شرح خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها – جلسه 3
حضرت آیت الله حاج شیخ مجتبی تهرانی رضوان الله تعالی علیه در مجموعه جلساتی به شرح خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها پرداختند که هم بیان روان و ساده ای داشتند و هم پر محتوا. با توجه به نزدیک شدن به ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها ، از این مجموعه بهره مند می شویم.
حضرت زهرا سلام الله علیها در ادامه می فرمايند:
* وَ اسْتَحْمَدَ اِلَی الْخَلائِقِ بِإِجْزالِها
يعنی خداوند طلب حمد كرده است از خلائق در مقابل كثرت نعمتها. اِجزال همان اِكثار است. يعنی خداوند از بندگانش طلب حمد فرموده در مقابل نعمتهايش امّا برای افزونی نعمتها. قبلاً عرض كردم كه باب شكر از غير خدا همان تشكر يعنی قدردانی از آن نعمت است به مقداری كه انعام پيدا كرده. در آنجا يعنی در مورد تشكر از انسان نبايد حمد به كار ببری چرا؟ چون حمد مختص خداست. حمد يعنی ستايش، و ستايش تنها در برابر كمال صورت میگيرد و كمالات همه مختص خداوند است. پس در مورد خداوند، كمالات اوست كه موجب شد تا نعمت را عنايت كند پس تو ستايش آن كمال را بكن. فرض كنيد كسی كه دارای صفت جود و كرم است به انسان چيزی عطا میكند. حال گاهی از اين عمل تشكر میشود يعنی تشكر از فعل و عطايی كه به انسان كرده امّا گاهی ستايش از آن صفت زيبای آن شخص میشود يعنی ديگر تشكر نيست بلكه ستايش است نسبت به آن صفت زيبای جُود و كرمی كه آن شخص دارد. و آن صفت، مبدأ فعل است سپس حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود خداوند طلب حمد كرده از بندگانش برای اينكه نعمتهايش را اكثار كند يعنی زياد كند.
* وَثَنّی بِالنَّدْبِ إِلی أمْثالِهٰا
خداوند تكرار فرموده است دعوت شما را به امثال اين نعمتها. چون در قبل ندب به كار برده حضرت در اينجا هم نَدْبْ را تكرار كرده اند.
امّا مراد از امثال اين نعمتها چيست؟ برخی از بزرگان احتمال دادهاند كه در اينجا مراد اين است كه خداوند تنها نمیخواهد به شما نعمتهای دنيويه بدهد بلكه میخواهد نعمتهای اخرويه هم به شما عطا كند يعنی نعمتهايی كه از بين رفتنی نباشد بلكه جاودانه بماند. پس خداوند دعوتش را تكرار كرده تا اين نعمتهای اخرويه و جاودانه را هم به شما بدهد و اين به وسيلۀ طاعت و عبادات حاصل میشود، يعنی انجام اعمال صالحه و حسنه. يعنی اگر اينها را انجام دهيد خداوند امثال آنها را به شما میدهد. حال اين بحث عقلی مطرح میشود كه آيا نعمتهای اخرويه مثل نعمتهای دنيويه است تا كلمه امثال به كار برده شود يا خير؟ كه البته اين بحث مجال ديگری میطلبد. همانطور كه عرض كردم اكثراً به اين معنا رسيدهاند كه اين نعمتها اعم باشد از اخرويه و دنيويه، يعنی در نعمتهای دنيويه متشابه و متماثل آن را به شكلهای گوناگون عطا فرمايد كه اشاره است به فيّاضيّت حق تعالی در تفضّلاتش. امّا میتوان اين احتمال را داد كه چه بسا خداوند میافزايد به نعمتهايش با ستايش و حمدی كه ما نسبت به او داشته باشيم و شكر و قدردانی اعم از قلبی و لفظی و عملی كه انجام دهيم. اين شكر خود موجب افزايش نعمتها میشود.
شهادت بر وحدانيت خدا
* وَ أشْهَدُ أَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ
پس از اينكه حضرت سلام الله علیها حمد و ستايش خدا فرمود، به اقرار توحيد میپردازد و گواهی میدهد كه نيست خدايی جز اللّه تعالی ذات مستجمع جميع صفات، و شريكی برای او نيست.
