بسم الله الرحمن الرحیم
چکیده
ما چه کار باید بکنیم که عبادت ما رونق بیشتری پیدا کند و حلاوت و شیرینی عبادت را بیشتر بچشیم؟ معنویت خودمان را تقویت کنیم، خدا از ما بهتر بپذیرد، طبیعتا اگر لذت عبادت را بچشیم چیزی را با آن عوض نخواهیم کرد. نوع معیشت و زندگی کردن ما نیز راهی است که بتوانیم این لذت را بچشیم. هر کار ما می تواند رنگ و بوی خدایی بگیرد؛ زحمت و تلاش برای تامین ما یحتاج خانواده، غذا خوردن ما از این سو که نیرویی جذب شود و در راه خدا صرف شود، ورزش کردن با این هدف که سالم بمانیم تا بتوانیم دستورات الهی را انجام دهیم و حتی خواب ما با این هدف که آرامش یافته و آمادگی مجدد پیدا کنیم تا بتوانیم در راستای رضایت خدا عمل کنیم از اینگونه موارد است. همانطور که مولای ما امیر المومنین علیه السلام در دعای کمیل به کمیل ابن زیاد فرمود خدایا: قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی وَ اشْدُدْ عَلَى الْعَزِیمَهِ جَوَانِحِی.
معیشت
یکی از راه های مهم برای اینکه به لذت عبادت برسیم، شیرینی و حلاوت مناجات با خدا را لمس کنیم، بچشیم و آن وقت دیگر طبیعتا زندگی معنوی خوش آب و رنگ و پر رونقی خواهیم داشت این است که معیشت و معنویتمان را باهم یک پارچه قرار دهیم؛ بخش زندگی، بخش کار و کسب درآمد، بخش درس و هر فعالیت دیگری در روزمره داریم آن را هم بخشی از عبادت تلقی کنیم؛ اگر توانستیم هر دوتای آن را عابدانه و عاشقانه انجام دهیم، آن وقت عبادتمان هم رونق پیدا می کند. چه کسی نمازش، نماز بهتری خواهد بود؟! کسی که در غیر نماز هم دارد نماز می خواند. خب این نگاه البته نگاه سختی است. ابلیس اجازه نمی دهد، فرهنگ غربی هم که به شدت دشمن این نگاه است و ما مومنین هم خیلی از اوقات کوتاهی می کنیم. خیلی ها سوال می کنند که ما چه کار کنیم نمازمان بهتر شود؟ دیگر نماز را کاری نمی توانیم بکنیم بهتر از این، چه کارش می خواهی بکنی؟! خیلی ها دنبال این هستند که اهل نماز شب خواندن بشوند، اهل مناجات و عبادت بشوند، رونق بیشتری پیدا کند عبادت برای آن ها، راهش این نیست که هی مستقیم به خود این عبادتِ بپردازیم، البته چرا می تواند آدم یک کارهایی بکند، توجهش را در نماز بالا ببرد، بالاخره می شود یک آدابی را رعایت کرد که نماز بهتر شود، عبادت قشنگ تر شود، ولی واقع آن این است که شما باید بخش دیگری که در زندگی وجود دارد که عبادت نیست، آن بخش را تکلیفش را مشخص کنی، برای چه درس می خوانی؟ برای چه کار می کنی؟ برای چه رفتی استحمام کردی و خودت را تمیز کردی؟ برای چه پیراهن خریدی؟ برای چه پول در آوردی؟ که بتوانی یک خانه ی بهتر رهن کنی یا بخری، برای چه با ماشین کار می کنی؟ برای چه داری میری سر کار؟ در کدام اداره داری فعالیت می کنی؟، ما بخش معیشتمان را خارج از دایره ی عبادت قرار دادیم، بعد می خواهیم عبادتمان رونق پیدا کند، در مورد ما خداوند متعال می فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ» این ها عبادت را یک گوشه ای از زندگی قرار دادند، بقیه اش را که دارند زندگی می کنند، زندگی می کنند عبادت نمی کنند. ما باید این را حل کنیم، اگر آن قسمت زندگی و معیشتمان را هم عبادت و معنویت تلقی کنیم آن وقت با وضو می رویم سر کار، یک ارتباط دیگری با کار برقرار می کنیم. کافی نیست ما در کار گناه نکنیم، کافی نیست ما فقط دنبال لقمه ی حلال باشیم، باید فلسفه ی این کار کردن را بدانیم؛ خدایا شما ما را فرستاده ای در این دنیا که ما برویم پول در بیاوریم در و دیوار خانه را درست کنیم، خدا فقط می گذاشتی ما به عبادت بپردازیم، مثل فرشته ها، پاسخ خدا برای یک همچنین سوالی این است که اتفاقا آن ها هم جزء عبادت است، آن ها هم جزء معنویت تو است.
