بسم الله الرحمن الرحیم
وَ الصَّلواه والسلام عَلی اَشرَفِ الاَنبیاء والمُرسَلین حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ اباالقاسم المُصطَفی مُحَمَّدٍ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم، وعلی اهل بیته الطیبین الأنجبین سیّما بقیّهالله فی العالمین بهم نتولّی و من أعدائهم نتبرّءُ الی الله.
عرض سلام و ادب خدمت شما بزرگواران، تبریک عرض می کنیم ولادت امیر بیان امیرمومنان علی(علیه السلام). یک نکته ای در رابطه با ولادت حضرت عرض کنیم و نکاتی در رابطه با اعتکاف و معتکفین بزرگوار.
اراده انسان ملاک است نه اجبار دیگری
اولین نکته این است که امام جواد(علیه السلام) در یک سخن گهر باری می فرمایند تا واعظ درونی نباشد واعظ بیرونی هیچ کاری ازش بر نمی آید « وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ » یک واقعیت عینی است، شما همنشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم باشی، از درون خودت نخواهی خودت را اصلاح کنی فایده ای ندارد،
جسم را راحت توان پنهان نمود در میان مسجدی پنهان نمود
می توان از خلق واکند یک دو روز می توان تن را رها کرد یک دو روز
این ها شدنی است اما آن چیزی که باید جدا بشود روح انسان است، جسمِ در کنجی خزیدن آسان است، اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود روح و نیات شما چون پرنده ای است که هر لحظه روی یک شاخه ای می پرد، باید این را جمعش کنید، برای چه؟ برای کی؟ واعظ درونی یعنی خودمان به خودمان نهیب بزنیم، واعظ درونی یعنی خودمان افسار نفسمان را به دست بگیریم؛ در چهل حدیث حضرت امام حدیث اول که باب النفس است یک تعبیری امام دارد، امام می گوید در زیر سقف آسمان هیچ کسی جز خود ما زورش به ما نمیرسد، یعنی پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم زورش نمیرسد؟! نه؛ امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هم زورش نمیرسد؟! نه؛ خود خدا؟! نه؛ آقا پس چطور است این قصه! مگر می شود زورشان نرسد؟! قرار نیست با تصرف ولایی اهل بیت، قرار نیست با قوه ی قهریه خدا ما را در خط بیاورد، قرار است که خودمان برویم، به انسان اختیار داد، گفت تو مختار هستی که هر کاری دلت می خواهد بکنی البته باید جواب بدهی.
این که گویی این کنم یا آن کنم
خود دلیل اختیار است اختیار است
اینکه امام می گوید زورش نمیرسد یعنی قرار نیست با جبر ما را ببرند که، قرار است خودمان برویم، اگر خودمان نخواهیم هیچکس نمی تواند؛ بنده گاهی در این پادگان ها برای سخنرانی میروم، به این مسئولینشان عرض می کنم می گویم شما این سرباز بزرگوار را می توانی به ضرب و زور نگهش داری که وضو بگیرد، می توانی به ضرب و زور بیاوریش در صف جماعت بایستد، می توانی به ضرب و زور به او بگویی بلند نمازت را بخوان من می خواهم بشنوم، می توانی، اما تو نمی توانی جای او نیّت کنی، نیّت رکن است، اگر او نیّت نماز را نداشته باشد و بایستد، فقط ظاهر نماز است و باطل است، چون یکی از ارکان نماز نیّت است، نیّت را باید خودش انجام بدهد دیگر تو نمی توانی جای او نیّت کنی؛ آقا من به او می گویم بلند بگو چهار رکعت نماز ظهر می خوانم قربه الی الله، ما در نیّت باید قصدمان انشاء باشد نه اخبار، باز این قصد را چطور می شود نشان داد! یک چیز درونی است، یک چیز بیرونی نیست! من اگر در درون خودم از این الفاظ نیّت قصد اخبار کنم و انشاء و ایجاب نباشد نماز تحقق پیدا نکرده؛ خودم باید بخواهم.
تولدی بی بدیل …
پس اولین نکته این است که عزیزان چرا امیرالمومنین(علیه السلام) را قبول نکردند؟! چون نمی خواستند، چرا با امیرالمومنین (علیه السلام) مقابله کردند؟ چون به امیرالمومنین(علیه السلام) حسد می ورزیدند. اگر دقت کنیم، ولادت حضرت امیر یک ولادت پر سر و صدا است، یعنی یک ولادتی نبود که یک بانویی بیاید یک گوشه ای بچه ای به دنیا بیاورد و برود، نه، یک ولادت پر سر و صدا در جزیره العرب بود؛ کنار کعبه می ایستد و سلام می دهد به خدا، سلام می دهد به کتب و رسل، سلام می دهد به ابراهیم خلیل، بعد هم می گوید خدایا به حق صاحب این بیت، کسی که این خانه را ساخت، به حق صاحبش که خود تو هستی، به حق مولودی که من در رحم دارم، خدایا بر من آسان کن این وضع حمل را، یک وقت دیدند دیوار شکافته شد، نه در باز بشود! وارد شد، هر کاری کردند که در کعبه باز نشد، سه روز در این خانه مهمان است، مردم دور تا دور کعبه معطل هستند که قصه چه می شود! چه اتفاقی می خواهد بیافتد؟! بعد از پایان سه روز، روز چهارم باز از همان شکافی که داخل شده بود، از همان شکاف خارج شد، درحالی که یک نوزادی در بغل داشت، رو کرد به مردم، مردم من وقتی مهمان خدا بودم خدا من را بر آسیه مقدم داشت، من را بر مریم مقدم داشت، آسیه در کاخ فرعون عبادت می کرد رغبتی نداشت به آن مکان، مریم را بیرون از شهر کنار یک نخل خرما گفت برو عبادت کن، از آن نخل به بدنه ی درخت نخل می زد، درختی خشک بود اما به او بار می داد، میوه می داد، اما خدا من را سه روز در خانه ی خودش مهمان کرد و از میوه های بهشتی به من رزق داد، وقتی هم خواستم خارج بشوم هاتفی کنار گوش من ندا داد فاطمه اسم او ر ا علی بگذار، من علی را از علی اعلای خودم گرفتم، فاطمه یک روزی این علی بالای این بام اذان می گوید، من را تقدیس می کند، من را تحمید می کند و حمد می گوید، فاطمه آن روز می آید به مردم اعلان کن «طوبی» خوشا به حال کسانی که دوست داشته باشند این بچه را «ویل» وای به حال کسانی که «ابغض» غضب به این بچه کنند، نسبت به او عصیان کنند، این جملات، این کلمات، این ورود، این خروج بی بدیل است، خبر به پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید، ابوطالب رسید، او را آوردند داخل خانه قرار دادند، مردم اشتیاق دارند این نوزاد را ببیند، این چه کسی است که این چنین با این هیبت به دنیا آمده است، اما ندا آمد هرکه می خواهد ببیند، بشتابید، ایراد ندارد، اما اگر می خواهید علی را ببینید اول باید بروید هفت دور، دور خانه ی کعبه طواف کنید بعد اجازه دارید وارد خانه بشوید سلام کنید و او را به این نام بنامید.
