سرگذشت هایی ویژه از شهدا| شهید محمد علی بایرامی
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز می خواهیم یاد کنیم از جوانمردی مردی که در مقابل نامردی نامردها مردانه ایستادگی کرد با گذشتن از جان خودش جان دیگران را نجات داد. شهیدی که در خیابان پاسداران برای پاسداری از ارزشهای والای انقلاب جلوی ضد انقلاب داخلی ایستاد و مظلومانه هم به شهادت رسید. شهید تازه داماد شهید محمدعلی بایرامی.شهید بایرامی از همان بچگی اهل گذشت و ایثار بود. مادرش با دنیای آه و حسرت از بچگی های پسرش تعریف می کند و می گوید پسر تازه دامادم محمدعلی موقعی که سوم ابتدایی بود یک روز سرد زمستانی وقتی که از مدرسه برگشت دیدم کافشن تنش نیست. با تعجب از او پرسیدم: پسرم! پس کافشنت کجاست؟! او جواب داد همکلاسیم بابا نداره، دیدم کافشن هم نداره سردش شده بود دادم به او. شهید بایرامی که به نقل پدرش تنها پسر خانواده بود که بعد از کلی نذر و دعا خدا به آنها عطا کرده بود جوانی پهلوان و ورزشکار شده بود آن هم با تمام خصوصیات جوانمردی. در تکواندو کمربند مشکی گرفته بود. محمدعلی یک رزمی کار قدرتمند و بامرام بود. دوستانش نقل می کنند که وقتی راننده داعشی صفت خائن سوار بر اتوبوس دیوانه وار مردم بی گناه را زیر می گرفت و بی رحمانه از روی آنها رد می شد و می گذشت محمدعلی با اینکه می توانست فرار کند و جان خودش را نجات بدهد ولی مردانه ایستاد و کمک کرد تا چندتا از مردم بی گناه نجات پیدا کنند. شهید بایرامی با فدا کردن جان خودش که هنوز چند روزی بیشتر از دامادیش نگذشته بود مردانگی و گذشت را به زیبایی به تصویر کشید. شهید بایرامی که یک جوان دهه ی هفتادی بود مادرش میگوید پسرم مقید بود که نماز اول وقتش ترک نشه. حتی نماز صبحهایش هم تا آنجایی که می توانست اول وقت می خواند. این روحیه و اخلاق محمدعلی را ثمره ی نان حلالی می داند که پدرش با دقت و مواظبت سر سفره ی خانواده می آورد. مادرش می گوید همیشه همراه کاروانهای راهیان نور می رفت به دیار شهدا. همیشه وقتی که برمی گشت در خانه که بود از شهدا دم می زد. مادر شهید بایرامی از انسش با تنها پسرش می گوید که همیشه وقتی سر کار می رفت به من زنگ می زد و گاهی هم که من دلتنگش می شدم وسط روز بهش زنگ می زدم. اون روز وقتی عصر بهش زنگ زدم سر و صداهای عجیبی می آمد کانه عاشورا شده برای همین پسرم به من گفت مادر اینجا خیلی شلوغ شده اغتشاش شده اگر می توانی بعدا زنگ بزن. حدود یک ساعت و نیم گذشت دوباره با او زنگ زدم اما دیگه جواب نداد. دلشوره ی عجیبی سراغم آمد، دلشوره گرفتم برای همین ناخودآگاه رفتم سراغ تلویزیون که سرگرم شوم دیدم زیرنویس شده بود که سه نفر از نیروهای انتظامی در درگیری با اشرار در خیابان پاسداران به شهادت رسیدم. دلم هری روی هم ریخت دلم گواهی داد یکی از آنها محمدعلی منه. آخه یاد حرفهای چندروز پیشش افتادم که میگفت مادر! من جوان از دنیا می رم. بهش گفتم عزیزم این چه حرفیه که می زنی؟ گفت خب اگه قراره آدم بمیره و از این دنیا بره پس چه بهتر که با شهادت بره.
مادرش می گوید شروع کردم بهش زنگ زدن ولی هرچه زنگ زدم دیدم جواب نداد. با پدرش رفتم محل کارش دیدیم خیلی با احترام خاصی با ما برخورد می کنند. از هرکس می پرسیدیم جواب درست و حسابی نمی شنیدیم. به یکی از دوستانش که می شناختمش زنگ زدم و با اصرار از او خواستم که ببینم چه اتفاقی برای محمدعلی افتاده؟ بهش گفتم بگو من تحملش را دارم. اگه اتفاقی افتاده بهم بگو. بالاخره رفیقش جواب داد و گفت خدا صبرتون بده محمدعلی شهید شده. محمدعلی که بعد از شهادت شهید حججی تاب ماندن نداشت تمام تلاشش را به کار گرفت که خودش را به صف مدافعان حرم برساند بالاخره در دفاع از امنیت میهن اسلامی مون با نجات جان چند نفر از مردم بی گناه به آروزیش رسید و خودش را به قافله ی شهدا رساند.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 336