برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نشانهها و آثار جوانمردی
کارشناس: حجت الاسلام والمسلمین قرائتی
تاریخ پخش: ۰۶- ۱۲-۹۶
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شریعتی: سلام میکنم به همهی بینندهها و شنوندههای نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. انشاءالله لحظات و دقایق امروز برای همه ما پر خیر و برکت باشد. حاج آقای قرائتی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
شریعتی: امروز هم منتظر هستیم تا از دریای عمیق و وسیع قرآن کریم برای ما بگویید.
حاج آقای قرائتی: بسم الله الرحمن الرحیم، پریشب مطالعه میکردم، جرقهای به ذهنم خورد در مورد جوانمردی، چیزهایی از قرآن به ذهنم آمد، یادداشت کردم. پنجاه مورد از نمونههای جوانمردی، انسانیت ما و ارزش ما به جوانمردی است وگرنه خوردن را که گاو هم میخورد. اتفاقاً خوردن گاو پنج امتیاز دارد. بیشتر میخورد، راحتتر میخورد، پوست کندن ندارد، سرخ کردن ندارد، ظرف شستن هم ندارد. اگر مسأله به شهوت باشد مرغ و خروس موفق تر از آدمها هستند. آنها روزی چند بار کنار هم قرار میگیرند و نه دفتر عقد و مهریه نیاز است. اگر به لباس باشد، بعضی از حیوانها پوستشان گرانتر از کت و شلوارهای ما است. ارزش ما به این است که جوانمرد باشیم. گاهی هم خودش لذت ببرد. اول جوانمرد حضرت آدم بود. دو پسر داشت، هابیل و قابیل، یکی از برادرها به برادر دیگر گفت: من تو را میکشم. «لَأَقْتُلَنَّک» برادرش گفت: تو اگر دست دراز کنی مرا بکشی، من دست دراز نمیکنم تو را بکشم. این جوانمردی است.
مسألهی دوم؛ عفو از دیگران است. یک کسی ظرف آبی برای امام سجاد آورد که آقا وضو بگیرد یا بخورد. این ظرف به سر امام سجاد خورد. امام سجاد یک نگاهی کرد و گفت: «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاس» (آلعمران/۱۳۴) گفت: آزاد هستی برو! این اوج جوانمردی است. اگر وضعت خوب است و از کسی طلب داری ندارد بدهد، شب عیدی به او ببخش! اگر طرف راست میگوید و نمیتواند بدهد و شما واقعاً داری او را نجات بده. قرآن میگوید: «فَنَظِرَهٌ إِلى مَیْسَرَه» (بقره/۲۸۰)
من به عنوان معلم قرآن گاهی یک چیزهایی به ذهنم میرسد نمیدانم با این قوانین دولتی میخورد یا نمیخورد. ما در اسلام زندان داریم و قبل از اسلام هم زندان داشتیم اما بدهکار نباید زندان برود. بعد میگوید: اگر میتوانی ببخشی، چه بهتر که ببخشی. قصهی یوسف، یوسف خیلی مردانگی کرد. خیلی جوانمرد بود. یکی اینکه برادرها گفتند: ما خلاف کردیم تو را در چاه انداختیم. «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ» (یوسف/۹۷) گفت: الآن شما را بخشیدم. نگفت: فکرهایم را بکنم بعد… همین الآن شما را بخشیدم. این جوانمردی بود. دوم اینکه وقتی یعقوب گفت: چطور شد سرنوشت تو این شد؟ گفت: چیزی نبود، شیطان وسوسه کرد. نگفت: برادران من بد هستند. این خیلی جوانمردی میخواهد. یکبار برادرها که هنوز نمیدانستند این یوسف است پادشاه شده وقتی لیوان دزدی را از خورجین درآوردند و گفتند: معلوم است لیوان را شما دزدیدهاید، اینها گفتند: «سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْل» (یوسف/۷۷) یک برادر داشت او هم دزد بود. قرآن میگوید: «فَأَسَرَّها یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُم» این را در دل نگه داشت و چیزی نگفت. این خیلی مردانگی میخواهد.