خب اگر شما این داستان را، این جریان را مرور کنید، چیزی نیست که از ذائقه عرب پاک شود، اما پاک شد؛ بنده قائل به این هستم، حتی در شهری مثل گیلان غرب سال ها پیش ما تبلیغ می کردیم به برادر اهل تسنن صحبت می کردیم، اگر هیچ شأنی از شئونات حضرت علی(علیه السلام) هم به این ها نرسیده باشد، یک علامت سوال بزرگ است، یک خورده فکر کنید که چطور می شود یک مولودی در کف خانه ی خدا به دنیا بیاید و بی بدیل تا امروز برای هیچ احدی همچنین اتفاقی نیفتاده، می شود یک آدم عادی باشد؟!! اگر از در وارد می شد می گفت خب در را باز کردند رفته تو، دیوار شکافته شده، دیوار خانه ی کعبه این همان کعبه ای است که وقتی سپاهیان ابرهه نیّت کردند بیایند او را خراب کنند، خداوند آن ابابیل را فرستاد، سجیل را بر دهان آن ها قرار داد و آن ها را نابود کرد، این همان کعبه است که حالا خودش دیوار می شکافد، حائل باز می کند که او وارد شود.
بر می گردم به سخن اولم،« وَ وَاعِظ مِنْ نَفْسِهِ » اگر واعظ درونی نباشد انسان واقعیت های این چنینی را مثل آب خوردن منکر می شود؛ اگر واعظ درونی نباشد رد می شویم این عکس های شهدا را می بینیم، خانواده های شهدا را می بینیم، مزار شهدا را می بینیم، اگر واعظ درونی نباشد بی خیال از کنارش عبور می کنیم، اگر واعظ درونی باشد یک دیوانه هم ما را نصیحت کند ما متغیر می شویم، متحول می شویم، برای ما مهم نیست که او کیست.
محتوای کلام را ببین نه گوینده آن
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود « لاتَنظُر إلى مَن قالَ، بل اُنظُر إلى ما قالَ » ببین چه دارد به تو می گوید نگاه نکن چه کسی دارد می گوید! یک دیوانه هم ما را نصیحت کند ما تکان می خوریم، به خودمان می آییم، لذا بزرگواران اولین عرض حقیر این است که در این اعتکافی که شما عزیزان آمده اید یکی از مهم ترین کارها این است که انسان این واعظ درونی اش را بیدار کند، از این در و دیوار مسجد که خارج شدید این واعظ درونی نمیرد، خیلی سخت است. امام باقر(علیه السلام) نشسته بود، گفت آقا من وقتی کنار شما مینشینم احساس می کنم که در بهشت هستم، رغبتم به دنیا کم می شود، میلم به آخرت زیاد می شود، اما از پیش شما که میروم بیرون یادم می رود همه چیز را، چرا؟! آقا امام باقر(علیه السلام) فرمود: اتفاقا همین سوال را از وجود مقدس پیامبر خدا محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) کردند، عده ای آمدند گفتند یا رسول الله ما وقتی کنار شما مینشینیم احساس می کنیم که در خود بهشت هستیم، رغبتی به دنیا نداریم، میلی به دنیا نداریم، رغبتمان به آخرت زیاد می شود، اما از نزد شما که بیرون می رویم، عوض می شویم، ما منافق هستیم؟ این حال، حال نفاق است؟! آقا رسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند نه شما منافق نیست، این حالتان هم حال نفاق نیست، این ضرب و زور دنیا است که به شما غلبه می کند، بعد حضرت ادامه دادند، اگر همین حالی را که اینجا در نزد من دارید، بیرون از این مسجد هم حفظ کنید، شما با ملائکه هم آغوش می شوید، با ملائکه مصافحه می کنید، دست می دهید، رو بوسی می کنید و به راحتی بروی آب راه میروید؛ این پیام وجود نازنین آقا رسول الله است، اعتکاف یک حال خوبی است، یک حال معنوی خوشی است، یک کندن از دنیا است، اما بنا نیست که سه روز اینجا انسان از دنیا بکند بعد برود باقی کارهایی که بوده را انجام بدهد، یعنی این الگو است.
