نیمه شب تماشایی دخترت شده بابا
عاقبت گل نازت پرپرت شده بابا
پای من شده پرزآبله بابابابابابا
نیمه شب جاموندم زقافله بابابابابابا
عمه نشسته خونده نافله بابابابابابا
********
تونبودی ای باباصورتم شده نیلی
بسکه بین ره خوردم ازعدوی توسیلی
غم زده زقلبم جونه هابابابابابابا
مانده روی جسمم نشانه هابابابابابابا
من چه گویم ازتازیانه هابابابابابابا
********
تاابدمنم باباجان عمه مدیونت
بوسه می زنم امشب برلب پرازخونت
ای عزیزمن روی نیزه هابابابابابابا
دیده ام توراروی نیزه هابابابابابابا
حنجرت دهدبوی نیزه هابابابابابابا
*****************************
زخم زبون شنیدم – چه صحنه ها که دیدم
یه نیمه شب تو خواب از – ضرب سیلی پریدم
سیلی رو صورتم بدجور نشست
مونده رو گونه هام جای یک دست
باتو سربسته می گم بابا جون
زنده موندن من یک معجزست
ندارم دیگه حوصله
شده پاهام پر آبله
چقد دشمنت سنگ دله
(حسین بابایی بابایی)
********
داغ این دل عظیمه – دست شامی حجیمه
فقط انقدر بگم که – حال وروزم وخیمه
جای تاول نشسته رو پاهام
وا نمیشه ازهم این دو پلکام
دست اگه می کشم روی خاکا
کم شده باباجون سوی چشمام
شدم از دنیا کلافه
باتو میگم در لفافه
عدوی تو بی انصافه
(حسین بابایی بابایی)
بابا بشین کنارم – ای سر نی سوارم
بیا تا من به روی – زخمات مرهم بزارم
چه بلایی آوردن سر تو
جای نی مونده رو حنجر تو
با من بگو تو ای راس خونی
کجا مونده بابا پیکر تو
سرت رو روی نی دیدم
میون بزم می دیدم
جسارت پیاپی دیدم
(حسین بابایی بابایی)
********
شاعر : رضا رسولی
*****************************
از روسری گویم برایت یا گل سر
انداخته روی سر من جا گل سر
روزی سرت را طبل ها می برد اما
می برد دشمن از تمام ما گل سر
چشمم که بر انگشتری ساربان خورد
دادم هوا می رفت که بابا گل سر
می شد حواسم پرت با اشک سکینه
انگار می بردند نیزه ها گل سر
هرشب برایم عمه جان با آه می گفت:
می آورد بابای تو فردا گل سر
امشب بیا بگذر ز خیر گوشواره
جشنی بگیر اینجا برایم با گل سر
دستی نداری که ببافی گیسویم را
من را ببین خوش باورم، کو تا گل سر
بابا لبت خشکش زده تب کردی انگار
چیزی بگو کی خواسته حالا گل سر
وقتی دلم آشفته چون بازار شام است
یک بوسه می ارزد به یک دنیا گل سر
شاعر : رضا دین پرور
*****************************
تو آسمونایی پیش خدایی بابا
تو این خرابه دنبالم میایی بابا
کجا بگردم دنبالت کجایی بابا
خسته زخمی و اسیرم، مثل عمه پیر پیرم
درمونی نداره دردم، دارم میمیرم
داره موهام یواش یواش شبیه مادرت سفید میشه
بیا که داره از همه رقیه ناامید میشه
یه عالمه راه اومدم با پای خسته
زمین میخوردم بابا جون با دست بسته
بس که سرت زخمی شده دلم شکسته
زنجیر و غل و اسارت، ما و این همه جسارت
دل تنگم برا مدینه، بریم زیارت
چشای نیمه باز تو داره رقیه رو عذاب میده
تا من میگم بابا سرت به دخترت جواب میده
داره موهام یواش یواش شبیه مادرت سفید میشه
بیا که داره از همه رقیه ناامید میشه
عمه کنار من شب ها چشم انتظاره
سر منو روی پای خودش میذاره
اونم مثل من از بابا خبر نداره
اون زخمی که تو گلومه، زخم رو سر عمومه
امشب تا سحر بابا جون، کارم تمومه
نمیخواد این بدن کفن، نمیخواد این غبارو پاک کنی
