برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره و نامههای نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم
کارشناس: حجت الاسلام والمسلمین نظری منفرد
تاریخ پخش: ۲۳-۰۸-۹۶
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد.
تا داشتهام فقط تو را داشتهام *** با یاد تو قد و قامت افراشتهام
بوی صلوات میدهند دستانم *** از بس که گل محمدی کاشتهام
شریعتی: سلام و درود خدا به حضرت محمد و اهلبیت گرانقدرشان. سلام میکنم به شما دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله هرجا که هستید خدای متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای نظری منفرد سلام علیکم. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای نظری منفرد: سلام علیکم و رحمه الله. در آستانه رحلت پیامبر بزرگ اسلام هستیم. این ایام را تسلیت عرض میکنم.
شریعتی: در آستانه رحلت نبی مکرم اسلام دعا میکنم انشاءالله زیارت مدینه النبی نصیب همه ما شود. بحث امروز ما با حاج آقای نظری در ذیل بحث نامهها و مکاتیب ائمه با توجه به ایامی که پیش رو داریم قطعاً به یکی از نامههای نبی مکرم اسلام اختصاص خواهد داشت. بحث امروز شما را مشتاقانه میشنویم.
حاج آقای نظری منفرد: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا محمدٍ و آل الطاهرین.
پیامبر بزرگوار اسلام وقتی در مکه خداوند او را به رسالت مبعوث کرد و بعد به مدینه هجرت کردند، ایامی که در مکه بودند با شرایطی که در مکه بود و وضعیتی که حاکم بر مکه بود، پیامبر نتوانستند تشکیل حکومت بدهند، فقط تبلیغ و دعوت بود. یک عده دعوت پیامبر را پذیرفتند، خصوصاً نسل جوان آنروز، وقتی با منطق رسای وحی آشنا شدند، دعوت پیامبر را پذیرفتند. اما یک عده مقابله کردند و کارشکنی کردند و بعد که پیامبر به مدینه مهاجرت کردند به دستور خدای متعال، در مدینه شرایط دیگری بود، انصار مدینه از پیامبر استقبال کردند و قبلاً هم تعهد کرده بودند با پیامبر بیعت کرده بودند و تعهد داده بودند تا پای جان ایستادگی کنند. با آمدن پیامبر به مدینه، مدینه هم گروههای مختلفی درونش بودند. یهود بنی نظیر در مدینه بودند. یهود بنی قینقاع در مدینه بودند. یهود بنی قریظه در مدینه بودند. غیر از یهودیانی که در خیبر ساکن بودند و در فدک، پیامبر خدا ابتدا با یهودیها معاهده بستند چون پیامبر، پیامبری نبود که بخواهد منطق خودش را با شمشیر و با زور تحمیل کند. بلکه پیامبر رحمت بود. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ» (انبیاء/۱۰۷) پیامبر منطق بود، پیامبری بود که وظیفهاش تبلیغ و رساندن رسالت الهی به مردم بود. لذا با یهودیان مدینه پیامبر پیمانی بستند که آنها یک زیست و مسالمتی داشته باشند در کنار پیامبر. پیامبر متعرض آنها شود. نه آنها متعرض پیامبر شوند. یک زیست مسالمت آمیز کنار هم داشته باشند. اگر جنگی اتفاق افتاد در اثر پیمان شکنی یهود بود. یهودیان بنی نظیر پیمان شکستند و تصمیم به قتل پیغمبر گرفتند که خداوند متعال اول سوره مبارکه حشر میفرماید: «هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْر» (حشر/۲) اینها را پیامبر باز با اینها جنگ نکرد، فرمود: از مدینه خارج شوند. اینها از مدینه خارج شدند که اصطلاحاً میگویند: اجلاع بنی نظیر، یعنی پیامبر فرمود: بیرون بروید. به هر حال پیامبر با اینها صلح کرد و مصالحه را برقرار کرد اینطور که در تواریخ آمده است. اگر احیاناً به جنگ انجامید عهدشکنی آنها بود که آنها شروع کردند. یهودیان بنی قریظه اصلاً عهد پیامبر را پاره کردند. در حالی که قبلاً با پیامبر تعهد کرده بودند که زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند.
