شعر | به مناسبت شب اول محرم (مسلم ابن عقیل ع)

خانه / ویژه نامه / ویژه نامه های مناسبتی / ویژه نامه محرم / اشعار ویژه محرم / شعر | به مناسبت شب اول محرم (مسلم ابن عقیل ع)

اشعار به مناسبت شب اول محرم (حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام)

شد ســرم  بر دار پیش  پای  تو  آخر سـری

میرسی جایی به من که هست در معبر، سری

سربلندم، بر زمین خورده است با نامت سرم

دست برمی دارد از اوج خودش کمتر، سری

هرسری یک فکردارد… جان من آقا نیا

آه از اینجا، هزاران فکردارد هر، سری

می زنند اینجا همه هر روز زیر حرفشان

وای از این وعده ها، این قول های سرسری

فکرکن دارد چه حالی چشم های خواهرت

آن زمانی که ندارد روی خود معجر، سری

چشم دوره گردشان می گیرد -آقا دیده ام –

-دورازجانت- برای چند انگشتر، سری

پله پله می روی پایین و پایین تر ولی

بعد بالا می رود انگار از منبر، سری

پیش پیش آقا برایت گریه ها کردم ببخش

پیش کش کردم برایت لحظه ي آخر، سری

شاعر : رضا دین پرور

************************

یک تن نماند تا که کنـد یاری ام حسین

بنگـر که از فـراق تـو در زاری ام حسین

در شهـر پُـر ز هـوا ، پـُر ز حیـله هـا

از بهر دین حقّ به هواداری ام حسین

مردانشان همه در حرف اهل مردی اند

جز طوعه کس نمانده به دلداری ام حسین

تا که خبر رسید،همرهتان شیرخواره است

دیگـر اسیـر درد و غـمِ کاری ام حسین

قسمت نگشت تا که خورم جرعه ای ز آب

بـالای  دار  بهـر تـو  در زاری ام حسین

مسلم به راه عشق تو جنگید یاحسین

خـونم نثــارخـون تــو گـردیـد یا حسین

شاعر : وحید دکامین

************************

نیا به کوفه که بر قتلت افتخار کنند

برای سنگ زدن بر سرت، قمار کنند

نیا به کوفه که صیادهای گرگ صفت

غزال های بیابانتان شکار کنند

نیا به کوفه که تیرِ سه شعبه، زهرآلود

نصیب حنجر گلگون شیرخوار کنند

نیا که تشنه، میان دو رود، سیرابت

ز تیر و نیزه و شمشیرِ آبدار کنند

نیا که چشمِ تو از تشنگی و داغ جوان

شبیه عصر پر از التهاب، تار کنند

نیا که ساحل رود فرات را این قوم

ز خون اکبر و عباس، جویبار کنند

نیا که فرقۀ بی شرم، دخترانت را

بر اشتران اسیری خود سوار کنند

نیا که اهل و عیالت برای حفظ نقاب

گهی پناه به هم برده، گه فرار کنند

ببین، به زمزمه در گوشِ دختران و زنان

چگونه وعدۀ خلخال و گوشوار کنند

برای قاسمِ خود جوشنی مهیا کن

که ترسم از سرِ نیرنگ، سنگسار کنند

عجب که گندم ریّ و طلا و پُست و مقام

به پور فاطمه این قوم اختیار کنند

نوشته اند اگر باغ و چشمۀ پر آب

ولی برای شما نیزه آشکار کنند

به کوفیان به سرِ دارِ عشق می گفتم

سفیر نزد امام از چه شرمسار کنند؟

شاعر : سید علی احمدی

************************

سردار بی،سپاهم ندارم امید فردا

موندم غریب و تنها تو این شهر بی کسی ها

دلم گرفته از دست این قوم پست نامرد

حسین ببین که عشق تو با مسلمت چه ها کرد

تموم هستیم فدای حسین

سرم نذر بچه‌های حسین

سر اربابم سلامت اگر

بدم جونم رو برای حسین

میا کوفه ای گل زهرا(۳)

