سیر خیانت در ایران معاصر (قسمت اول قاجاریه و پهلویها) | دکتر عبدالله گنجی
چكيده
خيانتهاي رجال ايران به ايران و ايرانيان در 200 سال گذشته را نميتوان بدون توجه به متغيري به نام غرب تحليل كرد كه عمدهترين دلايل آن را ميتوان ضعف حاكمان در مقابل غرب، حمايت غرب از انتصابات حكومتي، رشوههاي حكومتي و تطميع و تهديد از سوی غرب ذكر كرد. عمدهترين خيانتها نيز عبارتند از: 1- تجزيه كشور2- انتصاب حاكمان3- قراردادهاي استعماري4-رشوه به اركان حاكميت در ايران 5- حمايت از حاكمان وابسته 6- حذف شخصيتهاي ملي و ديني 7- مبارزه با مظاهر و نمادهاي ديني
مقدمه
ایران در طول 1500 سال اخیر سه بار در معرض تهاجم بیگانه قرار گرفته است. اول در معرض حمله مسلمانان قرار گرفت اما با گرفتن قرآن و پس زدن عربیت نشان داد که از فرهنگ و تمدن غنی برخوردار است و حرکت اسلام از ايران به سمت شرق آسیا بدون عربیت استمرار یافت. دوم حمله مغول بود که فرهنگ و تمدن ایرانی – اسلامی مغولها را در این سرزمین هضم نمود و نه از ایران مهاجرت کردند و نه اکنون حضور دارند. ایران سومین بار در معرض تمدن غرب قرار گرفت که 220 سال است با آن دست و پنجه نرم میکند.
تمدن غرب به خاطر جذابیتهای لذتگرایانه، منفعتطلبانه و ایندنیایی، بسیاری از نخبگان ایرانی را در خود کشید. در 220 سال اخیر جدال بزرگی بین بومیگرایی- غربگرایی در ایران صورت گرفته است و این داستان همچنان ادامه دارد. از طرفداران سبک سیاست و حکومت، توسعه و نهایتاً فرهنگ غرب، پیادهنظامی در ایران به وجود آمد که معمولاً آورده آنان از رهاورد غرب فرهنگی است. این جماعت در آسیب شناسی مشکلات ایران به الگوی «اروپا محوری» رسیدند و با تحقیر سنتها و داشتههای بومی به مبارزه با خودی روی آوردند. هرجا امکان پیشبرد اهداف و مقاصد فراهم بود تاختهاند و هرگاه با مانع مواجه شدند خود غرب را به کمک طلبیدند یا وابستگی آنان باعث پیشروی غرب در همه شئونات ایرانیان شده است. بنابراین میتوان این جماعت را «خائن» تلقی کرد که زمینهساز نفوذ غرب در منافع و منابع ایرانیان و تسلط در بسیاری از شئون شدند و تمدن چندهزارساله ایرانیان را به بهای لذتگرایی به سخره گرفتند. گرچه تمرکز این جماعت در روشنفکران است اما حکام نیز در برخی از برهههای تاریخی مسیر خیانت را رهنمون شدند. در ادامه به بازشماری این خیانتها در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی، نصب حاکمان و قراردادهای استعماری خواهیم پرداخت و در دو قسمت، قبل و بعد از انقلاب اسلامی در معرض دید خوانندگان محترم قرار خواهد گرفت.
مفهومشناسی خیانت
خیانت معمولاً به عمل یا اقدام آگاهانهای میگویند که کننده آن درصدد ضربه است. عنصر آگاهی نسبت به موضوع، خیانت را از مسائل دیگر همانند اشتباه، بیتدبیری، کجاندیشی، فریب خوردن و… متمایز میکند. در تفکر دینی نیز اثبات خیانت واجد عقوبت جدی است و معمولاً خائنین از نظر شخصیتی دچار مشکلات و تعارضات جدی خواهند شد.
در حوزه حکومتی معمولاً همکاری با دشمن علیه خودی یا ارسال اطلاعات به غیریت یا توطئه علیه محیطهای خودی یا دوستانه را خیانت میگویند. خیانت در زمان جنگ نیز بدترین نوع خیانت محسوب میشود که به عقوبت اعدام منتهی میشود. اما میتوان تفسیر موسعتری نیز از خیانت ارائه کرد. خیانت به واسطه ترس یا وادادگی یا مرعوب شدن یا خودکمپنداری نیز محقق میشود. بعضاً نیتها آلوده به خیانت نیست اما ماحصل تصمیم یا اقدام خائنانه تلقی میشود.
به طور مثال ممکن است برای فتحعلی شاه قاجار بسیار سخت بوده است که بخشی از ایران تجزیه و ضمیمه خاک روسیه شود اما این اتفاق افتاده است و تاریخ آیندگان ایران، وی را به عنوان خائن به کشور میشناسد. قطعاً او قصد تجزیه کشور را نداشته اما چون باید شرایطی را فراهم میکرد که به هر صورت ممکن استمرار حکومتش میسر شود کوتاه آمد و امروز او را به خیانت به وطن، ایران، غرور ملی و تمامیت ارضی متهم میکنیم. در صورتی که خیانت او محصول تصمیم آگاهانه فروش کشور نبوده بلکه دلایلی همچون ضعف شخصیت، بیعرضگی، نداشتن پشتوانه مردمی، زنبارگی و… به این خیانت تن داده است. امروزه مسائل دیگر همچون تساهل در مقابل دشمن، تساهل فرهنگی، جری کردن دشمن در پیشروی سیاسی، ایجاد شکاف بین ملت – حاکمیت و… در محاوره عمومی جامعه خیانت محسوب میشود. بسیاری از اشتباهات مسئولان در فرهنگ عمومی ایرانیان به مثابه خیانت تحلیل میشود و به باور اجتماعی رسوخ میکند. به تعبیر دیگر اشتباهات راهبردی را نیز میتوان معادل خیانت به حساب آورد حتی اگر کننده آن قصد خیانت عامدانه نداشته است اما ماحصل آن با خیانت تفاوتی ندارد.
خیانتهای ملی معاصر در پیوند با غرب
عمدهترین خیانتهای بارز و ثبت شده در ایران مربوط به دوران معاصر است. بدین معنی که مفهوم خیانت از زمان آشنایی ایرانیان با غرب بسیار برجسته شده است. غرب متغیر اصلی جهت شناسایی خائنین در ایران است که دلایل عمدهای دارد. به صورت طبیعی با شروع دوران استعمار غرب با محوریت انگلستان درصدد تسلط بر منابع شرق بوده است و ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. دلایلی همچون 1- منفعتطلبی حاکمان و تأمین منافع از طریق قراردادهای استعماری 2- استمرار و تثبیت قدرت به واسطه حمایت بیگانه 3- تصاحب قدرت به جهت ارادت به بیگانه و حذف مهرههای ملی و وطنخواه از قدرت 4- باور به متدهای اقتصادی و سیاسی غرب برای حل معضلات، عمدهترین دلایل خیانتهای ملی در ایران بوده است که همه نمونههای آن را میتوان در دوران قاجاریه و پهلوی مشاهده نمود. برخی از رجال ایرانی که فرنگ رفته بودند زمینههای تسهیل قراردادهای استعماری را فراهم میکردند تا خود نیز منتفع شوند (میرزاملکم خان). برخی دیگر مدل سیاسی – اجتماعی و مذهبی غرب را واجد پیاده کردن در ایران میدانستند (رضا خان، میرزا فتحعلی آخوندزاده). 2- برخی راهحل مشکلات کشور را قراردادهای استعماری و باجدهی به انگلیس یا روسیه و بعداً امریکا میدانستند که میتوان به امثال ناصرالدین شاه و پهلوی دوم اشاره نمود. برخی ضعف قدرت خود را در وابسته کردن کشور به بیگانگان میدانستند که مصداق بارز آن وابستگی محمدعلی شاه به روسیه و پهلوی دوم به انگلستان و امریکا بعد از کودتای 28 مرداد است.