ماجرا گذشت تا سال ششم یا هفتم هجرت که صلح حدیبیه با مردم مکه برقرار شد، بعد از صلح حدیبیه پیامبر تصمیم گرفتند رسالتشان را به حکومتهای جهان برسانند. از آیات کریمه قرآن مجید این معنا استفاده می شود که خداوند متعال پیامبر را رسول برای یک نقطه خاص، از نظر جغرافیایی منطقه خاص نفرستاد. بلکه پیامبر نذیراً للعالمین بود. یعنی برای همه جهان، هم در آن عصر و هم در همه اعصار الی یوم القیامه. هم نذیراً للعالمین بود و هم کافه للناس بود. همانطور که قرآن مجید بیان میکند در عین حال که برای عالمین نذیر بود، پیامبر رحمت بود. رحمه للعالمین بود. با توجه به رحمت بودن او بود که آمده بود انسانها را نجات بدهد و به سعادت واقعی برساند. دین او دینی بود هماهنگ با فطرت، هماهنگ با عقل و خرد. یکی از اصولی که اسلام بر آن استوار هست عقل است و قرآن مجید همیشه ما را به تعقل و تفکر دعوت میکند. «لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُون» (بقره/۲۱۹) «لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون» (بقره/۷۳) آیاتی که در قرآن مجید داریم فراوان، و اسلام هم یک دین فطری است که هماهنگ با فطرت است. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (روم/۳۰) بعد از صلح حدیبیه پیامبر بنا را بر این گذاشتند که این دعوت جهانی را برسانند. چون این وظیفه پیامبر بود. «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» (مائده/۹۹) باید این دعوت را برسانند. از طرف خدا مأمور به ابلاغ این دعوت بودند. ولو کار سنگینی بود. انسان بخواهد یک تنه با شرایط آن زمان و نبود امکانات همه مردم را هدایت کند. لذا پیامبر خیلی سختی کشیدند. قرآن مجید میفرماید: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا» (مزمل/۵) قول ثقیل، قول سنگین، رسالت یک کار مشکلی بود. در عین حال که مشکل بود پیامبر دنبال اجر نبودند. فرمودند: اجر من با خدای متعال است. در هر حال بنا شد نامهنگاری کنند. شش سال از حضورشان در مدینه میگذشت.
اختلاف هست که در چه ماهی پیامبر نامهها را فرستادند برای سلاطین و پادشاهان آن زمان، بعضی گفتند: در ماه ذی القعده بوده، برخی گفتند: در ذی الحجه سال ششم بوده و برخی گفتند: در صفر سال هفتم هجرت بوده است. در همین ماهی که رحلتشان اتفاق افتاد، پیامبر نامه را فرستاد. توجه به این نکته جالب است زبان دان در آن عصرها مثل امروز نبود. ارتباطات مثل امروز نبود. فرض کنید پیامبر کسی را که میخواست برای ابر قدرت روم بفرستد، باید کاملاً به زبان رومی آشنا باشد. کسی را که میخواست نزد ابرقدرت آن روز فارس بفرستد، باید به زبان فارسی آشنا باشد. حبشه میخواست بفرستد باید به زبان منطقه آشنا باشد. پیام پیامبر هم به زبان عربی نوشته شد، یکی از روزها پیامبر آمدند میان اصحابشان فرمودند: امروز من میخواهم نامه بنویسم و برای پادشاهان زمان و آنها را دعوت کنم به آنچه مأمور شدم دعوت کنم. بعد مطلبی را فرمودند و توصیه کردند. فرمودند: «انصح لله فی عباده» در میان بندگانش به فرستادگان فرمودند: سعی کنید برای خدا اخلاص داشته باشید و برای خدا کار کنید. کسی که مسئولیت کاری از امور مردم را، ولو پیک باشد و فرستاده باشد، در دست بگیرد «ثم لن ینصح لهم» بعد با اخلاص با مردم برخورد نکند، «حرم الله علیه الجنه» خدا بهشت را بر او حرام میکند. یعنی انسان مسئولیتی که به او واگذار شد، خصوصاً مسئولیتی که مربوط به جامعه و دیگران هست، باید سعی کند مسئولیت را درست انجام بدهد. «و لا تسمعوا کما سمعت رسلُ عیسی بن مریم» شما همانند فرستادگان عیسی بن مریم عمل نکنید. «قالوا و ما سمعوا یا رسول الله» به پیامبر عرض شد: فرستادگان حضرت عیسی چه کردند که ما مثل آنها عمل نکنیم؟ فرمود: «دعاهم الی الذین دعوتکم الیه» من به همان چیزی که شما را دعوت کردم که شما را نزد سلاطین و بزرگان و ملوک بفرستم حضرت عیسی(س) عدهای را خواست بفرستد. «فاذا من کان بعثه قریباً فرضی و سلم و من کان بعیداً انکره و تساقط» اگر آن مسافتی که حضرت عیسی میخواست بفرستد، دور بود ناراحت میشد و میگفت: برای من مشکل است. اما مسافت اگر نزدیک بود میپذیرفت و تسلیم میشد. شما اینطور نباشد. «فاصبح و کل واحدٍ یتکلم بلغه الامه الذی بعث الیها» وقتی حضرت عیسی علیه السلام دیدند که این فرستادگان و آنهایی که راهشان دور است حاضر نمیشوند راه دور را بروند، شب خوابیدند و صبح که بیدار شدند، دیدند هر فرستادهای که حضرت عیسی تعیین کرده همان زبانی که بایستی تکلم کند، با همان زبان آشنا شده است. چون آن امکانات در آن روز نبود و پیامبر همان کسانی را که خواستند بفرستند و نمیتوانستند به زبانهای مختلف صحبت کنند، پیامبر آن افراد را به اعجاز الهی، این زبان را به آنها تعلیم کرد که بتواند با آن زبان تکلم کند. این در مورد فرستادگان پیامبر و ارشاداتی که پیامبر به آنها کردند و فرمودند: اینطور عمل کنید و مسئولیت را درست انجام دهید و نسبت به بندگان خدا خالص باشید.
اما پیامبر در یک روز شش نامه فرستادند، برای شش نفر از بزرگان آن زمان و ملوک و سلاطین آن زمان، البته اکثر کسانی که این نامهها به آنها رسید یا پذیرفتند یا اگر دعوت پیامبر را نپذیرفتند، به هر حال با برخورد خوبی با پیامبر برخورد کردند. بعضی هم نپذیرفتند اما با پیامبر برخورد خوبی داشتند الا یک نفر از ملوک که برخوردشان برخورد مناسبی نبود. کسانی که پیامبر برای آنها نامه نوشتند یکی پادشاه روم بود، پادشاه فارس بود. پادشاه حبشه بود. پادشاه قبط بود. قبط قسمتی از آفریقا است. پنجمین پادشاه حارث بن ابی شمر غسانی، پادشاه شام بود. پادشاه شام پادشاهی بود که در حقیقت زیرمجموعه دولت بزرگ روم بود. پادشاه یمانه بود که هوزه بن علی حنفی است. این شش نامه را پیامبر در یک روز فرستادند. در روزی که فرستادند مضمون نامهها یک چیز بیشتر نبود اما نامههای متعددی بود. مضمون نامهها این بود دعوت به اسلام و دعوت به توحید. «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ» (فصلت/۳۳) چه سخنی بهتر از اینکه انسان مردم را به خدا دعوت کند و خودش اهل عمل باشد و بگوید: من تسلیم خدا هستم. مضمون این دعوت را در برخی از آیات قرآن مجید میبینیم، در سوره مبارکه آل عمران خداوند میفرماید: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ» (آلعمران/۶۴) دعوت به توحید، «وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» ردی را غیر از خدا اختیار نکنید، «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» اگر اینها اعراض کردند شما شهادت بدهید که ما مسلمان هستیم. مضمون نامهها همین دعوت به اسلام و دعوت به توحید بود. وقتی پیامبر نامهها را مرقوم فرمودند، به رسول خدا عرض شد ملوک و سلاطین نامهای که بدون مهر باشد، سلاطین آن نامه را نمیخوانند. باید مهر باشد. لذا پیامبر فرستادند یک مهری از نقره برای پیامبر ساخته شد، معمولاً مهر هم دست میکردند، لذا به انگشتر خاتم میگفتند. که در آن مهر پیامبر که الآن هم عکس آن مهر هست، سه کلمه در سه سطر آمده بود، محمد، رسول، الله! بعضی از سیره نویسها نوشتند: پیامبر تعدداً چون پیامبر خدا فرمودند: «أنا ادیب الله و علی أدیبی» خدا مرا ادب کرد و من علی را ادب کردم. من ادیب خدا هستم و علی ادیب من هست. برخی از سیره نویسها نقل کردند پیامبر اول نام مبارک خودشان را ننوشتند. دستور دادند اول اسم الله نوشته شود و بعد اسم خودشان و بعد رسول! علی ای حال مهر را دادند و نامه ممهور شد.
