شد ســرم بر دار پیش پای تو آخر سـری
میرسی جایی به من که هست در معبر، سری
سربلندم، بر زمین خورده است با نامت سرم
دست برمی دارد از اوج خودش کمتر، سری
هرسری یک فکردارد… جان من آقا نیا
آه از اینجا، هزاران فکردارد هر، سری
می زنند اینجا همه هر روز زیر حرفشان
وای از این وعده ها، این قول های سرسری
فکرکن دارد چه حالی چشم های خواهرت
آن زمانی که ندارد روی خود معجر، سری
چشم دوره گردشان می گیرد -آقا دیده ام –
-دورازجانت- برای چند انگشتر، سری
پله پله می روی پایین و پایین تر ولی
بعد بالا می رود انگار از منبر، سری
پیش پیش آقا برایت گریه ها کردم ببخش
پیش کش کردم برایت لحظه ی آخر، سری
شاعر : رضا دین پرور
************************
یک تن نماند تا که کنـد یاری ام حسین
بنگـر که از فـراق تـو در زاری ام حسین
در شهـر پُـر ز هـوا ، پـُر ز حیـله هـا
از بهر دین حقّ به هواداری ام حسین
مردانشان همه در حرف اهل مردی اند
جز طوعه کس نمانده به دلداری ام حسین
تا که خبر رسید،همرهتان شیرخواره است
دیگـر اسیـر درد و غـمِ کاری ام حسین
قسمت نگشت تا که خورم جرعه ای ز آب
بـالای دار بهـر تـو در زاری ام حسین
مسلم به راه عشق تو جنگید یاحسین
خـونم نثــارخـون تــو گـردیـد یا حسین
شاعر : وحید دکامین
************************
نیا به کوفه که بر قتلت افتخار کنند
برای سنگ زدن بر سرت، قمار کنند
نیا به کوفه که صیادهای گرگ صفت
غزال های بیابانتان شکار کنند
نیا به کوفه که تیرِ سه شعبه، زهرآلود
نصیب حنجر گلگون شیرخوار کنند
نیا که تشنه، میان دو رود، سیرابت
ز تیر و نیزه و شمشیرِ آبدار کنند
نیا که چشمِ تو از تشنگی و داغ جوان
شبیه عصر پر از التهاب، تار کنند
نیا که ساحل رود فرات را این قوم
ز خون اکبر و عباس، جویبار کنند
نیا که فرقۀ بی شرم، دخترانت را
بر اشتران اسیری خود سوار کنند
نیا که اهل و عیالت برای حفظ نقاب
گهی پناه به هم برده، گه فرار کنند
ببین، به زمزمه در گوشِ دختران و زنان
چگونه وعدۀ خلخال و گوشوار کنند
برای قاسمِ خود جوشنی مهیا کن
که ترسم از سرِ نیرنگ، سنگسار کنند
عجب که گندم ریّ و طلا و پُست و مقام
به پور فاطمه این قوم اختیار کنند
نوشته اند اگر باغ و چشمۀ پر آب
ولی برای شما نیزه آشکار کنند
به کوفیان به سرِ دارِ عشق می گفتم
سفیر نزد امام از چه شرمسار کنند؟
شاعر : سید علی احمدی
************************
سردار بی،سپاهم ندارم امید فردا
موندم غریب و تنها تو این شهر بی کسی ها
دلم گرفته از دست این قوم پست نامرد
حسین ببین که عشق تو با مسلمت چه ها کرد
تموم هستیم فدای حسین
سرم نذر بچههای حسین
سر اربابم سلامت اگر
بدم جونم رو برای حسین
میا کوفه ای گل زهرا(۳)
********
حبیب قلب زارم براتو دلشوره دارم
دلواپس ربابم برا زینب بیقرارم
تا آخرین نفس عاشق و مبتلاتم آقا
قربونی تو و تک تک بچههاتم آقا
تو هستی تنها طبیب دلم
برای تو بی شکیبه دلم
فریبه این نامه ها آقا
نیا کوفه ای حبیب دلم
میا کوفه ای گل زهرا(۳)
********
ترسم اینه بیفتی تو هم مثل من تو گودال
کنار جسم پر خون تو زینب بره از حال
ترسم اینه به دستای یک عده بی مروت
