سخنرانی ایام فاطمیه-دانشگاه تهران-استاد پناهیان-جلسه اول
اگر انسان «ترس» را بهجا مصرف نکند، نابهجا مصرف خواهد کرد.
موضوع بحث ما در این چند جلسه «ترس» است؛ البته نه ترسِ از خدا، بلکه ترسهای طبیعی که وجود انسان را فرا میگیرد؛ یعنی ترسیدن از غیرخدا، ترسیدن از دشمن یا ترسیدن از هر نوع بلایی که ممکن است سر انسان بیاید.
ترس بهصورت طبیعی در وجود انسان هست، اگر انسان این ترس را درست و بهجا مصرف نکند(ترسِ از خدا) بهطور نابهجا مصرف خواهد کرد(ترس از غیرخدا) شجاعت هم فضیلت برجستهای است که در همۀ فرهنگها تحسین میشود.
ترسیدن بهطور مطلق، هم علامت ضعف است، هم عامل ضعف است. همه میدانند که ترسیدن چیز خوبی نیست؛ ولی آنجایی که انسان شروع میکند به توجیهکردنِ ترس، آغاز همۀ گرفتاریهاست و از این بدتر، آنجایی است که آدمها شروع میکنند به تئوریزهکردن ترس. فاجعۀ بشری و فاجعۀ انسانی در اینجاها رخ میدهد. توجیهکردن ترس و بالاتر از آن «تئوریزهکردن ترس» انسان را بدبخت میکند و الّا اگر انسان از یک چیزهایی بترسد و بگوید «بله من میترسم» با اینکار، انگار راه نجات را برای خودش باز گذاشته است و موجب انحراف جامعه هم نمیشود.
انگار یکی از رسالتهای برخی اهل علم در حوزه و دانشگاه، تئوریزهکردن ترس است!
اگر کسی بگوید: «من از مرگ میترسم. من از فقر میترسم. من از دشمن میترسم. من از ضررکردن میترسم…» چنین کسی، خودآگاهی دارد و ترس خودش را توجیه نمیکند. اما کسی که بترسد ولی ترس خود را توجیه کند و مثلاً بگوید: «نه، بحث ترس نیست…» یا برای توجیه ترس خودش، بهانه بیاورد، این خیلی بد است.
تئوریزهکردن ترس هم خیلی بدتر از توجیهکردن ترس است. انگار یکی از رسالتهای برخی از اهل علم در حوزه و دانشگاه این است که ترس را تئوریزه کنند! آنهایی که در حوزه میخواهند ترس را تئوریزه کنند، با ادبیات دینی و گزارههای دینی، این جنایت را انجام میدهند و آنهایی که در دانشگاه میخواهند ترس را تئوریزه کنند، با ادبیات غیردینی، ادبیات تجربی و علوم اجتماعی و حقوقی و…، شروع میکنند به تئوریزهکردن ترس.
ترساندن، یکی از مهمترین مکائد ابلیس است
قبل از اینکه دربارۀ ترس و پیچیدگیهای آن و نقش مخرب آن در حیات بشر و زندگی تکتک خودمان صحبت کنیم، به آیهای از قرآن را اشاره میکنیم که نشان میدهد ترس، یکی از مهمترین مکائد ابلیس است.
ما وقتی از «گناه» و کار بد صحبت میکنیم، معمولاً چه چیزی در همان ابتدا به ذهنمان میآید؟ شهوات! همچنین وقتی از «وسوسۀ ابلیس» سخن میگوییم، باز هم اول همین مسائل شهوانی به ذهنمان خطور میکند. اما در قرآن، عملیات وسوسۀ ابلیس را اول دربارۀ «موضوع ترس» بیان میفرماید: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ» (بقره/۲۶۸) یعنی شیطان، اول انسان را از فقر میترساند(فقر هم فقط فقر مالی نیست؛ بلکه از نداشتنِ هر چیزی، او را میترساند) و بعد، انسان را به فحشاء میکشاند.
طبق آیه قرآن، اولین اولویّت ابلیس «ترساندن» است
اولین اولویّت ابلیس در بین کارهایی که میخواهد انجام بدهد، این است که انسانها را میترساند. وقتی انسان ترسید، بعدش او را به مسائل دیگری مثل شهوات هم وسوسه میکند. بر اساس این آیۀ کریمۀ قرآن، بهنوعی میشود گفت که اگر کسی از این کید ابلیس متأثر نشود و دچار ترس نشود، شاید بتواند در برابر بقیۀ موارد هم مقاومت کند. مثلاً انسانها خیلی از اوقات، چرا به شهوات دچار میشوند؟ چون میترسند که فرصت شهوترانی را از دست بدهند، لذا دچار گناه میشوند. یعنی این ترس، آنجا هم میآید و آدم را خراب میکند. اگر انسان، ترسش بریزد، چهبسا مبتلا به بسیاری از شهوات هم نشود.