در گذشته نامه کجایش ممهور میشد، محل بحث است. اگر پایین صفحه را مهر میکردند، کسی چیز اضافه ننویسد، معلوم میشود نویسنده همین مقدار نوشته است. یا وقتی نامه را میبستند و در یک محفظهای میگذاشتند، امروز در پاکت میگذارند و بعد آن پاکت را یک چیزی درش میچسباندند که گل بوده یا چیز دیگری بوده و مهر را روی آن میزدند. نامه را مهر و موم میکردند. نامه پیامبر را فرستادگان پیامبر آوردند. پادشاه روم نامه پیامبر را که مشاهده کرد، نامه را انداخت اما گذاشت برای کسی که کنارش بود و گفت: این نامهای که روی زمین گذاشتم میدانید چه کسی این نامه را فرستاده است، نامه را رجل و مردی فرستاده که با ناموس اکبر یعنی وحی ارتباط دارد. احترام کرد ولو جواب نداد. پادشاه شام که همین شخصی بود که اسمش را بردیم، حارث بن ابی شَمَر غسانی وقتی نامه را مطالعه کرد، گفت: این شخص که نامه را برای من فرستاده از نامه پیداست اهل دروغ نیست. ما را امر به بدی نکرده است. نهی از خوبی نکرده است. لذا همانجا مسلمان شد. دعوت را که پذیرفت پادشاه روم مطلع شد که ایشان دعوت پیامبر را پذیرفته و خیلی برایش گران تمام شد. به هر حال رومیها مسیحی بودند و حاضر نمیشدند کسی که مسئولیت یک بخش بزرگی از قلمرو روم را در اختیار دارد، رسماً مسلمان شود و اسلام خودش را علنی کند. لذا ایشان را زندان کردند. پادشاه شام را توسط قیصر پادشاه روم دستگیر کردند. ایشان را تهدید کردند، نپذیرفت. گفتند: توبه کن نپذیرفت. قرار شد او را بکشند. وقتی خواستند او را به قتل برسانند یک شعری را خواند که مضمونش این است: سلام مرا به بزرگان حجاز برسانید و به او بگویید: استخوانهای من شهادت میدهد که مسلمان هستم. استخوانهای من و انگشتان من شهادت میدهد که مسلمان هستم. او را کشتند! پادشاه قبط اسلام نیاورد اما یک هدایایی برای پیغمبر فرستاد، تکریم کرد و برخی پادشاهان دیگر هم همینطور. اکثراً پادشاهان دعوت پیامبر را رد نکردند. پادشاه حبشه نجاشی بود. ایشان پذیرفت و مسلمان شد و مسلمانهای حبشه هم که به حبشه هجرت کرده بودند پناه داد و بعد از اینکه نجاشی در زمان حیات پیغمبر از دنیا رفت، پیامبر در مدینه بودند خبر دادند نجاشی در حبشه از دنیا رفته است و برخی گفتند: پیامبر از همان مدینه بر او نماز خواند چون مسلمان از دنیا رفت. اما اسلامش را کتمان میکرد. فضایی در حبشه نبود که بتواند اسلامش را رسماً اظهار کند. اما هم مسلمانها را پناه داد و هم به مسلمانها کمک کرد، گفت: تا من هستم شما در پناه من هستید و میتوانید در حبشه بمانید. جعفر طیار و عدهای که به حبشه هجرت کرده بودند در حبشه ماندند تا بعد از جنگ خیبر مهاجرت کردند و از حبشه به مدینه آمدند. این نامهای بود که از پیامبر به سلاطین و ملوک عصرشان نوشته شده بود. نامههایی که پیامبر فرستاد بی تأثیر نبود و تأثیر گذار بود.