اما بنمایههای خیانت ملی در ایران معاصر را نمیتوان از جریان روشنفکری بیمار دور داشت. خیانت رجال ایرانی به ایران و منافع ملی با پیدایش پدیده روشنفکری و تحصیلکردگی و غربرفتگی همتراز است. دلیل اصلی آن را میتوان از مطالعه دوران آغامحمدخان قاجار و قبل آن دید. زيرا خیانتهای دوران 200 ساله ایران را در زمان زندیه، افشاریه و خصوصاً صفویه نمیتوان یافت. پس نتیجه میگیریم که آشنایی با غرب جدید اساس خیانتورزی است.
خیانتهای قاجاریه و پهلوی
نفوذ کشورهای غربی از جمله روسیه و انگلیس در حکومت قاجاریه و انگلیس و امریکا در حکومت پهلویها از مهمترین عوامل خیانتهای چندجانبه به ایران است که در ابعاد 1- اقتصادی 2- حقوقي3- سرزمینی 4- فرهنگی – دینی 5- توسعهای 6- نخبهکشی، قابل دستهبندی است.
1- نخبهکشی – انتصاب وابستگان
در تاریخ معاصر ایران هر کسی از نخبگان دینی و ملی ایران به روابط ایران و قدرتهای غربی معترض بوده یا درصدد فاصله بین ایران و آنان برآمده یا قصد پیشگیری از غارت منابع ايران را داشته است به صورت فیزیکی حذف شده است.
1-1- قائممقام فراهانی صدراعظم مدبر محمدشاه قاجار از جمله این شخصیتهاست که همانند یک دانشمند درصدد عزتبخشی به ایران برآمد اما بلافاصله حذف شد.
2-1-امیرکبیر برترین نخبه ایرانی است که در قرن 18 درصدد استقلال و توسعه ایران برآمد و اصرار بر توسعه ملی و استقلال عامل مرگ وی شد. فاصله گرفتن وی از روسیه و انگلیس از یک سو و کنترل ریخت و پاشهای درباریان و استقرار کارخانههای مختلف و دارالفنون و روزنامه از سوی دیگر عواملی بودند که توسعه و رشد فرهنگی – فکری ایرانیان را میسر میساختند اما کمتر از چهار سال از صدارت وی در سال 1268 هجری عزل و سپس به کاشان تبعید و در آنجا به شهادت رساندند.
3-1-آیتالله سید حسن مدرس روحانی ایراندوست و مسلمان به دلیل اعتراض به دیکتاتوری پهلوی اول و اقدامات ضددینی و غیرقانونی رژیم ابتدا ترور فیزیکی، سپس ترور شخصیتی شد و به خواف و سپس کاشمر تبعید و در سال 1316 در آنجا به شهادت رسید و اکنون مرقد آن سید بزرگ محل رجوع و عبادت مردم شده است.
4-1- شعرای ملی همچون فرخی یزدی، میرزاده عشقی (1303 شمسی)، واعظ قزوینی و بسیار دیگری از نویسندگان ایرانی توسط پهلوی اول حذف فیزیکی شدند.
5-1- مصدق نخستوزیر ملیگرای ایران که با رأی مردم به قدرت رسیده بود ابتدا با کودتا عزل و سپس محاکمه و تبعید شد.
6-1- از بین بردن برخی شخصیتهای روحانی و ملی در زندان همچون آیتالله سعیدی، غفاری و سردار اسعد بختیاری و کلنل محمدتقی خان پسیان را نیز باید به این لیست اضافه نمود.
2- رجال خائن
خاندان قاجاریه وابسته نبودند اما ضعف آنان از یک سو و آشنایی ناقص با غرب از سوی دیگر باعث شد برخی رجال حکومتی امتیازاتی را به بیگانگان بدهند و در قبال آن آبنباتی دریافت کنند. برخی مانند آقا خان نوری برای رسيدن به قدرت چنان به انگلیس نزدیک شدند که جایگزین میرزا تقی خان امیرکبیر شدند و برخی نیز در معاملات و قراردادها حضور منفعتجویانه داشتند که برخی از آنان را میشود در اینجا نام برد و البته مرور همه آنان در این مختصر نمیگنجد. ضعف در مقابل بیگانگان به خاطر نداشتن پشتوانه مردمی و منفعتطلبی عامل اصلی این خیانتهاست که گاه رنگ و بوی پیشرفت ایران یا «مانند فرنگ شدن ایران» به خود میگیرد اما هیچگاه در این زمانه شاهد رشد و توسعه ایران نبودهایم.
قرن گذشته، دوران ناتواني حكومت ايران بود و مقدرات ايران در معرض زد و بندهاي سازشهاي دو دولت قوي روس و انگليس قرار داشت.
در تمام اين مدت، دو كشور مذكور جز پيش بردن مطامع و نيات استعمارگرانه خود هيچ هدفي نداشتند و در اين راه پايبند هيچ قانون اخلاقي و بينالمللي نبودهاند.
رقابتي شديد ميان آنان حكمفرما بود و در عين حال در محو و نابود كردن حقوق حاكميت ايران بر يكديگر سبقت ميجستند و جالبتر اينكه هرگاه منافع و مصالح بزرگتري ايجاب ميكرد، ميان آن دو سازشي عليه ميهن ما به عمل ميآمد و باز روس و انگليس متفقاً كلاه ايران را برميداشتند. در كشاكش اين ماجراها كارنامه بسياري از زمامداران وقت ايران سياه است.
طبعاً در دوران معاصر با 2 گروه از حاكمان مواجهيم
از چند نفر كه بگذريم، اكثر كساني كه در آن روزگار بر مقدرات ايران حكومت داشتند صاحب شخصيت و كارداني و پاكدامني نبودند.
از گروه اول عباس ميرزا، ميرزا بزرگ قائم مقام، ميرزا ابوالقاسم قائم مقام و ميرزا تقي خان اميركبير را بايد نام ببريم كه معروف به وطن پرستي و فداكاري و دفاع از حقوق ملي و حاكميت ايران بودند و همواره عليه استعمارگران به مبارزه برخاستند و در برابر تعديات پي در پي و زورگوييهاي روس و انگليس ايستادگي نمودند.
اما گروه دوم كساني بودند كه مستقيماً عامل بيگانگان در ايران بهشمار ميرفتند. اينان يا مستقيم از اجانب پول ميگرفتند و مستمري دريافت ميداشتند يا اينكه به پشتيباني خارجي به مقامات عاليه مملكتي ميرسيدند و در ازاي آن حقوق ملت ايران را در طبق اخلاص مينهادند و تسليم سفارتخانهها و مقامات خارجي ميكردند.
در ميان اين دسته، ميرزا ابوالحسن خان شيرازي و همشيرهزادهاش ميرزا محمد علي شيرازي، ميرزا آقا خان نوري و برادرش ميرزا فضلالله وزير نظام، اللهيار خان آصف الدوله، ميرزا مسعود گرمرودي، محمدحسين خان صدر اصفهاني و پسرش عبدالله خان امينالدوله و ديگر جيرهخواران و حقوقبگيران انگليس را بايد نام برد كه در كتاب حقوقبگيران انگليس بهوضوح تمام از روي مدارك و اسناد متقن معرفي شدهاند.
اينان در برابر بيگانگان زبوني و پستي را به حد كمال رسانيدند و چيزي كه در ذهنشان نميگذشت منافع مملكت و حقوق ملت ايران بود و گاهي كار آنان به جايي ميرسيد كه مثلاً هنگامي كه ميرزا ابوالحسن خان ايلچي حقوقبگير دولت انگليس و حكومت هندوستان از دنيا رفت، مقامات خارجي در صدد تعيين جانشين براي او آمدند و از اينكه شخصي به جاي وي انتخاب شود كه حقوقبگير آنها نباشد به وحشت افتادند.