وقتی کسی بترسد، ضعیف میشود و بعد، قوای فکری خودش را از دست میدهد و بعد، دچار صفتی میشود که آنهم بهصورت طبیعی در انسان هست و آن «عجله» است، یعنی عجله میکند و این شتابزدگی، بدبختش میکند و دچار خیلی از گناهها میشود.
ترسیدن یک وضعیت پایهای در انسان است؛ برای از دستدادنِ همهچیز!
ترسیدن را میتوان یک صفت و یک وضعیت پایهای در انسان دانست؛ برای از دستدادن همهچیز! شجاعت را هم میتوان یک صفت و یک فضیلت پایهای دانست، برای رسیدن به همهچیز! البته باید ترس و شجاعت را بهمعانی عمیق کلمه و بهمعنای گستردۀ کلمه در نظر بگیریم.
شجاعت فقط نترسیدن در میدان جنگ نیست. شجاعت فقط این نیست که مثلاً بخواهند به کسی تیر بزنند ولی او محکم بایستد و جاخالی ندهد. شجاعت یعنی اینکه انسان، دل داشته باشد و فکر نکند که فرصتها و نعمتهایش را از دست خواهد داد! این خیلی مهم است که آدم فکر نکند به اینکه فرصت یا نعمتی را از دست خواهد داد. همینکه انسان به خودش بگوید «من این نعمت را از دست نمیدهم» باعث میشود که ترسش فرو بریزد.
ما غالباً با ترس، زندگی میکنیم و انگیزههای خودمان را با ترس، شکل میدهیم.
حالا یکمقدار دربارۀ «آلودگی زندگی ما به ترس» صحبت کنیم. ما بعضاً تحت تعلیم و تربیت مادرها و پدرهایمان یا تحت تعلیم و تربیت معلمهایمان، اصلاً با ترس زندگی میکنیم و شاید بتوان گفت که غالباً اینگونه است. یعنی انگیزههای خودمان را با ترس، شکل میدهیم. مثلاً درس میخوانیم و مدرک میگیریم؛ از ترس فقر یا از ترس پیدا نکردنِ شغل!
حالا تصور کنید که اگر ما ترس را از انگیزههای خودمان برداریم، چه میشود؟ واقعاً یک جهان دیگری خواهیم داشت؛ جهانی که آن را تجربه نکردهایم! مثلاً اگر شما یک داستان یا سریال درست کنید که نشان بدهد «در یک شهر، هیچکسی در انگیزههایش ترس نیست» آنوقت ببینید چه میشود؟ اصلاً دیالوگهای آدمها با هم فرق میکند، روحیات آنها متفاوت خواهد بود و…
الان خیلی از مادرها، راحت به بچههایشان میگویند: «درس بخوان و الا بدبخت میشوی!» یعنی از همان اول، بچه را میترسانند. یا مثلاً میگویند: «ساکت باش و الّا میدهم لولو بخوردت!» خیلی راحت، بچه را دچار ترس میکنند.
ترساندن خیلی کار فنّی و دقیقی است و کسی غیر از خدا اصلاً حق ندارد انسانها را بترساند! خداوند هم وقتی انسان را میترساند، با یک عملیات خاصی این کار را انجام میدهد؛ مثلاً انسان را از عذابی میترساند که نقد نیست و معلوم هم نیست که به انسان اصابت بکند. خداوند فقط شدّت این عذاب را میگوید، اما خیلی دور است.
فقط خداوند حق دارد بندۀ خودش را بترساند، چون او حمایتکنندۀ بندگان خودش هست و وقتی آنها را میترساند، همین کار، موجب سلامتی روحِ آنها میشود.
هیچکس حق ندارد کسی را بترساند. در روایت هست: یکی از علامتهای بدترین آدمها این است که مردم از دست و زبانش بترسند یا از ترس او یک کاری را انجام دهند. این خیلی بد است! (شَرُّ النَّاسِ مَنْ یَتَّقِیهِ النَّاسُ مَخَافَهَ شَرِّهِ ؛ غررالحکم/۵۷۴۹) (مَنْ خَافَ النَّاسُ لِسَانَهُ فَهُوَ فِی النَّارِ؛ کافی/۲/۳۲۷) مثلاً اگر همسرت یا فرزندت از ترس تو، یک کاری را انجام بدهند، این خیلی بد است.