شریعتی: ما با حاج آقای نظری قرار گذاشتیم که یک بخشی را طبق همان قرار همیشگی به نامهی پیامبر بپردازیم و در بخش دوم گفتگو از سیره نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بشنویم که با بیان حاج آقای نظری لطف دیگری خواهد داشت. امروز صفحه ۱۳۸ قرآن کریم، آیات ۸۲ تا ۹۰ سوره مبارکه انعام در سمت خدای امروز تلاوت می شود.
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ «۸۲» وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ «۸۳» وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ «۸۴» وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ «۸۵» وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ «۸۶» وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ «۸۷» ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ «۸۸» أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ «۸۹» أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرى لِلْعالَمِینَ «۹۰»
ترجمه: کسانى که ایمان آورده و ایمانشان را به ستم و شرک نیالودند، آنانند که برایشان ایمنى (از عذاب) است و آنان هدایت یافتگانند. این (نوع استدلال) حجّت ماست که در برابر قومش به ابراهیم دادیم، هر کس را که بخواهیم (و شایسته بدانیم) به درجاتى بالا مىبریم. همانا پروردگارت حکیم و داناست (و بر اساس علم و حکمت مقام انسانها را بالا مىبرد). و ما به او (ابراهیم)، اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و یکایک آنان را هدایت کردیم و نوح را پیش از آنان هدایت کرده بودیم. و از نسل او (ابراهیم)، داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هارون را (نیز هدایت کردیم) و ما این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم. و زکریّا، یحیى، عیسى و الیاس را (نیز هدایت کردیم و) همه از شایستگانند. و اسماعیل و یَسَع و یونس و لوط را (نیز هدایت کردیم) و همه را بر جهانیان برترى دادیم. واز پدران وذرّیه وبرادرانشان، کسانى را (مورد لطف قرارداده وبه خاطر لیاقتشان آنان را به نبوّت) برگزیدیم و به راه راست هدایتشان کردیم. آن هدایت خداست، هر کس از بندگانش را که بخواهد به آن هدایت مىکند و اگر شرک ورزند، قطعاً آنچه انجام دادهاند از دستشان خواهد رفت. آنان کسانى بودند که کتاب آسمانى و حکومت و قضاوت و مقام نبوّت به آنان دادیم. پس اگر این مشرکان به آنها کفر ورزند و نپذیرند (ناراحت نباش، چرا که) ما گروهى دیگر را که به آن کافر نیستند مىگماریم. آنان کسانىاند که خداوند هدایتشان کرده، پس به هدایت آنان اقتدا کن. (اى پیامبر! به مردم) بگو: من بر این (رسالت ودعوت) از شما مزدى طلب نمىکنم، این قرآن جز تذکّرى براى جهانیان نیست. (و خواست من جز پندگرفتن اهل عالم نیست).
شریعتی: انشاءالله لحظات زندگی ما منور به نور نبی مکرم اسلام و اهلبیت گرانقدرشان باشد. اشاره قرآنی را بفرمایید و در خدمت شما هستیم.
حاج آقای نظری منفرد: آیه اولی که در این صفحه تلاوت شد خیلی عجیب است. بشارتی به بینندهها بدهیم اینکه امنیت یک نعمت بزرگی است. همه انسانها امنیت را دوست دارند. امنیت مالی را میخواهند. امنیت بدنی را میخواهند، امنیت محیط زندگی را میخواهند. امنیت کشور را میخواهند. اینها امنیت دنیاست، انسان مسلمان تنها این امنیت را نمیخواهد. امنیت اخروی را هم میخواهد. میخواهد قیامت هم در امن باشد. چه کنیم به این امنیت برسیم؟ خداوند متعال در این آیه شریفه اسبابی که به این امنیت منتهی میشود و برای انسان امنیت را به ارمغان میآورد بیان کرده است. میفرماید: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» کسی که دو تا سبب را در خودش داشته باشد و ایجاد کند امنیت دارد. هم امنیت در دنیا دارد و هم امنیت در آخرت دارد. یکی ایمان است. انسان مؤمن به خدا باشد. مؤمن واقعی به خدا باشد. خدا را باور کند، در همه شئون زندگی خدا را حاکم و ناظر بداند. دیگر اینکه ظلم نکند. نه به خود و نه به دیگران ستم نکند. اگر این دو چیز را انسان در خودش ایجاد کند، قرآن میفرماید: «أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» اینها هدایت شدگان هستند و برای اینها امن هست. جالب است که بدانیم خداوند به وعدهای که داده قطعاً محقق خواهد شد. «لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ» (زمر/۲۰) خدا وعدهای که داده تخلف نمیکند. اینجا میفرماید: کسی که مؤمن باشد و ظلم نکند برای او امنیت هست. هم امنیت دنیوی و هم امنیت اخروی. یکی از بزرگان میفرمود: هروقت من نگرانی پیدا میکنم به این آیه توجه میکنم و آرامش پیدا میکنم.