* كَلِمةٌ جَعَلَ الإِخْلاصَ تَأْويلَهٰا
برای اين كلمۀ توحيد، خداوند تأويلی قرار داده است. يعنی اين شهادت به وحدانيت كلمهای است كه ما میگوييم و نتيجه و تأويل آن اخلاص در اعمال است.
توجه كنيد كه توحيد اگر درختی باشد ميوهای هم دارد. ميوه و ثمرۀ اين درخت، اخلاص در عمل است. توحيد ذاتی، توحيد صفاتی و توحيد افعالی همه نتيجهای دارد و آن توحيد در عبادت است. يعنی توحيد در عبادت ميوۀ توحيد ذات و صفات و افعال است، پس اگر كسی واقعاً به اين معنا از نظر عقلی اعتقاد داشته باشد به وحدانيت حق، ذاتاً، صفاتاً و فعلاً و اين اعتقاد از واردات قلبيۀ او شده باشد نتيجهاش اخلاص در عمل است. چون توحيدی كه مثمر ثمر و اخلاصآور است توحيدی است كه از واردات قلبيه شده باشد. اخلاص در عمل يعنی ما در اعمالمان هيچ موجود ديگری را در نظر نگيريم و جملات بعدی حضرت زهرا سلام الله علیها هم شاهد بر همين معناست يعنی حصول باور، چون تصديقهای عقلی غير از باورهای قلبيه است. واردات قلبی يعنی اين دل باورش بيايد كه همه در مقابل او هيچاند. اين باور قلبی است و اخلاص در عمل میآورد و ديگر محال است چنين انسانی در عمل دچار ريا شود. لذا اهل معرفت مطلبی دارند كه می گويند بايد اوّل قلب را خالص كرد چون با خلوص قلب، خلوص در عمل پيدا میشود. خلوص قلب يعنی اوّل قلبت را موحّد كن بعد عملت توحيدی میشود. يعنی همان خلوص در عمل. پس با وارد شدن اين معنا در قلب كه مالكالملوك حقيقی و ولینعمت واقعی اوست و همه هيچاند در مقابل او به اصطلاح به توحيد ذات و صفات و افعال میرسيم كه لامُؤثِرَ فی الوُجودِ الا اللّه. خلاصه اگر میبينيم در اعمالمان خللی وجود دارد بايد بدانيم كه خلل در توحيد ما است. از اين خلل در توحيد به ضعف ايمان هم تعبير میشود. لذا دليل اينكه بعضی خلوص در اعمال ندارند اين است كه توحيدشان خلل دارد يعنی غير از خداوند را مؤثر می دانند.
* وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُوْلَهٰا
و دربردارد همۀ دلها وابستگی به خدا را.
در اينجا هم در مورد موصولها احتمالات مختلفی مطرح شده است. بعضی گفتهاند مراد اين است كه ادراك افراد از كلمۀ توحيد يعنی لا اله الا اللّه متفاوت است مثلاً آن لااله الا الله كه پيغمبر اكرم صلوات الله علیه وآله میگويد با ادراكی است كه تفاوت دارد با ادراك حضرت عيسی علیه السلام يا حضرت موسی علیه السلام همينطور تا برسد به ادراك يك روستايی و… اما مطلب بسيار زيبايی كه در اين جملۀ حضرت زهرا سلام الله علیها به ذهن میآيد ارتباط مستقيم آن است با جملۀ قبل. در عبارت قبل فرمود اخلاص نتيجه و تأويل كلمۀ توحيد است و ثمرۀ توحيد را اخلاص معرفی كرد. اخلاص هم يك امر قلبی است يعنی عمل ريشه از قلب و دل میگيرد. پس اگر عمل بخواهد خالص باشد بايد دل خالص باشد. حال اگر سؤال شود چگونه اين دلمان را توحيدی كنيم؟ پاسخ اين است كه اين توحيد را خدا در دلها جاسازی كرده و معنی عبارت وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبُ مَوْصُولَهٰا اين میشود كه دربردارد تمام دلها اين وابستگی به حق را. و اين همان معنايی است كه در معارف و روايات ما وجود دارد كه: كُلُّ مولِودٍ يُولَدُ عَلَی الفِطْرَة[1]
و در روايت ديگر آمده است كه: ألْفِطرَةُ هِی التّوحيد؛ يعنی خدا همه دلها را مفطور به توحيد كرده است حتی دل مشرك و ملحد و كافر به معنای اخصش را.
امّا مطلب اين است كه وقتی ما پا به عرصۀ دنيا میگذاريم شيطان دل ما را از آن توحيد جاسازی شدۀ الهی تخليه میكند. پس توحيد در دل من و تو وجود دارد نه اينكه بخواهيم آن را وارد كنيم. يعنی خدا دلت را موحّد كرده اما میروی تابع شيطان میشوی يعنی آدمی خود دل را مشرك میكند و الا دل موحّد است.
* وَ أنٰارَ فِی التَّفَكُّرِ[2] مَعْقُولَها
خداوند نورانی كرده است فكرها را به همان اندازه كه از كلمه توحيد تعقل میكنند. در اينجا توجه كنيد كه ما يك قلبی داريم و يك عقلی، در باب قلب گفتيم كه اگر توحيد در قلب كسی وارد شد ثمرهاش اخلاص در عمل است و خداوند هم توحيد را در قلب همۀ انسانها جاسازی كرده است و هيچ انسانی نيست كه فاقد آن باشد و جملۀ قبلی حضرت زهرا سلام الله علیها هم دلالت بر اين داشت امّا در مورد عقل چه؟ حضرت در اينجا از بحث قلب به بحث عقل وارد میشود و میفرمايد همين كلمۀ توحيد كه در قلب است تفكر معقول تو را نورانی كرده است. ببينيد چقدر مطلب زيباست فكر نورانی میشود. فكر هم كه مربوط به عقل است.
اَلْفِكْرُ حَرْكَةٌ إلَی الْمَبادِی وَ مِنْ مَبادِی إلَی الْمُرادِ[3]
امّا كدام تفكر، نورانی و صحيح است و به خطا نمی رود؟ آن تفكری كه كلمۀ توحيد پشتوانۀ آن باشد. يعنی آن تفكّری كه از كلمۀ توحيد نورانيت گرفته باشد. پس صاحب آن دلی كه توحيد در آن راه يافته دارای فكر نورانی است و خطا نمی كند. البته اين معنا هم به حسب افراد و مراتب، مختلف می شود و هر چه كلمۀ توحيد در دل فرد قوی تر باشد تفكر هم نورانی تر است.
* اَلْمُمْتَنَعُ مِنَ الأبْصارِ رُؤْيَتُهُ وَ مِنَ الْألْسُنِ صِفَتُهُ
ديدگان ممتنع است ـ يعنی قادر نيست ـ كه خداوند را رؤيت كند و زبانها قادر نيست كه او را آنچنان كه هست توصيف كند. مطلب واضح است. چرا ديده ها نمی تواند؟ زيرا او جسم نيست و چرا زبانها نمیتواند او را آنچنان كه هست توصيف كند؟ زيرا او نامحدود است و لذا با ابزار محدود نمیتوان اوصاف كمالات نامحدود را توصيف كرد.
* وَ مِنَ الأوْهامِ كِيْفِيتَّهُ
و اوهام هم نمیتواند حقيقت او را دريافت كند. چقدر زيبا اين معانی دنبال هم رديف شده است. ابتدا بحث قلب و عقل و بعد بصر، زبان، وهم. قلب ادراك دارد، عقل ادراك دارد، ديده هم ادراك دارد. اما آدمی وهم هم دارد. حضرت میفرمايد حتی وهم هم نمیتواند كيفيت او را كه در اينجا به معنی حقيقت است درك كند. البته با عقل و قلب كه هر يك راهی دارند هر كس میتواند به اندازهای و اجمالاً او را درك كند.