باید شبیه مادرت منو شبونه خاک کنی
*****************************
کنج ویرونه ها
تنهای تنها باباجون
لبریز غمها باباجون
من دارم مأوا باباجون
مثل عمّه بابا
پیرم کردن به پای تو
دل تنگم من برای تو
برلب دارم نوای تو
باز،بی تو خوابیدم،خوابِ تُ دیدم
خواب دیدم بابا،تو رو بوسیدم
اومدی حالا،پیش من بابا
که شدم مثل،مادرت زهرا
رو دامنم سرت،چی شد با پیکرت
لُکنت زبون گرفْته دخترت
بابا حسینِ من
********
یه نگاه کن ببین
مثل عمه پریشونم
موهام سوخته بابا جونم
دیگه زنده نمیمونم
بگو بابا به من
خاکستر،کِی چشاتو بست
لبهات از کِی بخون نشست
کی دندونِ تو رو شکست
وای،تو بیابونا،گُم شدم بابا
یه نفر اومد،منو زد اونجا
اگر از عمه،من کمک میخوام
چون نمیبینه،دیگه این چشمام
بابا،تو رو خُّدا،از من نپرس چرا
موهام سپید شده،واویلتا
بابا،حسینِ من
********
وقتی که غرق خون
دیدمت رو پای خودم
یادم رفت دردای خودم
هستی تو بابای خودم؟
حالا که اومدی
بعد از عمری تو از سفر
تو رو جون من ای پدر
دخترتُ دیگه ببر
آه،شده غرق خون،دل بیچارم
واسه ی عمه،دیگه سربارم
نداره سامون،دل غرق خون
سیرم از دنیا،دیگه باباجون
با قامتی کمون،محزون و نیمه جون
باتو میام بابا،تا آسمون
بابا،حسینِ من
********
شاعر : بهمن عظیمی
*****************************
اگر چه آسمون گرفته، باغ دلا خزون گرفته
رقیه تازه جون گرفته
آخه بابام مسافرت بود اومد
ولی پر از خاکستر و دود اومد
توی خرابه معطلم، بابا بیا کن بغلم، که غم شده قاتل من
گفتم بیا…نه با سرت، کجاس پس اون بال و پرت؟، بازی نکن با دل من
اونقده داد زدم که دیگه کم آوردن، صدات زدم آوردن، سرو واسم آوردن
زخم سر تو رو با نیزه هم آوردن، دیگه بدم آوردن، سرو واسم آوردن
(وای! ای یچه ها خبر خبر! بابام رسیده از سفر)(۳)
********
مثل خرابه ام خرابه ، بی معجری واسم عذابه
روز شونه ها جای طنابه
من که از اول اینجوری نبودم
خوب نمی شه دیگه تن کبودم
افتادم از نای و نفس، می زدنم از پیش و پس، شکسته بال و پر من
تفریحشون بود زن زدن، عمه رو پیش من زدن، تا شد سپر رو سر من
مردای اینجا غیرت مردی ندارن، پیاده ام ،سوارن، روی سرم هوارن
زناشونم تو معرکه آتیش بیارن، محاله کم بذارن، همیشه پای کارن
(وای! ای یچه ها خبر خبر! بابام رسیده از سفر)(۳)
********
سر بابام جلو چشامه، از کربلا تا شام باهامه ، انگار عذاب داره ادامه
یه شب برام یه قبه نور آوردن
سرت رو از کنج تنور آوردن
با این که سوخته بود سرت، خندیدی واسه دخترت ، فدای لبخند زدنت
با پا نیومدی چرا؟!، با سر اونم رو نیزه ها،
تو کربلا مونده تنت
سر زده اومدی خرابه شب نشینی، مقابلم بشینی ، رقیه تو ببینی
تن تو کربلاست سر تو روی سینی، شهید زخم کینی،به خاک و خون عجینی
(وای! ای یچه ها خبر خبر! بابام رسیده از سفر)(۳)
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
*****************************
سه ساله ی ارباب
پیچید اگر به دور تنت بوریا کسی
صد دست شد سرت که رسد دست ناکسی
دست تو را به صوت حجازیت خوانده ام
هرگز نبود جز پدرم خوش صدا کسی
تنها چرا به دیدن این خسته آمدی؟
همراه تو نبود مگر آشنا کسی؟
زخمی شدی چرا؟ مگر از جنگ آمدی؟
ما که نداشتیم سر جنگ با کسی!
بابا! بیا ببین که تنم درد می کند
با دست خویش زد به پرم، هر کجا، کسی
چشمم به چشمهای عمو بود و ناگهان
زد با لگد به پهلوی من بی هوا کسی
آنقدر کینه ی تو به دل داشتند که….
با نیت تن تو به من تاخت ناکسی
می زد به تازیانه مرا زجر، چون نبود
جز من به تو شبیه در این بچه ها کسی
قد خمیده ام اثر حب فاطمه ست
جز من نکرده است به او اقتدا کسی
از فرط ناله های پیاپی صدام رفت
نشنیده است حرف مرا جز خدا کسی
چنگی به دل نمی زند این موی کم شمار
از بس که چنگ زد سر زلف مرا کسی
بابا!بس است روضه، بگویم همینقدر
سالم نیامد از سفر کربلا کسی
▫▫▫
بابای من تک است…شما! دختران شام!
دارد میانتان پدر سر جدا کسی؟
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
*****************************
زلف تو در باد بود و زلف من بر باد رفت
هر چه زیبایی خدای تو به مویم داد….رفت
من سند آورده ام از زجرهای زجر،حیف!
باد با خود برده موهای مرا…،اسناد رفت
پابرهنه می دویدم گرچه با قصد فرار
ذهن من ناخواسته تا “انک بالواد…” رفت
از عروسک های من چیزی نمانده پیش من
اکثرش وقت فرار از دست من افتاد رفت
کربلا تا شام،قطره قطره شمعم آب شد
شعله ی لرزان عمرم شد اسیر باد رفت
چند روزی می شود چیزی نخورد غیر آب
دخترت کنج خرابه ظاهرا از یاد رفت
قطعه قطعه از من آخر دور شد بابای من
صفر تا صد، کاف و ها و یا و عین و صاد رفت
شاعر : مظاهر کثیری نژاد
*****************************
من بی تو تنها می شوم، تنها مگر نه
تنها تر از هر کس در این دنیا مگر نه
تو می توانی بی من و عمه بمانی
کنج تنور و بر سر نی ها مگر نه
اما سه ساله پیر شد با رفتن تو
پیری شده از قامتم پیدا مگر نه
دریای گیسوی مرا که یاد داری
یک برکه ای مانده از آن دریا مگر نه
عمه سحر دستی به موهایم کشیده
خیلی شبیه تو شدم بابا مگر نه
گاهی شبیه تو پر از زخمم و گاهی
هستم شبیه مادرت زهرا مگر نه
روزی که زجر آمد مرا تا قافله برد
بابا، عموی من نبود آنجا مگر نه
آری عموی من نبود آنجا که دشمن
می کرد غارت معجر ما را مگر نه
تو خوب می دیدی که چون خلخال عمه
انگشترت هم می رود یغما مگر نه
شاعر : امیر عظیمی
*****************************
آری بغل کن این سر ِ باباست ، در این خرابه بزم و مهمانیست
لالا ئی ِ باباست میخواند …. امشب سروش ِ عرش عرفانیست
بابا چه آرام است و پُر لبخند ، چشمان او بسته ست خوابیده
هرچند خشکیده ست لبهایش ، اما هوای عشق بارانیست
بابا برایت قصه میگوید ، آغوش تو لبریز لبخند است
ای دختر نازم بخواب آرام ، خوابی که از آغاز طولانیست
خوا ب برادر را ببین امشب ، اصغر شراب ِ شیر می نوشد
قنداقه ی شیرین بابا هم ، با خنده ها غرق ِ غزلخوانیست
آری عمو عباس هم در خواب ، مَشکی پر از دریا ست بر دوشش
دست خدا در دست او رقصان، امشب از آن شبهای رَبانیست
زنجیرها را دور کن از خود ، تا نینواها دورتر باشند
در این کویر وحشت و تاریک، زنجیر ِ ظلمت ، سخت زندانیست
شمشیر ها خونریز و و بد آهنگ ، در کربلاها های و هوی ِ جنگ
سرنیزه ها لب تشنه ی نیرنگ ، آئینه در تصویر ِ شیطانیست
این بازی ِ دنیای بی رحم است ،اینجا جهان ِ یک عروسک نیست
اینجا غل و زنجیر می بندند ، بر دست و پاهایی که قرآنیست
محکم در آغوشش گرفت و بعد ، چشمان بابا را تماشا کرد
میرفت بر بال ِ فراسوها ، پرواز ِ خاموشش چه عرفانیست…
شاعر : اکرم بهرامچی
*****************************
ببین ای پدر شدم از این ویرونه خسته
بین ای پدرکه پروبال من شکسته
ببین ای پدر رو صورتم جای یه دسته
بی سامونم دل خسته کنج ویرونم
بالاخره دیدید امشب مردم اومد باباجونم
وای صورتم نیلی و سوخته معجرم
وای شدم آخر عمر مثل مادرم
وای بابایی بابایی بابایی حسین
ببین ای پدر درد و غم و رنج اسیری
ببین ای پدر تو حال و روزگار پیری
ببین ای پدر شکسته دندونای شیری
شبها بابا رو خاک ویرونه تنها
سرم و میذارم و میبینم سرت رو نیزه ها
وای صورتم نیلی و سوخته معجرم
وای شدم آخر عمر مثل مادرم
وای بابایی بابایی بابایی حسین
بیا ای پدر بی تو بهارمن خزونه
بیا ای پدر بیین چشام کاسه خونه
بیا ای پدر ببین که قامتم کمونه
خون میباره هنوز از این گوش پاره
بیا ببین که سه سالت بابا نداره گوشواره
وای صورتم نیلی و سوخته معجرم
وای شدم آخر عمر مثل مادرم
*****************************
به تنم دیگه جونی ندارم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
تو رگام دیگه خونی ندارم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
من و عمه و چشمای خونبار ********* تو بیابون و کوچه و بازار
من خسته و معجر پاره ام ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
میدونی چقدر طعنه شنیدم ********* میدونی چقدر خوابتو دیدم
میدونی که بی تو چی کشیدم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
دلم شده پر از شرر بابا بیا منو ببر
تب و تاب یه قافله بودم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
با یه پای پر آبله بودم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
تو که دردسرامو ندیدی ********* تو که همسفرامو ندیدی
سفری که با حرمله بودم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
میدونی قدم چرا خمیده ********* میدونی موهام چرا سفیده
میدونی که دخترت چی دیده ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
دلم گرفته از سفر بابا بیا منو ببر
دلم شده پر از شرر بابا بیا منو ببر
مثل برگای خشک خزونم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
واسه عمه چقدر نگرونم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
جای سلسله روی گلومه ********* دلم انقده تنگ عمومه
نمیخوام دیگه زنده بمونم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
میدونی که تازیانه خوردم ********* میدونی چقدر دووم آوردم
میدونی که من چند دفعه مردم ********* تو که نمیدونی کجا رفتم
منو گذاشتی بی خبر بابا بیا منو ببر
دلم شده پر از شرر بابا بیا منو ببر
رحم کن بر دلم که مسکین است
شاد کن این دلم که غمگین است
روز اول که دیدمت گفتم
آن که روزم سیه کند این است
*****************************
باشیما چک الون، روحو مون همدمی
من یاتا بیلمورم، گئجه نین عالمی
چخاجاق جانیم ، بیلورم عمه
ئولورم عمه،ئولورم عمه
*******
هی دیردیم قوناق، اولا یار کاش منه
وئردیلر طبقده ، بیر کسیک باش منه
بو باشین یو لوندا ، چوخ دیوب داش منه
غملریم آغلادار ، کوثر و زمزمی
چخاجاق جانیم ، بیلورم عمه
*******
کیم گوروب عمه جان من گورن گونلری
حالیم ایلور بیان ، باشیمون معجری
قالدی یولدا گوزوم ، گورمدیم اکبری
گلسه جان وئرنده ، بالاوین نه غمی
چخاجاق جانیم ، بیلورم عمه
*******
آند وئرم بی بی ، عمومون جاننا
ربابین آهینا ، اصغرین قاننا
دعا ایله گئدیم ، بابا مون یاننا
در ویرانیه ، وور قرا پرچمی
چخاجاق جانیم ، بیلورم عمه
*******
آجیقلاندی منه دشمن آغلیندا
شمر امان وئرمدی ، سینه داغلیاندا
شامین یولاریندا ، یاره باغلیاندا
نفرینیم دوتاجاق ، خصم نا محرمی
چخاجاق جانیم ، بیلورم عمه
*******
قوش سسون سسیمه ، چاغوران ئللری
دیوللر عمو مون ، کسیلوب اللری
سسله بابام گله ، آچا مشکللری
آیریلیق غصه سی ، چوخ سیخوب سینه می
چخاجاق جانیم ، بیلورم عمه
شاعر : کلامی زنجانی
*****************************
بیا عمه زینب کفن کن مرا
کفن در همین پیرهن کن مرا
در این کنج ویران دهم جان به جانان
غریبم غریب
غریبم غریبم(۲)غریبم غریب
الا همسفر هـا حلالـم کنی
همه گریه امشب به حالم کنید
مه نور عینم یتیم حسینم
غریبم غریب
غریبم غریبم(۲)غریبم غریب
سفر نامه ی من شده خواندنی
شدم کنج ویرانه من ماندنی
من و شام ویران به یاد اسیران
غریبم غریب
غریبم غریبم(۲)غریبم غریب
عزیز دلم از سفر آمده
به مهمانی من پدر آمده
به نیزه نشسته جبینش شکسته
غریبم غریب
غریبم غریبم(۲)غریبم غریب
عمـویم کنارت نبوده چرا
لبانت پدر جان کبوده چرا
بمیرم برایت رقیه فدایت
غریبم غریب
غریبم غریبم(۲)غریبم غریب
شاعر : یوسف حق پرست
*****************************
یا رقیه بنت الحسین (علیهما السلام)
از خود بیا رها شو بگو یا رقیه جان (س)
با عشق آشنا شو بگو یا رقیه جان(س)
ای سر بیا به خاک کف پاش بوسه زن
از گردنت جدا شو بگو یا رقیه جان(س)
عالم تمام ، وقف عزای سه ساله اند
وقف همین عزا شو بگو یا رقیه جان(س)
مانند ما که کلب حریم رقیه ایم
کلب حرمسرا شو بگو یا رقیه جان(س)
چون کل انبیای عظامند سائلش
همرنگ انبیا شو بگو یا رقیه جان(س)
چشمان خویش زیر قدمهای او گذار
قالی نخ نما شو بگو یا رقیه جان (س)
گفتی: زمین کرببلا را ندیده ای ؟ !!!!!
راهیّ کربلا شو بگو یا رقیه جان(س)
هر کس غزل بگوید از او اهل جنت است
جعفر غزلسرا شو بگو یا رقیه جان(س)
سروده جعفر ابوالفتحی
*****************************
بابا جونم السلام، خوب نمیبینه چشام
فقط میگم یک کلام،کودکی پیرم،میخوام بمیرم
خمیده قدمو زمین گیرم،حالا که نیستی از جونم سیرم
واسه مُردن بهونه میگیرم،شد عمر کوتاه، خرج غم و اه
سلسله ی موی تو، سُرخی گیسوی تو
شکافه ابروی تو، زده شرارم، برده قرارم
دور و بَرَم یه دنیا نامرده، تو اوج غم دلم پر از درده
دنبال یک بهونه میگرده، که دل پریشون، جون بده آسون
خون خدایی، شدم هوایی، تازه رسیده ابن الشهیده
مثل تو خون از چشام چکیده
یا اباالمظلوم
با آه و اشک روون، واسَت میگیرم زبان
ای بابای مهربون، ای مو پریشون، ماهِ پر از خون
ببین که ناله و پریشونی، برده دلم رو، رو به ویرونی
پیشت میمیرم، آروم میگیرم
خرابه حالم شکسته بالم، رسیده بابا، وقت وصالم
بابای خوبم
*********************************
چشم یعقوبی من بابا هنوزم به دره
بوی پیراهن تو داره دلم رو می بره
یه دسته گل بنفشه دارم برات می چینم
اگه بیای کنار درد دلات می شینم
دردای منو نگاه تو باید شفا بده
تا که حاجت دل منو امشب خدا بده
مثل همیشه توی آغوشت من رو جا بده
مردم از جدایی، ای پدر کجایی
کاش یه جفت گوشواره از بهشت برا من بیاری
دستای کبودم و تو دست زهرا بزاری
زخمای صورتت رو اشکای من می شوره
بابا چرا رو پلکات خاکستر تنوره
قربون چشات یه بار دیگه تو عمه رو ببین
خیلی دلتنگه روی دامن عمه هم بشین
خیلی توی راه برا خاطر من زمین
مردم از جدایی، ای پدر کجایی
وقتی تو تشت طلا به دندونات چوب می زدن
کاشکی پر خون می شدن به جای تو لب های من
خشت ویرونه میشه سنگ های غسل بدنم
کفن من میشه بابا پاره های پیراهنم
سهم من از شام شده سفره طعنه دشنام
بازدیدها: 594