شریعتی: شنیدن از سیره پیامبری که برای ما دوست داشتنی است و جان عالم فدای او، تا حدودی با سیره او آشنا هستیم ولی زندگی پیامبر زوایای مختلفی دارد که حاج آقای نظری برای ما خواهند گفت.
حاج آقای نظری منفرد: سیره پیامبر اینقدر زیباست که انسان دوست دارد دائم مطالعه کند. در مورد خصوصیات وجود مقدس پیامبر از زبان امیرالمؤمنین باید شنید که چطور پیامبر را میستاید. ایشان شاهد بوده و زمان ما فاصلهاش زیاد است. آن کسی که گواه است و شاهد است چیزی را دیده که ما ندیدیم، او بیشتر بیان میکند حقایقی که با چشمش دیده و مشاهده کرده است. در خطبههای مختلفی امیرالمؤمنین علیه السلام از پیامبر یاد میکند. پیامبری که با او مأنوس بود. من در میان اصحاب رسول خدا سراغ ندارم کسی که مانند امیرالمؤمنین از پیامبر تعریف کرده باشد و او را بستاید. مثلاً بعد از اینکه پیامبر از دنیا رفت خود امیرالمؤمنین متکفل دفن پیامبر بود. وصی پیامبر بود بدون هیچ اختلافی. آن کسی که پیامبر را غسل داد، آن کسی که پیامبر را کفن کرد و آن کسی که پیامبر را به خاک سپرد امیرالمؤمنین بود. وقتی پیامبر را دفن کرد کنار قبر پیامبر نشست. عرض کرد: بأبی انت و أمی یا رسول الله! پدر و مادرم فدای تو باد! با رفتن شما چیزی از ما گرفته شد که با رفتن دیگران از ما گرفته نمیشود. نبوت از ما گرفته شد، وحی از ما گرفته شد. بعد عرض کرد یا رسول الله! اگر مرا ملامت نمیکردند کنار تربت شما مینشستم و اینقدر گریه میکردم که سرچشمهی اشکم خشک شود! این علاقه از کجا پیدا شده است؟ چرا امیرالمؤمنین اینطور شیفته خداست؟ چون خصلتها و صفاتی که در پیامبر بود با یک نگاه انسانهایی که اهل بودند و این قابلیت در آنها بود، عاشق پیامبر میشدند. چون معرفت داشتند.
در کافی یک روایتی هست که جوانی هر روز میآمد در مسجد میایستاد. داخل نمیشد. پیامبر نشسته بود. یک قدری جمال پیامبر را میدید و میرفت. پیامبر هم وقتی این جوان میآمد از میان جمعیت بلند میشدند که خوب او را ببیند. یکی از روزها این جوان آمد پیامبر را دید و رفت و مجدداً برگشت. پیامبر صدایش زد. فرمودند: امروز چرا دومرتبه برگشتی؟ عرض کرد یا رسول الله! من امروز شما را مثل هر روز دیدم و رفتم. اما یک مقدار که رفتم باز مجدداً شمایل شما در ذهن من مجسم شد و دیدم نمیتوانم قدم از قدم بردارم و باید برگردم و جمال شما را ببینم. مدتی دیدند این جوان نمیآید. سؤال کردند و گفتند: نمیدانیم. فرمود: چه کاره هست؟ پیامبر سراغ کسانی که به او علاقه داشتند را میگرفت. گفتند: این جوان روغن فروش است. در بازار مدینه روغن میفروشد. فرمود: برویم ببینیم چرا نیامده است؟ در مغازه آمدند و دیدند بسته است. از همسایهها سؤال کردند این جوان چرا مغازهاش بسته است؟ عرض کردند: یا رسول الله! بیمار شد و از دنیا رفت. همانجا رسول خدا برایش رحمت فرستاد. این جریانی که کافی نقل کرده، میآموزد که پیامبر در اوج عظمت یک کسی که خدای متعال او را شایسته دانسته و روح او را برای وحی قرار داده اما اینقدر متواضع، اینقدر خودش را در اختیار مردم بگذارد. این کافی است برای اینکه انسان پیامبر را بشناسد.