اینجا دیگر تمام عناوین دود شد رفت
مقام معظم رهبری تعابیر زیبایی دارند، من دوتا جمله از ایشان را انتخاب کردم عرض کنم بعد راه کارهایی که در اعتکاف که البته خودتان استاد هستید، اما ما تذکرا عرض می کنیم، اعتکاف بیشتر یک حرکت فردی است، من روی این کلمات می خواهم یک خورده توقف کنید، اعتکاف بیشتر یک حرکت فردی است، جمعی می نشینیم کنار هم اما باید تک باشیم، ببخشید من با این جسارت می گویم، اعتکاف جای رفیق بازی نیست، جای موبایل بازی نیست، جای شبکه ی تلگرام و یهویی در اعتکاف نیست، یعنی تعطیلش کن؛ اعتکاف آمدیم که از این قید و بند ها جدا شویم. ایجاد ارتباط با خدا است، کسی که در خانه ی خدا مهمان خدا می شود، معتکف می شود، آمده تا یک ارتباط قوی تری با خدا ایجاد کند، یعنی قبلا اگر یک نمازی می خواندیم، یک تسبیحات حضرت صدیقه ای می گفتیم و بلند می شدیم، الان اینطور نیست، می گویید این نمازی که خواندی یک، یک ربع نیم ساعت در سجاده بنشین، عجله ای نداری، جایی نمیخواهیم برویم، سه روز مهمان خدا هستید در این خانه ی خدا، نشستید چه کار داری بلند بشوی بروی! شاید طوری باشد که ارتباط جمعی خلوت و ارتباط فردی و قلبی شما را ضعیف کند اما نگذارید، بالاخره یک جمعی هستید شما دور هم دیگه، یک آداب و معاشرتی باید رعایت شود، اما نگوییم برویم اینجا و تازه می خواهیم رفیق پیدا کنیم، آقا یک رفیق خوب پیدا کردیم! همه ی شما رفیق هستید، دل های شما همه الان یکسان است، یکی از نشانه های زیبایی اعتکاف، بنده می دانم، شما هم می دانید، من باید رصد کرده باشم چون می دانم اینطور است، همه جا اینطور است، الان در جمع شما انسان هایی هستند با عنوان های مختلف در سطح شهر، اما اینجا الان عنوان دیگر کار نمی کند، اتفاقا آمده است تا آن عناوینش را زیر پا بگذارد، آمده اعتکاف تا با یک جوان شانزده هفده ساله ای که تازه بدو حرکت خودش در زندگی است این انسانی که در رشد، در رشد معنوی به فلان جا رسیده با هم یکسان هستند، این یعنی همان کنده شدن از منیّت ها. حضرت امام می گوید:
به درآ تا که ببینی نه منی است و نه ما
آقای دکتر، آقای مهندس، آقای حجت الاسلام، آقای وزیر، آقای وکیل، آقای رهبر حتی، آقای نماینده، آقای رئیس اداره، آقای ….، یک زمانی به ما می رسد« قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ » را برای ما به صدا در می آورند، بعد وقتی در محل منتظر هستند بنده را بیاورند، نمی گویند جنازه ی حضرت حجت الاسلام و المسلمین، نه، مردم با عامیانه ترین کلام دور هم جمع می شوند، می گویند جنازه را آوردند! تمام عناوین دود شد رفت! آقا کجا دارید می روید؟ داریم می رویم نماز میّت بخوانیم، یعنی میّت شدیم، جنازه شدیم، وقتی هم ما را در قبر گذاشتند نمی گویند اسمع افهم یا حجت الاسلام، یا آیت الله، یه … ، اسمع افهم، (فقط اسم کوچک)، اسمع افهم یا محمد بن عبدالله، «اذا اتاک الملکان المقربان و سالاک ان نبیک و ان رسول» تمام شد. الان شما در خیابان به یک کسی بگویی میفهمی به تو چه می گویم!؟ آقا درست حرف بزن، مگر من چه گفتم! مگر من نفهم هستم که می گویی می فهمی! ما ضرب این کلمه را در محاوراتمان گرفتیم؛ به کسی نمی گوییم می فهمی! می گوییم آقا متوجه شدی؛ چون اگر به او بگویی می فهمی به او بر می خورد، در حالی که کتاب های ما طلبه ها، بعضی از این کتاب هایمان پر است از این کلمه ی «ففهم» یعنی بفهم چه نوشتم، الان به یکی بگویی می فهمی به تو چه می گویم، به او بر می خورد، اما با اجازت همین آقای پر ادعا را بگذارش در قبر تکانش بده «اسمع افهم» آخر هم یک تکان مشتی تر به او بده، هولش بده به یک معنایی بگو «افهمت» فهمیدی به تو چه گفتم؟! و خوشا به حال کسانی که قبل از اینکه برن آن تو بفمند.
افهمت یا فلان ابن فلان!
به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) گفتند یا رسول الله ملائکه خنده ی استهزا دارند؟ اینکه مسخره کنند؟ فرمود نه، خنده ی استهزا ندارند، اما خنده ی به تمسخر رفتار ما دارند، گفتند کجا؟ فرمود وقتی شما یک کسی را در قبر می گذارید، تلقین می خوانید وقتی می رسند به این آخر که می گویند«افهمت» البته اگر مرد باشد، فهمیدی به تو چه گفتیم؟! اگر این چیزهایی که این گفت «والقبر حق و الکتاب حق و الحشر حق» اگر این ها را فهمیده باشد، وقتی تکانش می دهند می گویند افهمت، قبل از اینکه خود میّت بگوید، این ملائکه ی دور قبر که جمع شدند می گویند لبیک لبیک رهایش کن، خیلی وقت است این ها را می داند، چه کارش دارید! اما حضرت فرمود اگر این ها را در زنده بودنش نفهمیده باشد، حالا این مرده را هی تکان می دهند «افهمت» می گوید این ملائکه بلند بلند می خندند، می گویند پاشو بابا حالت خوش است، این زنده بود این ها را نفهمید، حالا مرده اش را هی تکان می دهی می گویی «افهمت»! خدا آن روز را برای کسی نیاورد.
تمرین مراقبت از خود، در حرف زدن، در معاشرت، در غذا خوردن، در فکر کردن؛ اعتکاف برای آن است که نقشه ی راه یک ساله ی خودتان را بکشید، اعتکاف برای آن است که نیّت خودتان را خدایی کنید،
در نمازی یا که دعوا می کنی یا جوال و مال پیدا می کنی
وقت نیّت، نیّتت دنبال کیست وقت تکبیرات تکبیرت به چیست؟!
السلامت با چه کس باشد بگو راز و رمزت با چه کس باشد بگو
این نماز از بی نمازی بد تر است مایه ی قهر خدای اکبر است
می گوید حاج آقا داشت نماز می خواند، پیرمرد آمد پشت سر حاج آقا ایستاد و رکعت دوم را فرادی کرد و رفت گوشه ی مسجد نان و انگوری داشت شروع کرد به خوردن، نماز تمام شد مردم گفتند مرد حسابی تو که می خواستی فرادی بخوانی خب مگر مرض داشتی! می رفتی یک گوشه؛ رو کرد به حاج آقا گفت حاج آقا بگویم؟ گفت چه چیزی را؟ گفت بگویم در نماز کجا بودی!؟ آن هم بیچاره مثل ما ناشی بود گفت بگو، گفت رکعت اول داشتی خر می خریدی، گفتی من از دِه بالا بیام دِه پایین است اینطوری، الاغی بخریم بد نیست، رکعت دوم داشتی طویله اش را می ساختی، گفتی حالا ما این الاغ را خریدیم و…، بگویم باقی اش را در چه فکری بودی؟! گفت نه قربان شکلت بشوم نمی خواهد بگویی، ولی راست می گوید. نیّت یعنی همین، کجا هستیم؟! جمع کردن نیّت سخت است. خدا استاد ما را حاج آقای مجتهدی را روحش را شاد کند، می گفت طرف ایستاده بود داشت نماز می خواند با یک قر و غمیشی نماز می خواند، یک کسی کنارش بود گفت چه حمد و سوره ای، گفت خبر نداری روزه هم هستم و بعد ادامه نماز را خواند! پس حواست به این بوده که دیگران بگویند به به و چه چه.
مرحوم نراقی در معراج السعاده دارد، می گوید طرف در مسجد داشت نماز می خواند و یک دفعه صدای در را شنید که باز شد فکر کرد کسی آمده دیگر، خلاصه خودش را کشت، له کرد (امام می گوید، در چهل حدیث باب ریا)، می گوید با یک زیرکی اینور و آنور را نگاه کرد ببیند که این چه کسی بود که آمد که ما خودمان را له کردیم، با عرض معذرت، دید یک آقا سگه ای آمده آن گوشه ی مسجد خوابیده، گفت به! ما خودمان را له کردیم که! بنده به دوستان در این هیأت ها عرض می کنم، می گویم وقتی نشستی انقدر عرفان زده نباش، بشین به این طرفی و آن طرفی ات سلام کن پشت سری ات را هم نگاه کن که کی است جلویی ات را هم نگاه کن که تا آخر هیأت خودت را نکشی بعد فکر کنی کناریت فلانی است، بعد برق روشن شود ببینی که این آن نیست کمه ما خودمان را انقدر له کردیم! خدا کند که ما از این مسیر ریا زود عبور کنیم. من یک نکته به شما بگویم، سال هفتاد و چهار هفتاد و پنج بود ما طلائیه تفحص شهدا بودیم، یک سرباز ما داشتیم که بچه ی اهواز بود، طلائیه تا اهواز یک چیزی حدود چهل و پنج دقیقه راه است با ماشین هایی که ما میرفتیم و می آمدیم، خب آن جا کار تفحص بود و مشغول بودیم، خوردیم به ماه مبارک رمضان و چند روزی از ماه مبارک رمضان گذشته بود، یک شب ایشان به من گفت که فلانی( من آن موقع هم روحانی بودم) امشب میای سوله ی ما افطار؟ گفتم باشه میام؛ من رفتم و افطار آنجا بودیم و تمام شد و نشستیم داشتیم صحبت میکردیم، گفت حاجی یک چیزی به شما بگویم؟ گفتم بگو ( یک سرهنگ صادقی ما داشتیم بچه ی اصفهان بود، سرهنگ تمام بود، بسیار انسان والا مقامی بود، ایشان به من گفت حاجی من انقدر این آقای صادقی را دوست داشتم این همش در خیمه الشهدا بود و آنجا همش نماز می خواند و دعا می خواند، برای اینکه خودم را به این نزدیک کنم و این هم من را دوست داشته باشد من هم میرفتم الکی پیش این می نشستم و هی الکی نماز می خواندم بدون وضو، بدون غسل و… فقط همین طور خم و راست می شدم که این من را ببیند و مثلا به من تمایل پیدا کند؛ گفت یک هفته ای کار من این بود و بعد از یک هفته به خودم گفتم خاک بر سرت تو خدای صادقی را ول کردی و صادقی را چسبیدی؟! حالا گیرم که این هم از تو خوشش بیاد، این بچه ی اصفهان است و ماموریتی آمده اینجا و بعد می رود و تو هم سربازی و بعد هم سربازی تو تمام می شود، معلوم هم نیست که تو اصلا در اهواز زندگی می کنی و او در اصفهان می کند و هم دیگر را اصلا ببینید! اما خدا همه جا هست، گفت حالا این ها را داشتم به خودم می گفتم و چند تا فحش هم به خودم دادم گفتم فلان فلان شده هستم من اگر از این به بعد برای صادقی نماز بخوانم؛ گفت رفتم وضو گرفتم آمدم ایستادم اولین تکبیر را که گفتم این نماز آن چنان به من چسبید که در دنیا هیچ چیزی مثل این به من نچسبیده بود، الان احساس می کنم آزاد هستم، رها هستم، این حرف حرف من نیست، این حرف حرف حضرت امام است که من به ایشان گفتم، گفتم فلانی من اعتقادم این است که بلند شو برو دو رکعت نماز شکر بخوان، چون امام می گوید گاهی بعضی ها هفتاد سال راه میروند و به این حال نمی رسند، تو در پنج شش روز رسیدی و من این را هم به برکت این شهدا می دانم، لطف این شهدا به تو بوده، عنایت شهدا به تو بوده، ای کاش که انسان زود بفهمد، یک وقت هایی دیگر دیر می شود.
در عالم جز خدا هیچ موجودی تاثیر و اثر گذار نیست
اعتکاف برای همین است یعنی بدانیم آقا «لا موثر فی الوجود الا الله» امام راحل در چهل حدیث می گوید مردم اگر دو چیز را رعایت کنند خالص می شوند: ۱٫ نروند دنبال اینکه مردم چه می گویند، ول کن که مردم چه می گویند؛ می گوید بابا با پسرش سوار اسب بود و می رفتند یکی رد شد گفت ای بی وجدان ها این حیوان پیر را دوتایی سوارش شدید! بابا پیاده شد و پسرِ سوار بود، یک خورده دیگر رفتند یکی دیگر گفت عجب پسر بی وجدانی هستی، تو سوار مرکب هستی و بابات پیدا برود! بابا سوار شد و پسر پیاده شد، یک خورده دیگر رفتند یکی دیگر رسید گفت عجب بابا سنگ دلی هستش خودش بالا نشسته دارد می رود و بچه دارد دنبالش می دود، جفتشان پیاده شدند دهنه این اسب را گرفتند و رفتند، یکی دیگر رسید و رد شد گفت عجب الاغ هایی هستند، این حیوان هست و خودشان دارند پیاده می روند، گفت لامذهب چه کار کنم بد بخت شدیم از دست شماها، جفتمان سوار شدیم یک جور، جفتمان پیاده شدیم یک جور، پدر سوار پسر پیاده یک جور، پسر سوار پدر پیاده یک جور، یک عاقلی رد شد، زد روی شانه اش گفت عزیزم کار خودت را کن، مردم هر چه می گویند بگویند! با چه معیاری می گوییم که مردم هرچه می گویند بگویند، بگذاریم کنار؟! با معیار امام سجاد(علیه السلام) فرمود کار خودت را ارائه به قرآن بده اگر قرآن تایید کرد، هر کسی هم تایید نکرد به درک، کار خودت را به قرآن ارائه بده اگر قرآن تایید نمی کند و همه هم تایید می کند بر خودت بترس، برو خودت را اصلاح کن، این معیار است. ۲٫ امام می فرماید اگر ما به این واقعیت برسیم که « لا مُؤثّرَ فی الوجود الا الله » در عالم جز خدا هیچ موجودی تاثیر و اثر گذار نیست، برسیم به این. خدا رحمت کند حضرت امام را “خرمشهر را خدا آزاد کرد”،”فاو را خدا آزاد کرد “،”انقلاب انقلاب خدایی بود”،”این حرکت حرکت خدایی بود” و…، یعنی خدا، خدا، خدا.
اما در اعتکاف چه باید انجام دهید؟ اول اینکه بزرگواران این ها سخنان بزرگان است که من خدمت شما عرض می کنم،
خلوت کن تا بفهمی چه کار کردی
- سعی کنید در این چند روز سکوتتان زیاد باشد، سکوت به انسان حکمت می دهد، سکوت به انسان درایت می دهد، سکوت به انسان تفکر می دهد، در سکوت است که انسان خودش را پیدا می کند، چرا وقتی در ماشین می نشیند ضبط را روشن می کند! حمام می رود آواز می خواند! در خانه تنها است تلویزیون را روشن می کند، چون ما از تنهایی می ترسیم، چرا؟ چون در تنهایی به خودمان دعوت می شویم، می فهمیم چه کاره هستیم! شلوغش می کنیم تا نفهمیم که چه کار کردیم! می گوید خلوت کن تا بفهمی چه کار کردی! سکوت.
خودم می دانم که کی هستم!
- تفکر و اندیشه، پالایش روح و روان، باز خوانی و بازجویی خودمان، یک باز خوانی کنیم کارهایمان را و بعد هم بازجویی کنیم خودمان را، سر خودمان را کلاه نگذاریم، بنده ی حقیر سر هر کسی را بتوانم کلاه بگذارم، سر خودم را که نمی توانم کلاه بگذارم، خودم می دانم که کی هستم، چی هستم، اگر ستّاریت خدا ما را پوشانده، الحمدالله، اما دیگر خودم می دانم که کی هستم که!
