زندگی و بندگی بخش نهم | سخنرانی مکتوب حجت الاسلام عباسی ولدی در ماه مبارک رمضان
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام و المسلمین محسن عباسی ولدی در ماه مبارک رمضان به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش نهم این مجموعه سخنرانی با عنوان زندگی و بندگی در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین
بحث شب بیست و یکم ما بحث ذکر شدن بود. شکر خدا صحبتهایی که در این یکی دو روز با بنده شد، نشان می داد زاویه ی نگاهی که در بحث نوزدهم بنا بود خدمت شما ارائه بدهم، آن طوری که باید، جا افتاد و یک نگاه جدیدی را به برکت شب نوزدهم و اولین شب قدر در زندگیمان اتفاق افتاد
خلاصه بحث شب نوزدهم ما این بود که ما می توانیم ذکر شویم. یعنی طوری بشویم که وقتی دیگران ما را می بینند یاد خدا بیفتند. در مسیر آرامش بخشی به دیگران ذکر شدن یک ضرورت است یعنی وقتی انسان ذکر می شود، به همسرش، پدر و مادرش، فرزندش آرامش می دهد؛ چون الا بذکر الله تطمئن القلوب تنها راه آرام شدن، ذکر خداست
تأکید کردم خدمت شما که حواسها جمع باشد، بحث ما درباره ی ذکر خدا شدن این نیست که ما در مواجهه با دیگران صرفا حواسمان به رفتارمان جمع باشد که باید باشد اما من وقتی رابطه ی خودم را با خدا بر اساس رابطه ی بندگی تعریف کردم، قاعده ام را این گذاشتم که خدایا هرچه تو بگویی من می گویم چشم، چه در مقابل دیدگان دیگران، و چه در خلوتم. فرقی ندارد. وقتی این اتفاق افتاد، می شوم ذکر. خدایا! سوء ظن گناه است؟ من نباید سوء ظن به دیگران داشته باشم؟ تو گفته ای حسن ظن داشته باش؟ چشم، من حسن ظن پیدا می کنم، با خوش گمانی به زن و بچه ام، به پدر و مادرم، به خواهر و برادرم. به همسایه ام، به رفیقم نگاه می کنم. اگر این کار را کردم چه می شود؟ به خدا نزدیک می شوم. به خدا که نزدیک می شوم، می شوم ذکر خدا. خدایا گفته ای با آبروی مردم بازی نکن؟ چشم. گفته ای پشت سر بقیه حرف نزن؟ چشم. گفته ای دروغ نگو؟ نمی گویم. حتی اگر به ضررم باشد؟ باشد نمی گویم. تو گفته ای نجات در صداقت است؟ خب تو منجی هستی، تو نجات می دهی، چشم، من راست می گویم، دروغ نمی گویم و نجات را در صداقتی می دانم که تو راه نجات معرفی کرده ای.
غوغایی می شود در زندگی ها!! اصلا انقلابی که در آدمهای اطراف ما با این قصه اتفاق می افتد، با هیچ مشاوره ای، با هیچ راهکاری شما نمی توانید به دست بیاورید.
شب قدر است، من کلا آدم بی تعارفی هستم ولی در شب قدر خیلی باید بی تعارف باشیم. چون یک فرصت دیگر داریم. ما شب بیست و سوم که معلوم نیست باشیم، بگذار از این فرصت نهایت استفاده را بکنیم. عزیز دلم! به عنوان یک رفیق سرتا پا گناه این را از من بشنو، من وقتی از شب قدر رفتم خانه، از همان موقعی که می روم در خانه، همسر و بچه ی من، پدر و مادر، برادر و خواهر باید بفهمند که من یک جایی بودم که رنگ خدا گرفته ام، فرق کرده ام. صفات خدا، صفاتی که در من از الهی می تواند تجلی پیدا کند یک مقدار بیشتر از گذشته تجلی پیدا کرده است. نشانه اش چیست؟ نشانه اش این است که احساس آرامششان نزد من بیشتر از شبهای قبل بشود.