جلو چشای زینب بشه پیکر تو غارت
تو رو جان حضرت زهرا
نیا سوی این دیار بلا
تو رحمی کن بر دل زینب
میترسم از عصر عاشورا
میا کوفه ای گل زهرا(۳)
********
با چشمایی پر از اشک و حالی خراب و مضطر
یه خواهش از تو دارم تو این لحظه های آخر
حالا که هستی من تو راهت رفته به غارت
دخترمو بغل کن حسین جان نره اسارت
دلم خونه این دم آخر
برای اون خواهر مضطر
کنیزی هرگز نمی گُنجه
به قاموس آل پیغمبر
شاعر : بهمن عظیمی
************************
قصیده حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
سلام باد به مسلم که روح غیرت داشت
شکوه هاشمی و دانش و فضیلت داشت
سلام باد به مردی که بر امام حسین
به قدرِ وسعتِ صد کهکشان ، ارادت داشت
درودِ خلق نثارش که پیش از میلاد
بزرگ گریه کنی ، چون رسول رحمت داشت
چنانکه صهر رسول خدای ، گشت علی
برای صهر علی بودن ، او لیاقت داشت
ز درکِ فیضِ حضورِ سه حجّت بر حق
درون سینه یمِ علم و حلم و حکمت داشت
مروّجی که شریعت به وی بُود مدیون
مبلّغی که در ابلاغِ حق ، بلاغت داشت
خطیب منبر اخلاص و پاسدار یقین
شهید راه عقیده که پاک سیرت داشت
به دست ، تیغِ گران در جهاد با کفّار
به فرق ، افسری از یاریِ ولایت داشت
نسیم بارگهش دردها کند درمان
هزار معجزه آن صاحبِ کرامت داشت
خوشا کسی که شبی پیشِ مسجد کوفه
طواف مرقد او کرد و این سعادت داشت
خبر دهید به زوّارِ مسلم بن عقیل
که او ز روز ازل ، رخصتِ شفاعت داشت
امام عصر ، در آن بارگاه دیده شده
کنارِ مرقدِ مسلم ، مقامْ حجّت داشت
اگر چه او نَبُوَد جزء چارده معصوم
سفیر خون خدا ، پاک بود و عصمت داشت
به کوفه آمد و بگرفت عهد از مردم
ز سوی سرورِ آزادگان ، نیابت داشت
زدند دست به دامان پاک او مردم
که آن منادیِ حق ، مژده ی سعادت داشت
ولی چه سود ؟! شکستند عهدِ خود قومی
که بی وفایی آنها به دهر ، شهرت داشت
کسی که صبح ، هزاران نفر مُریدش بود
میان مسجد کوفه به پا جماعت داشت
به غیرِ سایه ی خود ، همرهی نداشت به شب
به روی شانه ی خود ، کوله بارِ محنت داشت
اگر چه لعل لبش خشک بود و کام عطشان
ز چشم ، چشمه ی اشکی روان به صورت داشت
غریب کوفه به تاریکیِ شب از کوچه
گذشت و دید زنی را که پاک فطرت داشت
گرفت آب از او ، کام خشکِ خود تر کرد
بگفت نام و نشانش ، چنانکه شهرت داشت
خلاف عهد شکن های کوفه ، آن بانو
به لوح سینه ی خود مُهرِ مِهرِ عترت داشت
شناخت مسلمه ، چون مسلمِ فلک فر را
و دید چهره ی ماهش که گردِ غربت داشت
گشود دربِ سرا را به روی مهمانی
که با نبیّ و وصی ، نسبت و قرابت داشت
بگفت خانه از آنِ تو ، من کنیزِ تو اَم
قدم به چشمِ ترم نِه ، که اشک حسرت داشت
غریبِ کوفه پناهنده شد به بانویی
که بر سفیر امامش ، خیالِ خدمت داشت
درون خانه ی طوعه به میهمانی رفت
چو دید دعوت آن پیرِ زن ، حقیقت داشت
سحرگهان که خبر یافت ، خصم از جایش
میان کوچه به پا جلوه ی قیامت داشت
برابرِ سپهی ، یک تنه قیام نمود
دلیر بود و چنان کوه استقامت داشت
چو شیرِ شرزه بر آن روبهان هجوم آورد
که هم شجاعتِ بسیار و هم شهامت داشت
به بندِ فتنه کشیدند دستِ او ، افسوس !
