشید تا وجدان خفته این مردم دنیا خواه را با سخنانی که سراسر خیرخواهی و دلسوزی و روشنگری بود، بیدار سازد. به آنان گفت: که این آخرین فرصتی استکه برای انتخاب زندگی آزاد به آنان داده میشود. اگر این فرصت را از دست بدهند دیگر،هیچگاه روی رستگاری را نخواهند دید. اگر به این عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگیپر مذلتی در انتظار ایشان است .
برای همین بود که نخستین ساعات روز دهم محرم نیز به پیغام بردن و سخنگفتن و خطبه خواندن گذشت. خطبههای امام در ساعات آخر بیش از آنکه نشان دهندهروح آزادگی و شرف و پرهیزگاری باشد، نمایانگر اوج دلسوزی بر مردم گمراه و تلاشانسانی برای نجات مردم است. جای هیچ تردیدی نیست که سخنان و اقدامات امامبرای رهایی از چنگ دشمن و یا بیم از کشته شدن، گفته نشده است، بلکه بویآشتیطلبی و خیر خواهی و دوستی طلبی میدهد.
با فرا رسیدن شب نهم محرم عمر بن سعد نمایندهای را نزد امام حسین (علیه السلام)فرستاد و پیغام داد: یک امشب را من به شما مهلت میدهم، اگر تا صبح تسلیم شدی منبه ابن زیاد خبر میدهم، شاید تو را آزاد بگذارد و گرنه پس از گذشت شب نمیتوانم ازجنگ خودداری کنم. حسین همان پاسخی را داد که مکرر فرموده بود: «من مرگ با عزترا بهتر از زندگی با ذلت میدانم». در آن شب (شب عاشورای سال ۶۱ هجری قمری)امام حسین بار دیگر یارانش را در رفتن و یا ماندن در کنار وی و شهادت مخیر گذارد وساعاتی را به ذکر و عبادت حق تعالی گذراند تا اینکه فردای آن روز یکی ازاستثناییترین روزهای تاریخ دمید.
دهم محرم سال ۶۱ هجری (آغاز درگیری سپاه امام حسین (علیه السلام) با لشکر ابن زیاد)
با دمیدن فجر روز دهم سال ۶۱ هجری قمری سرانجام آنچه نباید بشود، شد؛ یاآنچه باید روی دهد، آغاز گردید. عاشورا منشأ یک سلسله وقایع تاریخی و مظهرصحنهای خونین است که آن همه مقدمات برای این روز است . این همه موخرات که درآینده اتفاق افتاد. اثر وقایع این روز تاریخی است اصحاب اندک امام حسین (علیه السلام) در آنصحرای خشک در محاصره انبوهی از دشمنان قرار گرفته بودند، صفوف سپاهیان دوطرف برای آغاز جنگی نابرابر آراسته شد. در یک سوی میدان حدود هفتاد و دو نفر سوار وپیاده مهیای جانبازی بودند و در سوی دیگر حدود بیست ودو هزار نفر لشکر ماجراجویپست فطرت انتقام جوی کینه توز و منافق قرار داشتند که هر آن انتظار میکشیدند با قتلفرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اموال و داراییهای او را به غنیمت بگیرند. قبل از شروع جنگ عمر بنسعد بار دیگر حسین (علیه السلام) را به بیعت با یزید فرا خواند، پاسخ حسین همان بود که بارهافرموده بود: «مرگ با عزت در نظر حسین بهتر است از زندگی با ذلت»
آرایش سپاه امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا چنین بود که «زهیر بن قین» را درمیمنه سپاه قرار داد. «حبیب بن مظاهر اسدی» را به فرماندهی میسره لشکر گماشت.پرچم را به دست حضرت ابوالفضل سپرد . به دستور امام در خندقی که قبلا اطرافخیمهها کنده بودند، آتش روشن کردند. عمر بن سعد نیز صفوف سپاه خود را آراست، درحالی که حدود بیست تا سی هزار قشون در اختیار داشت. فرماندهی میمنه سپاه را به«عمربن حجاج بن زبیدی» داد و شمر بن ذی الجوشن عادی را به فرماندهی میسره سپاهمنصوب کرد، بر پیادگان «عروه بن قیس الحمس» را امیر کرد و بر رجالهها و کلوخ اندازها«شبث بن ربعی» را گماشت و پرچم را به دست «ذوید»، غلام خود داد.
پس از آرایش صفوف دو سپاه، امام حسین (علیه السلام)، زهیر بن قین، بریر بن خضیر و حربن یزید ریاحی (که به سپاه امام ملحق شده بود) هر کدام خطبهای در حقانیت خانداناهل بیت و عدم مشروعیت بنی امیه و یزید ایراد کردند.
جنگ آغاز شد و در جنگی نابرابر یاران حسین (علیه السلام) به قلب سپاه دشمن حملهبردند و تا ظهر عاشورا تعدادی از آنان به شهادت رسیدند و افراد باقیمانده، نماز ظهر را بهامامت امام حسین (علیه السلام) خواندند. سپس به جنگ با دشمن پرداختند و تا حدود دو ساعتبعدازظهر همگی به شهادت رسیدند. بنا به اظهار منابع اولین کسی که در جنگ با دشمنتن به تن کشته شد، حر بن یزید ریاحی بود و آخرین شهید عباس (علیه السلام) بود .در این روزحتی طفل شش ماهه امام نیز شربت شهادت نوشید.
سرانجام امام حسین (علیه السلام) پس از آنکه اهل بیت را امر به صبر و بردباری کرد، خودبه میدان جنگ شتافت و طی خطبه هایی ضمن دعوت لشکر عمر به تفکر و تدبر، برفضائل خود و اهل بیت و مقام خود و برادرش حسن (علیه السلام) در نزد پیامبر را برشمرد. سپسفرمود: «ای گروه دغا در ریختن خون پسر پیامبر شتاب مکنید که به زیان شما تمامخواهد شد، ای ناکس مردم زشت خو! سوگند به خدای بزرگ که آن زنازاده ما را بر آنداشت که بین لباس ذلت و شهادت یکی را انتخاب کنیم. ای مردم! ما هرگز دستخوشذلت نمی شویم….» سپس با شجاعت ودلاوری بی نظیر به قلب سپاه دشمن حمله برد وپس از وارد شدن جراحات بسیار بر بدن مبارکش و تحمل ضربات شمشیر، نیزه و کمان بهشهادت رسیدند.
سر آن حضرت را «شمر بن ذی الجوشن »یا «سنان بن انس» از پیکر جدا کرد،خولی به کوفه نزد ابن زیاد برد. جنگ در حدود ساعت چهار بعد از ظهر خاتمه یافت.
سپاهیان ابن زیاد پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به خیمههای خانواده امام حملهبردند،آنها را غارت نمودند و به آتش کشیدند و زنان و کودکان را در بیابان آواره کردند.ساعتهای آخر روز سپری میشد. دیوانه هایی که از خشم و شهوت و مال و جاه دنیا،جسم و روحشان را پر کرده بود،پس از آنکه کشتند و سوختند وبردند و در مقابل خودکوچکترین مقاومتی از زن و مرد ندیدند، یکباره به خود آمدند و دانستند که کاری زشتکردهاند و از خود پرسیدند: سید جوانان بهشت را برای خشنودی مردی تبهکار به خاک وخون کشیدیم. پشیمان شدند، اما دیگر دیر شده بود.
کوفه یک بار دیگر خواری خود را به زشتترین صورت به تاریخ نشان داد.
یازدهم محرم سال ۶۱ هجری (حرکت کاروان اسراء از کربلا به کوفه)
فردای روز عاشورا یعنی در یازدهم محرم سال ۶۱ هجری قمری، به دستورعمربن سعد زنان و کودکان اهل بیت را از اطراف جمع آوری کرده و به اسارت گرفتند وپس از آنکه عمر بن سعد برکشتههای سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن کرد، اسرای اهلبیت را حرکت داده، همراه لشکریان خویش به کوفه و نزد عبیدالله بن زیاد بردند.خطبههای آتشین حضرت زینب (س) و امام سجاد (علیه السلام) رسواگر چهره زشت بنی امیه درکوفه وشامبود.
اول صفر سال ۶۱ هجری قمری (ورود اسرای اهلبیت (علیه السلام) به دمشق نزد یزیدبنمعاویه) بیستم صفر سال ۶۱ هجری (بازگشت اهل بیت (علیه السلام) از شام به مدینه).
بازدیدها: 677