وقتی که من تصمیم می گیرم بندگی خدا را بکنم، هرچه که او گفت همان را انجام بدهم، حداقل سه تا اتفاق می افتد. بحث امشب من این سه تا اتفاق است. یکی را گفته ام ولی می خواهم متوقف بشوم، دوتای دیگر را هم به شما بگویم:
۱- بچه هایی که اهل کار فرهنگی هستید و می خواهید فعالیت فرهنگی کنید! پدر و مادرهایی که در تربیت بچه هایتان مستأصل هستید و می گویید چه کار کنیم؟ حاضریم فلان مقدار خرج کنیم ولی بچه مان سر به راه بشود! آقا و خانمی که می گویی همسرم دارد راه را کج می رود، چه کار کنم؟ هرچه تذکر می دهم نمی شود، نمی شود، نمی شود! و خسته شدم از این تذکر دادنها! گوش کنید. یکی از آثار خدایی شدن من، یکی از آثار بندگی کردن من، یکی از آثار دنبال رضای خدا رفتن من این است که دیگران هم مشتاق می شوند و سمت خدا می آیند. حرف تو هست؟ نه. امام صادق علیه السلام به مفضل فرمود ای مفضل! قل لشیعتنا؛ مفضل به شیعیان ما بگو، پیام پیام خصوصی نیست، مختص به مفضل نیست، مختص به شیعیان زمان مفضل هم نیست، بلکه یک پیام تاریخی تا قیام قیامت است. چه بگویم؟ قل لشیعتنا کونوا دعاهً الینا؛ دعوت کننده ی مردم به سمت ما باشید، بالکف عن محارم الله و اجتناب معاصیه؛ به دوری کردن از حرام و معصیت. پدر! گناه نکن. مادر! گناه نکن. این گناه نکردن تو، یک عامل است برای اینکه تو بوی امام زمان علیه السلام بگیری، رنگ خدا بگیری، دیگران بیایند به سمت تو. برداشت تو از این روایت و همین تکه این بود یا نه، ادامه دارد. ادامه دارد گوش کن. قل لشیعتنا کونوا دعاه الینا بالکف عن محارم الله و اجتناب معاصیه و اتباع رضوان الله. دنبال خوشنودی خدا و رضای خدا باش. خدایا! الان تو دوست داری من سکوت کنم؟ چشم، من سکوت می کنم. الان دوست داری فریاد بزنم؟ چشم فریاد می زنم. هرچه تو دوست داری. الان دوست داری من قهر کنم؟ باشه قهر می کنم. الان دوست داری آشتی کنم؟ آشتی می کنم. الان دوست داری بگذرم؟ خب می گذرم. الان دوست داری مدارا کنم؟ مدارا می کنم. به شیعیان ما بگو مردم را به سمت ما دعوت کنند به وسیله ی گناه نکردن و پی جویی و دنباله روی از چیزی که خدا به آن راضی است.
خب بعد چه می شود؟ مفضل! به شیعیان ما بگو فانهم اذا کانوا کذلک کان الناس الینا مسارعین؛ اگر شیعیان ما اینطور بشوند مردم به سرعت به سمت ما می آیند. می شود آرام یک چیزی بگویم؟ حرف در گوشی بدانیم این را. اگر یک دوره ای دیدیم مردم در یک جامعه ای آن طور که باید به سمت دین بیایند نمی آیند، یکی از اولین متهمانی که باید پیدا بکنیم ماها هستیم! روی این فکر کنیم با این حدیث. سریع بقیه را متهم نکنیم. امام صادقمان گفتند شماها خوب بشوید، گناه نکنید، دنبال رضای خدا بروید، هرچه خدا گفت همان را گوش کنید، مردم به سرعت به سمت ما می آیند. این روایت خیلی کلیدی است!! اینقدر دوست دارم این روایت را تکرار کنم همه حفظ بشوند عربی و فارسی اش را.
این یک اتفاق.
اتفاق دوم چیست؟ این است که وقتی تو بنده می شوی، وقتی رنگ خدا را می گیری، باعث می شوی رحمت خدا جلب بشود به آن جایی که هستی. یکی از اصلی ترین مصداقهای خدمت به خلق خدا، بندگی خدا است! آقا اشتباه نگفتی؟ ما تا به حال شنیده ایم یکی از اصلی ترین مصداقهای بندگی خدا، خدمت به خلق خدا است؟! به ما گفته اند عبادت به جز خدمت خلق نیست، تو برعکس گفتی! نه حواسم بود چه گفتم. یکی از اصلی ترین مصداقهای خدمت به خلق خدا، بندگی خدا است. یعنی چه؟ یعنی من وقتی بندگی خدا را می کنم، دنبال رضای خدا می روم، هرچه خدا می گوید می گویم چشم، رنگ خدا را می گیرم، بوی امام زمان علیه السلام را می گیرم دارم به خلق خدا خدمت می کنم. سحر بلند می شوم، بیست دقیقه نیم ساعت قبل از اذان صبح وضو می گیرم، سجاده ام را پهن می کنم رو به قبله می گویم خدایا من را ببخش، این استغفار من خدمت به خلق خدا است. به بقیه محبت می کنم به خاطر خدا، مراقب زبان و نگاهم هستم، …
چطوری؟ این روایت را گوش کن. و قال امیرالمؤمنین علیه السلام ان الله تبارک و تعالی اذا اراد ان یصیب اهل الارض بعذاب؛ وقتی خدا اراده می کند یک عذابی را نازل کند، قال لولا الذین یتحابون بجلالی و یعمرون مساجدی و یستغفرون بالاسحال لانزلت عذابی؛ اگر اینهایی که در راه من محبت ورزی می کنند، مساجد من را آباد می کنند که در روایت دیگری داریم مساجد را با نماز آباد می کنند، و در سحر، استغفار می کنند، اگر اینها نبودند من عذابم را نازل می کردم. باور کنید که خیلی از بلاهایی که از سر ما دفع می شود، به خاطر کسانی است که خدا دوستشان دارد، بنده ی خدا هستند. خیلی از چیزهایی که به سمت ما می آید، صدقه سر خیلی از بنده های خوب می آید. ما شایسته ی آن نیستیم. آمده در یک محله ای، مسؤولین این شهر او را دوست دارند، به خاطر این آدم به محله می رسند، همه ی اهل محله این را دوست دارند می گویند خیلی آدم خوبی است. آیا برای شما کاری کرده است؟ نه ولی همین که اینجا هست به اینجا خیلی توجه می کنند.
در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام از قول پدرانشان و آنها از قول وجود نازنین و مبارک و دوست داشتنی پیامبر خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که حضرت فرمودند ان الله تبارک و تعالی اذا رآی اهل قریه قد اسرفوا فی المعاصی؛ خدا وقتی می بیند اهل یک شهری خیلی دارند گناه می کنند اما و فیها ثلاثه نفر من المؤمنین؛ اما سه تا مؤمن درست و حسابی در این شهر هستند، وقتی می رسم به اینجا خیلی دلم می گیرد با این روایات! کجا رفتی آیت الله بهجت؟ کجا رفتی آشیخ مرتضی ها، آشیخ مجتبی ها، آقای انصاری شیرازی ها، آقای مجتهدی ها، آقای تهرانی ها، کجا رفتید؟ خدا می داند اگر پرده ها کنار برود، معلوم می شود چه بلاهایی به خاطر وجود نازنین اینها از سر ما دفع شد. سه تا مؤمن در یک شهر هستند، روایت می گوید آن شهر اهل زیاده روی در گناه هستند، اما ناداهم جل جلاله و تقدست اسمائه؛ خدا به اهل شهر ندا می دهد، یا اهل معصیتی! ای کسانی که اهل گناه و نافرمانی من هستید، لولا من فیکم من المؤمنین المتحابین بجلالی، العامرین بصلاتهم ارضی و مساجدی و المستغفرین بالاسحار خوفا منی، لانزلت بکم عذابی ثم لا ابالی؛ آنهایی که اهل معصیت من هستید! اگر این مؤمنینی که اهل محبت ورزی هستند به خاطر من، مساجد من را با نمازشان آباد می کنند، در سحرها از خوف و ترس من استغفار می کنند، حتما عذابم را بر شما نازل می کردم و هیچ باکی هم نداشتم. رحمت خدا را جلب می کنند. این دومیش هست.