لبش ز ضربتِ خصمِ دنی ، جراحت داشت
چو دست بسته به دارالاماره اش بردند
نکرد سر برِ کس خم ، شکوه و عزّت داشت
نداشت محرمِ رازی که حرفِ دل گوید
وصیّ پاک نبودش ، ولی وصیّت داشت
که با حسین بگویید : باز گرد از راه
شکست کوفی پیمان ، چنانکه عادت داشت
میا به کوفه که ترسم کُشند دونانت
به امرِ آن که به آل نبی ، عداوت داشت
فراز بام ، سپردند چون به جلّادش
دلی شکسته از آن قومِ بی مروّت داشت
چو خواست آب ، سه نوبت برایش آوردند
نگشت قسمتش آن آب ! این چه حکمت داشت ؟
به کام خشک نظر کرد سوی شهر رسول
سلام داد به آنکس کز او نیابت داشت
وفای او بنگر ، زیر تیغِ خصم ، سلام
به سیّد الشّهدا لحظه ی شهادت داشت
بگیر دامنِ او (( ایزدی )) که پورِ عقیل
جواب داده به هر سائلی که حاجت داشت
شاعر : امیر ایزدی
************************
کوفه نیا، کوفیا خیلی بی دردن آقا
کوفه نیا، که همه اینجا نامردن آقا
کوفه نیا، منتظر یه نبردن آقا
سینه سپر کردن، شمشیر و نیزه میسازن حسین
قصد قربت کردن، تا تو رو از پا بندازن حسین
هم قسم شدن که روی تن تو بتازن حسین
غریب آقا، ثارالله ثارالله کوفه نیا
کوفه نیا، رسم مهمون نوازیشون بده
کوفه نیا، نقشهی قتلو رقم زده
کوفه نیا، حرمله با سه شعبه اومده
رحمی به زینب کن، نبار جدایی غصه هاش بشه
اینجا نیا میترسم آخر زینب بی داداش بشه
گریه سهم شب و روز بارونیه چشماش بشه
غریب آقا، ثارالله ثارالله کوفه نیا
کوفه نیا، دنبال غارت خیمه هاتن
کوفه نیا، همشون چش به راه عزاتن
کوفه نیا، به فکر بستن آب به راتن
اگه میای شیرخوارتو نیار یا که سیرابش کن
مشک اضافی بردار و لبالب از آبش کن
روبروتو چهار هزار تا لشکر و حسابش کن
غریب آقا، ثارالله ثارالله کوفه نیا
شاعر : جابر عابدی
************************
منمو این سحر تار دل زار
خدایا چه کنم در دل این شب شبه تب دار
پریشانمو حیرانمو گریانمو بیمار
خدایا چه کنم در دل این لحظه ی غم بار
چه سازم که نسوزد چه بجویم به که گویم
غم این سینه ی خونبار
پشیمانمو بالانمو سوزانمو بیدار
نه دستی که فشارم به کس خویش
نه یاری که بگویم غم این سینه پر ریش
چه سازم ، چه بجویم به که گویم
دل این شب ، شب تب دار
مگر سر بگذارم به همین شانه دیوار
بگیرم من از این مردم بی درد از این مردم نامرد از این قوم ستمکار
خدایا چه کنم وای چه کردم که پر از آهمو تشویق
پر از دردمو زخمیه دو صد نیش
نه راهی و نه چاره که من آوازه نمودم
حرمی را به سوی خویش به صحرا و بیابان و شنزار
به آن دشت پر از خار حرمی پر از گل یاس و شقایق
پر نیلوفر عاشق من و این غم من و این دل
دل بی تاب من و دیده ی خوناب
وشرمندگی از حضرت ارباب
از آن قافله سالار دلم سخت غمین است
دلم تنگ ترین است مبادا که بیایند
به شهر پر از ننگ ، به این شهر پر از سنگ پر کوچه ی پر خار ، منم زخم لبالب
شده از حالم امشب ، که امان از دل زینب که امان از دل زینب
پریشانم و گریانم حیرانم و بی چاره و آواره ام و امان از گل گهواره اگر سخت خرابم