بحث خلقت و ابداع
* اِبْتَدَعَ الْأشْيٰاءَ لا مِنْ شَیءٍ كانَ قَبْلَها، وَ أَنْشَأهٰا بِلااِحْتِذاءِ أمْثِلَةٍ امْتَثَلَهٰا
در اين بخش حضرت به مسئلۀ خلقت الهی اشاره می كنند يعنی مسئله ساختن. قبل از توضيح در مورد اين عبارت به نكته ای اشاره می كنم كه اگر مراجعه ای به اولين خطبۀ نهج البلاغه كنيد میبينيد آنجا آمده است:
اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذی لايَبلُغُ مِدْحَتَهُ القائِلُونَ وَ لايُحْصی نَعْماءَهُ الْعادُّونُ وَ لايُؤَدّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ… اَلَّذی لَيْس لِصِفَتِهِ حدٌّ مَحْدُودٌ وَ لانَعْتٌ مَوْجُودٌ…
آدمی وقتی دقّت میكند میبيند اميرالمؤمنين علی علیه السلام واقعاً خدای صحبت است در ابناء بشر. حال سؤال اين است كه آيا حضرت زهرا سلام الله علیها خطبه های اميرالمؤمنين علیه السلام را شنيده بود و از آنها الگوگيری كرده بود؟ در اينجا مطلب تازهای را می خواهم بگويم و آن اين مطلب كه علی علیه السلام از حضرت زهرا سلام الله علیها اين معانی را گرفته بود. می دانم به اذهان شما ثقيل میآيد و می پرسيد چرا؟ پاسخ اين است كه تمام خطبههای علی علیه السلام بعد از وفات پيغمبر صلوات الله علیه وآله است و در طول حيات پيغمبر صلوات الله علیه وآله، علی علیه السلام يك خطبه هم ندارد اما اين عبارات را حضرت زهرا سلام الله علیها چند روز پس از وفات پيغمبر اكرم صلوات الله علیه وآله بيان كرده است. و همين است سرّ آن احترامی كه رسول اكرم صلوات الله علیه وآله به حضرت زهرا سلام الله علیها می گذاشت، او اين پيكرۀ الهيه را میشناخت، علی علیه السلام هم كه برای زهرا سلام الله علیها ضجّه میزد او را می شناخت.
ما دو نوع ساختن داريم، يك وقت از چيزی الگو می گيريم و چيزی را می سازيم و يك وقت بدون سابقه و الگوگيری. ساختن بدون هر نوع الگوگيری و سابقه را ابداع می نامند. چون فرق است بين ابداع يا انشاء، و خلق. در ابداع، الگو وجود ندارد بر خلاف خلق كه ساختن است و الگوگيری هم در آن هست. در ابداع مادّه و صورت و شكل همه ابداعی است امّا ابداع به غير خدا نسبت داده نمیشود بر خلاف خلقت كه گاه به غير خدا هم نسبت داده شده است. در آيۀ كريمه هم آمده است:
اَحْسَنُ الْخٰالِقينَ
يعنی خدا بهترين خلق كنندگان است. پس ديگران هم می توانند خلق كنند.
خداوند مُبدع است يعنی ابداع میكند. شنيده ايد كه گاه می گويند نوآوری، نوآوری گاه از نظر شكل و گاه از نظر حقيقت است. در ساختن ما سه چيز داريم: مادّه، صورت، شكل. در كارهای بشری مادّه و صورت از قبل هست و آدمی فقط شكلها را تغيير میدهد و عوض میكند. نوآوری بشر فقط در همين حد است، اختراعات هم در همين محدوده صورت میگيرد. امّا خداوند از كتم عدم، مادّه، صورت و شكل را به صورت دفعی میسازد و بيرون میدهد. فرض كنيد مثل كارخانه ای كه هيچ مواد نداشته باشد و هيچ شكلی در آن نباشد امّا يك مرتبه از آن چيزی ساخته میشود و بيرون می آيد.
* كَوَّنَهٰا بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأهٰا بِمَشيَّتِهِ
خداوند به سبب قدرتش ايجاد فرمود و به خواست و مشيتش آنها را آفريد. يعنی اگر چه اسباب و علل ظاهری دخالت دارند ولی بالاخره همۀ اينها با قدرت اوست حتّی علل و اسباب. چون او علّةالعلل است.
هدف از خلقت
* مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ إلی تَكْوينِهٰا وَ لافائِدَةٍ لَهُ فی تَصْويرِهٰا
در حالی كه اين خلقتش نه برای احتياجی بود و نه سودی هم برای او در اين صورت بندی ها حاصل میشد. در اينجا حضرت وارد بحث هدف از خلقت میشوند. حضرت پس از بيان اينكه خداوند موجودات را خلق كرد بدون آنكه محتاج به آنان باشد يا سودی از اين كار برای او حاصل شود به هدف خلقت اشاره میكنند.
پی نوشت:
[1] بحارالانوار ـ چاپ كمپانی ـ ج 2 ـ ص 88.
[2] در نسخۀ ديگر: فی الفكر
[3] منظومه، حاج ملاهادی سبزواری.
بازدیدها: 0