سبک زندگی سیاسی و مبارزاتی امام باقر علیه السلام در کلام امام خامنه ای؛برگزاری مراسم عزاداری در مِنا
اگر چه در متون تواریخ اسلامی و نیز در کتب حدیث و غیره به صراحت از فعالیت های تعرّض آمیز و بالنسبه حاد امام باقر سخنی نیست – و البته این خود ناشی از علل و عواملی چند است که مهم ترین آن ها اختناق حاکم بر آن جوّ و ضرورت تقیه برای یاران معاصر امام است که تنها مراجع مطلع از جریانات زندگی سیاسی امام بوده اند – ولی همواره از عکس العمل های حساب شده ی دشمن آگاه می توان عمق عمل هر کس را کشف کرد. دستگاه مقتدر و مدبری چون دستگاه هشام بن عبدالملک که مورخ، او را مقتدرترین خلیفه ی اموی می داند، اگر با امام باقر یا هر کس دیگر، با چهره ای خشن روبه رو می شود، بی گمان ناشی از آن است که در روش و عمل وی تهدیدی برای خود می بیند و وجود او برایش تحمل ناپذیر می گردد. تردیدی نمی توان داشت که اگر امام باقر فقط به زندگی علمی – و نه به سازندگی فکری و تشکیلاتی – سرگرم بود، خلیفه و سران رژیم خلافت به صرفه و صلاح خود نمی دیدند که با سخت گیری و شدت عملی که به خرج می دهد، اولاً آن حضرت را با مقابله ای تند علیه خود برانگیزند – چنان که در زمانی نزدیک، نمونه ای از این تجربه را مشاهده می کنیم؛ از جمله قیام حسین بن علی (شهید فخ) – ثانیاً گروه دوستان و معتقدان به امام را – که تعدادشان اندک هم نبوده است – بر خود خشمگین کنند و از دستگاه خود ناراضی سازند. کوتاه سخن این که از عکس العمل نسبتاً حاد رژِیم خلافت در اواخر عمر امام باقر می توان عمل نسبتاً شدید و حاد آن حضرت را استنباط کرد.
احضار امام باقر علیه السلام به شام
در میان جریانات مهم اواخر زندگی امام، از همه معروف تر، ماجرای جلب و احضار آن حضرت به شام، پایتخت حکومت اموی است. برای آگاهی از چگونگی موضع امام در برابر دستگاه خلافت، خلیفه ی اموی دستور می دهد امام باقر را ( و طبق برخی از روایات، امام صادق، فرزند جوان و یار و همکار نزدیک پدر را نیز) دستگیر و به شام اعزام کنند. امام را به شام و قصر خلیفه می آوردند. هشام قبلاً به مجلسیان و حاشیه نشینان خود دستورهای لازم را برای هنگام روبه رو شدن با امام، دیکته کرده است. قرار است ابتدا خود خلیفه و سپس حضار مجلس- که همه از رجال و سرانند- سیل تهمت و شماتت را به سوی امام سرازیر نمایند. وی از این کار دو منظور را تعقیب می کند:
نخست آن که با این تندی ها و دشنام ها، روحیه ی امام را تضعیف کند و زمینه را برای هر کاری که مقتضی به نظر می رسد، آماده سازد. و دیگر آن که خصم را در دیداری که میان عالی ترین رهبران دو جبهه متخاصم تشکیل شده، محکوم کند و بدین وسیله همه ی افراد جبهه ی او را با نشر خبر این محکومیت – که به برکت بلندگوهای همیشه آماده ی خلیفه، مانند خطبا و عمّال و جاسوس های شخص خلیفه بوده و قابل اجراست – خلع سلاح کند.
امام وارد می شود وبر خلاف رسم و سنت معمول که هر تازه واردی باید به خلیفه، آن هم با ذکر لقب مخصوص (امیرالمؤمنین) سلام دهد، به همه ی حاضران رو می کند و با اشاره ی دست، آنان را مخاطب می سازد و می گوید: السّلام علیکم. و آنگاه بی آن که منظر اجازه بماند، می نشیند.
از این رفتار، آتش کینه و حسد در دل هشام زبانه می کشد و برنامه را شروع می کند. «شما (اولاد علی) همیشه وحدت مسلمانان را شکسته و با دعوت آنان به سوی خود، میان آنان رخنه و نفاق افکنده اید و از سرنابخردی و نادانی، خود را پیشوا و امام پنداشته اید». لختی از این یاوه ها می گوید و ساکت می شود. پس از او، نوکران و جیره خوارانش هر یک سخنی در همین حدود می گویند و هر کدام به زبانی امام را مورد تهمت و ملامت قرار می دهند.
امام در همه ی این مدت خاموش و آرام نشسته است. وقتی همه سکوت می کنند، حضرت بر می خیزد و می ایستد و رو به حضار، پس از حمد و ثنای خداوند و درود برپیامبر، در جملاتی کوتاه و تکان دهنده، سردرگمی و بی هدفی آن جمع پراکنده را به رخشان می کشد؛ بی اختیاری و آلت فعل بودنشان را همچون تازیانه ای بر سر و رویشان می کوبد؛ موقع خود و پیشینه ی افتخار آمیز خاندانش را که منطبق با برترین معیار اسلامی (هدایت) است، روشن می سازد و سرانجام نیک فرجامی راه خود را که برابر با سنّت های خدا در تاریخ است، مطرح می کند و روحیه ی متزلزل آنان را متزلزل تر می نماید: «ایّها النّاس! این تذهبون؟ و این یراد بکم؟ بنا هدی الله اوّلکم و بنا یختم اخرکم، فانّ کان لکم ملک معجّل فانّ لنا ملکا مؤجّلا و لیس بعد ملکنا ملک، لأنّا اهل العاقبة، یقول الله عزّ و جلّ: و العاقبة للمتّقین»؛ به کجا می روید ای آدم ها! و چه سرانجامی برایتان در نظر گرفته اند؟ به وسیله ی ما بود که خداوند گذشتگان شما را هدایت کرد، و به دست ما نیز خواهد بود که مُهر پایان به کار شما می زند. اگر شما را امروز دولتی مستعجل است، ما را دولتی دیرنده خواهد بود و پس از دولت ما، کسی را دولت نیست. ماییم اهل عاقبت، که خدا فرمود: عاقبت متعلق به صاحبان تقواست.(بحارالانوار/ ج46/ص264)
در این بیان کوتاه و پُرمغز- که تظلم و تحکم و نوید و تهدید و اثبات و رد را یکجا متضمن است – به قدری تأثیر و گیرایی وجود دارد که اگر پخش شود و به گوش مردم برسد، ممکن است هر شنونده ای را به حقانیت گوینده ی آن معتقد سازد. برای پاسخ گفتن به این سخن، نغز گویی و سخندانی به همان اندازه لازم است که خودباوری و دلگرمی. و این همه در مخاطبان امام نیست؛ پس چاره ای جز خشونت و زور نمی ماند.
هشام دستور می دهد امام را به زندان بینفکنند؛ یعنی عملاً به ضعف روحیه و نارسایی منطق خود اعتراف می کند. در زندان، امام به روشنگری و بیان حقایق می پردازد و هم زنجیرهای خود را تحت تأثیر می گذارد؛ به طوری که از زندانیان کسی نماند که سخن او را از بُن دندان نپذیرفته و دلبسته ی او نشده باشد. مأموران، ماوقع را به هشام گزارش می کنند. این موضوع برای دستگاهی که در طول ده ها سال به صورت ویژه، شام را از دسترس تبلیغات علوی دور نگاه داشته، مطلقاً قابل تحمل نیست. هشام فرمان می دهد آن حضرت و همراهانش را از زندان بیرون آورند. هیچ جا برای آنان مناسب تر از مدینه نیست؛ شهری که در آن می زیسته اند؛ البته با همان مراقبت ها و سختگیری های همیشه، و بیشتر. و در صورت لزوم، فرود آوردن ضربه ی آخر، و بی سر و صدا حریف را در بستر و خانه ی خودش نابود کردن و وبال تهمت «امام کُشی» را به گردن نگرفتن. پس به دستور هشام آنان را بر مرکب های تندرو، که سراسر راه را بی وقفه طی می کنند- می نشانند و به سوی مدینه می تازند. قبلاً دستور داده شده است که در شهرهای میان راه، کسی حق ندارد با این قافله ی مغضوب معامله کند و به آنان نان و آب بفروشد. سه شبانه روز با این وضع راه می روند و ذخیره های آب و نان پایان می گیرد.
