شعری برای غربت این روزهای حرم سه‌ساله

خانه / اشعار / شعری برای غربت این روزهای حرم سه‌ساله

شعری برای غربت این روزهای حرم سه‌ساله

ای پدر شهر شام دلگیر است

باز هم من اسیر این شهرم

به عموجان بگو که بار دگر

حرم افتاد دست نامحرم

نه نگهبان نه خادمی دارم

مانده‌ام بین قومِ بیگانه

حرمم مدتی‌ست تاریک است

مثل شب‌های سخت ویرانه

پرچم آستانه را بردند

درِ این بارگاه را بستند

جای زوار در حرم خالی‌ست 

به روی شیعه راه را بستند

عده‌ای از بنی‌امیه هنوز

به منِ نازدانه می‌خندند

به عموجان بگو که حرمله‌ها

به غمم ظالمانه می‌خندند

دور من ناصبی فراوان است

دلم از این زمانه سیر شده

روزگار مرا ببین بابا

دخترت بازهم اسیر شده

دوری از تو برای من سخت است

من که عمری دچار تو بودم

جای اصغر کنار تو امن است

کاش من هم کنار تو بودم

من و عمه در این دیار، غریب

تو و عباس دورتان غوغاست

به عموجان بگو حرم بی کس

به عموجان بگو حرم تنهاست

خادمان، زائران، همه رفتند

شاهدِ غربتم غبارِ ضریح

هیچ کس نیست تا برای دلم

روضه خوانی کند کنار ضریح

چادر و روسری می‌آوردند

دوستانت برای من بابا

همه مهمان سفره‌ام بودند

این نبوده سزای من بابا

باز بی اختیار می‌افتم

یاد آن شب که دخترت گم شد

زجر با تازیانه‌اش آمد

ناگهان در دلم تلاطم شد

حرمم، هستی‌ام، دلم، جانم

نذر یک تار موی تو بابا

اربعین باز عاشقانم را

می‌فرستم به سوی تو بابا

#مجید_تال

روضه و درد دل حضرت رقیه-س /حیدر خمسه

Views: 0

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *