شعر برای شهیدان ، که جرعه نوش زلال آفتاب شدند
هرچه بودش ریخت در ساحل به دریا پا گذاشت
عرش پیما بود و پا بر عرشه دریا گذاشت
بال و پر می زد بروی شعله ها پروانه وار
آن که دستش را میان آب و آتش جا گذاشت
جمع یاران را طلب می کرد در آن سوی عرش
آسمانی شد – و ما را در زمین تنها گذاشت
ابتدای خاک را تا انتها پیمود و رفت
رفت امّا رَدّ پایش را درین صحرا گذاشت
روی بر گرداند و لبخندی زد و پرواز کرد
وعده ی دیدار را یعنی به فردا وا گذاشت
تا که دل پلکی به هم زد رفته بود آن سرو ، باز
دیده را در حسرت آن قامت رعنا گذاشت
در میان کوله بارش توشه ای از عشق و نور
بُرد با خود – تکّه ای را هم برای ما گذاشت
یادگاری ماند روی شیشه های قاب عکس
دخترش تا لب بروی گونه ی بابا گذاشت
این که “یاسر” می دَمَد از او شقایقهای نور
سهم دلها را برای رؤیت فردا گذاشت
شاعر:محمود تاری
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 132