اکنون به شهر مدین رسیده اند. اهل شهر طبق فرمان، دروازه ها را می بندند و از فروختن توشه امتناع می کنند. یاران امام از گرسنگی و تشنگی به شِکوه آمده اند. اما برفراز بلندی که بر شهر مشرف است، می رود و با رساترین فریاد خود، بر اهل شهر نهیب می زند: «ای مردم شهر ستم پیشگان! منم ذخیره ی خدا، که خدا درباره ی آن گفته است: ذخیره برای شما نیکوتر است، اگر مؤمن باشید». ناگهان یک هوشیاری و شهامت بجا توطئه را خنثی می کند. مردی از اهل شهر، همشهریان فریب خورده و بی خبر را هشدار می دهد و به آنان یاد آور می گردد که این همان نهیبی است که شعیب پیامبر بر سر گمراهان زمان خود زد. و به آنان تفهیم می کند که هم اکنون در برابر همان پیامی قرار دارند که روزی گذشتگانشان در برابر آن قرار داشتند؛ و امروز اینان گذشتگان خود را به خاطر نشنیده گرفتن آن پیام، لعن و نفرین می کنند. آری، تاریخ تکرارشده است؛ و اینک همان پیام و همان پیام آور و همان مخاطبان. این سخن بجا بر دل ها می نشیند. دروازه ها را می گشایند و به رغم زمینه چینی های دستگاه خلافت، دشمن آن دستگاه را می پذیرند.
آخرین بخش این روایت تاریخی – که از جهاتی چند می تواند نمایانگر وضع سیاسی و اختناق و نیر تحمیق همه گیر آن زمان از سویی، و از سوی دیگر روشن کننده ی موضع ویژه ی امام باقر در برابر دستگاه حکومت بنی امیه باشد- چنین است: وقتی خبر مدین را به هشام رساندند، دستور داد پیش از هر چیز، آن مرد گستاخ را که جرأت کرده بر خلاف نقشه ی سران رژیم خلافت سخن گوید و مردم را از غفلتی بزرگ برهاند، به سزای این خیانت برسانند و به دستور خلیفه، او را به قتل رساندند.
با این همه، امام از درگیر شدن با قدرت مسلط در صحنه ای حاد و پیکاری رویاروی اجتناب می ورزد؛ دست به شمشیر نمی برد و دست هایی را هم که عجولانه و چپ روانه قبضه ی شمشیر را فشرده، بر می گشاید و آنها را به تیزبینی و موقع شناسی بیشتر وادار می سازد و شمشیر زبان را نیز تا آن جا که ضرورت عمل بنیادین ایجاب نکرده است، در نیام می گذارد. به برادرش زید که در تنگنای غلیان احساسات از تاب رفته و به جان آمده است، رخصت خروج (قیام) نمی دهد. در ارتباطات معمولی زندگی و در رابطه با عناصر ناآزموده، بیشترین تکیه را بر فعالیت های فرهنگی و فکری می کند؛ کاری که در عین حال، هم شالوده ریزی ایدئولوژیک است و هم تقیه ی سیاسی؛ لیکن- همان طور که در اشارت های کوتاه پیشین دانسته شد – این تاکتیک حکیمانه هرگز موجب آن نمی شود که امام سمت کلی حرکت امامت را برای یاران نزدیک و شیعیان راستین که به راه او گرویده اند، مطرح نسازد و آرمان بزرگ شیعی را – که همان ایجاد نظامی اسلامی و حکومتی علوی از راه مبارزه ای اجتناب ناپذیر است – در دل آنان زنده نسازد؛ حتی در مواقع مناسب، احساسات را نیز به اندازه ای لازم در این راه برنیانگیزد.
نوید آینده ی دلخواهی که چندان دور هم نیست، از جمله ی شیوه های امیدبخش امام باقرعلیه السلام است و ضمناً نمایانگر آن است که آن حضرت موقع خود را در حرکت تدریجی شیعه، در کجا و در چه مرحله ای می دانسته است. «با حضرت ابوجعفر بودیم و خانه پُر بود. پیرمردی وارد شد، سلام کرد و گفت: ای پسر پیامبر! به خدا سوگند من شما و دوستدارانتان را دوست دارم و به خدا سوگند که این دوستی از روی طمع به زیورهای زندگی نیست. دشمن شما را دشمن می دارم و از او بیگانه و بیزارم و این کینه و خصومت به خاطر خونی نیست که میان ما ریخته شده باشد. به خدا سوگند من امر و نهی شما را پذیرنده ام و انتظار می کشم که زمان پیروزی شما کی فراخواهد رسید. اکنون آیا برای من امیدی داری؟ فدایت گردم. امام مرد را نزد خود خواند و کنار خود نشانید؛ آنگاه گفت: «ای پیرمرد! کسی از پدرم علی بن الحسین عیناً همین را پرسید. پدرم به او گفت: اگر در این انتظار بمیری؛ بر پیامبر و بر علی و حسن و حسین و علی بن الحسین فرود می آیی و دلت خنک و جانت کامیاب و چشمت روشن خواهد شد و همراه گزاره نویسان بزرگوار خداوند در آغوش آسایش و گشایش جای خواهی گرفت و اگر زنده بمانی، در همین جهان روزگاری را خواهی دید که چشم تو روشن شود و در آن روزگار با ما و در کنار ما برترین جایگاه را خواهی پیمود.» پیرمرد می رفت و امام به او می نگریست و می گفت: «هر که می خواهد به مردی از اهل بهشت بنگرد، به این مرد بنگرد.» (بحارالانوار/ج46/ ص361 و 362)
حتّی گاهی از این اندازه هم فراتر می رود؛ سال پیروزی را مشخص می کند و آرزوی دیرین شیعی را جامه ی حقیقت می پوشاند. ابوحمزه ثمالی گوید: از ابی جعفر شنیدم که می گفت: خدا برای این کار (تشکیل حکومت علوی) سال 70 را معین کرده بود. چون حسین کشته شد، خدا برخاکیان خشم گرفت؛ پس آن را تا سال140به تأخیر افکند. ما این موعد را برای شما (دوستان نزدیک) گفتیم و شما آن را افشاء کردید و پرده ی استتار این راز را گشودید؛ پس از آن، خدا دیگر وقتی و موعدی را نزد ما معین نساخت. و خدا هر چه را بخواهد، محو می کند و هر چه را بخواهد، ثبت می فرماید. ابوحمزه گوید: این سخن را به ابی عبدالله گفتم، فرمود: آری، این چنین بود(الکافی/ج1/ص368)
بیاناتی از این قبیل، تشکیل نظام اسلامی و حکومت علوی را که در آن محیط اختناق و فشار کشنده، همچون رؤیایی دل انگیز، تنها فروغ امید بخش و حرکت زا را بر دل ستم کشیده ی شیعه می افکند، به صورت آینده ای محتوم و تخلف ناپذیر در می آورد و بدین گونه بر قدرت و تصمیم آنان در پیمودن فاصله هایی که با آن داشتند، می افزود.
نوزده سال دوران رهبری امام همانند خطی مستقیم و متصل و روشن، با این وضع سپری می شود؛ نوزده سالی که در آن، هم آموزندگی ایدئولوژی هست، هم سازندگی فرد؛ هم تاکتیک مبارزه هست، هم سازماندهی به جمع و ایجاد تشکل؛ هم حفظ و تداوم جهت گیری سیاسی هست، هم تقیه و برافروزندگی امید هر چه بیشتر و راسخ تر. و خلاصه، نوزده سال مبارزه و گذر از روی جد و جهد در سنگلاخی صعب العبور و سرانجام، هنگامی که این عمر کوتاه و پُربرکت پایان می گیرد، هنگامی که دشمنان سوگند خورده ی نهضت علوی با رفتن سلسله جنبان این نهضت می پندارند که نفسی براحتی خواهند کشید و فارغ البال از مبارزات تبلیغاتی شیعه، به دردسرها و گرفتاری های بی شمار خود در داخل کشور و در مرزها خواهند پرداخت، خاکستر گرم و سوزنده این کانون مشتعل، آخرین برق جان شکاف خود را بر بنیان رژیم اموی فرود می آورد. عمری را به افشاگری و تبیین گذرانده بود، پس از مرگ نیز کار خود را دنبال می کند. با زندگی خود، آگاهی داده بود؛ با مرگ خود نیز به این تلاش ادامه می دهد. برای یاران خود و انبوه مردم بی خبری که تشنه ی فهمیدن و اندیشیدن اند، درسی تازه و پیامی تازه می فرستد. این پیام نیز مانند نقشه ی کلی زندگی او، آرام و عمیق است. دوستان و نیازمندان را بهره می دهد، ولی خواب دشمن را بر نمی آشوبد، این، نمونه ای است از تقیه امام باقر، و نموداری است از وضع عمومی منش و رفتاری در آن مرحله زمانی خاص.
