ریشه ها
و این همه و آن دو عامل اساسی که ظلم و علو آدمی بود. ریشه در ضلال و سر در گمی و نشناختن قدر – اندازه و ارزش و برنامه ریزی ـ آدمی دارد.
وقتی آدم اندازه های خود را نشناخت و به کرامت و ارزش انسانی خود واقف نگشت ،به دنیا قانع میشود و خودش را به مفت میفروشد؛که:
«لَبِئْسَ المَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْیا لِنَفْسِکَ ثَمَناً».
همتهایش محدود میشود و به هر سمت و سویی میرود و برنامه و هدفی را نخواهد داشت و اینجاست که سر در گم میماند و در تاریکی و ظلمت قرار خواهد گرفت
و ظلمتها هم متفاوتند؛که ظلمت نفس و خلق و دنیا و شیطان را داریم نفسانیت و شهوات آدمی و جلوه ها و زینتهای دنیا و حرفهای خلق و وسوسه های شیطان،
از ظلمتهای اساسی اوست.
چشم پوشی
حضرت فاطمه (س) در ادامه خطبه خود، رو به سمت انصار میکنند و می گویند:
«یا مَعْشَرَ الفِتْیَهِ وَأَعْضَادَ المِلَّهِ وَ حَضَنَهَ الإِسْلامِ».
حضرت به سه خصوصیت انصار اشاره میکنند.انصار کسانی بودند که فتوت و جوانمردی داشتند.
فتوت با مروّت تفاوت دارد مروّت و مرادنگی یک عنوان است و فتوت و جوانمردی عنوانی دیگر و مردانگی قویتر و مرحله ی بالاتری است.
اینها عضد و بازو بودند، کار میکردند.
حضنه و نگهبانان دین و اسلام بودند.
در روایت است که وقتی رسول خدا انصار و مهاجرین را با هم برادر نمود یکی از انصار آمد و به برادر مهاجرش گفت:
من چند زن دارم و تو تنهایی، هر کدام را میخواهی من رها میکنم و تو او را بگیر و مقداری هم مال و اموال دارم نصفش برای تو.
انصار این چنین یاوران و جوانمردهایی بودند. فتوت داشتند. جمع جوانمردهایی بودند که از علی (ع) عقب ماندند و کم آوردند.
آنهایی که تا دیروز آنطور برخورد میکردند امروز همان فتاهای عالم و همان بازوان و نگهبانان دین، از علی (ع) عقب افتادند و این چنین عمل میکنند.
حال ما چه طو می خواهیم به علی (ع) برسیم؟ مایی که نه فتوّت و نه مروّتی داشتهایم. مایی که نه بازو،که بار اولیای خدا بودهایم.
مایی که هنوز تمرین نداشته ایم و این تن خشکمان را ورزش ندادهایم با این بار و بندیلی که به خود بسته ایم چه میخواهیم بکنیم و تا کجا میخواهیم برویم؟
مهم تطبیق کلام حضرت بر خودمان است که آنچه آدمی را بیدار میکند و ذکر اوست،در همین مطابقتها و مقایسه هاست تا
در لحظه های درگیری و گرفتاری از دعوت اولیای خدا چشم نپوشد و سد راه و باری بر دوش آنها نباشد.
حضرت به جمعیت انصار آن هم با این خصوصیات اشاره میکنند و میگویند:
«ما هَذِهِ الغَمِیزَهُ فِى حَقِّی وَ السِّنَه عَنْ ظُلامَتِی؟»؛
چه شده که از حق من چشم میپوشید؟ و از این همه ظلم و ستمی که بر من میرود، چشم بسته اید و خودتان را به خواب زده اید؟!
عامل این کوری از دعوت و چشم پوشی از اصرار حضرت فاطمه(س) و بی تفاوتی و عذر تراشی و توقف و کوتاهی در برابر حق او چیست؟
آیا این انحطاط و سقوط طبیعی نیست؟ آیا عامل این همه چیزی جز این است که اینها به کفایت انسانی خود واثقند و ولی خدا را نه ضروری میدانند و نه لازم؟
آنها که از بصیرت هاشان چشم پوشیده و از عشق و شیدایی سابقشان دست شسته اند عشق جدید و محبّت تازه ای در
دل آنها جلوه نکرده است ومشکشان سوراخ نشده است؟!
چه بگویم از این همه ضلال و سردرگمی، که حتی آنهایی که همراه موسی، صدای خدا را در طور شنیده بودند و با او بیعت کرده بودند، گوساله پرستیدند.
از این همه ظلم و علّو، که حتی فتاهای عالم و آنهایی که صدای رسول را شنیده و دست او را لمس کرده بودند
وحضرت امیر علی(ع) و حضرت فاطمه(س) را می شناختند،این چنین گرفتار و بی تفاوت ساخت.
منبع:کتاب روزهای فاطمه(س) به قلم استاد علی صفایی حائری
بررسی خطبه فدکیه /بخش چهارم
بازدیدها: 0