كلنل شيل، وزير مختار انگليس در تهران در روز ۸ اوت ۱۸۴۶ به لرد «ابردين» وزير خارجه وقت انگليس نوشت: «متأسفم كه مرگ ميرزا ابوالحسن خان را به اطلاع شما برسانيم. هنوز ترتيبي براي انتخاب جانشين او داده نشده. ممكن است ميرزا نبيخان امينالدوله به اين مقام برسد. وزير مختار روس در انتخاب وزيرخارجه ممكن است اقدام به تهديد كند و نفوذ خود را به نفع انتصاب ميرزا مسعود بهكار اندازد، ولي از آنجايي كه حاجي ميرزا آقاسي از اين شخص بيزار است، انتخاب او بعيد به نظر ميرسد.» معالوصف، سرانجام نفوذ سفير روس مؤثر افتاد و ميرزا مسعود سالها به عنوان «وزير دول خارجه» و «وزير امور خارجه» ايران به صندلي وزارت تكيه زد.
جالب آن است كه در ميان حقوقبگيران انگليس و روس در ايران از هر صنف و طبقهاي كه در كار مملكت مؤثر بودند افرادي يافته ميشدند و اين گروه انحصار به رجال نداشت.
غير از اين جماعت بعضي از روحانينمايان نيز بودند كه با اجانب سر و سري داشتند. مثلاً ميرزا مهدي امام جمعه اول تهران كه در توطئه قتل قائممقام دست داشت و برانداختن آن مرد بزرگ را به وزير مختار وقت انگليس تبريك گفت. همچنين پسرش ميرزا ابوالقاسم امام جمعه كه در زمان اميركبير، امام جمعه تهران بود، هم با انگليسيها و هم با روسها ارتباط خاصي داشت و به همين جهت وقتي از سفير روس «انفيهدان» مرصع گرفت، از طرف دولت امير مغضوب گرديد. در واقع اين «امام جمعههاي انگليسي يا لندني» كاري با اصول شريعت مقدس محمدي و ترويج مذهب جعفري اثني عشري نداشتند، بلكه قبلهگاه آنان سفارتخانههاي اجنبي بود.
ناگفته نگذاريم كه در ميان روحانيون مردان بزرگي هم بودند كه در برابر پول اجنبي، سر تسليم فرود نياوردند و خويشتن را به زر نفروختند و از اين جمله ميتوان به مرحومين شيخ مرتضي انصاري و نيز سيدكاظم يزدي، عالم عاليقدر تشيع اشاره نمود.
در اين بازار گرم رشوهخواري و اجنبيپرستي وجود كساني كه از خزانه اجانب برخوردار بودند يا به حمايت آنان به مقامات دولتي رسيدند، قابل انكار و ترديد نيست، اما ترويج فساد و رشوهخواري در ايران، جهت ديگري هم دارد و آن وجود عوامل فاسدكننده بيگانه در ايران است كه نقش اصلي را بعد از ورود سر جان ملكم به كشور ما به عهده داشتهاند. در واقع عمال و مأموران روسي و انگليسي براي پيش بردن اهداف و بسط نفوذ خويش به هر وسيله نامشروعي متوسل ميگرديدند تا فساد و تبهكاري را در ميان رجال قاجار رواج دهند و گماشتگان جيرهخوار خود را بر مصادر امور بنشانند. حتي ديده ميشود كه انگليسيهاي مستعمرهچي براي رسيدن به مقصود خود از وجود موقوفه سلطان «اود» هند نيز به مدت 160 سال استفاده سوء كردند. در حالي كه هدف واقف و باني موقوفه مزبور اشاعه تشيع و كمك به طلاب شيعه و بسط تحقيقات مربوط به مذهب جعفري بود كه چون درآمد آن به دست عمال امپراتوري انگليس در هندوستان افتاد، آنان درآمد موقوفه را در راه فاسد كردن طلاب و روحانيون و بسط نفوذ خود در بينالنهرين به كار بردند و در چنان هنگامهاي در صف روحانيون كمتر كسي بود كه شهامت و تقواي اخلاقي وي مانع گرفتن وجوه موقوفه گردد. بدين جهت نام بزرگواراني چون شيخ مرتضي انصاري را يك بار ديگر بايد ذكركرد و او را از مظاهر پاكدامني و تقواي روحانيت شيعه در اين عصر دانست.
1-2- ميرزا حسين خان سپهسالار
در ميان رجال و مزدوران اين دوره حتي نمايندگان روشنفكران و ترقيطلباني چون ميرزا حسين خان سپهسالار نيز وجود داشتند و نمونه كار آنها، قرارداد و امتياز ننگين «رويتر» بود، كه حتي موجب اعتراض نمايندگان پارلمان انگليس گرديد و به قول لرد كرزن «يك چنين امتياز عظيم و بيسابقهاي به منزله بخشش نامهاي بود كه از طرف كشور ايران به يك انگليسي داده ميشد. و بايد اعتراف كرد كه اگر بريتانيا توانسته بود اين بازي را به آخر برساند نه تنها شاه ايران مات شده بود، بلكه تزار روسيه هم به جاي خود ميخكوب ميشد.» علاوه بر اين وقتي مفاد قرارداد در مجلس عوام انگليس مورد بحث قرارگرفت كلمات «فوقالعاده و خطرناك» درباره آن به كار رفت و «رابرت لاو » وزير دارايي انگليس نتوانست از اين «بخشش نامه» دفاع كند و در جواب اعتراضات نمايندگان گفت: «ما در آن هيچ نفعي نداريم» و حتي «لرد گرانويل» وزيرخارجه وقت انگلستان در مجلس اعيان كشور خود در جواب همين سؤال كه آيا اين امتياز به نفع ايران و انگليس است، اظهارداشت: «چنين امتيازنامهاي موجود است، ولي من نميتوانم بيش از اين درباره آن توضيحي بدهم.»
اين رسوايي بزرگ و غيرقابل بخشش كه با پرداخت چند هزار ليره رشوه و پيشكشي از طرف «بارون رويتر» به شاه قاجار و ميرزا حسين سپهسالار صورت گرفت، نه تنها مردم ايران را بهت زده كرد، بلكه به قول «سر هنري راولينسون»: در وقتي كه اين امتياز به طبع رسيد و در دنيا منتشر گشت و ديده شد كه داراي چه مزاياي بيشماري است و تمام منابع ثروتي و صنعتي و فلاحتي سرتاسر يك مملكت چگونه بهدست انگليسيها افتاده است، هيچكس قادر نبود اين موضوع را پيشبيني كند كه روزي يك چنين امتياز مهمي به دست يكي از اتباع دولت انگليس بيفتد. علاوه بر تمام خطوط راهآهن ايران و تراموا كه انحصار آن تا 70 سال به بارون رويتر واگذار شده بود، كليه معادن ايران نيز به استثناي معادن طلا و نقره و سنگهاي قيمتي، در اختيار صاحب امتياز قرار ميگرفت. به علاوه گمركات و آبياري اراضي و احداث قنوات و كانالها به رويتر واگذار گرديده بود. يك چنين خيانت بزرگي كه از طرف نماينده روشنفكران و آزاديخواهان ايران صورت گرفت، در بين توده مردم هيجان و اضطراب شديدي بهوجود آورد، تا جايي كه ناصرالدين شاه مجبورشد، ميرزا حسين خان را معزول كند. زيرا چنين خيانتي نه تنها در هيچ كشوري سابقه نداشت، بلكه اگر در سرزمين ديگري غير از ايران اجرا شده بود، نسل خاندان خائن از بين برده ميشد. در حالي كه در كشور ما بازماندگان چنين رجال خيانتپيشهاي تا مدتها مصدر كار بودند و هرچه ميخواستند ميكردند كه گويي خيانت و بيگانهپرستي كه در رگ و پوست آنان رسوخ يافته بود به عنوان ميراث به بعضي از افراد نسل بعديشان، نيز كه دوران عمر آنان مصادف است با عصر قاجار و حتي بعد از آن نيز سرايت كرده است مثلاً محمدحسين اصفهاني كه از علافي و زغالفروشي به صدارت خاقان مغفور فتحعلي شاه رسيد مقام صدارت را از اين بابت تحصيل كرده كه سردسته عمال انگليسي دربار فتحعلي شاه به شمار ميرفت و كارش تخطئه كردن ميرزا بزرگ و قائم مقام بود و پسرش عبدالله خان امينالدوله به راه و رسم پدر بزرگوار خويش قدم برداشت تا آنجا كه در زمان قائم مقام به بينالنهرين فراركرد و خانوادهاي در آنجا تشكيل داد و نوه همين عبدالله خان صدر بود كه در جريان اشغال بينالنهرين به انگليسيها خدمت شاياني نمود و بعدها مقامات عالي پيدا كرد.