********

حبیب قلب زارم براتو دلشوره دارم

دلواپس ربابم برا زینب بیقرارم

تا آخرین نفس عاشق و مبتلاتم آقا

قربونی تو و تک تک بچه‌هاتم آقا

تو هستی تنها طبیب دلم

برای تو بی شکیبه دلم

فریبه این نامه ها آقا

نیا کوفه ای حبیب دلم

میا کوفه ای گل زهرا(۳)

********

ترسم اینه بیفتی تو هم مثل من تو گودال

کنار جسم پر خون تو زینب بره از حال

ترسم اینه به دستای یک عده بی مروت

جلو چشای زینب بشه پیکر تو غارت

تو رو جان حضرت زهرا

نیا سوی این دیار بلا

تو رحمی کن بر دل زینب

میترسم از عصر عاشورا

میا کوفه ای گل زهرا(۳)

********

با چشمایی پر از اشک و حالی خراب و مضطر

یه خواهش از تو دارم تو این لحظه های آخر

حالا که هستی من تو راهت رفته به غارت

دخترمو بغل کن حسین جان نره اسارت

دلم خونه این دم آخر

برای اون خواهر مضطر

کنیزی هرگز نمی گُنجه

به قاموس آل پیغمبر

شاعر : بهمن عظیمی

************************

قصیده حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

سلام باد به مسلم كه روح غيرت داشت

شكوه هاشمي و دانش و فضيلت داشت

سلام باد به مردي كه بر امام حسين

به قدرِ وسعتِ صد كهكشان ، ارادت داشت

درودِ خلق نثارش كه پيش از ميلاد

بزرگ گريه كني ، چون رسول رحمت داشت

چنانكه صهر رسول خداي ، گشت علي

براي صهر علي بودن ، او لياقت داشت

ز دركِ فيضِ حضورِ سه حجّت بر حق

درون سينه يمِ علم و حلم و حكمت داشت

مروّجي كه شريعت به وي بُود مديون

مبلّغي كه در ابلاغِ حق ، بلاغت داشت

خطيب منبر اخلاص و پاسدار يقين

شهيد راه عقيده كه پاك سيرت داشت

به دست ، تيغِ گران در جهاد با كفّار

به فرق ، افسري از ياريِ ولايت داشت

نسيم بارگهش دردها كند درمان

هزار معجزه آن صاحبِ كرامت داشت

خوشا كسي كه شبي پيشِ مسجد كوفه

طواف مرقد او كرد و اين سعادت داشت

خبر دهيد به زوّارِ مسلم بن عقيل

كه او ز روز ازل ، رخصتِ شفاعت داشت

امام عصر ، در آن بارگاه ديده شده

كنارِ مرقدِ مسلم ، مقامْ حجّت داشت

اگر چه او نَبُوَد جزء چارده معصوم

سفير خون خدا ، پاك بود و عصمت داشت

به كوفه آمد و بگرفت عهد از مردم

ز سوي سرورِ آزادگان ، نيابت داشت

زدند دست به دامان پاك او مردم

كه آن مناديِ حق ، مژده ي سعادت داشت

ولي چه سود ؟! شكستند عهدِ خود قومي

كه بي وفايي آنها به دهر ، شهرت داشت

كسي كه صبح ، هزاران نفر مُريدش بود

ميان مسجد كوفه به پا جماعت داشت

به غيرِ سايه ي خود ، همرهي نداشت به شب

به روي شانه ي خود ، كوله بارِ محنت داشت

اگر چه لعل لبش خشك بود و كام عطشان

ز چشم ، چشمه ي اشكي روان به صورت داشت

غريب كوفه به تاريكيِ شب از كوچه

گذشت و ديد زني را كه پاك فطرت داشت

گرفت آب از او ، كام خشكِ خود تر كرد

بگفت نام و نشانش ، چنانكه شهرت داشت

خلاف عهد شكن هاي كوفه ، آن بانو

به لوح سينه ي خود مُهرِ مِهرِ عترت داشت

شناخت مسلمه ، چون مسلمِ فلك فر را

و ديد چهره ي ماهش كه گردِ غربت داشت

گشود دربِ سرا را به روي مهماني

كه با نبيّ و وصي ، نسبت و قرابت داشت

بگفت خانه از آنِ تو ، من كنيزِ تو اَم

قدم به چشمِ ترم نِه ، كه اشك حسرت داشت

غريبِ كوفه پناهنده شد به بانويي

كه بر سفير امامش ، خيالِ خدمت داشت

درون خانه ي طوعه به ميهماني رفت

چو ديد دعوت آن پيرِ زن ، حقيقت داشت

سحرگهان كه خبر يافت ، خصم از جايش

ميان كوچه به پا جلوه ي قيامت داشت

برابرِ سپهي ، يك تنه قيام نمود

دلير بود و چنان كوه استقامت داشت

چو شيرِ شرزه بر آن روبهان هجوم آورد

كه هم شجاعتِ بسيار و هم شهامت داشت

به بندِ فتنه كشيدند دستِ او ، افسوس !