روز فتح مکه مردم نزد پیغمبر آمدند و گفتند: ما خیلی شما را اذیت کردیم. خاکستر روی سرت ریختیم، سنگ زدیم، اصحابت را شکنجه کردیم، محاصره اقتصادی کردیم، گفتند: امروز که مکه را گرفتی میخواهی چه کنی؟ ایشان فرمود: برادرم یوسف چه کرد؟ برادرهایش را بخشید. من هم همه شما را بخشیدم. پیغمبر کل مردم مکه را بخشید. یوسف برادرها را بخشید. این خیلی بزرگواری است. نزدیک عید هستیم، اگر از کسی طلبی دارید ببخشید. فحش داده به دل نگیر، بگو: شتر دیدی ندیدی. قرآن عفو را میگوید و کنارش صفح هم میگوید. صفحه، همین ورق را که صفحه میگویند، یعنی برگردان! یک چیزی بود تمام شد. گاهی زن و شوهرها نبش قبر میکنند و به جای مطرح کردن خوبیها، بدیها را شخم میزنند. افرادی هستند شعر میگویند، شاعر هستند اما شعرشان را به کسی نمیدهند. بخل میورزند. من تاجری را سراغ دارم که نقاشها را به خانهاش میآورد، به آنها کباب میداد و رسیدگی میکرد که نقشه و طرح فرش او از خانه بیرون نرود. چون اگر بیرون برود ممکن است مثل آن قالی هم بافته شود. کتابش را نمیدهد. اینها با جوانمردی سازگار نیست.
روز فتح مکه بعضی از مسلمانها یک شعاری دادند که امروز تلافی میکنیم. «الیوم یوم الملحمه» ملحمه یعنی روز انتقام. پیغمبر فرمود: این شعار را نگویید. «الیوم یوم المرحمه» من به اینها مرحمت میکنم. این بزرگواری است. مسأله دیگر «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ» (حشر/۹) با اینکه خودشان در مضیغه هستند. حدیث داریم آدم مؤمن کسی است که خودش را به زحمت بیاندازد ولی مردم راحت باشند. الآن در ماشین تنگ است یا ترافیک است، این میخواهد یک چیزی بخرد، دوبله پارک میکند. برای اینکه خودش راحت باشد، هرجا رسید پارک میکند. اسلام میگوید: اگر تو مؤمن هستی خودت را به دردسر بیانداز و برو صد متر آن طرفتر پارک کن که مردم راحت باشند. جوانمردی این است. ما خیلی میتوانیم جوانمرد باشیم. الآن بسیج مساجد مردم کوچه را میشناسند، در این محله دو تا پیرزن و دو تا پیرمرد هستند. اینها در برف و سرما مشکل دارند، این بسیجی بگوید: من روزی یک نان برایت به خانه میآورم، آخرماه پولش را بده. ما که میرویم دو تا نان بگیریم، سه تا نان بگیریم. چقدر پیرزن و پیرمرد در خانه داریم که برای گرفتن یک چیزی عاجز هستند.
اهلبیت ما، در سوره دهر هست. امام حسن و امام حسین هر دو کوچک بودند، مریض شدند. پیغمبر به عیادت اینها آمد و پیشنهاد کرد برای سلامتی این دو نذر کنید، اینها نذر روزه کردند. بچهها خوب شدند. غذا در خانه نبود. حضرت یک گندم و جویی از بیرون تهیه کرد، آرد کردند و خمیر کردند و نان درست کردند. تا آمدند افطار کنند در زدند. مسکین بود. شب دوم تا آمدند افطار کنند، یتیم آمد. شب سوم دوباره اسیر آمد. دیشب یک حدیث نو دیدم. «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیرا» (انسان/۸) یکی از اسیرها زن و بچه است. زن و بچه هم اسیر تو هستند. به آنها برس! زن در خانه منتظر هست تا شوهرش بیاید، مشکلش را حل کند، خرید بیرون است، کاری دارد. امام فرمود: خانواده هم جزء اسیر است.
«وَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/۱۹) امام رضا(ع) غذا که میآورد اول میگفت: یک سینی بیاورید، هرچه در سفره بود مقداری را در سینی میگذاشت. میگفت: این را به همسایه بدهید و بعد باقی را بخوریم. برای چه شما برای عید هشت رقم شیرینی میخرید؟ دو کیلو شیرینی هم برای همسایهات بخر. قرض از مقراض است، مقراض یعنی قیچی کن. قرض الحسنه یعنی یک مقدار از پولت را قیچی کن و بگو: این برای این مشکل. ما تقریباً پنج میلیون دانشجو داریم. از این پنج میلیون ممکن است صد هزار نفر بچه پولدار باشند. صد هزار نفر هم فقیر باشند. این صد هزار دانشجوی پولدار نمیتواند شب عید از پدرش پول بگیرد، به رئیس دانشگاه بدهد تا به هرکس نیاز داشت کمک کند. اگر یک دانشجو جوانمردی را تمرین نکند، وزیر و وکیل هم بشود معلوم نیست از آب چه در میآید. حدیث داریم پول را به بچهات بده او به فقیر بدهد. یعنی انفاق را به نسل دیگر هم منتقل کن. چطور یک تریاکی یک تریاکی درست میکند؟ تو هم یک آدم حسابی درست کن.
جوانمردی حضرت موسی، شاید مردم شنیده باشند. حضرت موسی تحت تعقیب فرعون قرار گرفت. شورای نظامی تشکیل دادند که موسی را بگیرند و بکشند. حضرت موسی یک مرید در دربار داشت. عامل نفوذی داشت. با دو آمد. «وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسْعى» (قصص/۲۰) گفت: موسی فرار کن، «قالَ یا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ» جمعیت مشورت کردند تو را بگیرند و بکشند. «فَاخْرُجْ» فرار کن! ایشان به مدین رفت. یک جوان فراری، تشنه و خسته و پیاده، وارد منطقه مدین شد. هنوز وارد شهر نشده، دید دم دروازه چشمه آبی هست. کشاورزها دارند بزغالههایشان را آب میدهند. یک گوشه هم دو تا خانم ایستادند. گفت: نزد اینها بروم و بپرسم چرا اینجا ایستادند؟ «ما خَطْبُکُما» (قصص/۲۳) چرا کنار ایستادهاید؟ گفتند: ما پدری داریم پیر است و نمیتواند چوپانی کند. ما هردو چوپانی میکنیم. «وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ» پدرمان پیر است. این مردها کنار چشمه ایستادند، ما آنجا برویم تن ما به آنها میخورد و اختلاط میشود. صبر میکنیم «حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاء» رعیتها بروند. گفت: به من بدهید. بزغالهها را گرفت و رفت آب داد. وقتی گوسفندها را آب داد، گفت: «رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ» (قصص/۲۴) منظور از فقیر اینجا گرسنه بود. منتهی نمیخواست به خدا بگوید: نان میخواهم. گفت: هرچه میفرستی، بفرست. هوا هم داغ بود. زیر سایه رفت و دعا کرد. این جوانمردی است که آدم فراری و تحت تعقیب، هوای داغ، غریبه، بدون پول و شرط کردن، بدون اضافه کار، بدون هیچ مزدی کمک کرد. این جوانمردی است.
جوانمرد کسی است که آدم به انسان ناشناس هم سلام کند. پیغمبر ما به بچهها سلام میکرد. فرمود: تا آخر عمرم این سلام کردن به بچهها را رها نمیکنم. این کمال و جوانمردی است. نیاز هم نیست جوان بود، ممکن است پیر باشد ولی خیلی بزرگوار باشد. روحیه جوانمردی باشد. آیت الله سبحانی میگفت: یک پسر شانزده ساله را نزد آیت الله العظمی گلپایگانی بردند. گفتند: این آقازاده از مصر آمده و قاری است. آقای گلپایگانی یک مرجع هشتاد نود ساله بود. تا گفتند: قاری مصر است. گفت: شما قاری هستی، من سوره حمد را میخوانم ببین درست است؟ گفتند: زشت است. شما هشتاد سال داری و او یک غریبه است. این سنی و شما شیعه هستید! گفت: این حرفها را ول کنید. مگر نمیگویید قاری است، پس من حمد و سورهام را میخوانم. الآن در سر خیلیها باد است. نمازشان غلط است و عارشان میشود نزد کسی که بلد است بخواند. قرآن نمیتواند بخواند، میگوید: من بروم پیش این قرآن یاد بگیرم؟ ما مشکل مملکت را میتوانیم حل کنیم اما نمیخواهیم.