2-2- ميرزا ابوالحسن خان ايلچي
ايشان نخستين وزير ايراني است كه از دولت انگلستان و حكومت هندوستان، حقوق و مقرري مرتب ميگرفت.
او مدت ۳۵ سال ماهي يك هزار روپيه از دولت انگليس و حكومت هندوستان دريافت ميكرد.
او در زمان فتحعلي شاه، وزير امور خارجه ايران بود. روز ۱۵ ژوئن ۱۸۱۰ به عضويت لژ فراماسونري درآمد و بعد به كمك انگليسيها به مقام وزارت امور خارجه نائل آمد و او را عاليجناب خطاب ميكردند.
اعمال دوران سياه وزارت و سفارت اين مرد آنقدر ننگين و بيشرمانه است كه جا دارد نام او را در رديف خائنان درجه اول مملكت و مروجين فساد و رشوهخواري و جاسوسي به نفع اجانب ذكر كنيم.
در دوران وزارت او معاهدات ننگين تركمانچاي و گلستان به ايران تحميل شد و آنچه خواست انگليس بود براي نابودي و تضعيف ايران در برابر هندوستان توسط وي انجام گرفت. در اين دوران طراحان انگليس براي پيريزي تدابير خود در ايران، وجود سازمان فراماسونري و فراماسون شدن ايرانيها و اعزام فراماسونهاي انگليسي به ايران را لازم ميدانستند.
در اين زمان دو استاد اعظم ماسوني انگليس «سرگور اوزلي» و «ميرزا ابوالحسن خان ايلچي» در ايران مأمور تشكيل لژ فراماسوني شدند. اين دو با وارد كردن درباريان به حلقه فراماسوني تقريباً همه اطرافيان شاه ايران را ماسون كردند. اين عمليات و اقدامات، نفوذ اوزلي را در دربار ايران آنقدر توسعه داد كه فتحعلي شاه آشكارا همه مسائل مورد نظر و امور را با او در ميان مينهاد و صميميت فوقالعادهاي بين او و پادشاه و درباريان بهوجود آمده بود.
اوزلي براي جداكردن قفقاز از ايران و تضعيف و متلاشي كردن ايران بزرگ و به خاطر اينكه براي هميشه ياراي حمله به هند و كمك به آزاديخواهان و شورشيان هندي را از ايران سلب كرده باشد، شاه و درباريان را مجبور كرد با قبول قرارداد صلح با روسيه و انتزاع ۱۷ شهر قفقاز از ايران (كه ميرزا ابوالحسن خان آن را امضا كرد) هم روسيه را راضي كنند و هم بزرگترين و آبادترين استانهاي شمالي كشور را از ايران جدا سازند.
در اين نيرنگ فراماسونهاي انگليسي و ايراني، همه درباريان و حتي شاه كه تحت تأثير (پول و پلتيك) قرارگرفته بود، با انتزاع و جدايي ۱۷ شهر قفقاز موافق بودند و تنها عباس ميرزا نايب السلطنه در برابر اين اقدام مقاومت كرد كه كسي اعتنايي به افكار و عقايد او نكرد.
در آخرين شبيخوني نيز كه قشون روس در روز ۳۱ اكتبر ۱۸۲۱م (۲۳ محرم ۱۲۳۷ه) به « اصطلادوز» زدند و نيروي عباس ميرزا را عقب راندند «اوزلي و ايلچي» دست داشتند. اعتماد السلطنه در ضمن وقايع سال ۱۲۲۷ مينويسد: «اوزلي به اتفاق ايلچي به تبريز رفتند تا ترتيب بعضي قرارمدارها داده شود»
بالاخره فعاليت اين دو فراماسون سبب شد كه معاهده شوم گلستان در ۱۲۲۸هـ (۱۸۱۳م) بين ايران و روس امضا شود و ميرزا ابوالحسن خان به دستور برادر فراماسونش قسمتي از خاك وطن ما را از ايران جدا كرد.
لرد كرزن فراماسون كه با كمك فراماسونهاي ايراني و فرانسوي و انگليسي قسمتي از انقلاب مشروطيت ايران را در روزهاي واپسين پيروزي هدايت ميكرد، درباره حوادث اين ايام مينويسد: «در اين موقع سه نفر از مأمورين انگليس دخالت تامي در ايران داشتند. يكي سرگور اوزلي، ديگري جيمز موريه و سومي جيمز فريزر ميباشند». اين فراماسونهاي انگليسي آنقدر نسبت به ايران و ايراني دشمني داشتند كه افكار عامه مردم انگليس و نظر امناي آن دولت را نسبت به ايران مشوب و بياعتبار كردند و همين امر سبب شد تا به روسها آزادي عمل زيادي براي تجاوز به ايران داده شود.
نتيجه عمليات اين دو گراند لژ انگلند (اوزلي- ايلچي) آن شد كه انگلستان در ۱۵ سال اول قرن نوزدهم و تا سال آخر سلطنت فتحعلي شاه به يك نوع بياعتنايي تبديل شده و روسها را در پيشروي و تجاوز به ايران تشويق كند. انگليسيها ايران را به كلي رها نمودند و با تحميل قراردادهاي ننگين گلستان و تركمانچاي اين كشور را به لب پرتگاه زوال و فنا سوق دادند. از روزي كه فراماسونهاي انگليسي و ايراني، كشور ما را به دايره اروپايي كشاندند دولت و ملت ايران تا مدتهاي مديد روي خوشي و راحتي نديد و هميشه و مداوم براي ايران گرفتاريهايي ايجاد ميشد.
3-2- ميرزا محمد علي خان شيرازي
ايشان رسواترين وزير محمد شاه است كه در گرفتن رشوه و حقوق و مستمري از خارجيان پيشقدم ديگران بود. ميرزا محمد علي خان شيرازي، همشيره زاده ميرزا ابوالحسن خان ايلچي است.
او كه در پايتخت زير نظر ابوالحسن خان تربيت يافته بود، در گرفتن مستمري و حقوق و رشوه از خارجيان از دايي گرامياش ميرزا ابوالحسن نيز پيشي گرفت.
در تمام مدتي كه ميرزا ابوالحسن خان از سفارت انگليس ماهانه يك هزار روپيه حقوق دريافت ميداشت، او نيز مبلغي از بودجه حكومت هند مستمري ميگرفت.
پس از وفات ميرزا ابوالحسن خان چون وزير خارجه وقت انگليس حاضر به پرداخت مقرري ماهانه وي در حق فرزندش نشد، ميرزا محمد علي كه جانشين دايي خود شده بود به وزير مختار انگليس پيشنهاد كرد كه ماهانه مبلغي دريافت دارد و در قبال آن، خدماتي را تقبل كند.