عبارتهایی را از امیرالمؤمنین یادداشت کردم که خدمت مردم بخوانم. خطبه ۹۵ نهجالبلاغه امیرالمؤمنین در وصف پیامبر میفرماید: «فَبَالَغَ (صلى الله علیه وآله) فِی النَّصِیحَهِ» در اخلاص و نصیحت پیامبر مبالغه کرد «وَ مَضَى عَلَى الطَّرِیقَهِ» انسانها را به طریقه سعادت گذاشت و انسانها را دعوت کرد. «وَ دَعَا إِلَى الْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» همین دو جمله کافی است برای اینکه پیامبر را بشناسیم. مردم را به حکمت دعوت کرد. یعنی هرکاری که میکنید در زندگی حکیمانه باشد. اگر انسان در زندگی کار حکیمانه کند هیچوقت پشیمان نمیشود. پیامبر موعظه حسنه میکرد. موعظه حسنه یعنی چه؟ حضرت عسگری علیه السلام میفرماید: «من وعظ اخاه سراً فقد زانه و من وعظه علانیه فقد شانه» (بحار/ ۷۵، ص ۳۷۴) اگر کسی در خفا عیب برادر مؤمنش را گفت، او را زینت بخشیده است. اما اگر در میان جمعیت عیبش را گفت و او را نصیحت کرد، او را کوچک کرده است. موعظه حسنه این است که اولاً با زبان نرم باشد، با مهربانی موعظه کند و بعد هم در میان جمع آبرویش را نبرد. اسلام برای افراد حرمتی را قائل شده و انسان حق ندارد حرمت شکنی کند و آبروی کسی را ببرد. نباید مسلمانی را در میان مردم عیب جویی کند و عیبش را بگوید. موعظه حسنه این است که هم محتوا، محتوای خوبی باشد و هم شکل گفتن توأم با خشونت نباشد. «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آلعمران/۱۵۹) اگر انسان خشنی بوده اطراف تو جمع نمیشدند. امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «من لانت کلمته وجبت محبته» کسی که زبانش زبان نرمی شد، برخی از افراد زبانشان تیغ دارد. کسی که زبانش نرم شد، محبت او واجب میشود. خداوند متعال به موسی و هارون میفرماید: با فرعون میخواهید حرف بزنید «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّنا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى» (طه/۴۴) یک صفت پسندیدهای در انسان هست که انسان سعی کند با مردم با مهربانی صحبت کند. با عطوفت و زبان نرم صحبت کند. این یکی از خصوصیات پیامبر اکرم بوده که در این خطبه ۹۵ آمده است.
در خطبه ۹۶ امیرالمؤمنین میفرماید: «قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ اَفْئِدَهُ الاَْبْرارِ» دلهای نیکان متوجه پیامبر شد. چطور میشود دل، آن هم دل انسانهای شایسته متوجه پیامبر شود؟ اگر یک کسی دارای خلق خوبی نباشد، مردم از او متنفر میشوند. اینکه «قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ اَفْئِدَهُ الاَْبْرارِ وَ ثُنِیَتْ اِلَیْهِ اَزِمَّهُ الابصار» چشمها همه متوجه او بود. معمولاً انسانها مستکبر و انسانها خشن، مردم حاضر نیستند نگاهش کنند. اما چشمها متوجه پیامبر شده بود. «دَفَنَ اللّهُ بِهِ الضَّغائِنَ» کینهها به وسیله پیامبر دفن شد و از بین رفت. پیامبر آمد یک تحولی در اخلاق و آداب بد مردم جمع کرد و کینهها را از دلها برداشت و مردم را برادرِ برادر کرد. «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ» (آلعمران/۱۰۳) شما بر لب پرتگاه بودید، «فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُون» خدای متعال شما را به وسیله پیامبر نجات داد. پیامبر آمد و مردم را دعوت کرد به حکمت، به کتاب دعوت کرد. به چیزی که هدایت مردم در آنها بود. «وَ اَطْفَأَ بِهِ النَّوائِرَ» آتشها را خدای متعال به وسیله پیامبر خاموش کرد. این خصوصیات نبی اکرم است. اگر فرمایشات پیامبر را گوش میکردند و سنت پیامبر را زنده نگه میداشتند. روزگار مسلمانها اینطور نمیشد. امام حسین علیه السلام در زمان خودش یک نامهای به مردم بصره نوشت که میفرماید: «فَاِنَّ السُنَّهَ قَدْ اُمیتَتْ، وَ اِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ اُحْیِیَتْ» سنتهای پیامبر مرده است. زمان یزید سنتها مرده بود و بدعتها جایش را گرفته بود. اینطور شده بود که امام حسین علیه السلام قیام کرد. این هم یک نامه است.