سالی سیصد، چهارصد میلیارد به دست ما خرج تکبرهای حاج خانمهای ایران میشود. خانم سواد ندارد و در خانه هم دختر و عروس و شوهرش باسواد است. عارش میشود پیش دختر یا پسرش درس بخواند. من شاگرد این شوم؟ امکان ندارد. چون عارش میشود آنوقت ما باید بیرون استاد بگیریم، برود در خانه این را بزند، بیسوادها را با سواد کند. در بعضی خانهها بیسواد هست و در همه خانهها هم یک باسواد هست. شبی نیم ساعت بنشین یک کلمه نزد او یاد بگیر. با این سیصد میلیارد میدانید به چند جوان میشود وام داد؟ میشود چقدر جهازیه خرید. مشکل ما این است که عارمان میشود. خدا به پیغمبر میگوید: بگو بلد نیستم. «قُلْ إِنْ أَدْرِی» (جن/۲۵)
علامه طباطبایی تبریزی بود. یک سؤال از ایشان کردند، ایشان فرمود: اگر بگویم نمیدانم اشکالی ندارد؟! نمیدانم! این اثر تربیتی دارد و این جوانمردی آقای طباطبایی است. علامه طباطبایی که در دنیا منحصر به فرد است، میگوید: نمیدانم. دیشب دیدم رئیس جمهور گفت: در درسهای دانشگاه باید تجدید نظر کنیم. چرا لیسانس ما بیکار است؟ پیداست درس ما به درد نمیخورد. محتوا را عوض کنیم. در دوره لیسانس سراغ علمی برود که وصل به کار باشد. دنیا منتظر باشد که وقتی بیرون آمد او را بخرد. مردم عقب دانشجو بروند. دانشجو عقب مردم میرود. چرا؟ بخاطر اینکه خیلی از چیزهایی که خوانده مفید نیست.
مسأله دیگر «حلف الفضول» است. قبل از اسلام یک کسی به مکه آمد و مورد تجاوز قرار گرفت. پیغمبر هنوز بعثتش آغاز نشده بود. قبل از اینکه پیغمبر به پیغمبری برسد، با یک عده از جوانهای مکه قسم خوردند که مظلوم نباید در مکه پیدا شود. هرکس به مکه آمد باید در امان باشد. ابوی من بازاری بود. میگفت: یک دهی در بازار کاشان داشتیم، گفتیم: هر روزی هرکس چک دارد همه پولمان را به او بدهیم. اینها جوانمردی است. آیت الله مشکینی میگفت: ما در طلبگی که در اتاق درس میخواندیم، هرکس پول داشت زیر فرش میگذاشت و شمارش نمیکرد. هرکس نیاز دارد از زیر فرش بردارد. این جوانمردی است. الآن هر خانهای یک ساک لباس اضافی دارد. میلیونها خانه داریم که هرکدام یک چمدان و گاهی چند چمدان لباس اضافی دارند. لباسهای نو که استفاده نمیکنند شب عید بیرون بدهند. باید از مال بگذریم، از اخلاق بگذریم، از غرور خودمان بگذریم.
دیگر اینکه بگوییم: فلانی از من بهتر است. بعضیها نمیگویند فلانی از من بهتر است. شما دیدهاید کسی در بازار بگوید: این پارچه رنگش میرود. اگر خواسته باشید رنگ پارچه بماند، آن بزازی و پارچه فروشی دارد. این کفش من ماشینی است اما کفش آن کفاش دست دوز است. این مردانگی است. به موسی گفتند: نزد فرعون برو. گفت: هارون از من بهتر است. «وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/۳۴) یک دکتر سراغ دارید که بگوید: این بیماری را تشخیص ندادم. پول را پس بده و آدرس یک دکتر دیگر را بده. این جوانمردی است.
گاهی وقتها یک روضههایی سنتی میخوانیم، من خانه یکی از تجار تهران رفتم، دیدم سیصد نفر همه از نسل منقرض آمدند. یعنی هشتاد سال به بالا بودند. من گفتم: جوانترها کجا هستند؟ به واعظ بگو: برو در دبیرستان برای دخترها صحبت کن. ده شب به جای اینکه برای پیرمردها صحبت کنی، برو در دبیرستان صحبت کن، بنشین یکی از کمالات حضرت زهرا را بگو. پنج جلد کتاب است همه دربارهی زنهای نمونه دنیا، اینها را برای دخترها بگویید. ولی میگوید: پدر ما یک دهه روضه میخوانده، من هم باید بخوانم. میگوییم: این پول را به پسرت بده خرج کند. مقام معظم رهبری ماه رمضانها هر شبی با یک گروهی افطار میکند. یک شب با قاریها، یک شب با خانواده شهدا، یک شب با شعرا، همین کار را امام جمعهها بکنند. امام جمعه یک شهر یا یک بخشی هر شب جمعه با گروهی باشد. همه به همدیگر افطاری بدهیم.