به موجب اسناد وزارت خارجه انگليس، در تمام دوران سفارت «جرج. م. مكدونالد» سفير وقت انگلستان در ايران، براي ميرزا محمد علي سالي ۵۰ تومان مقرري معين و پرداخت شده است. علاوه بر دريافت اين مقرري وي هرگاه خبر مهمي كسب ميكرد و آن را به وزير مختار انگلستان ميداد مبلغي نيز به عنوان «خبر مهم» از بودجه محرمانه سفارت به او تعلق ميگرفت.
سرجان كمبل سفير كبير انگليس در ايران در تذكاريه سري و محرمانه كه ضميمه گزارش شماره هشت خود به وزارت خارجه دولت متبوع خويش فرستاده است به مطلب مهمي اشاره ميكند. اين گزارش كه به شماره ۳۷ ر ۶۰ در بايگاني عمومي انگلستان ضبط است چنين حاكي است:
«مكدونالد به ميرزا محمد علي كه همشيره زاده ميرزا ابوالحسن خان است سالي 50 تومان ميداد و ميرزا محمد علي كاملاً تحت نفوذ دايي خودش (ميرزا ابوالحسن خان) است. بعد از مكدونالد، من رويه او را تعقيب كردم، اما ميرزا محمد علي به ندرت نزد من ميآمد و در نتيجه به علت اينكه مدتها بود ميدانستم وي در عداد طرفداران روسها درآمده و در مراحل بحراني اخير پشتيباني كامل خود را از منافع آنان علني كرده است من هم اصراري نكردم.»
ميرزا محمد علي كه در شيراز در خانواده ميرزا ابراهيم خان كلانتر اعتمادالدوله پرورش يافته بود، خط نستعليق را به پايه استادان خوشنويس مينوشت و از علوم قديمه و الهيات نيز بيبهره نبود. او به دعوت ميرزا ابوالحسن خان به تهران آمد و در وزارت امور خارجه نايب «عم اكرمش!» گرديد.
پس از اينكه ميرزا ابوالحسن وفات يافت، سفارت انگليس در تهران براي انتخاب او به وزارت امور خارجه ايران تلاش فراواني كرد.
گرچه شاه وقت قاجار او را لايق مقام (وزارت دول خارجه) نميديد، ولي وقتي روسها نيز با انتصاب او به اين سمت موافقت كردند وي را بدين سمت منصوب كرد.
در تمام دوراني كه ميرزا محمد علي خان مصدر امور دولتي بود، همه اسرار وزارت خارجه را در اختيار مكدونالد وزير مختار انگليس ميگذاشت.
4-2- اللهيار خان آصفالدوله
در بين افراد خانواده سلطنتي قاجار «اللهيارخان آصف الدوله دولو» پسر محمدخان بيگلربيگي، از همه بيشتر به انگليسيها نزديك بود و همه جا به انگليس خدمت ميكرد. خدمات آصف الدوله به دستگاه سفارت انگليس در تهران تا بدانجا رسيده بود كه وزير مختار وقت آن كشور در ايران طي گزارشي كه روز ۱۹ اكتبر ۱۸۴۸ به وزير امور خارجه دولت متبوع خويش فرستاد درباره او چنين نوشت:
« … آصف الدوله خود و تمام افراد خانوادهاش هميشه و كاملاً در اختيار دولت انگلستان بودهاند و اينان از خدمتگزاران صديق ما ميباشند ….» اللهيار خان آصف الدوله چنانكه گفتيم پسر محمدخان بيگلربيگي است و پدرش در راه اعتلاي خاندان قاجار فداكاريهاي فراوان كرد و مقام ارجمندي داشت. دكتر فريدون آدميت نيز در اين باره مينويسد: «…اين هنگام بهترين دوست انگليسيها در ايران اللهيارخان آصف الدوله فرمانفرماي خراسان بود كه با آنان از قديم سر و سري داشت….»
در اين موقع حاج ميرزا صدر اعظم ايران بود و براي اينكه از تحريكات آصف الدوله كه به مسند صدارت عظمي علاقه فراوان داشت بكاهد او را با اختيارات فراوان به خراسان فرستاد. مقارن فرمانفرمايي آصف الدوله در خراسان انگليسيها دو هدف عمده داشتند: با گماردن عوامل خود در خراسان، هرات را از حمله سپاهيان ايران مصون دارند تا از اين راه خطرات متوجه مرز هندوستان را دفع كنند.
همچنين با اعزام جاسوسان و عوامل خرابكار و اطلاعاتي به تركستان، حوادث اين منطقه را زير نظرداشته باشند.
در قسمت اول با انتصاب آصف الدوله، انگليسيها موفقيتهاي بسياري بهدست آوردند. سفارت انگليس در تهران براي اينكه به هدف دوم نيز نزديك شود، به آصفالدوله پيشنهاد كرد تا به كمك عوامل آنها بشتابد. به همين جهت هريك از عوامل اطلاعاتي انگلستان كه به تركستان فرستاده ميشدند مورد حمايت و توجه آصفالدوله قرار ميگرفتند و وي به آنان كمك فراوان ميكرد و حتي توصيهنامههايي نيز به دست آنان ميداد، اما خوانين مرو و خيوه و ساير حكام تركستان، هر وقت يكي از عوامل انگليسي به دستشان ميافتاد، آنها را با شكنجه و قساوت بسيار ميكشتند. چنانچه «كانالي» و «استوارت» دو جاسوس زبردست انگليسي كه توصيهنامه آصفالدوله را به همراه داشتند، در همين اوان دستگير و كشته شدند. باري پس از قتل چندين جاسوس انگليس در تركستان، حكومت هندوستان و سازمان انتليجنس سرويس براي اينكه «جاسوس» اعزامي آنها شناخته نشود، يكي از افسران آزموده جاسوس خود را به نام «فريه» كه تابعيت فرانسه را داشت همراه ميسيون ژنرال گاردان به ايران و به خراسان اعزام داشتند. فريه كه در سال ۱۸۳۹ م – ۱۲۵۵ در سپاه ايران خدمت ميكرد و چون از هنگام ورود به ارتش ايران روش مزورانهاي در پيش گرفته بود و اطلاعات نظامي قشون ايران را به انگليسيها ميداد، به دستور فتحعلي شاه از سپاه ايران و سپس از خود كشور اخراج گرديد.
ولي وي پس از دو سال يعني در سال ۱۸۴۵ به بغداد بازگشت. در اين تاريخ بغداد كانون فساد و توطئه ضد ايران شده بود و سازمان انتليجنس سرويس از راه بينالنهرين جاسوساني به ايران ميفرستاد تا عليه محمدشاه فعاليت كنند.
***
به اين ليست سياه ميتوان به شيخ ابراهيم زنجاني روحاني نماي قاتل شيخ فضلالله نوري برخي روشنفكران همسو با پهلوي اول كه وي را «ديكتاتور مصلح» ميدانستند و همچنين سپهبد فضلالله زاهدي محور عملياتي كودتاي 28 مرداد 1332 اشاره كرد. برخي نخستوزيران پهلوي نيز در اين جرگهاند. آنچه بايد به صورت قطعي فرض كنيم اينكه همه نخستوزيران محمدرضا شاه پهلوي بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 تا انقلاب اسلامي 1357 با هماهنگي امريكا و انگليس انتخاب شدند و شاه صرفاً موافقت خود را اعلام ميكرد كه در ادامه به آن ميپردازيم.
3- نخستوزيران منصوب غرب
طبق اسناد موجود تمامي نخستوزيران دوره 25 ساله بعد از كودتا 1332 با دستور يا پيشنهاد امريكا و انگليس انتخاب ميشدند و حتي عزل و جابهجايي آنان نيز به واسطه دستور يا توصيه دولتهاي غربي انجام ميشد.