معیشتت را تغییر بده، نتیجه اش را می بینی
بگذارید من یک مقدار توضیح بدهم، روایت ها را در این زمینه بخوانیم. شما از همین فردا هم می توانی شروع کنی، یعنی از فردا یک طور دیگر معیشت و زندگی ات را اداره کردن، بعد ببین سر سجاده ی نماز اثر آن چه چیزی است. شما وقتی قبول می کنید از خداوند متعال که بروید سرکار، آخه بعضی ها قبول نمی کنند از خدا، می گویند ما مجبور هستیم، همه دارند می روند ما هم می رویم، یعنی اولش نمی نشینند با خدا گفت و گو کنند که خدایا ببخشید من چرا باید بروم سرکار؟ چرا من را در دنیایی قرار دادی که باید کار کنم و پول در بیاورم؟ اصلا سوال نمی کند که چرا این وضعیت پیش آمده است، ما می توانستیم مثل درون بهشت زندگی کنیم، در بهشت کسی کار نمی کند، خدا می توانست ما را اول ببرد بهشت، مفصل آن جا یک زندگی بدون کسب و کار، فقط با لذت و معنویت، بعدش ما را بیاورد این دنیا؛ حتما آن موقع دینداری مان بهتر می شد، یعنی می دیدیم آن زندگی را می گفتیم برای برگشتن به آن بهشت باید بهتر بندگی کنیم ولی حالا فعلا آمدیم اینجا، خدایا چرا اینطور طراحی کردی! خیلی ها فکر می کنند خب این طبیعی است دیگر؛ نه طبیعی نیست، خدا طراحی کرده است عمدا. خیلی ها فکر می کنند دستشویی رفتن طبیعی است، نه طبیعی نیست، ما در بهشت دستشویی نمی رویم، هر چه غذا می خوریم عطر می شود، خدا می توانست این کار را بکند در دنیا، ولی این کار را نکرد، زحمت داد؛ این کارهای خدا است، نگاه کنید به کارهای خدا. خدا می توانست یک کاری بکند که نیاز نباشد که ما بخوابیم، شب و روز بشود، می توانست، نگویید که خب این طبیعی است! خب این طبیعت را چه کسی آفرید؟ خدا آفرید. از همه چیز سوال کنیم. خدا می توانست یک کاری کند که ما غذا می خوریم بعد سیر نشویم که اگر زیادی هم خوردیم اذیت شویم، می توانست این کار را بکند، کاری برای خدا ندارد؛ معده ی ما را یک طور دیگری طراحی می کرد. خدا می توانست یک کاری کند که ما پیر نشویم، جوان بمانیم و روز به روز بهتر هم بشویم؛ آخه نمی شود که روز به روز بهتر بشویم تا بی نهایت! چرا می شود، ما در بهشت همین طور زندگی می کنیم. خدا خیلی کارها می توانست بکند، نکرده، عمدا نکره است، از هر کدام یک قرضی دارد. حالا یکی از کارهایی که کرده است، این است که همه ی ما را وادار کرده است که برای پول در آوردن کار کنیم؛ خدا این کار را کرده است؛ کشاورزی کنیم، به زحمت بیفتیم برای تهیه ی یک لقمه نان، حتی اگر گندم هم داشته باشیم باید آرد کنیم، بعد این آرد را خمیر کنیم، بعد صبر کنیم که خمیر ورز پیدا کند، یک کمی خودمان باید زیر و رو کنیم این خمیر را( که حالا با دستگاه این کار را می کنند)، باید صبر کنیم تا یک لقمه نان در بیاوریم؛ ولی در بهشت که لازم نیست کسی نان پخت کند. خدا خیلی کارها می توانست بکند ولی نکرده است؛ این شرایط را اینطوری برای ما طراحی کرده است، او طراحی کرده است این ها را، برای هر کدام قصد دارد.