شریعتی: خیلی از ما از سیره پیامبر دور افتادیم و فاصله گرفتیم. برای کسانی که دوست دارند سیره پیامبر را بیشتر بشناسند و آشنا بشوند چه کتابی را معرفی میکنید.
حاج آقای نظری منفرد: کتاب در این رابطه خیلی نوشته شده است. مرحوم آیت الله صدر یک کتابی در مورد سیره رسول خدا دارد که بسیار کتاب خوبی است. معمولاً کتابهای آقای صدر را دفتر تبلیغات اسلامی چاپ کرده است. قلم شیوایی دارد که انسان را خسته نمیکند. کتابی در مورد حسد دارد که بسیار خوب است. کتابی در مورد خداباوری دارد به نام «نشانههایی از او». شاید حدود هزار دلیل برای اثبات خدا دارد. پیشنهاد میکنم حتماً این کتابها را مطالعه کنند. آقای رضا صدر برادر آقای موسی صدر هستند. بسیار آدم فاضل و خوبی بودند. کتاب دیگری هم دارند تفسیر سوره حجرات است که سوره حجرات سوره پیامبر است. کتاب بسیار خوبی است و قلم روانی دارد.
میفرماید: پیامبر شخصیتی بود که «طبیبٌ دوّارٌ بطّبه» (نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸) پیامبر طبیب سیار بود. نمینشست یک جایی که سراغ او بیایند. بلند میشد راه میافتاد و همه نیازهای یک بیمار را همراه خودش داشت. مرهمهایی که برای زخمها تهیه کرده بود، نیازهای مردم همراهش بود و به دنبال مردم برای هدایت مردم میرفت. انسانها را باید تفهیم کند و حقایق را به آنها برساند و اگر پیامبر امروز در جهان فعلی اینقدر محبوب است و محب دارد به خاطر همین سیره خوب و سیره درست رسول خدا بود که هرکس سیره پیامبر را حتی در کتب غیر از ما، وقتی انسان میبیند دیگران سیرهی پیامبر را مینویسند و پیامبر یک شخصیتی بوده واقعاً دوست داشتنی است حتی از نظر دیگران، اهل کتاب گاهی خدمت پیامبر میآمدند و قرآن را میشنیدند و گریه میکردند. اگر یکی از کفار میخواست بیاید گوش کند ببیند اسلام چیست، قرآن میفرماید: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ» (توبه/۶) یکی از مشرکین میخواهد کلام خدا را بشنود، به او اجازه بدهید و تأمینش کنید که بیاید سخن را بشنود و باز او را برگردانید به محل امن خودش، یعنی آسیبی به او نرسد. اسلام چنین دینی است و پیامبر او تجسم تمام خوبیها و تمام صفات پسندیده است.
شریعتی: انشاءالله قدر این پیامبر دوست داشتنی را بدانیم و مکرر بر او صلوات بفرستیم. دعا بفرمایید.
حاج آقای نظری منفرد: خداوند به همه ما توفیق عنایت کند که ما پیامبر را در زندگی الگوی خودمان بکنیم. پیامبر را در قیامت شفیع ما قرار بدهد. بتوانیم راهی که پیامبر رفت و عدهای را هدایت کرد، ما هم بتوانیم به سهم خودمان هدایتگر دیگران باشیم. فرج آقا امام زمان را نزدیک بفرماید.
شریعتی:
داغی اگر نبود که گریان نمیشدیم *** لطفی اگر نبود مسلمان نمیشدیم
یا ایها الرسول بدون دعای تو *** از پیروان عترت و قرآن نمیشدیم
بازدیدها: 808