علي اميني كه قبل از نخستوزيري سفير ايران در امريكا بوده از سوي امريكاييها براي نخستوزيري ايران كانديدا ميشود. نكتهاي كه جالبتر از اصل انتصاب اميني توسط دولت امريكاست، پاسخ شاه به اعتراض سناتور دكتر سعيد مالك است. وقتي مالك به شاه اعتراض ميكند كه چرا پسر فروغي را زندان كردهايد؟ شاه اظهار ميدارد: امريكاييها من را از دخالت در امور كشور ممنوع كردهاند، ولي بدانيد با ترتيبي كه دادهام حكومت اميني در ايران دوام نخواهد آورد. اما سفير وقت امريكا در ايران ماجراي به قدرت رسيدن اميني را اينگونه بيان ميكند: جاناف.كندني رئيسجمهور امريكا در ازاي پرداخت يك وام 35 ميليون دلاري خواستار انتصاب علي اميني شده بود. به گفته سفير، علي اميني مأموريت داشت يك برنامه ويژه را كه از سوي مشاوران پرزيدنت كندي براي مداخله در امور ايران تهيه شده بود پياده كند (فردوست، 1374، ص353).
منصور از اعضاي شبكه اردشير ريپورتر بوده است كه ارتشبد فردوست درباره وي مينويسد: علي منصور (منصور الملك) از مأموران انگليس بود. پسرش (حسنعلي منصور) مانند پدر پرورش يافته انگليسيها بود ولي از آن گروه بود كه به امريكايي وصل شدند. او چه در «اصل چهار» و چه بعدها كه نخستوزير شد از طرف امريكا به شدت تقويت ميشد (فردوست، 1374، ص355).
طبق يكي از اسناد ساواك كه در تاريخ 12/10/1347 صادر شده آمده است: «به طور قطع انگليسيها نسبت به زمامداري منصور در ايران علاقهمند هستند و طرحهايي دارند كه بايد به نفع انگلستان به دست مشاراليه انجام گيرد. اسناد مذكور نشان ميدهد كه منصور مورد توافق مشترك امريكا و انگليس بوده است و هر دو كشور وي را مطلوب ميدانستهاند. منصور وظيفه تصويب كاپيتولاسيون را به عهده داشت و شاه از وي نيز راضي نبود. دليل نارضايتي شاه اين بود كه وي قبل از اينكه مطيع اوامر شاه باشد وابسته امريكا بود، زيرا او با اصرار جانسون رئيسجمهور وقت ايالات متحده و سازمان سيا بر مسند نخستوزير تكيه زده بود (اختريان، 1357، ص65).
هويدا طولانيترين دوران نخستوزيري را در زمامداري پهلوي دوم دارد. هويدا برخلاف منصور و اميني كه به امريكا و انگليس بيشتر از شاه گرايش داشتند، هم وابسته بود و هم هنر راضي نگهداشتن شاه را داشت.
فردوست معتقد است: هويدا وابسته به انگليسيها بود و توسط آنها به امريكاييها معرفي شد (فردوست، 1374، ص259).
به تدريج انگليسيها تعداد بيشتري از عوامل خود را به امريكا معرفي كردند يا خود به نفع امريكا از آنها استفاده نمودند. مانند علم، حسنعلي منصور، هويدا، شريفامامي و غيره. پس از كودتا ميبينيم كه گاه يك نخستوزير وابسته به انگليس سر كار ميآيد ولي به طرف امريكا سوق پيدا ميكند (فردوست، 1374، ص382). طبق اسناد ساواك از قول مديركل تشريفات نخستوزيري، يكي از منابع ديپلماتيك امريكا اظهار داشته كه دولت امريكا به طور خيلي جدي تعويض كابينه هويدا را از شاهنشاه آريامهر خواستار شد. نامبرده همچنين ميگويد كه اساساً كارتر و امريكاييها از مخارجي كه دولت ايران به نفع فورد انجام داده فوقالعاده ناراحت و عصباني هستند (فردوست، 1374، ص288). بنابراين نه تنها امريكاييها يا انگليسيها درآوردن نخستوزيران پهلوي بعد از كودتا نقش تعيينكننده داشتهاند بلكه هنگام اتمام تاريخ مصرف مجدداً از شاه ميخواستند كه فرد ديگري را معرفي نمايد.
حتي در بحران منتهي به انقلاب اسلامي نيز شاه نميتوانست بر اساس مصلحت خود تصميم بگيرد و چهرههايي را بگمارد كه از جايگاه مردمي بهتري برخوردار باشد. اشرف پهلوي مينويسد:«در 5 شهريور، در نتيجه فشار امريكا، برادرم جعفر شريف امامي، رئيسجمهور سنا و مدير عامل بنياد پهلوي را به نخستوزيري برگزيد. من از اين انتصاب در كنفرانسي در برزيل آگاه و از انتخابي كه شده بود بينهايت متعجب گرديدم. به نظر من شرايط زمان ايجاب ميكرد كه رهبر قويتري انتخاب شود.» (پهلويها، 1357، ص345).
ضعف روحي شريف امامي و نداشتن قابليتهاي يك نخستوزير را آخرين سفير امريكا در تهران نيز تأييد ميكند: «پس از انتصاب وي (شريف امامي) به مقام نخستوزيري، دوست و همكار من «مارتين هرتز» كه در آن زمان سفير امريكا در بلغارستان بود، اطلاعات جامعي درباره خصوصيات اخلاقي شريف امامي در اختيار من گذاشت. مارتين هرتز كه سالها قبل به عنوان مستشار سياسي سفارت امريكا در ايران خدمت ميكرد با جامعه ايراني آشنايي زيادي داشت و ضمن تماسهاي خود با شخصيتهاي ايراني با شريف امامي هم روابط نزديك برقرار كرده بود (قبل از نخستوزيري). شريف امامي كه از نظر ظاهر مردي سمين با سري طاس بود رفتاري سنگين و تا حدي غرورآميز داشت اما از نظر من در پس اين ظاهر سنگين هيچ عمقي وجود نداشت و من او را فاقد توانايي و قابليت و تيزهوشي لازم براي حل مشكلات شاه در آن روزهاي بحراني ميدانستم (سوليوان، 1375، ص153). سوليوان ادامه ميدهد كه شريف امامي هميشه من و سفير انگليس را مشتركاً به مشورت دعوت ميكرد و اين ملاقاتهاي مشترك تقريباً با اكثر شخصيتهاي ايراني و حتي شخص شاه نيز انجام ميشد.
آموزگار نيز همانند نخستوزيران قبلي منتخب امريكا بود. شاه در اينباره ميگويد:«آموزگار را به خاطر درستي و دوستياش با دولت امريكا انتخاب كردم» (اختريان، 1357، ص179).
وابستگي زاهدي به امريكا به حدي است كه شاه بارها از مقامات امريكا گلايه ميكند. حتي در زماني كه زاهدي نخستوزير نبوده نيز مأمور اجراي فرامين آنان بوده است. سوليوان در اينباره مينويسد:«شاه چند بار درباره فعاليتهاي زاهدي با من صحبت كرده و گفته بود كه كارهاي او را تأييد نميكند. او در واقع ميخواست هشدار بدهد كه ما نبايد گول اقدامات زاهدي را بخوريم و به اميد نتيجهبخش بودن كارهاي او بنشينيم.» البته زاهدي خط ارتباطي مستقيم خود را با واشنگتن داشت و مرتباً برژينسكي را در جريان فعاليتهاي خود ميگذاشت (سوليوان، 1357، ص178).
4- جاسوسان حكومتي
يكي از اقدامات امريكاييها و انگليسيها در ايران بعد از كودتاي 28 مرداد نفوذ در شخصيتها و يارگيري در بين آنان بود. اين مسئله هم مسئولان درون قدرت را در بر ميگرفت و هم نخبگان حربي اپوزيسيون را پوشش ميداد. بر اساس گزارشي كه 26 نوامبر 1969 (5 آذر 1348) بخش اطلاعاتي سفارت امريكا به واشنگتن مخابره ميكند رابطين اطلاعاتي خود را در چهار حوزه 1ـ وزارت خارجه 2ـ مجلس 3- روزنامهنگاران 4- ساير تقسيم و اسامي هر بخش را با هويت مشخص اعلام ميكند.