در ازدواج، مرد این است که یک دختر دارد، پسر خوبی را پیدا کند، او را به خانهاش بیاورد و بگوید: طبقه بالا بنشینید. تو داماد من هستی، اصلاً پول تحصیل تو هم میدهم مدرکت را بگیری. هنر این نیست که تاجر دختر تاجر را بگیرد. آیت الله دخترش را به آیت الله بدهد. هنر این است که تاجر دخترش را به جوان فقیر بدهد. مرحوم مجلسی به دخترش گفت: ملا صالح مازندرانی طلبه باسوادی است ولی هیچ پولی ندارد. با او ازدواج میکنی؟ قبول کرد. چه اشکالی دارد شما استاد دانشگاه هستی ولی دخترت را به یک دانشجوی گزینش شده بدهی؟ فقر عیب نیست. اگر فقر عیب بود، حضرت علی هم نعوذ بالله معیوب بود. بی حالی عیب است.
یکی از مسئولین که مسئولیتی دارد به من گفت: یک روز به مادر زنم گفتم: تو چطور دخترت را به من دادی؟ چون زمانی که من داماد شما شدم، شانزده ساله بودم. پدرم هم کارگر ساده بود. خودم هم جمعهها با پدرم عملگی میکردم که با پولش کاغذ و دفتر بخرم. دمپایی پاره هم پا میکردم. حالا یکی از مهمین مملکت است. به مادر زنم گفتم: چطور جرأت کردی دخترت را به من بدهی؟ گفت: در تو جوهر دیدم! گفتم: ببخشید جوهر مرا کجا دیدی؟ گفت: در خانه ما یک روضه زنانهای بود. مادرت روضه آمده بود. تو آمدی مادرت را ببری. دیدی روضه در زیرزمین است. آقا در زیر زمین منبر رفته است. زنها هم روضه نشستند، ولی شما در حیاط ایستادی. یک خرده نگاه کردی دیدی سر حوض خالی است. کنار حوض چاه آب بود. آب کشیدی و حوض را پرکردی.
شما که از طبقه سوم پایین میآیی آشغال بگذاری، سطل همسایه را هم بردار و پایین بیاور. نگو: چشمش کور شود خودش بیاورد! افرادی به من میگویند: کار ما پیچ میخورد. گفتم: یک پیچ باز کن، پیچت باز میشود. البته این استنباط از آیات است «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُم» (بقره/۱۵۲) یادم کنی یاد تو میکنم. «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ»، «زاغُوا أَزاغ» (صف/۵) یک پیچ باز کن، یک پیچت باز میشود. نذر کن که خدایا اگر گره از مسألهی ازدواج دختر من یا پسر من باز شد، یک مشکل ازدواج را حل کنم. آقای بروجردی استاد همه مراجع فعلی بود. خدا رحمتشان کند. ایشان به مشهد رفت، یک آیت اللهی بود به نام آیت الله نهاوندیان که پیشنماز مسجد گوهرشاد بود. وقتی دید آقای بروجردی مشهد آمد، سجادهاش را به ایشان داد. گفت: مادامی که مشهد هستید امام جماعت مسجد گوهرشاد باشید. بعد از مدتی آیت الله نهاوندیان به نجف رفت. امام جماعت صحن نجف سجادهاش را به آقای نهاوندیان داد. میگفت: جا دادم، جا دادند. سجادهام را در مشهد به آیت الله بروجردی دادم، در کربلا به من سجاده دادند. این مردانگی است.
گاهی وقتها میگوید: مگر من نوکرش هستم؟! بله، باسمه تعالی ما نوکر هستیم. نوکر خوب، خوب است. مسألهی مهاجرین که در شکنجه بودند در مکه به مدینه آمدند. اینها هجرت میکردند. این یک مردانگی است. البته افراد هم فرق میکنند. یک کسی باید جوانمردیاش خیلی مهم باشد. اینها را باید از بچگی تمرین کرد. دوستی دارم میگفت: زمان شاه پنج ریال دادم به پسرم و گفتم: برو مدرسه، پسرم در راه یک فقیر دید. پنج ریال را به فقیر داد. وقتی به خانه برگشت، گفت: آقاجان! پنج ریالی که داده بودی به فقیر دادم. آیه قرآن را نشان دادم و گفتم: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» (انعام/۱۶۰) کسی کار حسنه انجام بدهد، ده برابر، تو پنج ریال به این دادی، من پنج تومان به شما میدهم. باید این رقمی بچههایمان را با قرآن آشنا کنیم.
