یادگار جمَلَم – شبیه عموم یلَََم
برا سپاه کوفه – به مانند اجَلَم
می بندم سربند یافاطمه
می کنم نام علی زمزمه
من شاگرد رزم ابالفضلم
ندارم از عدو هیچ واهمه
منم پسر مجتبی
فداییه خون خدا
به زیر لب دارم نوا
(منم قاسم ابن الحسن)
نیزه رو سینم خورده – شدم آخر فسرده
می کشم نفس عمو – من شمرده شمرده
یه عده نامرد لا اُبالی
ازم کردن چه جور استقبالی
تا فهمیدن نوه ی حیدرم
عقدشون و کردن سرم خالی
به زیر سم مرکب ها
شده پیکرم از هم وا
برام نمونده دیگه نا
(عمو حسین جان حسین جان)
شاعر : رضا رسولی
***************************
کار لب هاش عسل پشت عسل ساختن است
گره انداخت به ابرو که گره باز کند
وای اگر قصد کند تا که زره باز کند
کار لب هاش عسل پشت عسل ساختن است
نمکش از نمک سفره ی چشم حسن است
مثل شیری است که در عرصه محشر آمد
زلف بر باد که داد، اشک همه درآمد
بافتند از نفسش شعله… اگر تن بزند
خیز برداشت که بر لشکر دشمن بزند
خیز برداشت زمین گیر کند طوفان را
تیز می رفت که نازل بکند باران را
جگری از پدر- از جنگ جمل- داشت فقط
قصد بر هم زدن لات و هبل داشت فقط
یک دلِ قرص از این قرص قمرچیزی نیست
هرکسی دور و برش هست به این تیزی نیست
وای اگر قصد کند موج به ساحل بکشد
رعشه بر قامت ارواح مقابل بکشد
راه صد ساله خود یک شبه طی می کرد و
مرکبش را وسط معرکه هی می کرد و
تند می رفت که قامت به ثریا بکشد
آتشی بر جگر زخمی صحرا بکشد
حیف گل کرد، بریزد به زمین برگش را
حیف می خواست بگیرد به بغل مرگش را
آه از آن دم که نقاب از سر و رویش بردند
لشکری را طرف کاکل مویش بردند
کاش می شد برود دست و دلش باز به زین
کاش می شد نکشد مثل علی پا به زمین
آه از آن وقت که گفتند همه ای پسرم
روضه را عطر تنش برد حوالی حرم
همه خواندند برای جگرش قصه طشت
کاش می شد که فقط سمت حرم بر می گشت
شاعر : رضا دین پرور
***************************
خنده نشسته به جای،اشکای بی اختیارم
حتما”میذاری رو چشمات،دست خطی که من میارم
*میدونم خط بابام، دل از همه خیمه برده
*میدونم خط بابام،امضای زهرا رو خورده
*میدونم خط بابام،اذن شهادت آورده
عموجون۲
همه تو این گلشن،پیش کشی آوردن
تو بازار عشقت، منم سهم حسن
#عمو! هل من رخصه #
********
بین اکبر و قاسمت،فرق نمیذاری میدونم
چطوری طاقت بیارم،اکبر بره من بمونم
*میدونم خیمه باشم،دق میکنم از فراقت
*میدونم خیمه باشم،لشگری میاد سراغت
*میدونم خیمه باشم،قاتل من میشه داغت
عموجون۲
نبند بال و پرم،عمو و رهبرم
ساعتی نگذشته،دلتنگ اکبرم
#عمو! هل من رخصه #
********
از خدا خواستم شبیه،اکبر نشم اربا” اربا
تا خدا نکرده عموم، حیرون بگرده تو صحرا
*میدونم بعد اکبر،دیگه عبایی نداره
*میدونم بعد اکبر،تو زانو نائی نداره
*میدونم بعد اکبر،جز مرگ دعائی نداره
بمیرم ۲
از پشت پلک تر،تو تشییع اکبر
دیدم عموم شده،شبیه محتضر
#عمو! هل من رخصه #
شاعر : عبدالله باقری
***************************
راهـی میـدان بـلا ایـن آفتـاب اسـت
درخیمه ازاشک روان حالی خراب است
همچون حسن آیینۀ حُسنِ خدایی ست
بـرچهـرۀ نیکوتـر از ماهش نقـاب است
قاسم که أحلی مِـن عَسـل باشـد شعـارش
چشـم انتظار سـاقی و صهبـای ناب است
سبط النّبی ّالمـؤتَمن گفت و رجز خواند
قاسم که جسم وجـانِ پور بوتراب است
از ضربه ای که برسرش شمشیرکین زد
افتاده بر روی زمین، در پیچ وتاب است
بـا استغـاثـه زد صـدا او عـمّ خـود را
حالا ز مـولا او به دنبال جـواب است
دنبـال گُل آمـد حسیـن، امّـا خـدایـا
پیچیــده دردشت بـلا بـوی گلاب است
در استخـوان سـینـه وقـتـی نیـزه مـانـده
دیگر نَفَس درسینه ات باشد عذاب است
شاعر : وحید دکامین
***************************
عمو جونم ببین
مست خیرالعمل شدم
(مثل شیر جمل شدم)
به مجتبی بدل شدم
عمو جونم ببین
(که تو فکر شهادتم)
فقط همینه حاجتم
نگو که کم سعادتم
وای(علی اکبر رفت،قاسمت مونده
غم غربت رو،از چشات خونده)
من بی معطلی،با ذکر یا علی
(میرم تا جون بدم،برا ولی)
جانم عمو حسین۳
********
نوه ی حیدرم
(حامی خیمه های تو
سرباز با وفای تو
جون میدم زیر پای تو)
(جوونی مو میدم
اینجا واست عمو جونم
بی تو زنده نمیمونم
دردو بلاهات به جونم
(وای،نمیزارم تا،بمونی تنها
پای عشق تو،میکنم غوغا)
(ای امید من،ای پناه من)
(مقتلم میشه،حجله گاه من)
(میرم که جون بدم،اینجا برابرت
غصه نخور عمو،فدا سرت)
جانم عمو حسین۳
********
عمو جونم بیا
برس به داد قاسمت
که دشمن شاده قاسمت
(تو خون افتاده قاسمت)
عمو جونم بیا
می خوام باشی کنار من
(ای صبر و ای قرار من
خزون شده بهار من)
(وای،دیگه از دنیا،نا امیدم من)
به زیر نعلا،قد کشیدم من
(خون شده جاری،از سر و ابروم
شبیه مادر،زخمیه پهلوم)
(من زیر نعل اسب،دارم نوا عمو
با خاک یکی شدم،بیا عمو)
جانم عمو حسین۳
شاعر : میلاد قبایی
***************************
گشته خونین کفن آن گل یاسمن نو گل مجتبی قاسم بن الحسن
(ای عمو جان حسین)۴
شده غرق به خون همه اعضای من***ای عمو جان شکست استخوان های من
(ای عمو جان حسین)۴
ببین چه ها آمده ای عمو بر سرم زیرسم ستور له شده پیکرم
(ای عمو جان حسین)۴
همه جا کربلا همه جا نینوا تو حسین منی تو عزیز خدا
تو صفایدل وتو توان تنی همه روی زمین ز غمت در عزا
( یا حبیبی حسین نور عینی حسین)۳
مادرش فاطمه هر شب جمعه ها می رود قتلگاه سر زند خیمه ها
گشته خونین کفن آن گل یاسمن نو گل مجتبی قاسم بن الحسن
(ای عمو جان حسین)۴
***************************
لاله ی یاسم در چمن افتاد
قاسمم زیر دست و پا جان داد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
صورتش خونین سینه اش پامال
مرغ روحش زد روی دستم بال
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
از حرم رو در قتلگه کردم
قاسمم جان داد من نگه کردم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
ناله اش بر قلبم شرر می زد
با لب عطشان بال و پر می زد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
دسته گل های سرخ زهرایی
قاسمم گردیده تماشایی
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
در بغل باغ یاسمن دارم
یک گل پرپر از حسن دارم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
بی زره سرباز شهید من
هم شهید من، هم امید من
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
***************************
تو خواستی کمی ز کار عشق سر در آوری
و از نهال قامت خودت ثمر در آوری
امانتی به مادر تو داده بود مجتبی
سپرده است نامه را دم سفر در آوری
همین که از عموی خود گرفتی اذن رزم را
نمانده بود اندکی ز شوق پر در آوری
سر نترس داری و پدر بزرگ تو علیست
عجیب نیست از تنت زره اگر در آوری
نداشت قلعه کربلا وگرنه که برای تو
نداشت کار تا زچارچوب در، درآوری
رجز بخوان و خاندان خویش را به رخ بکش
که کفر این سپاه کفر بیشتر درآوری
به چرخ تیغ خود به روی خاک دشت سر بریز
بزن که از حرامزاده ها پدر درآوری
نشد حریف تو کسی و میکنند دوره ات
خدا کند که جان سالم از خطر درآوری
ز اسب سرنگون شدی به شوق شیشه ی عسل
چگونه از میان خاک ها شِکَر درآوری
هنوز زنده بودی و به پیکر تو تاختند
تو لخته لخته از دهان خود گوهر درآوری
سَبک نمی شود مصیبت تو با دو قطره اشک
تو گریه ی حسین نه، از او جگر درآوری
***************************
شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد
غم چشمان تو دارد به روی باده می افتد
دو چشمم مات این راهست شاید زود برگردی
ز هجرت اشکهای من به روی جاده می افتد
یقینا لحظه ی مرگ عمو می آید آن لحظه
که پیش چشمهای او برادر زاده می افتد
دلیل بر زمین افتادنت جان عمو سادست
کسی که پهلویش را دست نیزه داد می افتد
یتیمی درد سر دارد نشان غربتش اینست
که بر روی سرت یک لشگر آماده می افتد
تنی که بی زره باشد بیفتد گر بروی خاک
هلال سم مرکب ها به رویش ساده می افتد
غمت آنقدر سنگین بود عمه زینبت افتاد
شبیه مهر و تسبیحی که بر سجاده می افتد
شاعر : سید پوریا هاشمی
***************************
تا که از چهره ات نقاب افتاد
رونق بزم آفتاب افتاد
چهره ی مجتبائیت گُل کرد
در دل دشت التهاب افتاد
دید عباس رزم شاگردش
دید صحرا در اضطراب افتاد
وقتی اومد شروع کرد با اون ملعون ازرق شامی جنگیدن،با پسراش جنگیدن،عباس بالا بلندی ایستاده بود،هی قاسم رو تشویق میکرد،مرحبا به قاسم،نمی دونم مادرش کربلا اومده یا نه،اما اگه اومده اون لحظات با صدای تشویقات عباس،چه حالی پیدا میکرد نجمه خاتون،قاسمم بارک الله،بارک الله،احتمال به قریب به یقیق،اومده کربلا،آخه اومد دید پشت خیمه ها قاسم نشسته زانوهاش رو بغل گرفته بود،داره گریه میکنه،قاسمم برا چی داری گریه میکنی؟گفت:مادر دو تا منظره یادم اومد الان،اول یادم افتاد،وقتی لحظات آخر،بابام داشت جون میداد،عموم حسین کنار بابام نشسته بود،یه وقت دست من و تو دست حسین گذاشت،صدا زد گفت:حسین جان،این امانت من دست تواست تا کربلا،فهمیدی برا چی ابی عبدالله با تأمل اجازه میدان رفتن به قاسم داد به قاسم بر خلاف علی اکبر،علی اکبر که میخواست بره میدان،معطل نکرد ابی عبدالله،وقتی اومد بی معطلی گفت:بابا برو،علی جان برو میدان،اما قبلش برو یه بار زینب تو رو ببینه،بچه ها تو خیمه تو رو ببینند،اما قاسم اومد ابی عبدالله این پا اون پا کرد،معطل کرد،چرا؟چون لحظات آخر،امام حسین دست قاسم رو گذاشت تو دست برادرش،داداش این امانت پیشت باشه،میدونی دلم کجا رفت؟تا علی اومد بدن فاطمه رو تو خاک بذاره،گفت:
تا ابد مجروح زخم کاری ام
وای من از این امانت داری ام
مادر یادم نمیره اون منظره رو،بابام گفت کربلا،برا عموت جان فشانی کن،من خودمو آماده کرده بودم،برا امروز،دیشب ام که از عموم پرسیدم،آیا من به شهادت میرسم،یا نه؟عموم گفت:قاسمم مرگ در ذائقه ات چه طوره؟ گفتم: احلی من العسل،از عسل شیرین تره”بچه رزمنده ها با این جمله خیلی انس دارند”اما امروز رفتم از عموم اذن بگیرم،اجازه نمیده من برم میدان،چیکار کنم،پس چی شد،که گفت:به بلای عظیمی دچار میشی،کو اون بلای عظیم،عموم که اجازه میدان رفتن به من نمیده،حالا یا بازو بند،یا صندوقچه،گفت: قاسمم این و بردار به عموت نشون بده،اگه عموم این دست خط رو ببینه،دست رد به سینه ات نمیزنه،تا قاسم دست خط پدر رو داد خدمت ابی عبدالله،ابی عبدالله رو چشماش کشید،گفت:بوی حسنم رو داره میده،بوی برادرم رو داره میده،وقتی خواست بره میدان،روایت میگه دست در گردن عمو انداخت،اینقدر حسین و قاسم با هم گریه کردند،وغُشی علیهما،دوتایی رو زمین افتادند
همه از نعره ی تو فهمیدند
کار با پور بوتراب افتاد
تا حریف نبرد تو نشدند
بارش سنگ در شتاب افتاد
گفت:نمی تونید با این نوجوان بجنگید،سنگ بارانش کنید،چند نفروکربلا سنگباران کردند،اول حر بود عابس بود،قاسم بود،اما سنگ باران چهارم،اصلاً قابل قیاس با کسی نبود،دور حسین رو تو گودال گرفتند،امام باقر فرمود:اینقدر سنگ به بدن بابام زدند
گوئیا زخم آتشین خوردی
یا عمو گفتی و زمین خوردی
به سرت سر رسیده ام برخیز
شاخه ی یاس چیده ام برخیز
سیزده سال انعکاس حسین
پسر قد کشیده ام برخیز
خاطرات قدیمی یثرب
اشک های چکیده ام برخیز
تا نفس های آخرت نشود
تا کنارت رسیده ام برخیز
من جوان مرده ام بمان پیشم
خسته ام قد خمیده ام برخیز
با تنت در برابرم چه کنم
شرمگین از برادرم چه کنم
که زده شانه ات به پنجه ی خویش
که چنین تاب داده مویت را
حیف مشتی زکاکُلت مانده
گیسویت دست قاتلت مانده
بیشتر مثل مجتبی شده ای
ولی افسوس بی صدا شده ای
مثل آیینه ای که خورده زمین
تکه تکه،جداجدا شده ای
قد کشیدی شبیه عباسم
هر کجا تیر خورده وا شده ای
صدای قاسم که بلند شد،یا عما،بازم بر خلاف علی اکبر،که صدای علی اومد،زینب میگه دیدم زانوهای داداشم داره میلرزه،آروم سوار بر مرکب شد،حسین دیگه رمق نداره،اما تا صدای قاسم اومد،روایت میگه،عقاب آسا اومد وسط میدان،اون نانجیبی که اومده،قاتلی که کنار قاسمه،ابی عبدالله بعضی از روایات میگن:اون نانجیب رو به درک واصل کرد،بعضی ها میگن دستش قطع شد رو زمین افتاد،امدن اینو نجات بدن،بدن قاسم زیر سُم اسب ها بود،مجسم کنی،بیچاره ات میکنه،این ناجیب ها رو که ابی عبدالله فراری داد،دید قاسم پاهاشو داره رو زمین،میکشه،آروم میگه یا عما،گفت:برا عموت خیلی سخته صداش بزنی،نتونه کاری برات انجام بده،عزیزبرادرم.
سئواله برا من،چرا به قاسم گفتی اقاجان به بلای عظیم،دچار میشی؟بلای عظیم هم بود،تنها بدنی است که دو بار پامال سُم مرکب ها شده،اما عرضم اینه،هر جوری بود بدن رو از زمین برداشت،درسته سینه به سینه قاسم پاها رو زمین میکشید،اون نوجوانی که پاهاش به رکاب مرکب نمی رسید،پاها رو زمین میکشید،بلاخره بدن رو آورد به خیمه،اما بدن علی اکبر رو هرچی نگاه کرد،دید تنهایی نمیتونه برداره،گفت:جوانهای بنی هاشم بیایید….بلند بگو یا حسین.
***************************
شده ماه من پاره پاره بدن
گل لاله ام گشته نقش چمن
سلامٌ علی قاسم بن الحسن
یتیم حسن ، ای یتیم حسن
******
گل من چه زیبا شکوفا شدی
اجل شد عسل غرق أحلی شدی
به زیر سم اسب این دشمنان
تو ای نونهالم چه رعنا شدی
یتیم حسن ، ای یتیم حسن
******
مزن دست و پا پیش چشم ترم
مکش پا به روی زمین در برم
گل مجتبی این تن پاره را
در آغوش خود میبرم تا حرم
یتیم حسن ، ای یتیم حسن
شاعر : میثم مومنی نژاد
بازدیدها: 785