پذیرفتن سنت الهی ایجاد معنویت می کند
یکی از طراحی هایی که انجام داده، این است که مردم باید دنبال یک لقمه نان بگردند؛ ممکن است به بعضی ها روزی بیشتری داده باشد ولی آن ها را هم گرفتار کرده است، برای حفظ همین پول، برای زیاد کردن همین پول؛ شما صبح برو کنار خیابان بایست نگاه کن که چه خبر است! اصلا خنده ات می گیرد، نگاه کن خدا چه کار کرده، همه بدوند. هیچ پادگانی نمی توانست انقدر موفق عمل کند که خدا موفق عمل کرده است، همه بدوند؛ حالا چرا مثلا همه باید ساعت هشت صبح بیایند سر کار؟! خب شب نمی خوابیدند مثلا یکی چهار صبح می رفت! خب کِی بخوابند! این ها همه طراحی شده. یک نظمی را خدا تحمیل کرده است به ما. یک سبک زندگی را به صورت کلان به ما تحمیل کرده است؛ نگاه کنی می بینی که همه گرفتار هستند، در گیر یک لقمه نان هستند. چرا خدا این کار را کرده است؟ این ها را به عنوان یک امور طبیعی بهش نگاه نکنیم، این ها را خدا طراحی کرده است. برای هر کدام از آن ها هم یک قصدی دارد و زیبایی هایی در آن است. شما وقتی می پذیری بروی کار کنی، اولین معنویت اینجا پدید می آید؛ پذیرفتی سنت تکوینی الهی را. خدایا من پذیرفتم، نمی گوید من مجبور هستم، آن معنویت نمی آورد، می گوید خدایا من پذیرفتم، شما می خواهی من اینطوری بازی کنم، باشه. بازی کن فوتبال خوب، خوش اخلاق، آن کسی است که مقررات را متواضعانه بپذیرد، داور علیه او سوت می زند، می گوید باشد، همه می گوید چه بازی کنی خوبی. وقتی شما تصمیم می گیری شغل داشته باشی، بروی سر کار، اولین عبادت است، خدایا سنت تو را پذیرفتم؛ نورانی می شویم. هر که تصمیم می گیرد یا درس خواندن، درس می خواند که برود مثلا با آن کار کند بعدا، پول در بیاورد، این یعنی تسلیم شدم خدایا. تسلیم خدا شدن خیلی قشنگ است؛ شما تصمیم می گیری برای زندگی ات فعالیت کنی، چه فعالیت های مقدماتی، غیر مستقیم مثل درس خواندن، چه فعالیت های مستقیم مثل کار کردن، پول در بیاوری، در واقع تسلیم خدا شدی؛ خدایا من پذیرفتم، پذیرفتم امر تو را، امر تکوینی تو را پذیرفتم که تکوینا عالم خلقت را برای حیات بشر به گونه ای قرار دادی که باید کار کنند تا پول در بیاورند، تا بتوانند زندگی شان را بچرخوانند، این نورانیت می آورد؛ حالا اگر حواست به این تسلیم بودن به پروردگار نبود برای زندگی، همین طور سرت را انداختی پایین رفتی، خب هیچ چیز از آن در نمی آید، نور در نمی آید، کار کردی ولی نور از آن در نمی آید. شما وقتی که زحمت می کشی برای تحصیل، خودت را آماده می کنی برای کار بیشتر انجام دادن و بیشتر پول در آوردن، آن وقت زحمت که برای تحصیل می کشید، این عبادت است، عبادتش حتی ممکن است ثوابش هم بیشتر باشد، چرا؟ چون فوری که پول گیرت نمی آید که، کیف کنی از اینکه درس خواندی. ولی چون خودت را داری آماده می کنی برای کار، تسلیم این شرایطی شدی که خدا طراحی کرده برای تو، خب این تسلیم شدن یعنی نورانیت، این بخشی از عبادت است. دستورات تکوینی، سنت های الهی است در حیات بشر؛ بعد کنار آن دستور تشریعی هم آمده، که آقا من لازم می دانم برای بنده هایم که کار بکنند، این دستور هم کنارش آمده.
من دوست دارم زیر آفتاب اذیت شوم!