امام زینالعابدین علیه السلام چند مرتبه غلام خود را صدا زد ولی او نیامد. بار آخر که صدایش کرد، جواب داد. حضرت فرمود: چرا جواب نمیدادی؟ گفت: سختم بود که بیایم و از شما هم احساس ترس ندارم و حساب نمیبرم. حضرت، خدا را شکر کرد و عرضه داشت: خدایا ممنونت هستم که من را جزو آنهایی قرار ندادی که دیگران از او حساب میبرند و میترسند و من طوری رفتار نکردم که کسی از من حساب ببرد. (أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع دَعَا مَمْلُوکَهُ مَرَّتَیْنِ فَلَمْ یُجِبْهُ ثُمَّ أَجَابَهُ فِی الثَّالِثَهِ فَقَالَ لَهُ یَا بُنَیَّ أَ مَا سَمِعْتَ صَوْتِی قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا بَالُکَ لَمْ تُجِبْنِی قَالَ أَمِنْتُکَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ مَمْلُوکِی یَأْمَنِّی ؛ الإرشاد مفید/۲/۱۴۷)
وقتی زندگیِ ما با ترس، آلوده شد، کسی که مردم را از جنگ بترساند، رأی میآورد
ما معمولاً با ترس زندگی میکنیم، بروکراسی، آئیننامههای انضباطی مدارس، دانشگاهها و اخیراً حوزهها، بهگونهای است که شما میترسی اگر غیبت کنی، مشروط بشوی، یا میترسی که اگر درس نخوانی، فلان مشکل برایت پیش بیاید… وقتی که ترسیدی، دیگر تمام است و دیگر نمیشود درستش کرد، یعنی اصلاً فضا خراب میشود و دیگر برای رشد شما، مناسب نیست.
متأسفانه زندگیِ ما با ترس، آلوده شده است. بهحدی که اگر کسی مردم را از جنگ بترساند، رأی میآورد. حتی اگر آدم فریبکار و نامردی هم باشد، به او رأی میدهند. جامعهای که با ترس، بزرگ شده باشد، اینطوری میشود.
ولایت نوعی از ادارۀ جامعه است که نمیخواهد افراد را با ترساندن، کنترل کند.
ولایت یا حکومت ولایی چهکار میکند؟ ولایت نوعی از ادارۀ جامعه است که نمیخواهد افراد را با ترساندن، کنترل کند؛ چون اگر آدمها بناست بترسند، باید از خدا و از عقوبت او بترسند. البته در این حکومت، برخی افراد، چون از ولیّ جامعه نمیترسند، پُررو میشوند! کمااینکه بعضیها پُررو شدند و رفتند درِ خانۀ حضرت زهرا سلام الله علیها را آتش زدند. آنها با اینکه میدانستند علی علیه السلام شجاع است و اگر بلند شود، تمام مدینه هم نمیتوانند در مقابلش بایستند، اما از ایشان نترسیدند، چون میدانستند علی علیه السلام روی یک اصول و قواعدی قیام میکند که الان قواعدش مهیا نیست (یعنی ایشان یار ندارد) لذا جرأت پیدا کردند هر ظلمی که میخواهند انجام بدهند.
ترس، ناموس خلقت است؛ کسی نباید از غیرخدا بترسد یا دیگران را از خودش بترساند.
