سرگذشت هایی ویژه از شهدا| شهید جانباز مدافع حرم علی محمد قربانی
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز می خواهیم برگی از زندگی سراسر نور و حق طلبی یکی از فرزندان این مرز و بوم را با هم ورق بزنیم. کسی که تکلیفش را با جبهه و مقاومت شروع کرد. در میدان مبارزه و دفاع از حق بالغ شد. شهید جانباز مدافع حرم علی محمد قربانی. شهیدی که روزهای شروع تکلیفش با ادای تکلیف در جهاد و مبارزه رقم خورد. هنوز 15 سالش نشده بود که در میدان مبارزه حق علیه باطل در عملیات بیت المقدس آزادسازی خرمشهر موقعی که در گردان تخریب بود و موانع پیشرفت و کمال را از سر راه خودش و دیگران بر می داشت از ناحیه ی پای راست زخمی شد. شهید قربانی آنقدر عاشق جهاد و مبارزه بود که وقتی پدرش از دنیا رفت فقط توانست دو سه روز بیاید و سریع برگردد به چذابه میعادگاه عاشقان الله. شهید قربانی بعد از جنگ علی رغم اینکه مسؤول پشتیبانی تیپ بود کارهایش هم خیلی زیاد بود ولی چون بصیر بود و باهمت، میدان مبارزه را ترک نکرد در میدان مبارزه و جنگ نرم با دشمن دست به کار شد. به خاطر علاقه ای که به ورزش داشت و خودش هم یک ورزشکار بود مسؤولیت هیأت فوتبال اندیمشک را به او دادند ایشان هم قبول کرد تا بتواند در این مبارزه سربلند بشود و در مبارزه ی نرم با دشمن هم بتواند فعالیت کند. شهید قربانی با راه اندازی مدرسه فوتبال یادآوران دوکوهه توانست خیلی از نوجوانها و جوانها را جذب کند و درس مبارزه و استقامت بدهد. با مدیریت خوب شهید قربانی تیم توانست سریع بالا برود و به مسابقات کشوری برسد. حتی چند سال هم مدرسه ی فوتبال نمونه ی کشور شود. بعد از شنیدن حمله ی تکفیری ها به سوریه و نزدیک شدنشان به حرم عمه ی سادات خانم زینب کبری سلام الله علیها شهید قربانی دیگر طاقت ماندن نداشت. همسر ایشان میگوید آخرین سفری که ایشان می خواست به کربلا ببرد با اصرار من را هم به همراه خودش برد. وقتی گفتم نمیام گفت شاید این آخرین سفری باشد که با هم دیگه می خواهیم بریم. همین حرفش تنم را لرزاند. همراهش شدم شب آخری که در کربلا بودیم بعد از مراسم وداع کاروان حاجی از من خواست تا در بین الحرمین کمی با هم باشیم آنجا بود که حاجی شروع کرد به صحبت از غربت و مظلومیت اهل بیت علیهم السلام و اینکه ما امروز وظیفه ی دفاع از آنها را داریم. می دانستم که حاجی چی می خواد بگه . حاجی آنجا قسمم داد به حضرت عباس علیه السلام تا رضایت بدهم که به سوریه برود وقتی بغض در گلوی حاجی را دیدم که چطور تصور اینکه دست نامحرمی به حرم عمه ی سادات خانم زینب کبری سلام الله علیها برسد دارد آزارش می دهد من هم بغض کردم و همراه حاجی گریه کردیم و همین شد نشانه ی رضایت من. حاجی بعدش از من خواست وقتی حرم می روم برایش آرزوی شهادت کنم. حاجی آن روز در سازمان آب و برق اهواز مسؤولیت داشت ولی با این وجود همه را رها کرد و راهی سوریه شد. همسر شهید میگوید بعد از آزاد سازی دو شهر شیعه نشین نوپل و الزهرا در سوریه چند روزی بود که حاجی تماسی نگرفته بود و از او بی خبر بودیم و همین خیلی ما را نگران کرده بود. بالاخره بعد از مدتی حاجی تماس گرفت از او پرسیدم کی برمی گردی؟ گفت اینجا خیلی کار داریم ان شاءالله اینجا کارها را انجام دهیم بعدا. گفتم تو می دانی که بی تو کسی را ندارم هنوز حرفهام تمام نشده بود که حاجی گفت همه کس شما خداست. من هم عاشق تو و بچه هایم ولی خدا و اهل بیت را بیشتر دوست دارم بعدش هم شروع کرد به صحبت کردن و وصیت کردن که اگر من احیانا برنگشتم چه کار کنید. شهید قربانی که یک عمر با حسرت فراق از یاران شهیدش روی نیمکت مجاور مزار شهدای اندیمشک می نشست و گریه می کرد بالاخره 19 بهمن 94 به آروزیش رسید و خودش را به قافله ی شهدا رساند و توانست جزء شهدای مدافع حرم اسم خودش را ثبت کند.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 276