کسانی که بعدها تاریخ زندگی امام را ثبت کرده اند نیز از کنار این اقدام بزرگ که در حدیثی کوتاه گنجانیده شده است، به غفلت یا تغافل گذشته اند. آیا می توان گفت آن را ندیده اند؟ کوتاه کنیم. صورت قضیه این است که امام به فرزندش جعفر بن محمد دستور می دهد که وی بخشی از دارایی او را (800 درهم) در طول ده سال، صرف عزاداری و گریستن بر او نماید. مکان عزاداری، صحرای منا است و زمان آن، موسم حج؛(بحارالانوار/ج46/ص215 و220) همین و بس. موسم حج، میعاد برادران دور افتاده و نا آشناست. هزاران «فرد» در آن زمان و مکان، امکان «جمع » بودن و شدن را می آزمایند. این همدلانِ ناهمزبان، در آن جا با زبان واحدی خدا را می خوانند و معجزه ی گرد آمدن ملت ها زیر یک پرچم را مشاهده می کنند. اگر پیامی باشد که می باید به همه ی جهان اسلام رسانده شود، فرصتی از این مناسب تر نیست. آنگاه عمل حج در چندین روز متوالی انجام می گیرد و در چند نقطه، کدامیک از این روزها مناسب تر است و کجا از این مکانها؟ مکه، شهری است و مردم در یک شهر، هم پراکنده اند و هم سرگرم. به علاوه، همه در آن به عمل های حج مشغولند؛ طواف، سعی، نماز، و. . . مشعر توقفگاه شبانه ای است کم فرصت و بی امکان؛ بیش از ایستگاهی برسر راه منا نیست. عرفات توقفگاهی است اگر چه روزانه، ولی کوته مدت: فقط یک روز، با صبحی خسته از حرکت و عصری مهیای عزیمت. از همه مناسب تر منا است: حاجی در بازگشت از سفر عرفات، سه شب آن جا اطراق می کند و فرصت برای آشنایی و گفتگو و همدردی از همه جا بیشتر است. کیست که روزها زحمتِ رفتن و باز آمدن از مکه را تحمل کند؟ ماندن و سر زدن به هر جمع و محفل و مجمع را زمانی و مکانی مناسب است. همه کس به طور طبیعی گذارش به مجلس عزایی که همه ساله در این سه روز در این بیابان برپاست، می افتد.
کم کم مردم آفاق با آن آشنا شده اند. سال هاست که جمعی از مردم مدینه – کانون اسلام و پایگاه صحابه و فقها و محدثان بزرگ- در این جا و در این ایام محفلی می سازند. برچه کسی؟ برای یکی از برجسته ترین چهره های جهان اسلام؛ برای محمد بن علی بن الحسین؛ مرد بزرگی از دودمان پیامبر، سر آمد فقها و محدثین؛ استاد همه ی نام آوران فقه و حدیث، چرا از همه جا به این جا می آیند و از همه جا در این جا می گویند؟ و اصلاً چرا می گویند؟ مگر مرگ او طبیعی نبوده است؟ چه کسی او را کشته یا مسموم کرده؟ و چرا؟ مگر او چه می کرده و چه می گفته؟ آیا داعیه ای داشته؟ آیا دعوتی می کرده؟ آیا برای خلیفه خطری بوده؟ و آیا و آیا. ده ها استفهام و ابهام و در پی آن، ده ها پرسش و کاوش و آنگاه سیل پاسخ از سوی صاحبان عزا و نیز از سوی مطلعانی که این جا و آن جا در انبوه متراکم و تاریک جمعیت پراکنده اند: کسانی که از مدینه یا کوفه به این جا شتافته اند، و در اصل برای همین آمده اند که به این سؤال ها جواب دهند. آمده اند تا مسائل را در فرصتی بی نظیر برای مردمی که از سراسر جهان اسلام در این جا جمع اند، تبیین کنند؛ و نیز البته تا برادران و موالیان را دیدار کنند، خبری بدهند و فرمانی بگیرند؛ و کوته سخن، دعوت شیعی از هزارها کانال عظیم ترین شبکه ی تبلیغاتی جهانیِ آن روزگار. و این است نقشه ی موفق امام باقر علیه السلام- نقشه ی جهاد پس از مرگ – و این است که آن وجود برکت خیز که زندگی و مرگش برای خدا و در راه خداست؛ «و جعله مبارکا اینما کان و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیّا»
منبع:شبستان
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 237