ترس، ناموس خلقت است؛ کسی نباید از غیرخدا بترسد و کسی هم نباید دیگران را از خودش بترساند. در روایت هست: پدر خانواده وقتی به خانه میآید، نباید کسی را غافلگیر کند، بلکه با کمی سر و صدا وارد شود تا اهل خانه بفهمند. (یُسَلِّمُ الرَّجُلُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَهْلِهِ وَ إِذَا دَخَلَ یَضْرِبُ بِنَعْلَیْهِ وَ یَتَنَحْنَحُ وَ یَصْنَعُ ذَلِکَ حَتَّى یُؤْذِنَهُمْ أَنَّهُ قَدْ جَاءَ حَتَّى لَا یَرَى شَیْئاً یَکْرَهُهُ؛ جامعالاخبار/ص۸۹)
اگر در زندگی ما ترس از غیرخدا نباشد، واقعاً یک زندگی دیگر خواهیم داشت! اما زندگی اگر غرق در ترس باشد، تبدیل به لجنزار میشود! میدانید آخرش چه میشود؟ مثلاً اینطور میشود که مردم را از لشکر یزید ترساندند و بعد با همین مردم، امامحسین علیه السلام را کشتند! فکر نکنید برای اینکه مردم را به این جنایت وادار کنند، صبح تا شب از امامحسین علیه السلام بدگویی کردند یا از خوبیهای نداشتۀ یزید برای مردم گفتند! اگر از قاتلین امامحسین علیه السلام میپرسیدند که «حسین بهتر است یا یزید؟» همه میگفتند: معلوم است که حسین، بهتر است! پس چرا به دستورِ یزید، امامحسین علیه السلام را کشتند؟ چون از یزید میترسیدند ولی از امامحسین علیه السلام نمیترسیدند!
همین الآن در حدّ نمایندههای مجلس ما، برخی دارند از درگیرشدن با آمریکا میترسند و بعد هم این ترس را توجیه میکنند یا تئوریزه میکنند.
شنیدهاید که میگویند «دیوانه چو دیوانه ببیند خوشَش آید» ترسو هم وقتی ترسو ببیند خوشَش میآید و به او رأی میدهد، میگوید: حرف دل من را زد!
زندگیکردن بدون ترس، چگونه است؟
زندگیکردن بدون ترس، چگونه است؟ بهعنوان مثال، شما خانه خودتان را مرتب میکنید و میگویید: «میترسم مهمان بیاید و ضایع بشویم!» خُب سعی کنید، این ترس را حذف کنید، بهگونهای که یقین داشته باشید یکذره هم ضایع نمیشوید و پیش این مهمان، محبوبیت شما کم نمیشود. حالا بدون هیچ ترسی، بلند شوید و خانه را مرتب کنید. اینجا برخی ممکن است بگویند «الآن دیگر حال ندارم خانه را مرتب کنم!» حالا مثلاً بهخاطر زیباییِ مرتبشدن، خانهات را مرتب کن، نه بهخاطر ترس از ضایعشدن! این انگیزه خیلی فرق دارد.
اگر ترس را از زندگی و از انگیزههای رفتاریمان کنار بگذاریم، زندگیمان یک زندگی دیگری خواهد شد. مثلاً درس بخوانید؛ اما نه برای ترس از فقر! مدرک بگیرید، اما نه برای ترس از پیدا نکردنِ شغل! در زمان حکومت امامزمان علیه السلام، زندگی مردم اینگونه خواهد شد. مثلاً به مردم میفرماید: هر کسی فقیر شد، من تضمین میکنم. لذا دیگر بیمه لازم نیست، چون میگوید: «نترس، هر موقع کم آوردی، من هستم. برو زندگی کن و ریسک کن، اگر به مشکل خوردی، من جبران میکنم» در واقع فلسفۀ بیمه، یا یکی از وجوه تئوریزهکردن بیمه، ترس است.
ترسو در این دنیا چه چیزی نصیبش میشود؟
ترسو در این دنیا چه چیزی گیرش میآید؟ در روایت میفرماید: کسی که از ترس فقر برود استخدام بشود، باب رزق را به روی خودش بسته و دچار فقر میشود. (مَنْ آجَرَ نَفْسَهُ فَقَدْ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ الرِّزْقَ؛ کافی/۵/۹۰) و (لَا یُؤَاجِرْ نَفْسَهُ وَ لَکِنْ یَسْتَرْزِقُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَتَّجِرُ فَإِنَّهُ إِذَا آجَرَ نَفْسَهُ حَظَرَ عَلَى نَفْسِهِ الرِّزْقَ؛ کافی/۵/۹۰)
فرق استخدامشدن با تجارتکردن چیست؟ در تجارت، طبیعتاً ریسک وجود دارد، یعنی هم ممکن است سرمایهات را از دست بدهی، هم ممکن است کسب و کار تو رونق بگیرد و سرمایهات بیشتر بشود. هم ممکن است مشتری پیدا کنی، هم ممکن است مشتری پیدا نکنی. اما خیلی از آدمها بهخاطر ترسشان، ریسک تجارت یا کسب و کارهای آزاد را نمیپذیرند و ترجیح میدهند استخدام بشوند. همچنین خیلی از پدر و مادرها وقتی کسی به خواستگاری دخترشان میآید، اول از او میپرسند: شغلت چیست؟ یک جایی استخدام هستی یا نه؟!