1-4- وزارت امور خارجه: شامل عزالدين كاظمي (رئيس بخش حقوقي و مذاكرات مربوط به قراردادها)، جعفر نديم (سرپرست قسمت سازمانهاي بينالمللي)، احمد تهراني (سرپرست بخش هفتم خاور دور)، فريدون زندفرد (سرپرست بخش فهم سياسي ـ خليج فارس) و صادق حيدريه (سرپرست بخش پنجم سياسي آسياي جنوب و كشورهاي غيرعرب خاورميانه)
2-4- مجلس: سناتور محمد سعيدي (جعفر شريف امامي رئيس مجلس سنا)، محمدعلي رشتي، دكتر محمود رضائي (رئيس كميته روابط خارجي) و بهمن شاهنده
3-4-روزنامهنگاران: پرويز راتين (خبرنگار آسوشيتدپرس)، جواد دولو (خبرنگار روزنامه لوموند)، داريوش همايون (سردبير روزنامه آزادگان)، اس. باخاش (خبرنگار بينالمللي كيهان)، جهانگير بهروز (ايران اكو)، يوسف (جو) و مازندي (يونايتدپرس و ايران تريبون)
4-4ـ سايرين: سيروس غني و فريدون مهدوي (قائم مقام بانك بينالمللي توسعه صنايع)، رضا مقدم (معاون سازمان برنامه)، رضا امين (رئيس دانشگاه آريامهر)، احمد قريش (استاد دانشگاه)، بهمن (پروين)، اميني، مجيد مجيدي (وزير كار) محيالدين نبوي نوري (وكيل)، حسين نصر(محقق) و پرويز راجي(اسناد لانه جاسوسي، جلد17، ص61)
دقت در انتخابات نوع افراد و عرصههاي حضور آنان نشان ميدهد امريكا در همه حوزههاي ايران اعم از قانونگذاري، وزارتخارجه، رسانهها، اقتصاد و… نفوذ كرده است به همين دليل است كه سوليوان ميگويد وقتي اطلاعات من درباره ايران بيشتر از شاه بود، شاه شگفتزده ميشد.
5- كاپيتولاسيون اوج خيانت به استقلال ايران
اجراي لايحه كاپيتولاسيون مهمترين اقدام دوران نخستوزيري منصور محسوب ميشود. ريشه كاپيتولاسيون هم به تحولات بعد از كودتاي 28 مرداد برميگردد. اين لايحه آنقدر ذلتبار بود كه يكي از زيرساختهاي انقلاب اسلامي ايران را فراهم آورد. بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 رژيم ايران به دنبال تكيهگاهي در خارج از قلمروي حاكميت ملي خود بود تا بتواند با تقويت نيروهاي نظامي و تجهيز سيستم، مخالفتها و ناآراميهاي داخلي را سركوب كند. سرانجام اين گرايش منجر به خريد روزافزون اسلحه از امريكا و توسعه سلاحهاي پيشرفته نظامي در ايران شد. با سرازيرشدن تجهيزات و تسليحات امريكايي، كارشناسان نظامي امريكا نيز روز به روز بر تعدادشان افزوده ميشد. با توسعه روابط سياسي ـ اقتصادي و نظامي بين دو دولت ايران و امريكا، سرانجام وزارت جنگ امريكا تصميم گرفت كه به منظور كسب حيثيت بيشتر و افزايش رفاه اتباع خود در ايران و با استفاده از فرصت پيش آمده، پيشنهاد اعطاي مصونيتهاي سياسي و قضايي را براي اتباع خود به دولت ايران بنمايد، بنابراين اين پيشنهاد براي اولين بار در زمان صدارت دكتر علي اميني در تاريخ 28 اسفند 1340 از طرف مقامات امريكايي توسط سفيرشان در تهران به وزارت خارجه تسليم شد. اميني از عواقب آن خبر داشت و با وقتكشي از كنار آن گذشت. دولت اسدالله علم در اواخر سال 1341 درخواست امريكا را براي اعطاي مصونيت به مستشاران امريكايي مورد بررسي قرار داد و موافقت خود را از طريق وزارت خارجه به امريكاييها اعلام كرد (اختريان، 1377، ص44). سرانجام لايحه كاپيتولاسيون در تاريخ 23 مهر 1343 براي تصويب نهايي به مجلس شوراي ملي فرستاده شد. پس از تصويب اين لايحه وامي به مبلغ 200 ميليون دلار به ايران اختصاص داده شد كه از آن به عنوان پاداش به ايران براي تصويب لايحه كاپيتولاسيون ياد ميشد (بداقي، 1371، ص160).
قضيه كاپيتولاسيون از محدود دخالتهاي امريكاييها در امور داخلي ايران است كه قبل از آن نيز در سال 1267 هجري توسط اميركبير لغو شده بود و از جهت تحقير ملي براي بسياري از نخبگان سياسي و ديني جامعه قابل هضم نبود و واكنش اجتماعي نسبت به آن شديد بود. ورود امام خميني به اين ماجرا مشابه ورود ميرزاي شيرازي به ماجراي تنباكو بود. كاپيتولاسيون را بايد نقطه عطف در بيداري ايرانيان و حساسيت نسبت به وابستگي به غرب دانست كه منشأ تحولات سالهاي بعد شد. علاوه بر آن منصور نيز خون خود را نثار تصويب اين لايحه نمود؛ لايحهاي را كه اميني و علم با هوشمندي آن را مشمول گذر زمان كرده بودند. امام خميني كه تازه از تهران به قم بازگشته بود و در منزل خود تحت نظر بود، در چهارم آبان 1342 عليه اين لايحه موضع گرفت و 11 روز بعد از آن به تركيه تبعيد شد: «اگر يك آشپز امريكايي مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد، دادگاههاي ايران حق ندارند محاكمه كنند… رئيسجمهور امريكا بداند، بداند اين معنا را كه منفورترين افراد دنياست، پيش ملتها. . . آقا تمام گرفتاري ما از اين امريكا است. تمام گرفتاري ما از اين اسرائيل است. اسرائيل هم امريكاست. اين وكلا هم از امريكا هستند. اين وزرا هم از امريكا هستند. همه تعيين آنهاست. اگر نيستند چرا نميايستند در مقابل داد بزنند؟» (روحاني، 1358، ص142).