در یک خانه ای یک نماز شب خوان، یک خوش اخلاق، یک اهل مدارا، یک اهل مراقبت از زبان، یک نفر که مراقب آبروی مردم است در خانه، در بیرون حواسش هست که آبروی کسی را نبرد، یک نفر صبور هست، به خاطر همین یک نفر خدا رحمتش را به آن خانه نه به آن محله نه، به آن شهر نازل می کند. خدمت از این بالاتر؟! نگاه خدا را به یک خانه، به یک محله، به یک شهر؟!
سومیش هم آرامش است. که درباره اش صحبت کردیم. من وقتی بندگی خدا را می کنم، آرامش می دهم. مسجد آرامش بخش، چه مسجدی است؟ مسجدی که مأمومینش اهل بندگی خدا هستند. می شود اهل نماز بود ولی بنده نبود؟ می شود اهل نماز بود ولی بوی خدا نداد؟ بله. آمدند نزد پیغمبرمان گفتند یک خانمی هست اهل نماز، اهل روزه، خیلی، نماز شبش درجه یک، روزه های مستحبی غیر از روزه های واجب! ولی یا رسول الله یکی دوتا عیب دارد؛ یکی بداخلاق است، یکی هم اینکه همسایه ها را با زبانش آزار می دهد، حضرت فرمودند لا خیر فیها، هی من اهل النار!! هیچ خیری در این زن نیست، این از اهل آتش است!! بله می شود اهل نماز بود ولی در آتش هم رفت. بنده نبود.
من وقتی می گویم بنده نه این بندگی که بعضی از ماها در نماز و روزه و حجاب محدود کرده ایم، اینها بخشی از بندگی است. همه ی بندگی این نیست. بندگی در یک کلمه خلاصه می شود، هر کاری خواستی بکنی بگی خدا! انجام بدهم؟ اگر گفت بله، انجام بده اگر گفت نه، انجام نده.
مسجد آرامش بخش مسجدی است که مأمومین آن، امام جماعتش اهل بندگی هستند. هیأت امنایش، صف اولی هایش، آن اصلی هایشان، اینها اهل بندگی باشند. حالا مسجد ساده است، خیلی ساده است، اصلا کاه گل است ولی مأمومینش مأمومینی هستند که آدم را یاد خدا می اندازند، این صد برابر آرامش بخش تر از مسجدی است که پر از زرق و برق است ولی انسان را یاد خدا نمی اندازند.
خانه ی آرامش بخش چی؟ خانه ی بزرگ، پول فراوان است، سفره زرق و برق دار، ماشین آخرین سیستم، لباس به جا و فراوان، خوراکی به جا و فراوان ولی اعضای خانه از همدیگر آرامش نمی گیرند، این خانه برایشان قفس است. یک خانه دی دیگر کوچک، اجاره ای، سفره اش خالی است، چندان زرق و برقی ندارد، ماشین ندارند، هشتشان گرو نهشان است ولی اینها بنده ی خدا هستند، به همدیگر آرامش می دهند. در این خانه بچه خیلی راحت تر تربیت می شود. در این خانه زن و شوهر خیلی با محبت تر با هم زندگی می کنند. خیلی!!