مرحله ی دوم معنویت آن سختی است که شما در آن می افتید. خیلی زشت است برای یک انسان مومن که دنبال کار آسان باشد، ولی تو معنویت کار سخت را نمی دانی چه چیزی است، چرا می خواهی دنبال کار آسان بگردی! یک روایت برای شما به عنوان مثال بخوانم، در اصول کافی این روایت آمده است، می گوید امام صادق(علیه السلام) را دیدم در حالی که دست حضرت بیلی بود «رأیت أبا عبدالله وبیده مسحاه وعلیه إزار غلیظ» یک شال خیلی محکم هم بسته بود «عمل فی حائط له» داشت در باغی که برای خودش بود کار می کرد «والعرق یتصابّ عن ظهره» از این کتف حضرت همینطور عرق می ریخت، گفتم آقا «أعطنی» بیل را به من بدهید من کمکتان کنم، خودتان را خیلی به زحمت انداختید، امام صادق(علیه السلام) هم چاق بودند، خب کار کردن برایشان سخت تر بود، بیشتر عرق می ریختند، حضرت فرمودند:«إنّی احبّ أن یتأذّی الرجل بحرّ الشمس فی طلب المعیشه» من دوست دارم، (من دوست دارم، یعنی قطب عالم امکان، یعنی جلوه گاه صفات پروردگار عالم، یعنی خدا دوست دارد) مردی در طلب معیشت زیر آفتاب اذیت بشود؛ یعنی نور و صفای این لحظه را حضرت دوست دارند. فقط جلسه ی دعا با حال نیست، جلسه ی کار و بیل زدن هم با حال است، با حال بودنش را امام صادق (علیه السلام) دارد بیان می کند.
یک فرد بسیجی و هیاتی فرد پر تلاشی است
سخن دیگری از امام باقر(علیه السلام) است، گفتند آقا در این آفتاب سوزان این طور دارید بیل می زنید! فرمود وقتی کارگر خسته می شود و رنج می کشد، خدا به او یک نگاهی می کند از رحمت، که منِ امام باقر هم به آن نگاه احتیاج دارم. حالا جوان ها بگویند در کدام عبادت خودشان را خسته کردند؟! کدام کار؟! اگر کاری هم نیست، لااقل یک ورزش بکنید، در ورزش خودتان را خسته کنید، بگویید ورزش لازم است، خدایا من وقتی ورزش می کنم تسلیم امر تکوینی تو می شوم، مجبور هستم دیگه؛ باشه تو اینجوری مقرر کردی، من تسلیم می شوم؛ با ورزش نورانی می شوی، آن وقت ورزش می کنی عرق می ریزی نورانی می شوی؛ اینکه ما چکار کنیم نمازمان رونق پیدا کند؟ باید روغن ما در کارکردن در بیاید، نمی شود کار و زندگی یک طوری باشد در راه خودش، حالا یا داریم یا نداریم، یا خوب است و یا بد، بعد از این طرف بخواهیم عبادتمان پر رونق باشد! تلقی من بر این اساس از بچه بسیجی ها و بچه هیاتی ها این است که پر کار تر هستند؛ طلبه ها هم همینطور، سخت کوشی، اذیت شدن برای طلب معیشت، کار بکند آدم؛ نگویید که آقا کار نیست؛ ببین کاری که مزد بدن، نیست، کار بدون مزد هست؛ جوان های بسیجی محله بگوید این قسمت از کار شهرداری را برای این باغچه را ما انجام می دهیم، مزد نمی خواهیم، یک هزینه کارگر کم می شود دیگه، این را ما انجام می دهیم در اوقات فراقتمان، باغچه داری و باغبانی این پارک کوچک را بچه های بسیج محل انجام می دهند، نه اینکه بنشینند با هم دیگر گپ بزنند؛ چرا این کار را انجام می دهند؟ امام باقر(علیه السلام) مگر نیاز داشت به کار؟! امیرالمومنین علی(علیه السلام) مگر نیاز داشت به کار؟! اشکال ما این است که آن بخش از زندگی که مربوط است به معیشت را معنوی اش نمی کنیم، معنوی به آن نگاه نمی کنیم، بعد این اثر خودش را اینطرف می گذارد، معنویت ما را سر عبادت کاهش می دهد. آن کسی که کاسب است، تاجر است، همین تجارت را باید به دستور خدا انجام بدهد، باید به عنوان یک تکلیفی که خداوند تکوینا برای او تحمیل کرده، تشریعا هم گفته است، شما این را پذیرفتید.