اصحاب صفّه، وقتی به مدینه آمدند، کنار مسجد پیامبر یک بلندی است، سکو مانند است. اینها آنجا نشسته بودند و منتظر بودند پیامبر دستور بدهد اینها عمل کنند. این جوانمردی است که آدم شهر و خانه داشته باشد، از آنها بگذرد و بیایی و در کنار پیامبر باشی. اینها چقدر اثر دارد. امام رضا در حمام بود. کسی حضرت را نشناخت و گفت: میشود شما کیسه مرا بکشید؟ گفت: بله. دست کشید و کیسه کشید. بعد که بیرون آمد دید امام رضاست. گفت: ببخشید. حضرت فرمود: چه اشکالی دارد من کیسه شما را بکشم؟ امام سجاد وقتی میخواست مکه برود با کاروان ناشناس میرفت. میگفت من ناشناس بروم ولی کار میکنم. پول هم میدهم. در مسیر راه نزدیک مکه که رسید، دیدند یکی آمد شناخت، به رئیس کاروان گفت: میدانی چه کسی است؟ یک عرب خوبی است. هم پول میدهد و هم کار میکند. گفت: این امام سجاد است. گفت: اِ… پسر امام حسین است؟! اینجا دارد نوکری ما را میکند؟! برگشت و گفت: شرمنده! گفت: چه اشکالی دارد. اصلاً من ناشناس آمدم که به حاجیها خدمت کنم. اینها جوانمردی است.
روزی که امام حسین به کربلا آمد، هنوز وارد کربلا نشده بود. به یارانش گفت: هرچه میتوانید آب ذخیره کنید. اول گروهی که میآید مرا بکشد حر است. اینها وقتی از راه برسند تشنه هستند. برای او آب ذخیره کنید. میگویند: این کسی که باعث شد یکی از اینها خیلی منقلب شد، گفت: دیدم که امام حسین مشک را گرفته و در دهان کسی میریزد که آمده او را بکشد. حضرت امیر شمشیر خورد، ظرف شیر را آوردند، فرمود: نصف این شیر را به ابن ملجم بدهید. اینها خیلی بزرگواری است. شهریار شاعر هم گفته:
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من *** چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
شریعتی: نکات خوبی را از جوانمردی و فتوت شنیدیم. تاریخ را که ورق میزنیم، سیره انبیاء و اولیاء و امامان پر از این جوانمردیهاست. انشاءالله در زندگیمان عمل کنیم و به کار ببندیم. امروز صفحه ۲۴۱ قرآن کریم، آیات ۴۴ تا ۵۲ سوره مبارکه یوسف در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلامِ بِعالِمِینَ «۴۴» وَ قالَ الَّذِی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّهٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ «۴۵» یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ «۴۶» قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تَأْکُلُونَ «۴۷» ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلًا مِمَّا تُحْصِنُونَ «۴۸» ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فِیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ «۴۹» وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَهِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ «۵۰» قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ «۵۱» ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ «۵۲»
ترجمه: (اطرافیان پادشاه) گفتند: خوابهایى پریشان است و ما به تعبیر خوابهاى آشفته دانا نیستیم. و آن کس از آن دو (زندانى) که نجات یافته بود، پس از مدّتى (یوسف را) به خاطر آورد، و (به عزیز مصر) گفت: مرا (به سراغ یوسف) بفرستید تا (از تعبیر خواب) شما را با خبر کنم. (فرستاده شاه، وارد زندان شد و گفت:) اى یوسف! اى مرد راستگوى! دربارهى (این خواب که) هفت گاو فربه هفت گاو لاغر را مىخورند و هفت خوشهى سبز و (هفت خوشهى) خشکیده دیگر، به ما نظر بده تا به سوى مردم برگردم، شاید آنان (از