اگر سینه کبابم همه شب تا به سحر فکر ربابم که در این جا همه جا همهمه افتاده در
این جا همه جا ولوله انداخت تا حرمله پرداخته یک نیزه نه یک تیر سه شعبه پی دیدار
تو کودک خوابیده در آغوش رباب است بگو این همه خواب است
بگو این همه کابوس منه خانه خراب است ، به گیسوی تو سوگند ، به این سینه در بند
ببین در همه جا سر هر کوچه و بازار حدیث تو و شرح رخ و چشم و قد و دستان علمدار
همان ساقی سردار ، همان صاحب تیغ و علم تو همان مشک بدوشه حرم تو سوگند مرا غصه زجا
کند ، منو این شب خونبار ، منو دیده ی بیدار ، منو شب زدلدار من و دار و من و دار و من و دار……..
************************
قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا
بیا به کوفه ولی بی کفن به کوفه نیا
به خاطر دل زینب کمی تامل کن
برای حرمت و تکریم زن به کوفه نیا
یتیم تر نکن این طفل را و حداقل
به اتفاق یتیم حسن به کوفه نیا
من از جسارت و غارت زیاد می ترسم
که کوفه پر شده از راهزن، به کوفه نیا
به گوش می رسد آهنگ کودکی محزون
:”بس است، عمه ی من را نزن”، به کوفه نیا
نشسته اند به پای شریح و بعد از آن
به فکر بردن سر از بدن، به کوفه نیا
تنت به کرب و بلا و سرت …..خدا داند
خلاصه هر دو به دور از وطن ، به کوفه نیا
هنوز در عجبم دست من چرا نشکست؟
نوشته ام که بیا، جان من به کوفه نیا…
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
************************
خدایا ببین که جوانی شکسته
دعا می کند با زبانی شکسته
دل زخمی اش روی دارالعماره
نظر کرده بر آسمانی شکسته
دعا کرده با آن لب زخم خورده
دعا کرده با استخوانی شکسته
شه عالمینم نیاید به کوفه
خدایا حسینم نیاید به کوفه
سرش زیر تیغ و دلش پر شراره
نظر می کند روی دارالعماره
به دروازه ی کوفه گاهی وگاهی
به هر کوچه که می نماید نظاره
می افتد بیاد همان دم که یک زن
حرامی است دورش فزون از ستاره
خدا! زینبینم به کوفه نیایند
کنار حسینم به کوفه نیایند
حسین جان! زکوفی وفا رخت بسته
ز دلهای این ها صفا رخت بسته
حسین! کوفیان جمله شیطان پرستند
ز سجّاده هاشان خدا رخت بسته
مسلمان و غیر مسلمان ندارد
از این خیره سر ها حیا رخت بسته
اگر آمدی، خواهرت را نیاور
ترا جان من، دخترت را نیاور
نیاور به کوفه علی اکبرت را
نیاور رباب و علی اصغرت را
در اینجا همه شور چشمند، مولا
بپوشان رخِ باغ نیلوفرت را
به زینب بگو، گفت مسلم: مبادا!
به همراه خود آوری زیورت را
مبادا به کوفه رسد پای زینب
بپیچد در این شهر آوای زینب
شاعر : امیر عظیمی
************************
ز راه آمده از خانه ی خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا نیا برگرد
تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنسا نیا برگرد
برای قامت اکبر دو تا عبا بردار
که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد…
صلوات برای سفیر حق، حضرت مسلم…
شاعر : مهدی شفیعی
بازدیدها: 3