معیشتمان جهت گیری الهی داشته باشد
حتی خواب و خوردنتان هم همینطور است، یک آقای طلبه ای مادرش از دنیا رفت، آمد به استاد خودش که کنار حوض داشت آفتابه را پر می کرد که برود دستشویی گفت که می شود برای مادر ما که اخیر فوت کردند یک دعایی بفرمایید، یک ثوابی هدیه بشود برای مادر ما، شما استاد عارف و خوبی هستید، ایشان گفتند ثواب قدم های من از اینجا که دارم می روم برای تجدید وضو، برای مادر شما، به او بر خورد، گفت آخه این چه طرز برخورد است! مادر من از دنیا رفته است به شما دارم می گویم یک ثوابی! یک ذکری بگویید حداقل! دستشویی رفتن تان ثوابش برای مادر من!! شب دید مادرش در ناز و نعمت است، پرسید مادر این نعمت ها از کجا به تو رسیده است؟ گفت این ها همه اش ثواب قدم های استاد تو است که داشت می رفت دستشویی. حتما دستشویی رفتنش هم ثواب دارد دیگر، خوابیدنش هم حتما ثواب دارد. در معیشت است که معنویت درست می شود؛ شما که اهل معنا هستید، شما که اهل نماز هستید، یک کمی معیشت تان را هم جهت گیری الهی به آن بدهید، ضمن اینکه آن معیشت رونق بیشتری هم پیدا می کند. ضمن اینکه آن معیشت بالاخره ثمر بخش تر خواهد بود در کل، نه اینکه فردا تا اینکه نیت کردی معیشتم خدایا برای تو، یک صد میلیون تومان در حساب تو بیاید، نه، ولی در دراز مدت چرا، واقعا می بینی که خدا کمکت می کند. آن وقت بعضی ها نور ماه رمضان را درون تو می بینند، می گوید باریکلا نورانی شدی، معلوم می شود که شروع کردی قرآن می خوانی؛ بعضی ها هم نور کار کردن را در تو می بینند، به به نورانی شدی، آره امروز کار سختی داشتی، کار زیادی داشتی.پس ما برای اینکه معنویتمان تقویت بشود باید رویکردمان را نسبت به معیشت تغییر بدهیم، به عنوان عبادت انجام بدهیم. موهایتان را اصلاح می کنید، چرا این کار را می کنید؟ خب طبیعی است موهای آدم بلند می شود، موهایش را اصلاح می کند! طبیعی نیست؛ گرگ ها موهایشان را اصلاح نمی کنند، خدا می توانست شما را هم مثل گرگ ها قرار بدهد، از هر طرف برایت یک زحمتی درست کرده است؛ بعد آن وقت که شما موهایت را می زنی بگو خدایا ببین، ما پذیرفتیم از شما که این زندگی را برای ما طراحی کردید، می رویم سرمان را اصلاح کنیم، ضمن اینکه دستور شما هم است، این می شود معنویت، مستقیم آدم برود سر سجاده ی عبادت، خدایا چرا ملائکه الله نازل نمی شوند، خدایا چرا فرشته ی وحی را من شاهد نیستم! چه کار کردی شما که یک دفعه دنبال فرشته هستی! یک فرشته را تو ملاقات خواهی کرد که آن هم حضرت عزرائیل خواهد بود! شخصی دید امیرالمومنین علی(علیه السلام) یک گونی هسته ی خرما روی دوشش است و دارد می رود، گفت آقا این هسته ی خرما ها را از کجا جمع کردید! کجا می خواهید ببرید! فرمود این یک نخلستان است، انشاءالله این ها را می کارم، وقتی حضرت رفت تمام آن ها ثمر دادند، انقدر فرزندان امیرالمومنین علی(علیه السلام) و خود حضرت ثروتمند بود، خیلی کار می کرد. امیرالمومنین علی(علیه السلام) برای چه کار می کرد؟ مگر می شود او قشنگ کار نکند؟ او به همه چیز قشنگ نگاه می کند، با همه چیز قشنگ ارتباط برقرار می کند.
شب های رمضان، شب های استغفار
شب های ماه رمضان فرصتی است، استغفار کنیم؛ از چه گناهانی؟ از اینکه بی خدا زندگی کردیم، برای خدا زندگی نکردیم، معمولا زندگی هایمان با خدا نبوده، از این توبه کنیم؛ یک وقتی خدا بخشید، و این را ببخشد می دانی چه می شود، می شود یک کسی که کار کردنش هم بخاطر خدا بوده، «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» بگو نماز من، عبادت من، زندگی من، مرگ من برای خدا است.