من می خواهم بنده ی خدا بشوم، می خواهم رنگ خدا را بگیرم. این دعای جوشنی که شبهای قدر می خوانید از نگاه بعضی از ماها یک دعا است، دعایی که در صد بند حدود هزار اسم خدا را صدا می زنیم. ولی باور کنید یکی از آروزهای من این است که خدا به من توفیق بدهد، به وقتم یک برکتی بدهد تا چندتا از دعاهای معروف از جمله دعای جوشن کبیر را با این گرایش برای شما توضیح بدهم که دعای جوشن کبیر باور کنید دعای زندگی است. کمی از آن را امشب می گویم چون متناسب با بحثم هست. بناست رنگ خدا را بگیریم اما دعای جوشن کبیر که این سه شب می خوانیم در این دعا می گوییم خدایا من می خواهم رنگ تو را بگیرم، الان می خواهم بخشی از دعای جوشن کبیر را با این نگاه بخوانم، دعای ۲۴ صحیفه سجادیه دعای پدر و فرزند در حق پدر و مادر است، دعای ۲۵ صحیفه سجادیه دعای پدر و مادر در حق فرزند است. اگر اینها را به ما بگویند دعای زندگی است قابل فهم است ولی با دعای جوشن کبیر چطور می توان زندگی کرد؟ دو سه تا از فرازهایش را می خواهم برای شما بگویم، می خواهیم رنگ خدا بگیریم و ذکر بشویم. الان در بند ۱۹ خواندیم یا من هو بمن عصاه حلیم؛ ای کسی که نسبت به کسی که معصیت تو را می کند حلیم و بردبار هستی! جوانها! بزرگترها! همین یک فراز را بیایید با آن زندگی کنیم. چقدر از اختلافات ما به خاطر این است که تا کسی با ما مخالفت می کند، تا کسی در حق ما جفایی می کند سریع به جای بردباری، عوض و بدل می کنیم؟ چرا حلیم نیستیم؟ چرا بردبار نیستیم در برابر کسی که در برابر ما تخطی می کند؟ می خواهید برویم یک سر به دعای ابوحمزه بزنیم؟ ببینیم یا من هو بمن عصاه حلیم تفسیرش چیست؟ تفسیرش این است. در دعای ابوحمزه می خوانیم والحمدلله الذی یحلم عنی حتی کأنی لا ذنب لی؛ سپاس آن خدایی را که طوری نسبت به من حلم می ورزد انگار من هیچ گناهی نکرده ام. وای که اگر این در زندگی ها اتفاق بیفتد، چه معرکه ای می شود!! باز هم برویم در دعای ابوحمزه ببینیم یا من هو بمن عصاه حلیم یعنی چه؟ می خواهیم رنگ خدا بگیریم. فبحلمک امهلتنی خدایا تو حلم می ورزی و به من گنهکار مهلت می دهی و بسترک سترتنی، سریع هم رسوایم نمی کنی و روی بدیهایم پرده می اندازی. حتی کانک اغفلتنی؛ اینقدر می پوشانی اینقدر می پوشانی انگار تو اصلا حواست به من نیست. و من عقوبات المعاصی جنبتنی؛ زود پس گردنم نمی زنی! گناه کرده ام، کلی خط و نشان برایم کشیده ای، الان باید پس گردنم بزنی که با مخ به زمین بخورم ولی این کار را نمی کنی. حتی کانک استحییتنی؛ اصلا انگار از من خجالت می کشی! من گناه کرده ام ولی تو انگار داری خجالت می کشی!! بچه ها، پدرها، مادرها، زنها و شوهرها! اگر اینطور زندگی کنیم چه اتفاقی می افتد؟ ما از خدا می خواهیم اینطور با ما برخورد کند. ما با بقیه چطور برخورد می کنیم؟! در فراز بیستم گفتیم یا من سبقت رحمته غضبه؛ آقا با این فراز یک عمر می توانی زندگی کنی. جوشن کبیر را از دست ندهید!! جوشن کبیر دعای زندگی است، دعای رنگ خدا گرفتن است، دعای آرامش است، دعای آرامش دادن است، دعای تغییر است. یا من سبقت رحمتُه غضبَه؛ ای کسی که رحمتش بر غضبش سبقت می گیرد. آیا ما اینطور هستیم؟ اگر کسی ما را ببیند و با ما نشست و برخاستی داشته باشد آیا می گوید این مهربانی اش بر خشمش سبقت می گیرد؟ اگر اینطور نیستیم رنگ خدا را نگرفتیم! بعدش اگر اینطور بشویم چه اتفاقی می افتد! در فراز بیست و سوم می گوییم یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح؛ این فراز بیست و سوم را خدا می داند چقدر زندگی را نجات می دهد!! چقدر از طلاقها را با همین فراز می شود صورت مسأله اش را پاک کرد. ای کسی که زیبایی های بندگانت را ظاهر می کنی، و بدی هایشان را می پوشانی. اینطوری هستیم؟ تازه در دعای کمیل می گوییم کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته؛ چقدر خوبی ها که من اصلا اهلش نبودم ولی تو من را به آنها معروف کردی! وقتی من عکس این عمل می کنم، زیبایی های همسرم را، پدر و مادرم را، زیبایی های بچه هایم را می پوشانم و بدی هایشان را بروز می دهم، آیا می توانم رنگ خدا بگیرم؟! یکی از قشنگ ترین فرازهای دعای جوشن کبیر همین فراز بیست و سوم است. یا من لم یؤاخذ بالجریره؛ ای کسی که تو به خاطر خطاهایم سرزنشم نمی کنی. این سرزنش ها را از زندگی ها حذف کنید، ببینید چقدر گلستان می شود، چقدر در زندگی ها آرامش می آید. یا من لم یهتک الستر؛ دست و پایمان بلرزد اگر ذره ای و کمتر از ذره ای در مسیر پرده دری قدم برداشتیم و با آبروی کسی بازی کردیم. خداست، خالق من است، رب من است، مالک من است، صاحب اختیار من است، همه کاره ی من است، ولی یا من لم یهتک الستر است، پرده دری نمی کند، آبرویش را حفظ می کند. من چه کار می کنم؟ من اگر با آبروی زن و بچه ام، پدر و مادرم، همسایه ام، رفیقم، همکارم، هم محله ایم یک ذره بازی کنم می توانم رنگ خدایی بگیرم؟ می دانید چرا اینقدر مثال می زنم؟ مثالها برای این است که مقداری ذهنمان از این چیزی که هست باز تر بشود. نکند یک وقت یک شب قدری آمدیم جوشن کبیری خواندیم، قرآن به سر گرفتیم، خیالمان راحت شود که رنگ خدایی گرفتیم. شب قدر به تعبیر مقام معظم رهبری سال نو انسان است، تازه سال نو شروع می شود. انسان لباس جدید می پوشد. لباس جدید شب قدر، اخلاق جدید است. اخلاق جدید باید اخلاق قشنگ باشد. اخلاق قشنگ، اخلاقی است که رنگ خدا را داشته باشد. می دانید چقدر قشنگ می شود این شبها تصمیم گرفت و چه تصمیم های قشنگی؟! اما با این نگاه. اگر این شبها تصمیم نگرفتید این را بدانید که امام سجاد علیه السلام در دعای وداع ماه مبارک رمضان در صحیفه ی سجادیه یک تعبیری دارند برای ماه مبارک رمضان که رقّت فیه القلوب؛ دلها در ماه رمضان رقیق می شود. نازک می شود، بعد ماه رمضان دیگر نمی توانی به این راحتی تصمیم بگیری. چون دیگر دلت به نازکی ماه رمضان نیست. همین شبها تصمیم بگیر. رنگ خدا را بگیریم. رنگ خدا
بازدیدها: 0