اسرار خواب) آگاه شوند. (یوسف در جواب) گفت: هفت سال پىدرپى کشت کنید و آنچه را درو کردید، جز اندکى را که مىخورید، در خوشهاش کنار بگذارید. سپس بعد از آن، هفت سال سخت مىآید که مردم آنچه را برایشان از پیش ذخیره کردهاید خواهند خورد جز اندکى که (براى بذر) حفظ مىکنید سپس بعد از آن، سالى فرا مىرسد که به مردم در آن سال باران مىرسد (و مشکل قحطى تمام مىشود) ودر آن سال مردم (به خاطر وسعت و فراوانى، از میوهها ودانههاى روغنى) عصاره مىگیرند. و پادشاه گفت: او را نزد من آورید، پس چون فرستادهى شاه نزد وى آمد (یوسف) گفت: نزد آقاى خود برگرد و از او بپرس که ماجراى آن زنانى که دستانشان را بریدند چه بود؟ همانا پرودگار من، به حیله آنان آگاه است. (پادشاه به زنان) گفت: وقتى از یوسف کام مىخواستید چه منظور داشتید؟ زنان گفتند: منزه است خدا، ما هیچ بدى از او نمىدانیم. همسر عزیز گفت: اکنون حقیقت آشکار شد، من (بودم که) از او کام خواستم و بىشک او از راستگویان است. (یوسف گفت:) این (اعاده حیثیّت) براى آن بود که (عزیز) بداند من در نهان به او خیانت نکردهام و قطعاً خداوند نیرنگ خائنان را به جایى نمىرساند.
شریعتی: اولین گروه از زائرین عزیز عازم عتبات عالیات شدند. انشاءالله سفرشان به خیر باشد و به سلامت بروند و برگردند. خیلیها در مورد مرحله سوم قرعه کشی پرسیدند، انشاءالله بعد از تعطیلات عید نوروز جزئیات را عرض خواهیم کرد. نکات پایانی صحبتهای شما را بشنویم.
حاج آقای قرائتی: مملکت ما با جوانمردی پیش رفت. اگر در هجوم صدامیها منتظر ارتش بودیم ایران از دست رفته بود. ارتش بود و مردم آمدند حمایت کردند. الآن عید نزدیک است. شما مسافرت میروید. وقتی از مسافرت برگشتید به یک خانواده که عید نتوانسته جایی برود، بگویید: شما هم یک مشهد بروید، بلیط قطار شما را من میدهم. کمک کنید! گاهی مسألهی ازدواج و بدهیها را میتوانیم حل کنیم. اگر ما کمک کنیم خدا هم کمک میکند. روایت داریم اگر یک وجب به سمت من آمدی من یک گام به سمت تو میآیم. اگر آرام بیایی من با سرعت به سمت تو میآیم. اگر کار خیری بکنی چند رقم نرخ در قرآن است. حداقل آن دو برابر است که میگوید: ضِعف، بعضی از آیات میگوید: اضعاف، دو برابر نه چند برابر! بعضی آیهها میگوید: «فله عشر» ده برابر ثواب میدهم. بعضی آیهها را میگوید: هفتصد برابر! اینطور نیست که از من کم میشود. خمس هم همینطور است. این جوانمردی نیست که من تمام درآمدم را خرج کنم ولی به امام زمان ندهم. بیست درصد از این برای امام زمان است. خدا به شما صد میلیون داده، هشتاد میلیون نوش جانت، بیست میلیون برای امام زمان است. به هرکس که باسوادترین است، باتقوا ترین است، محبوب ترین است، بدهید. باید مرجع باشد، فقیه باشد، یعنی بالای چهل سال درس خوانده باشد. در عمرش گناهی مرتکب نشده باشد. این پول را بده و بگو: خرج دین کن! به همدیگر برسیم. به گرسنهها، به بیمارها، به کسانی که نتوانستند مسافرت بروند. به بی مسکنها برسیم.
دیروز جوانی که پدرش هم نماینده مجلس بود و پزشک بود و شهید شد، میگفت: ما میخواهیم برای خوابگاه دانشجویی… گفتم: شما با خیرین میخواهید درست کنید؟ گفت: بله. گفتم: اینطور نمیشود. دانشگاه زمین دارد. در خود دانشگاه، از زمین دانشگاه، خیرین بیایند بگویند: من پنجاه اتاق اینجا میسازم.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمدٍ و آله الطاهرین»
برای دریافت فایل صوتی اینجا کلیک کنید
پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام
بازدیدها: 521