خدایا هر لحظه ای برای تو نبوده ایم، به یاد تو نبوده ایم، همه ی آن لحظه های آلوده ی ما را، همه ی آن لحظه های سیاه ما را ببخش.
طرف داشت پنجره ای برای اتاقش می کند، آقا امام صادق(علیه السلام) از کنار او عبور کرد فرمود چه می کنی؟ گفت آقا بنایی داریم، دارم اینجا یک پنجره باز می کنم که دود مطبخ برود بیرون، حضرت فرمود که نگو من پنجره باز می کنم که دود آشپزخانه برود بیرون، بگو من پنجره باز می کنم، آسمان را نگاه کنم ببینم اذان شده یا نه، وقت نماز را تشخیص بدهم، بعد دود هم می رود بیرون.
یک داستانی از یک آقای دکتری بگویم، یک آقای دکتری بود، ما جلسه ی هیاتی داشتیم در خانه ها می افتاد، گفت بیاید خونه ما جلسه را برگزار کنید، ما رفتیم خونه ایشان، دیدیم خانه اش ناجور است، کوچک نبود، می شد در آن جلسه گرفت منتهی محل آنجا بد بود، آدرسش بد بود، گفت نمی اندازید؟! گفتیم نه، گفت خب خانه ام را می فروشم یک جایی می خرم که هیات را بتوانید آنجا بیندازید، بعد ایشان چند هفته ای اسیر بود که خانه پیدا کند، آمده بود گفته بود که نمی دانید که من انقدر از بنگاه رفتن بدم می آمد، ولی از این بنگاه به آن بنگاه می روم، اذیت هم می شوم، ولی هی نگاه می کنم به امام حسین(علیه السلام) می گویم یا اباعبدالله بخاطر تو می خواهم خانه بخرم، اصلا برای من شده یک شیرینی، می گویم زودتر کارم را تمام کنم بخاطر امام حسین(علیه السلام) بروم دنبال خانه؛ « قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ ». بعد خانه را گرفته بود، هیات هم انداختیم، دیگر می گفت با این خانه عشق بازی می کنم دیگه، می گویم من این خانه را بخاطر امام حسین(علیه السلام) گرفتم، خانه قبلی را بخاطر خودم گرفته بودم. چقدر قشنگ می شود، کار کنید، که پول در بیاورید، ازدواج کنید، یک خانواده ی امام زمانی تشکیل دهید، بگویی یابن الحسن خوشت می آید از این خانواده که تشکیل دادم؛ کار کنی، پول در بیاوری، بچه دار بشوی، بعد بچه ات را به عنوان سرباز تقدیم حضرت کنی. ما که اهل بیت را داریم، برای اینکه همه ی زندگی خودمان را نورانی کنیم.
درس بخوان به نیت امام حسین(علیه السلام)، مدرک گرفتی بگو برای امام حسین(علیه السلام) است، برای ارباب است، تو می توانی بگویی ارباب، آخه ارباب صاحب همه ی دارایی های غلامش هم است، غلام از خودش چیزی ندارد.