محاسبه نفس
- محاسبه ی نفس و یک مشارطه ای برای از این به بعد، حساب و کتاب بکشیم از خودمان و بعد برای خودمان شرط بگذاریم، آقا اگر این طور شد آن طور؛ مرحوم آیت الله بروجردی(رحمت الله علیه) می فرمودند خیلی زود عصبی می شده، برای اینکه جلوی عصبانیتش را بگیرد با خودش شرط کرده بود که هر یک باری که عصبانی بشود سه روز روزه بگیرد، یعنی عزیزان اگر ایشان در یک روز سه بار عصبانی می شد باید نه روز روزه می گرفت، به این می گوییم نذر زجر، یک نذر مدح داریم، آقا حاجتم را گرفتم پول می دهم، خب پول میدهد به او بر نمی خورد که! شام می دهم برای اهل بیت، بر نمی خورد که! نذر زجر یعنی یک نذری کن که خودت آزار ببینی، روزه سخت است، نذر سکوت سخت است که من سه روز سکوت کنم سخت است؛ فرمود مشارطه کنید با خودمان، شرط بگذاریم برای خودمان. آن حرف اول حقیر را یادتان نرود بزرگواران، هیچ کسی نمی تواند بر ما سیطره داشته باشد جز خودمان، فرمودند دائم الوضو بودن، عزیزان عموما این طور هستید، اما یک سرمایه ای که از اعتکاف می خواهید ببرید، این جمله ی حقیر را ان شاءالله دوست داشتید به این عمل کنید، یک چیزی در اعتکاف بگذارید ، یک چیزی ببرید، یعنی چه؟ هر عزیزی بالاخره ماها یک بدی هایی داریم، یک دانه از این بدی هایی که دارد آزارت می دهد در اعتکاف بگذار زمین، یعنی با خودت عهد کن از این اعتکاف رفتی بیرون دیگر این کار را نکنی؛ من مصداق نمی گویم، ببخشید؛ آن بقیه را بگذار زمین؛ یک چیزی ببر با خودت. اگر دائم الوضو نیستی سعی کن که از این به بعد باشی؛ اگر به قرآن اهمیت نمی دهی سعی کن اهمیت بدهی؛ اگر پدر و مادر را اذیت می کردی سعی کن که دیگر اذیت نکنی؛ عزیزانی که متاهل هستند در زندگی زناشویی نسبت به زنمان، نسبت به اولادمان، در کارمان، بعضا طرف کار می کند، ارباب رجوع را سر می دواند، می گوید سعی کن از این به بعد این کار را نکنی.
در دنیا مردم را به مقصد مادیشان برسان خدا در آخرت تورا به مقصد الهی خودت می رساند
خدا رحمت کند آقای شیخ جعفر مجتهدی رحمت الله علیه، از فرودگاه می گفت داشتیم می آوردیمش ببریمش مجلسی، بین راه یک سربازی کنار خیابان ایستاده بود به این راننده گفت ایشان را سوار کن، گفتم حاج آقا دارید می روید فلان جا، گفت زمان داریم دیر نمی شود سوارش کن، می گفت من سوار کردم حالا مثلا این جاده را مستقیم آمدیم، سرباز گفت آقا من اینجا سمت راست باید بروم، گفتم خب دیگر ما مستقیم می خواهیم برویم، آقای شیخ جعفر گفت نه، به پیچ زمان داریم، این را برسان، باز می گفت ما پیچیدیم این سرباز را آوردیم همان جایی که می خواست برود پیاده شد و رفت، وقتی که رفت آقای شیخ جعفر زد روی شانه ی من گفت عزیزم در دنیا مردم را به مقصد مادیشان برسان خدا در آخرت تورا به مقصد الهی خودت می رساند، یعنی این ها به هم ربط دارد، کار مردم را راه انداختن کار ما راه میفتد. آقای رجبعلی خیاط، آقا پسرشان را می خواهد ببرد برای سرباز خانه، از در خانه که میایند بیرون، یک زن و شوهری باهم دعوا کردند میاید می گوید حاج آقا ما دعوا کردیم آمدیم شما بین ما وساطت کنید، می گوید برو سه چهار ساعت دیگر بیا من این بچه ام را دارم میبرم سرباز خانه معرفیش کنیم ببینیم چه کار می توانیم کنیم برایش، گفت ما الان دعوا کردیم تو می گویی برو سه چهار ساعت دیگر بیا! گفتم پسر جان تو برو در راه خدا ما هم کار این را راه بیاندازیم، می گوید این زن و شوهر را دعوت کردیم در خانه، پسر ماهم رفت، یک وقت دیدیم بعد از ظهر با یک برگه آمد، (زمان رضا خان بود) معافش کرده بودند، جا خوردیم، گفتیم چطور تو را معاف کردند؟! خب چت است تو که سالمی، چرا معافت کردند؟! گفت بابا نزدیک های سرباز خانه که داشتم می رسیدم، چهل درجه تب کردم، تمام بدنم دانه های قرمز در صورتم، دستم، ریخت بیرون، اصلا انگار یک مرضی یکجا به جان من نازل شد، وارد این اتاقی که سربازها خودشان را معرفی می کردند شدم، یک آقایی درجه دار نشسته بود، گفتم آقا من آمدم برای سربازی، تا من را دید گفت برو گوشه، چه درد و مرضی داری آمدی اینجا! گفتم به خدا هیچی، من یک ساعته اینطور شدم، گفت حرف نزن بابای تو نان ندارد بدهد به تو بخوری، معلوم نیست چه مرضی هم داری، یک پادگان را واگیر دار می کنی، برو آن گوشه بایست، گفتم آقا به خدا من تازه اینطور شدم گفت به تو می گویم حرف نزن فلان فلان شده برو بایست آنجا، گفت یک سرباز دیگه ای صدا کرد آن هم آمده بود با یک متر از فاصله ی ما ایستاد، اسمت چی است؟ می نوشت، فامیلیت چی است؟، گفت این معلوم نیست چه مرض مسری دارد که یک پادگان را درگیر می کند، خودشان رفتند دنبالش، ما را دو سه ساعت نگه داشتند، مهر کردند برگه ی معافی ما را به ما دادند و گفتند برو بیرون، گفت بابا ما از پادگان که آمدیم بیرون هی آمدیم و آمدیم و آمدیم تبِ فروکش کرد، دست و صورتتم خوب شد، همین کتاب کیمیای محبت ببینید، می گوید آقا رجبعلی خیاط سجده کرد، بلند شد، پسرش گفت چه شد بابا؟! گفت ما رفتیم کار مردم را راه انداختیم، خدا کار ما را راه انداخت، کار بچه های مردم را راه بیاندازید، خدا کار بچه های ما را راه می اندازد، عروس مردم را گرامی بداریم دختر ما وقتی عروس دیگران می شود گرامی می دارند، پسر مردم را گرامی بداریم، پسر ما وقتی داماد خانه ی دیگران می شود گرامیش می دارند. یک چیزی بگذاریم، یک چیزی ببریم. ۴- دائم الوضو بودن یک اصل است، ۵- خواندن نماز به جماعت و نماز شب اصل است، اگر به این عادت نداریم خودمان را عادت بدهیم. حضرت آیت الله بهجت که روح ریحانش را خدا افزون کند، فرمود به جوانان بگویید حتی سه رکعت آخر نماز شب را عین نماز صبح بخوانند، یعنی چه؟ یعنی نماز شفع و وتر را که می خواهد بخواند عین نماز صبح دو رکعت بخواند، رکعت تکی هم که وتر است عین نماز صبح، نه چهل تا مومن می خواهد دعا کنی و نه هفتاد تا استغفار می خواهی بگویی، نه سیصد تا العفو می خواهی بگویی، هیچ چی! برای چی!؟ می گوید بگذار بیاید تو بعد خودش کم کم راه میفتد، انقدر سخت نگیریم.
۶- در اعتکاف خودمان عادت بدهیم به مطالعه؛ حضرت آقا گله دارد از مطالعه ی ما مردم مخصوصا جوان ها، اهل مطالعه باشیم؛ منبر خیلی خوب است، اینترنت خیلی خوب است، اما اینترنت و تحقیقات اینترنتی به ما بُن نمی دهد، باید بنشینی پای کتاب، کتاب به ما بُن معرفتی می دهد.
۷- خواندن قرآن تفکر در قرآن
۸- توبه و استغفار. یکی از شاخصه های اعتکاف این است که آمده ایم بگوییم خدایا الهی العفو، خدا من می خواهم بگویم قبل از آنی که به هر کسی بگویم بد کردم به خودم بد کردم.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک روزها فکر من این است و همه شب سخنم
به خودم بد کردم . منی که می توانستم همنشین ملائکه باشم، الان همنشین چه شده ام! توبه یعنی رجع الی الله. اعتکاف آمده ایم تا پرهیز از جدال کنیم، از مجادله کنیم، از شوخی کنیم، در جایگاه اعتکاف جای بحث و جدل و شوخی نیست، یک امر جدی است، پرهیز از مشغولیات دنیا، سه روز موبایل بانکت را تعطیل کن عزیزم، سه روز تلگرامت را تعطیل کن عزیزم، سه روز ایمیلت را تخته کن، ولش کن، سه روز از این دنیای مجازی بیا در دنیای حقیقی، چند تا لایک داریم و این ها را بریز در جوی آب ببرد، آیا خدا ما را تیک زده برای خودش؟! اعتکاف آمده ایم بگوییم خدایا تو ما را تیک بزن برای خودت بشویم، ما را برای خودت کن، شرطش این است که چشممان را از تیک های این و آن بر داریم، توجه این و آن را حذف کنیم در زندگیمان، پرهیز از مشغولیات. اعتکاف اهمیت دادن به مستحبات است؛ یکی از رموز مهم اعتکاف خلوت است، با خودمان، با خدای خودمان. آقا آیا دعای ام داوود واجب است؟! نه، نفس اعتکاف می دانید کمه روز اول روضه اش مستحب است، روز دوم مستحب است، اما کسی این دو روز را گرفت روز سوم دیگر واجب است. نفس اعتکاف وقوف در مسجد است همین، اما چرا این همه دعا و نماز و…؟ برای اینکه این دعاها و نمازها ما را سریع تر به خدا می رساند. از شما خواهش می کنیم این دعای یستشیر را بخوانید، دعای سیفی صغیر را حتما در اعتکاف بخوانید، دعای مشلول را بخوانید، این ها دعاهای پر مغزی است، با ترجمه بخوانید، با توجه بخوانید، ببینید دعای یستشیر چه به ما می گوید، ما بلد نیستیم به خدا حرف بزنیم، دعای خمس عشر را بخوانیم، مناجات شعبانیه درست است مناجات است اما این نیست که فقط در ماه شعبان بخوانیم. امام (رحمت الله علیه) یکی از والاترین و بالاترین مناجات ها را مناجات شعبانیه یاد می کند؛ ببینید چه مضامین پر مغزی دارد« اللهم انی اخشاک» خدایا یک کاری کن که من از تو یک طوری بترسم «که انی اراک» که انگار تو را میبینم. من گاهی این مثال را عرض می کنم، بچه دارد در خانه شیطونی می کند مادر می گوید شب بابایت بیاید به او می گویم، می گوید کو تا شب بابام بیاد تو بخواهی به او بگویی، دیگه ما کار خودمان را کرده ایم، بیخیال. همین بچه دارد شیطونی می کند بابا در اتاق بغلی نشسته می گوید شیطونی کنی به بابات می گویما، درجا ترمز دستی را که می کشد هیچ، ترمز و دنده معکوس و توقف! چرا؟ چون که می گوید بابا همین جا است؛ فرق این دوتا بابا چه است؟! هیچی، یک جا بابا می خواهد بیاید، یک جا بابا است. خدایی که قرار است ما بمیریم، برویم در پیشگاهش حساب و کتاب پس بدهیم، دنیا را عشق است بیخیال! خدایی که الان دارد ما را می بیند(عالم محضر خدا است) این خیلی فرق دارد. خدایا یک کاری کن که من تو را ببینم، از تو به گونه ای بترسم که انگار تو هستی. من به خود حقیرم عرض می کنم، شما سرور بنده هستید، اگر من در باورم، مرحوم آقا میرزا اسماعیل دولابی روحش شاد، می فرمود باور یاورتان است، هر چه را باور دارید کمکتان می کند، باور داری« والله یرزق من لا یحتسب له » کافی است. باور میکنی خدا کفایت می کند اگر به او توکل کنی، کافی است. بنده می گویم اگر حقیر باورم بود که خداوند به اندازه ی یک دوربین مدار بسته کار می کند، خیلی کارها را نمی کردم، حقیر به این باور نرسیدم! اعتکاف برای آن است که با خودمان خلوت کنیم. و آخرین نکته، اعتکاف برای آن است که یک تصمیم جدی بگیریم، معتکفین عزیز، الان در سطح تهران فکر می کنید چقدر عزیزان مثل شما در این مساجد و بعضا حسینیه ها اعتکاف کردند، من آمار ندارم ولی می دانم که کم نیستند، اگر همین روح و حال و هوای اعتکاف بعد از اعتکاف تزریق بشود در جامعه ی ما چه اتفاقی میفتد؟! هر یک دانه ی شما در محیط کارتان، در خانتان با این حال و هوای اعتکاف بروید، یک تحول بزرگ اتفاق میفتد و معتکفین بزرگوار اولا که حقیر التماس دعا دارم از تک تک شما بزرگواران، اما می خواهم این را عرض کنم که قدر این حال و هوا و قدر این روح و معنویات را بدانید. روز ولادت است و من قصد ندارم روضه ای بخوانم، اما می خواهم عرض کنم که ببینید نشود آن وقت که از این فضا خارج بشویم،
رفتم که خار از پا کشم محمل ز چشمم دور شد
یک لحظه چون غافل شدم صد سال راهم دور شد.
یک از دوستان ما از پشت گردنش تا پشت پایش نزدیک به صد و پنجاه تا ترکش است، ترکش های عمیقی هم است، خود ایشان می گفت که من در شلمچه روی خاک ریز که خوابیده بودم، داشتم به خدا می گفتم خدایا می شود ما شهید بشویم؟ و…، عزیزانی که سنشان اقتضا کرده و جبهه بودند می دانند، مرسوم نبود آن موقع اصلا چیزی به نام دسته کلید ما هیچ کدام نداشتیم، همه یک کلید داشتند، آن هم کلید در خانه یشان بود، چون نه اتاق ها قفل بود و… فقط یک کلید در خانه بود، آن هم خیلی از ماها نداشتیم، ایشان می گفت من نمی دانم چطور بود که کلید در خانه ما در جیبم بود، گفت من همین طور که روی خاک ریز خوابیده بودم دیدم یک چیزی در جیبم انگار زمخت است، دست زدم که ببینم چه است، لمسش کردم دیدم کلید در خانمان است، گفت تا اینکه آمدم در فضای اینکه این کلید در خانمان است و.. از آن حال و هوا آمدم بیرون گفتم اگر ما شهید بشویم پس مادرمان چه می شود! این چه می شود! در همین حال یک غلتی زدم آمدم این طرف تر، این غلتی که من زدم و آمدم این طرف تر دقیقا خمپاره در همان جایی که من به دمر خوابیده بودم خمپاره فرود آمد که ترکش پشتش را کامل گرفت، البته یک پنج شش ماه هم بیمارستان بود الحمدالله بهتر شد؛ من با او شوخی می کردم می گفتم فلانی تو یک کلید در جیبت بود اینطوری تو را برگردانند، ماها که امروز دسته کلید در جیبمان است چی! کلیدها را باید بگذاریم زمین تا کلید بهشت را به ما بدهند، چون تمام این کلیدها ما را قفل می کند، در دنیا گیر می اندازد. آن هایی که توانستند این کلید ها را زمین بگذارند از کربلا راحت رد شدند. آقا اسماعیل دولابی می فرمودند مال، جان، اولاد، آبرو، فرمود اگر توانستی این چهارتا را کف گودال قتلگاه بگذاری از آن طرف حسینی می آیی بیرون، اما اگر یکی از این ها هم گیر داشته باشد کف گودال قتلگاه هم بروی تو حسینی نمی توانی بشوی، چون گیر هستی. ان شاءالله این ها را در اعتکاف زمین بگذاریم. خدایا ما را به خودمان واگذار مگذار. خدایا به نفس گرم این معتکفین بزرگوارت قسمت می دهم الساعه قلم عفو بر جرائم ما بکش. عیدی این معتکفین و تمام اعتکاف کنندگان را ظهور حجتت قرار بده. ما را به شهدا برسان. سلامتی خودتان صلوات.
بازدیدها: 2