چرا اکثراً دنبال استخدام هستند؟ عمدتاً برای این است که میخواهند خیالشان راحت بشود؛ یعنی میخواهند از ترس فقر، خیالشان راحت بشود (البته این را بهطور مطلق نمیگوییم، یعنی مواردی هم وجود دارد که اینگونه نیست)
خدا توی قلب آدم ترسو نمیآید!
اگر از چیزی غیرخدا نترسی و هیچ کاری را بهخاطر ترس انجام ندهی، یک زندگی متفاوتی خواهی داشت. اصلاً از آن به بعد، قوّت قلب پیدا میکنی، قلب قوی پیدا میکنی، قلب خودت را حس میکنی و تازه خدا میآید توی این قلب. خدا توی قلب آدم ترسو نمیآید. لذا اولین صفت یا مهمترین صفتی که عرفا پیدا میکنند شجاعت است. عارف بهشدت قوّت قلب دارد!
یک نمونهاش حضرت ابراهیم علیه السلام است که وقتی میخواستند او را داخل آتش نمرود بیندازند، اصلاً نترسید. حتی وقتی جبرئیل آمد کمکش کند، او نپذیرفت و فرمود: «خدا هست؛ او خودش یاریام میکند!» لذا ابراهیم «خلیلالله» شد، عزیز خدا و رفیق خدا شد و به آن مقام رسید. مکه هم محلّ تعظیم نشانههای حضرت ابراهیم علیه السلام است.
اولین یا بیشترین امتحانهای الهی، امتحان ترس است
خداوند با ترساندن، ما را امتحان میکند. میفرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرات…»(بقره/۱۵۵) اولین امتحان یا بیشترین امتحان خداوند، ترساندن است؛ بعدش گرسنگی، نقص در اموال و بلاهای دیگر است. اکثر موضوعاتی که از آنها میترسید، فقط امتحان نترسیدن است، همینکه نترسید، امتحان را پیروز شدهاید. بگو خدایا نمیترسم.
اگر ما به فضیلت شجاعت هم نمیتوانیم برسیم، لااقل سعی کنیم حقارت و ذلّت ترسیدن را نداشته باشیم. متاسفانه ما غالباً داریم با ترس زندگی میکنیم، یعنی انگیزۀ بسیاری از رفتارهای ما در زندگی، ترس است. بهحدی که اگر این ترس، برداشته شود، اصلاً شاید هیچ کاری انجام ندهیم؛ از بس که عادت کردهایم همۀ کارها را بهخاطر ترس، انجام بدهیم!
اکثر تعلیمات دینی ما بهگونهای است که ترس ما را از بین ببرد.
اکثر تعلیمات دینی ما بهگونهای است که میخواهد این ترسِ ما (ترس از غیرخدا) را از بین ببرد؛ حالا با مفاهیم مختلف از «توکّل» گرفته تا خیلی از مفاهیم دیگر.
وقتی به قرآن نگاه کنی، میبینی که خدا طوری با تو حرف میزند، انگار که هیچکارهای و همۀ کارها دست خداست. مثلاً میفرماید: «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ» (نحل/۹۳) «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (نور/۳۸) و «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» (انفال/۱۷) یا میفرماید: اگر فردا میخواهی یک کاری انجام بدهی، بگو انشاءالله «وَ لَا تَقُولَنَّ لِشَىْءٍ إِنىِّ فَاعِلٌ ذَالِکَ غَدًا* إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ»(کهف/۲۳و۲۴) وقتی فهمیدی کارها دست تو نیست و دست کسی غیرخدا هم نیست، آنوقت دیگر دلیلی برای ترس وجود ندارد، پس دیگر نترس، از چه میترسی؟!
آیتالله بهجت رضوان الله تعالی علیه میفرمود: هیچ کودکی نمیترسد از اینکه فردا گرسنه بماند چون میگوید مامان هست، بابا هست. لذا خیلی راحت میتواند بازی کند، سرگرم باشد و از زندگیاش لذت ببرد.
اگر یک بچهای بخواهد از بابت رزق و روزیاش بترسد، روحش متلاشی میشود. الان هم خیلی از ما مثل بچههای متلاشیشده هستیم، هرچند به ما میگویند که «او بزرگ شده است و عقلش میرسد» اما اینها عقل نیست؛ عقل که آدم را نمیترساند! البته اگر عقل کسی، درست کار نکند، سطحینگر باشد و بخواهد فقط تا نوک بینیِ خودش را ببیند و آینده را نگاه نکند، او ترسو میشود. اما اگر عقل انسان، کاملتر نگاه کند، دیگر از چیزی نمیترسد.