6- تجزيه ايران
يكي ديگر از مداخلات انگليس در ايران جداسازي بحرين بود. فشار انگليس بر ايران براي جداسازي بحرين به حدي بود كه خود مقامات ايراني بحرين را بياهميت جلوه ميدادند تا انفعال و بيارادگي دولت ايران در مواجهه با آن را موجه جلوه دهند. سرانجام در چهارم ژانويه 1969، شاه در كنفرانسي در دهلينو اعلام داشت: «كشور پهناور و غني ما نياز به گرفتن زمين با زور و حيله ندارد، كشور ما كه تجاوز را محكوم ميسازد، بديهي است خود به تجاوز مبادرت نميورزد، سياست مستقل ملي ايران بيش از پيش اين روش پسنديده را تحكيم بخشيده و بر مبناي صلحخواهي و حفظ روابط دوستانه با همه ملل و تأمين سعادت جوامع دنيا استقرار ساخته و در اين صورت جز راه مسالمتجويانه طريقي پيش نخواهد گرفت. يا مردم بحرين خواهان الحاق به ايران ميباشند يا نميباشند، اگر مايلند راه عاقلانه و صحيح بر اساس مراجعه به آراي عمومي و مداخله برای بزرگترين مرجع بينالمللي يعني سازمان ملل متحد باز است، به صورتي دنياپسندانه ميتوانند اين راه را پيش گيرند و اين معما و مشكل را حل كنند و اگر اين راه را انتخاب نكنند و تحريكاتي در اين زمينه باشد و استعمار به صورت مختلف انجام اين نيت خيرخواهانه را مانع گردد، نه فقط اين مشكل باقي ميماند بلكه ممكن است صورت ديگري به خود بگيرد.» به هر حال شاه در اين كنفرانس به طور ناگهاني تصميم خود را مبني بر چشمپوشي از ادعاهاي ديرينه ايران نسبت به بحرين گرفت و اظهار داشت: «اگر اهالي بحرين نميخواهند به كشور من ملحق شوند ايران ادعاهاي ارضي خود را در مورد اين مجمع الجزاير پس ميگيرند و خواسته اهالي بحرين را اگر از نظر بينالمللي مورد قبول قرار بگيرد، ميپذيرد.» پس از اين بيانات، دولت ايران از دبير كل سازمان ملل متحد تقاضاي ميانجيگري و اعلام كرد نظر دبيركل را مبني بر اينكه به تصويب شوراي امنيت برسد، ميپذيرد. سپس در 21 ارديبهشت 1349 شوراي امنيت گزارش نماينده دبيركل را كه به بحرين سفر كرده بود تصويب كرد. در اين گزارش آمده بود: «اكثريت قاطع اهالي بحرين خواستار شناسايي هويتشان به عنوان يك كشور مستقل و داراي حق مالكيت ميباشند كه در برقراري مناسبات با ساير كشورها آزادي عمل داشته باشند.» بدين سان با تصويب مجلسين ايران در سال 49 قطعنامه مذكور پذيرفته شد و در دوران نخستوزيري هويدا قضيه بحرين براي هميشه خاتمه يافت. در 23 مرداد 1350 نيز بحرين اعلام استقلال كرد و اولين كشوري كه آن را به رسميت شناخت، ايران بود. به هر حال به اين نتيجه دست مييابيم كه شاه براي توسعه قدرت خويش در منطقه و تسلط بر آبهاي خليجفارس و درياي عمان، همزمان با خروج نيروهاي انگليسي از منطقه اين تصميم را گرفت و تجزيه بحرين را به عنوان جلب حمايت انگليس براي باز گذاشتن دست وي در حفظ امنيت خليجفارس پذيرفت. «چون دولت انگلستان در حدود 150 سال بر بحرين حاكميت داشته و يكي از مستعمرات آن به شمار ميرفته و سياست عربي كردن سكنه ايرانيالاصل بحرين نيز از طرف انگليس اعمال شده است، در نتيجه پيوند فرهنگي و احساس ملي ميان مردم ايران بر بحرين از بين رفته است. بنابراين براي استقرار حاكميت مجدد ايران بر بحرين بايد از نيروي نظامي استفاده كرد كه اين با سياست دولت ايران مبني بر حل اختلاف به صورت مسالمتآميز مغاير است. »(جعفري ولداني، 1376، ص432). همچنين دلايل چرخش سياست خارجي ايران به دستور اميرعباس هويدا نخستوزير وقت، توسط معاون وزير امور خارجه اينطور بيان شد: «درست است كه ما تا به حال در بحرين حاكميت داشتهايم، ولي مسائل و دلايل سياسي گاه تغيير وضع ميدهند و از جمله در مسئله حاكميتها. وي همچنين ادعا كرد كه: معادن نفتي بحرين تمام شده در واقع از نظر اقتصادي مقرون به صرفه نيست كه ما بحرين را داشته باشيم. سوم اينكه اگر ما بخواهيم آنجا برويم مردم آنجا با ما مقابله ميكنند. چهارم اينكه، اين تمهيدي است براي اينكه بر همه خليجفارس مسلط شويم.» (پزشكپور، كيهان هوايي، ش1004، ص2). هويدا همچنين در اين رابطه اعلام كرد: «مصالح عاليه ملت ايران بيش از هر چيز و سرنوشت ما و برادران مسلمان ما در آن سوي خليجفارس ايجاب ميكرد كه از هيچ اقدامي براي دفاع در برابر استعمار فروگذاري نشود، تجزيه بحرين مظهر بارزي از سياست مستقل ماست…» (روزنامه آيندگان، 27/12/1350) همانگونه كه از انتهاي جمله هويدا برميآيد توجيه از دست دادن بحرين هيچ شنوندهاي را اقناع نميكند. وي معادن نفتي بحرين را تمام شده ميداند كه وضعيت امروز بحرين اين مدعا را غيركارشناسي و غيرمسئولانه ميشمارد. دولت ايران اين امر را در راستاي سياست مستقل ارزيابي ميكند. اين در حالي است كه نشان از عدم استقلال و وابستگي است. سياست مستقل هيچ موقع جدايي بخشي از كشور را تجويز نميكند. استدلالهاي شاه و نخستوزير ايران براي جدايي بحرين فقط براي فرار از افكار عمومي است. تسلط پر سر و صدا بر جزاير سهگانه ابوموسي، تنب بزرگ و كوچك كه اندكي بعد از استقلال بحرين صورت گرفت نشان از وادادگي آنان در استقلال بحرين دارد. به هر حال مسئله بحرين را بايد در راستاي تسلط انگليس بر سياست خارجي و تصميمات داخلي مسئولان ايران در آن زمان ارزيابي نمود كه برخلاف مدعاي ايرانگرايي و سياست ناسيوناليستي پهلوي اتفاق افتاد.
در سالهاي 1228 و 1243 هجري قمري نيز ولايات شمالي رود ارس به صورت كامل از ايران تجزيه و تحويل روسيه شد كه تلخي اين اتفاق همچنان روح نسلهاي ايران را ميآزارد. در زمان محمد شاه و نهايتاً ناصرالدين شاه با فشار انگلستان بر بوشهر و تهديد شيراز، هرات نيز از ايران جدا شد و بخشهاي ديگري از بلوچستان نيز تحت فشار انگليس به هندوستان داده شد.
***
ادامه اين بحث را كه بيشتر مربوط به بعد از انقلاب اسلامي است، در شماره بعد خواهيد خواند.
نتيجهگيري:
تجربه 170 ساله منتهي به انقلاب اسلامي نشان ميدهد، از زمان آشنايي ايرانيان با غرب هيمنه و هيبت تاريخي – تمدني ايران شكسته شدهاست كه دليل عمده آن بيلياقتي حاكماني است كه با بيخبري از جهان معاصر موجب عقبماندگي ايران و تسلط قدرتهاي استعماري بر كشور ايران شدند. ضعف شخصيت،عدم پايگاه و حمايت مردمي، ضعف قدرت نظامي، وابستگي فكري – عاطفي برخي رجال ايراني به غرب و منفعتطلبیهای شخصی باعث شد ملت ايران با قيام سراسري به اين دوران پايان دهد و استقلال خود را باز يابد.
تجربه 170 ساله گذشته نشان ميدهد رابطه ايران با غرب نميتواند مبتني بر توازن، احترام و دوجانبه باشد، بلكه نظام ارباب – رعيتي شرط غرب براي رابطه با ايران است كه انقلاب اسلامي مانع آن شد.
منابع و مآخذ:
1- اسناد لانه جاسوسي، دانشجويان پيرو امام، جلدهاي 7 و 17
2- اختريان، محمد، نقش اميرعباس هويدا در تحولات سياسي- اجتماعي ايران، انتشارات علمي، تهران 1375
3-بداقي، حميدرضا، بررسي رابطه ايران و آمريكا، دانشگاه امام صادق 1371
4-دخالت خارجيها در امور كشور، مركز بررسي اسناد تاريخي، زمستان 1377
5-فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (خاطرات)، جلد اول، تهران 1375
6-رائن،اسماعیل،حقوق بگیران انگلیس در ایران،چاپ اول 1347
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 350