لبش ز ضربتِ خصمِ دني ، جراحت داشت

چو دست بسته به دارالاماره اش بردند

نكرد سر برِ كس خم ، شكوه و عزّت داشت

نداشت محرمِ رازي كه حرفِ دل گويد

وصيّ پاك نبودش ، ولي وصيّت داشت

كه با حسين بگوييد : باز گرد از راه

شكست كوفي پيمان ، چنانكه عادت داشت

ميا به كوفه كه ترسم كُشند دونانت

به امرِ آن كه به آل نبي ، عداوت داشت

فراز بام ، سپردند چون به جلّادش

دلي شكسته از آن قومِ بي مروّت داشت

چو خواست آب ، سه نوبت برايش آوردند

نگشت قسمتش آن آب ! اين چه حكمت داشت ؟

به كام خشك نظر كرد سوي شهر رسول

سلام داد به آنکس كز او نيابت داشت

وفاي او بنگر ، زير تيغِ خصم ، سلام

به سيّد الشّهدا لحظه ي شهادت داشت

بگير دامنِ او (( ايزدي )) كه پورِ عقيل

جواب داده به هر سائلي كه حاجت داشت

شاعر : امیر ایزدی

************************

کوفه نیا، کوفیا خیلی بی دردن آقا

کوفه نیا، که همه اینجا نامردن آقا

کوفه نیا، منتظر یه نبردن آقا

سینه سپر کردن، شمشیر و نیزه میسازن حسین

قصد قربت کردن، تا تو رو از پا بندازن حسین

هم قسم شدن که روی تن تو بتازن حسین

غریب آقا، ثارالله ثارالله کوفه نیا

کوفه نیا، رسم مهمون نوازیشون بده

کوفه نیا، نقشهی قتلو رقم زده

کوفه نیا، حرمله با سه شعبه اومده

رحمی به زینب کن، نبار جدایی غصه هاش بشه

اینجا نیا میترسم آخر زینب بی داداش بشه

گریه سهم شب و روز بارونیه چشماش بشه

غریب آقا، ثارالله ثارالله کوفه نیا

کوفه نیا، دنبال غارت خیمه هاتن

کوفه نیا، همشون چش به راه عزاتن

کوفه نیا، به فکر بستن آب به راتن

اگه میای شیرخوارتو نیار یا که سیرابش کن

مشک اضافی بردار و لبالب از آبش کن

روبروتو چهار هزار تا لشکر و حسابش کن

غریب آقا، ثارالله ثارالله کوفه نیا

شاعر : جابر عابدی

************************

منمو این سحر تار دل زار

خدایا چه کنم در دل این شب شبه تب دار

پریشانمو حیرانمو گریانمو بیمار

خدایا چه کنم در دل این لحظه ی غم بار

چه سازم که نسوزد چه بجویم به که گویم

غم این سینه ی خونبار

پشیمانمو بالانمو سوزانمو بیدار

نه دستی که فشارم به کس خویش

نه یاری که بگویم غم این سینه پر ریش

چه سازم ، چه بجویم به که گویم

دل این شب ، شب تب دار

مگر سر بگذارم به همین شانه دیوار

بگیرم من از این مردم بی درد از این مردم نامرد از این قوم ستمکار

خدایا چه کنم وای چه کردم که پر از آهمو تشویق

پر از دردمو زخمیه دو صد نیش

نه راهی و نه چاره که من آوازه نمودم

حرمی را به سوی خویش به صحرا و بیابان و شنزار

به آن دشت پر از خار حرمی پر از گل یاس و شقایق

پر نیلوفر عاشق من و این غم من و این دل

دل بی تاب من و دیده ی خوناب

وشرمندگی از حضرت ارباب

از آن قافله سالار دلم سخت غمین است

دلم تنگ ترین است مبادا که بیایند

به شهر پر از ننگ ، به این شهر پر از سنگ پر کوچه ی پر خار ، منم زخم لبالب

شده از حالم امشب ، که امان از دل زینب که امان از دل زینب

پریشانم و گریانم حیرانم و بی چاره و آواره ام و امان از گل گهواره اگر سخت خرابم