غلام سیاه پوستی در کربلا ( روضه)
شب اول مجلس شما است و شام اول ماه مبارک رمضان است برویم کربلا؛ من می خواهم یک غلامی را در کربلا یاد آوری کنم، غلام بودا، پیرمردی بود سیاه پوست بود (جَوْن)، همه کارهایش را انجام داد و تا دم ظهر هم خدمت هایش را کرد بعد آمد جلو، من تصور می کنم این غلامی که هی دستش را تمیز کند و لباسش را مرتب کند، خب آقا من می خواهم بروم میدان، آقا فرمود نه عزیزم تو نه، چرا آخه اذیت بشوی، من راضی نیستم تو اذیت بشوی، حالا تو خدمت کردی به ما، ما که نباید تو را به کشتن بدهیم برای خودمان، حالا امام حسین(علیه السلام) دارد دلسوزی می کند برای او، او از یک ناحیه ی دیگری نگاه کرد، دید این تعارف ها طول بکشد، یک وقت محروم می شود، یک دفعه ای زبان ریخت، گفت آقا حالا دیگه ما غلام سیاه هستیم به درد تو نمی خوریم، نه؟! بدنمان بوی بد می دهد، این ها همه آدم حسابی بودند، بله خب اینطوری است دیگر او می رود می گوید من علی اکبر حسین هستم، او می گوید من عباسم و… ، با زبان بی زبانی گفت آقا کسر شانت است من بروم برای تو کشته بشوم؟! یا اباعبدالله ما این شب های ماه رمضان، سر سفره ی شما می آییم، کسر سان نباشد برای شما! بگویند این ها را چه کسی دعوت کرده! شما بالاخره ارباب خوب ها هستی و سر سفره ات امام خمینی ها نشسته اند و شهدا نشستند و…، یک وقت کسر شان نباشد برای شما! تا این حرف را زد، دیگر امام حسین(علیه السلام) نیامد به او بفرماید نه من منظورم که این نبود و می خواهم تو اذیت نشوی و این ها، فرمود نه عزیزم بیا برو، بداند که من سیاه و سفید نمی شناسم، برای من فرقی ندارد، من می خواهم تو اذیت نشوی، قبول کرد، رفت جنگ نمایانی کرد و به شهادت رسید، امام حسین(علیه السلام) آمد بالای سر او، جواب همه آن حرف ها را داد، امام حسین(علیه السلام) خودش عاشق تر از همه است، عاشق ها پیش او کم می آورند، این گفته بود من بی کس و کار هستم دور از شان شما است که من برای شما شهید شوم! آن وقت امام حسین(علیه السلام) آمد جوابش را آنجا گذاشت کف دست او، اول سر او را روی زانو قرار داد، صدا زد خدایا این غلام من را ببر به پیامبر معرفی کن بگو حسین فرستاده است، بی کس و کار نیستی، من کس و کار تو هستم «عَرِّفْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» را برای ایشان گفت، یعنی یک معارفه صورت بده خدایا تو خودت، قبلش هم آن دوتا دعای دیگر را کرد که مشهور است؛ به من گفتش که من غلام سیاه هستم مثلا کسر شانت می شود حسین؟ خدایا تو روی غلام من را نورانی قرار بده و بوی غلام من را خوشبو قرار بده. یا اباعبدالله ما هم آمدیم مهمانی ولی لباس مهمانی تمیز نداریم، دیدید آدم با لباس بد بو برود مهمانی چقدر بد می شود! خود آدم خجالت می کشد، می گویند تو با لباس کارت آمدی، عوض می کردی یک دوش می گرفتی، همیشه می گویند می روید حرم یک دوش بگیرید، من آدم حرم خدا در ماه رمضان، تمیز نیستم، یا اباعبدالله ما را تمیزمان کن.
گریه کن امام حسین موقع روضه می گوید من اصلا دردهای خودم را فراموش کردم، امام حسین من آدم هم نشدم مهم نیست فدای مظلومیتت بشوم الهی، یک دفعه ول می کند خودش را، آن لحظه قشنگ است، تا حالا برای خودت گریه کردی حسین دست من را بگیر، من غلام سیاهت! امام حسین(علیه السلام) در کربلا رسمش این بود هر شهیدی روی زمین میافتاد، خودش را می رساند نمی گذاشت دشمن زنده زنده سر از بدن او جدا کند، آرام جان می داد در بغل امام حسین(علیه السلام)، این غلام سیاه اینطوری، یک غلام ترک است آنجا در کربلا غلام یکی از اصحاب است، آن هم موقع رفتن یک سلام به امام حسین (علیه السلام) داد، امام حسین(علیه السلام) خودش را رساند صورت روی صورت او گذاشت، همان کاری که با علی اکبرش کرد، آن هم برگشت گفت چه کسی مثل من است؟ پسر پیامبر سر روی صورت من گذاشته است؛ هر شهیدی روی زمین می افتاد، امام حسین(علیه السلام) دستش می رسید و بنایش بر این بود می آمد نجات می داد آن شهید را، آرام در بغل امام حسین(علیه السلام). یا اباعبدالله خودت روی زمین افتادی کسی بود بیاید سرت را به زانو قرار دهد! بیاید سر شما را به بالین قرار دهد! که زنده زنده سر از بدنش جدا نکنند.
أَلاَ لَعْنَهُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ.
بازدیدها: 1739