یک رکن محبوبیت سردار سلیمانی، شجاعت ایشان است
دربارۀ سردار سلیمانی یک نکتهای را با شما در میان بگذارم. در این چند روز خیلی دلم گرفته است، البته دربارۀ سردار سلیمانی خیلی صحبت میشود، اما ایشان دچار یک غربت خیلی بزرگ شده است.
در این چند روز بعد از شهادت سردار سلیمانی، از صداوسیما و رسانههای مختلف، از اخلاص ایشان زیاد شنیدهایم. چرا اینهمه عالم را بههم ریخت و اینهمه دلها را تسخیر کرد؟ همه میگویند بهخاطر اخلاص ایشان است. شکی در صحّت این حرف نیست و این بهجای خودش محفوظ است ولی آیا هر کسی مخلص باشد اینقدر محبوب میشود؟ نه!
بیتردید رکن رکین محبوبیت ایشان و این زلزلهای که ایجاد کرده، اخلاص است، اما یک رکن دیگرش، شجاعتِ ایشان است. مثلاً این فیلم را زیاد پخش میکنند که سردار سلیمانی، خیلی راحت دارد روی خاکریز راه میرود؛ انگار آنجا راحتتر میتواند فکر کند؛ با اینکه خطر اصابت گلوله از سوی دشمن وجود دارد. یا فیلم دیگری هست که ایشان دارد میرود از کنار خاکریز به آنطرف نگاه کند، اما چند نفر از همراهانش، او را میگیرند که جلوتر نرود تا دشمن او را با تیر نزند. این رکن شجاعت، در محبوبیت شهید حججی هم بسیار مؤثر بود. مردم در آن نگاه آخر شهید حججی، یک نترسیدن دیدند و تمام شد! همه متحوّل شدند.
خدا میداند حضرت زهرا سلام الله علیها چه رزمندههایی را شجاع تربیت کرده است!
شهادت یک شجاعتی میخواهد. دربارۀ شهدای دفاع مقدس، باید روی این موضوع کار بشود و مستندهایی ساخته بشود که نشان بدهد مادرِ یک شهید، بچهاش را چطور تربیت کرده که او به این حد از شجاعت رسیده است؟ حتماً مادرش یک مایهای از شجاعت داشته و یک جاهایی به بچهاش گفته است «نترس!» یا نترسیدن خودش را به بچهاش نشان داده است و الّا فرزندش، به مقام شهادت نمیرسید.
خدا میداند که حضرت زهرا سلام الله علیها، در جبههها چه رزمندههایی را شجاع تربیت کرده است! دوستان من، همۀ شما میتوانید طوری زندگی کنید که حضرت زهرا سلام الله علیها برای شما مادری کند، ایشان مادر معنوی شما هم هست، اگر معرفت پیدا کنید، ایشان برای شما مادری میکند. کافی است مثل بچهای که مادرش را از دست داده درِ خانۀ حضرت زهرا سلام الله علیها گریه کنید و به ایشان متوسل بشوید…
در این چند روز، میدیدیم که مردم واقعاً بههمریخته، ناراحت و عصبی بودند، دست و دلشان به کار نمیرفت و میگفتند: «قهرمانمان را زدند» حالا اگر مادرتان را زده بودند، چه میشد! ببینید امامحسن علیه السلام و امامحسین علیه السلام در مدینه چه کشیدند!
مردم ما بعد از شهادت سردار سلیمانی، از «انتقام» میگویند، اما میدانید که در خانۀ علی علیه السلام کسی نمیتوانست از انتقام حرف بزند؟ مردم اینجا بیرون ریختند و تظاهرات کردند و تشییع پیکر شهدا بسیار باشکوه بود، اما فاطمه زهرا سلام الله علیها را شبانه و مخفیانه به خاک سپردند. حتی به بچهها فرمودند که آستینها را روی دهان بگذارند تا صدای گریۀ آنها بلند نشود. گریه و نالۀ بچههای فاطمه سلام الله علیها در سینه و گلویشان مانده است که الان ما بعد از ۱۴۰۰سال اینطور برای ایشان گریه میکنیم…
سایت حجت الاسلام پناهیان
بازدیدها: 0