اگر سینه کبابم همه شب تا به سحر فکر ربابم که در این جا همه جا همهمه افتاده در

این جا همه جا ولوله انداخت تا حرمله پرداخته یک نیزه نه یک تیر سه شعبه پی دیدار

تو کودک خوابیده در آغوش رباب است بگو این همه خواب است

بگو این همه کابوس منه خانه خراب است ، به گیسوی تو سوگند ، به این سینه در بند

ببین در همه جا سر هر کوچه و بازار حدیث تو و شرح رخ و چشم و قد و دستان علمدار

همان ساقی سردار ، همان صاحب تیغ و علم تو همان مشک بدوشه حرم تو سوگند مرا غصه زجا

کند ، منو این شب خونبار ، منو دیده ی بیدار ، منو شب زدلدار من و دار و من و دار و من و دار……..

************************

قدم به راه بیابان نزن، به کوفه نیا

بیا به کوفه ولی بی کفن به کوفه نیا

به خاطر دل زینب کمی تامل کن

برای حرمت و تکریم زن به کوفه نیا

یتیم تر نکن این طفل را و حداقل

به اتفاق یتیم حسن به کوفه نیا

من از جسارت و غارت زیاد می ترسم

که کوفه پر شده از راهزن، به کوفه نیا

به گوش می رسد آهنگ کودکی محزون

:”بس است، عمه ی من را نزن”، به کوفه نیا

نشسته اند به پای شریح و بعد از آن

به فکر بردن سر از بدن، به کوفه نیا

تنت به کرب و بلا و سرت …..خدا داند

خلاصه هر دو به دور از وطن ، به کوفه نیا

هنوز در عجبم دست من چرا نشکست؟

نوشته ام که بیا، جان من به کوفه نیا…

شاعر : مظاهر کثیری نژاد

************************

خدایا ببین که جوانی شکسته

دعا می کند با زبانی شکسته

دل زخمی اش روی دارالعماره

نظر کرده بر آسمانی شکسته

دعا کرده با آن لب زخم خورده

دعا کرده با استخوانی شکسته

شه عالمینم نیاید به کوفه

خدایا حسینم نیاید به کوفه

سرش زیر تیغ و دلش پر شراره

نظر می کند روی دارالعماره

به دروازه ی کوفه گاهی وگاهی

به هر کوچه که می نماید نظاره

می افتد بیاد همان دم که یک زن

حرامی است دورش فزون از ستاره

خدا! زینبینم به کوفه نیایند

کنار حسینم به کوفه نیایند

حسین جان! زکوفی وفا رخت بسته

ز دلهای این ها صفا رخت بسته

حسین! کوفیان جمله شیطان پرستند

ز سجّاده هاشان خدا رخت بسته

مسلمان و غیر مسلمان ندارد

از این خیره سر ها حیا رخت بسته

اگر آمدی، خواهرت را  نیاور

ترا جان من، دخترت را نیاور

نیاور به کوفه علی اکبرت را

نیاور رباب و علی اصغرت را

در اینجا همه شور چشمند، مولا

بپوشان رخِ باغ نیلوفرت را

به زینب بگو، گفت مسلم: مبادا!

به همراه خود آوری زیورت را

مبادا به کوفه رسد پای زینب

بپیچد در این شهر آوای زینب

شاعر : امیر عظیمی

************************

ز راه آمده از خانه ی خدا برگرد

اگر خودم به تو گفتم بیا نیا برگرد

تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه

برای خاطر خیرالنسا نیا برگرد

برای قامت اکبر دو تا عبا بردار

که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد…

صلوات برای سفیر حق، حضرت مسلم…

شاعر : مهدی شفیعی

بازدیدها: 3

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *