شعر | به مناسبت شب پنجم محرم

اشعار به مناسبت شب پنجم محرم (عبدالله بن حسن (ع)، حضرت زهیر (ع)، حضرت حبیب بن مظاهر (ع))

گر چه پیرم عاشقت هستم حسین

من ز جامِ عشقِ تو مستم حسین

در رکابت جانفشانی می کنم

وقتِ پیری هم جوانی می کنم

همچو قلب تو غریبم یا حسین

عاشقت هستم حبیبم یا حسین

عشق خود در دل پدید آورده ام

نزد تو موی سپید آورده ام

دم به دم زینب سلامم می دهد

شهد عشقت را به کامم می دهد

آمدم تا من شوم مهمان تو

تا شود جان و تنم قربان تو

یا حسین ای حضرت عشقِ حبیب

بر جمیع غصه هایم شو طبیب

یا حسین پیرم ولی هستم دلیر

از ازل بودم به چشمانت اسیر

یا حسین ذکرِ لبم نام تو است

آهوی  وحشیِ دل رامِ تو است

یا حسین اکنون تو فرمانم بده

یا حبیبی اذن میدانم بده

یا حسین گویم بدون واهمه

می روم اکنون به نزدِ فاطمه

یا حسین میرِ شهامت گشته ام

تشنه ی وقتِ شهادت گشته ام

یا حسین بن علی روحی فداک

من حبیبم سینه چاکِ سینه چاک

با نگاهت قهرمانم کرده ای

پیر بودم تو جوانم کرده ای

شاعر : حسن لطفی

*****************************

من مظهر صراط مستقیمم،ابن الکریم***نجل الحسن،ستاره ی نعیم،ابن الکریم

دیوانه ی عشق عمو حسینم،در شور وشینم***یادگار حسن در این حریمم،ابن الکریمم

سبط رسول و نجل مرتضایم،مست ولایم***گرچه عموجان قاسم و یتیمم،این الکریمم

شد قدری از عمامه ام نقابم،چون آفتابم***محفوظ حرز رحمان و رحیمم،ابن الکریمم

کفن به تن زره بپوشم،من جرعه نوشم***داری یک روحیه ی عظیم،ابن الکریمم

*****************************

حبیبـم مـن حبیبـم مـن حبیب آل طاهایم

محبت سیل خون گردید و جاری شد به سیمایم

نه تنها لاله‌گون کردم ز خون خود محاسن را

کمر بستم که از خون شست‌وشو گردد سراپایم

حبیبم من حبیبم من که از محبوب خـود باشد

هـزاران زخـم تیـر و نیـزه و خنجـر تمنـایم

حبیبم من حبیبم من به شوق مرگ می‌خندم

که می‌غلتم به خون خـویش، پیش چشم مولایم

حبیبم من حبیبم من که دیشب دختر زهرا

دعایـم کـرده تـا صـورت ز خون سر بیارایم

حبیبم من حبیبم من که چون پروانۀ عاشق

نباشـد لحظــه‌ای از آتـش سوزنـده پروایـم

حبیبم من حبیبم من غلام یـوسف زهرا

کـه آقایی بـه خلـق عالـمی بخشیـده آقایـم

حبیبم من کـه مولایـم برایـم نامـه بنـوشته

که جان و سر بگیرم بر کف و بر یاری‌اش آیم

حبیبم من حبیبم من که گیرم دست «میثم» را

به این اشعار جان‌سوزش شفیعش نزد زهرایم

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

*****************************

این بی قرار، عرصه برایش عجیب نیست

شمشیر با شکوفۀ زخمش غریب نیست

هر کس که نام لیلی او را شنیده است

از وادیِ جنون، دلِ او بی نصیب نیست

دیده ست در میان دو انگشت او بهشت

این ها برای عاشق او دلفریب نیست؟!

لشکر میان همهمه از خود سوال کرد:

این پیر مردِ پُر دل و جرأت حبیب نیست؟!

این آیه ها که روی لبش موج می زند

امواج آیه آیۀ “امن یجیب” نیست؟!

گل زخم یا ستاره به جسمش رسیده است؟!

این آسمان که هست کنارش طبیب نیست؟!

این شور و شوق چیست مرا مست می کند؟!

این عطر، عطر دلکش او عطر سیب نیست؟!

شاعر : فاطمه نانی زاد

*****************************

این بی قرار، عرصه برایش عجیب نیست

شمشیر با شکوفۀ زخمش غریب نیست

هر کس که نام لیلی او را شنیده است

از وادیِ جنون، دلِ او بی نصیب نیست

دیده ست در میان دو انگشت او بهشت

این ها برای عاشق او دلفریب نیست؟!

لشکر میان همهمه از خود سوال کرد:

این پیر مردِ پُر دل و جرأت حبیب نیست؟!

این آیه ها که روی لبش موج می زند

امواج آیه آیۀ “امن یجیب” نیست؟!

گل زخم یا ستاره به جسمش رسیده است؟!

این آسمان که هست کنارش طبیب نیست؟!

این شور و شوق چیست مرا مست می کند؟!

این عطر، عطر دلکش او عطر سیب نیست؟!

شاعر : فاطمه نانی زاد

*****************************

وای وای    ای دلبــر باطن و ظاهر

وای وای  هستم حبیب ابن مظاهر

از جام عشقت مست مستم       پیرم ولی دل بر تو بستم

تا آن که هستم با تو هستم

جانم حسین ، جانم حسین جان

******

وای وای   ببین حبیبم من حبیبم

وای وای     ای یار تنهــا و غریبم

من غیر تو پیری ندارم      بر پای تو سر می‌گذارم

در راه تو جان می‌سپارم

جانم حسین ، جانم حسین جان

******

وای وای       من گرچه پیر و نــاتوانم

وای وای   کردی ز عشق خود جوانم

سر تا بپا اندوه و دردم      بر خاک پایت سجده کردم

دور علی اصغر بگردم

جانم حسین ، جانم حسین جان

******

وای وای    ای دلربـا ای نازنینم

وای وای   چگونه غـربتت ببینم

آه ای نگار مانده تنها      من را ببین ای ماه زهرا

در موج خون افتادم از پا

جانم حسین ، جانم حسین جان

شاعر : سید محسن حسینی

*****************************

سن عالمـه طبیبسن- حبیبه‌ سن حبیب سن

فدای اصغرم حسین- قاپوندا نوکرم حسین

حسین من (۴)

بـو دوخسـان ایلـده سیّدی ره ولاده قالمیشام

نبــوّت و امــامته کیچیلمیشـم اوجــالمیشام

منه بوبسدی که سیزون قاپوزدا من قوجالمیشام

گدای حیـدرم حسیـن- قاپوندا نـوکرم حسین

مـراد و کامـه یتمیشم خدایـه ایلـرم ثنـا

بقایـه چاتمارام اگـر قاپوندا اولماسام فنـا

گـرک بـو آغ مَحـاسِنه یاخام قانیله من حنا

حبیبه قیل کرم حسین- قاپوندا نوکرم حسین

حبیبـه قیل کـرم آقـا که نـاز قیلسون آفاقا

کـه بیـر نگاه رحمتـون دوادی جان مشتاقا

قسـم خدایـه سیّـدی قوجـا حسینچیـم آقا

که صاحب فَرَم حسین- قاپوندا نوکرم حسین

حسین من (۴)

شاعر:غلامرضا سازگار

*****************************

شیـر مـردِ ظهـرِ عـاشورا حبیبی یا حبیب

یاد ما کردی در این صحرا حبیبی یا حبیب

اجــرِ تـو بـا مـادرم زهرا حبیبی یا حبیب

شـاد کردی قلب زینب را حبیبی یا حبیب

ای کـه از روز ازل با مـا حبیبی یا حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

****

قطره بودی وصل بر دریا شدی، دریا شدی

در تمـام عمـر بـا مـا بـوده‌ای، تا ما شدی

ذره بــودی محـو در مهر جهـان‌آرا شدی

فـاش ‌می‌گـویم حبیب مـادرم زهـرا شدی

گم شدی در ما و کردی خویش را پیدا حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

****

جد و باب و مادرم امشب دعایت می‌کند

دلشکسته خـواهرم امشب دعـایت می‌کند

هم سکینه دخترم امشب دعـایت می‌کند

هـم عـلیّ‌‌اکبرم امشب دعــایت مـی‌کند

مرحبـا ای بـوده از اول حبیب ما حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

****

تو شدی پروانه، من چون شمع آبت می‌کنم

بلکــه زیــر سایــه خــود آفتابت می‌کنم

بعد از این دیگر حبیب خود خطابت می‌کنم

مثــل عبــاس علمــدارم حسـابت می‌کنم

ای بــه گلـزار شهادت عـاشق شیدا حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

****

نــامه بنــوشتم کــه سوی مـا بیایی، آمدی

صورت از خونِ جبین رنگین نمـایی، آمدی

سینــه پیش نیــزه قــاتل گشــایی، آمدی

چــون مــه تابـان ز ابر خون برآیی، آمدی

آمدی قامت ز خون شویی سراپا یـا حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

****

تـو حبیب کربــلایی دوستت دارم حبیب

عــاشق تیـر بــلایی دوستت دارم حبیب

صید تیر عشق مــایی دوستت دارم حبیب

بعد از این خون خدایی دوستت دارم حبیب

ایـن شرف بـادت گوارا یا حبیبی یـا حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

****

تو حبیبی، خوش بوَد شرح دل مـا بـا حبیب

تشنـگی از کــودکانم بــرده آرام و شکیب

زینبـم خوانـَد بـه خیمه، آیه «امن یجیب»

تو حبیبی تـو حبیبی مـن غریبم من غریب

غربت و مظلومیم را کـن تماشا یـا حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

****

ای نگارستان خون بـاغ و بهـارت یا حبیب

ای محبت کرده بی‌صبر و قـرارت یا حبیب

جـان اهـل معرفت شمع مـزارت یا حبیب

اشک «میثم» تا صف محشر نثارت یا حبیب

سینه‌ات صحرای عشق و دیده‌ات دریا حبیب

یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب

شاعر:غلامرضا سازگار

*****************************

من که با هستی خود یار توام

مات اصحاب وفادار توام

راهشان مکتب من نامشان بر لب من

زان حسینی شد گان، حسین جان

سخن آرم به میان، حسین جان

من که کوهی ز گناه آورده ام

به حریم تو پناه آورده ام

حُرّم و بنده تو عبد شرمنده تو

آمدم توبه کنم، حسین جان

از جگر ندبه کنم، حسین جان

من حبیب توام ای حبیبِ جان

عشق تو، مونس دل، طبیبِ جان

بر تو پروانه شدم پیر این خانه شدم

به ولای تو قسم، حسین جان

از درت پا نکشم، حسین جان

جُو۫ نم و بوذر کربلای تو

من که بر جان بخرم بلای تو

تو مرا دست بگیر به غلامی بپذیر

سر دهم برای تو، حسین جان

جان کنم فدای تو، حسین جان

عابِسَم، چاکر عباس توام

سبزه ای در چمن یاس توام

زِرِه از تن بکَنم حمله بر خصم کُنم

تا به خون غوطه زنم، حسین جان

دل ز تو بر نکنم، حسین جان

من زُهِیرم، که اگر صدها بار

کشته و زنده شوم در ره یار

دل نگیرم ز حسین این امام عالمین

سر ما و قدمت، حسین جان

کمِ ما و کَرمت، حسین جان

ای عزیز دل و جان مصطفی

من بُرِیرَم، ز غلامان شما

فارِسِ میدانم قاری قرآنم

جان و جانان منی، حسین جان

روح قرآن منی، حسین جان

وَهَبم من، به تو اقتدا کنم

مادرم گفته که جان فدا کنم

با رضای مادرم جان فدای رهبرم

سر کنم بر قدمت، حسین جان

بپذیر از کرمت، حسین جان

یار سر در کف تو، جُناده ام

که به راه عشق تو فتاده ام

بنده ناچیزم در رهت می ریزم

خون خود به کربلا، حسین جان

تا شوی ز من رضا، حسین جان

جُندَبم، آمده ام به یاری

گر مرا یاور خود شماری

ترک جان و سر کنم سینه را سپر کنم

با تو ای خون خدا، حسین جان

در هجوم نیزه ها، حسین جان

*****************************

تو پیر شهیدانی یا حبیب! یا حبیب!

تو حافظ قرآنی یا حبیب! یا حبیب!

یار روز غریبی، بالله قسم حبیبی

یابن المظاهر، یابن المظاهر

بر یاری مولایت آمدی، آمدی

بر نور دل زهرا سر زدی، سر زدی

تو یار ثاراللهی، پیر انصار اللهی

یابن المظاهر، یابن المظاهر

یار پسر زهرایی مرحبا! مرحبا!

دیگر تو حبیب مایی مرحبا! مرحبا!

ای حامی ولایت، زینب کند دعایت

یابن المظاهر، یابن المظاهر

من نامه فرستادم سوی تو، سوی تو

آغشته به خون گردد روی تو، روی تو

یاد از امامت کردی، با فاطمه هم دردی

یابن المظاهر، یابن المظاهر

تو مرد خدا بودی آفرین! آفرین!

تو حامی ما بودی آفرین! آفرین!

یار غریب مایی، الحق که با وفایی

یابن المظاهر، یابن المظاهر

از کوفه سفر کردی با حسین ، با حسین

در هر نفست بوده یا حسین ، یا حسین

ای در کنار عترت پیوسته یار عترت

یابن المظاهر، یابن المظاهر

راه تو سرافرازی است ای حبیب، ای حبیب

آیین تو جانبازی است ای حبیب، ای حبیب

ای پیر کربلایی با شور نینوایی

یابن المظاهر، یابن المظاهر

*****************************

لاله خونین صحرا، مرحبا یا بن المظاهر

عاشق فرزند زهرا ، مرحبا یابن المظاهر

پیر عاشق شیر عاشق بی قرار و بی شکیبی

مرحبا یابن المظاهر، مرحبا یار غریبی

یا حبیبی، یا حبیبی، من غریبم، تو حبیبی

آمدی بر یاری ما، یا حبیب بن مظاهر

لاله خونین صحرا، مرحبا یابن المظاهر

عاشق فرزند زهرا ، مرحبا یابن المظاهر

ای حبیب شهر کوفه، تو حبیب کربلایی

از جوانی پیرو ما، روز پیری یار مایی

آمدی تا جان نثار یوسف زهرا نمایی

می کنی در خون تجلا یا حبیب بن مظاهر

لاله خونین صحرا، مرحبا یا بن مظاهر

عاشق فرزند زهرا ، مرحبا یا بن المظاهر

یا حبیبی خوش به احوالت که غمخوار حسینی

هم طرفدار حسینی، هم گرفتار حسینی

هم گرفتار حسینی، هم علمدار حسینی

لاله خونین صحرا، یا حبیب بن مظاهر

لاله خونین صحرا مرحبا یا بن المظاهر

عاشق فرزند زهرا مرحبا یابن المظاهر

آمدی دور حریم عترت طاها بگردی

از برای جانفشانی ترک شهر کوفه کردی

گرچه پیری، همچو شیری، همچنان مرد نبردی

جان نثار آل طاها، یا حبیب بن مظاهر

لاله خونین صحرا، مرحبا یا بن المظاهر

عاشق فرزند زهرا ، مرحبا یابن المظاهر

روز عاشورا به موج خون شهادت بر تو نازد

عشق و ایثار از ولادت تا شهادت بر تو نازد

عزت و آقایی و مجد و سیادت بر تو نازد

هم به دنیا، هم به عقبا یا حبیب بن مظاهر

لاله خونین صحرا مرحبا یا بن المظاهر

عاشق فرزند زهرا مرحبا یابن المظاهر

یا حبیبی حب آل الله گوارای وجودت

پیش پیکان ها رکوعت، زیر خنجرها سجودت

از شهیدان حسینی تا صف محشر درودت

اجر تو با حق تعالی، یا حبیب بن مظاهر

لاله خونین صحرا، مرحبا یا بن المظاهر

عاشق فرزند زهرا ، مرحبا یابن المظاهر

یا حبیبی اصغرم از تشنگی در پیچ و تاب است

یا حبیبی در حریم آل عصمت قحط آب است

یا حبیبی بهر طفلان قلب عباسم کباب است

دیده ها گردیده دریا یا حبیب بن مظاهر

لاله خونین صحرا مرحبا یا بن المظاهر

عاشق فرزند زهرا مرحبا یابن المظاهر

*****************************

با این سن و سال کم – می کنم من قد علم

بعدِ عموم اباالفضل – دستم می گیرم پرچم

پسر تک یل اُحُد منم

آماده تیر و نیزه تنم

سرتا سر عالم بدونن که

وارث شجاعت حسنم

نوه ی پدر خاکم

مثِ بابام من بی باکم

برا عمو سینه چاکم

(عمو حسین جان ثارا…)

من ندارم حوصله – موندن برام مشکله

نزار عمه که بابام – ازم بکنه گله

ببین تو قتلگه بلوا شده

چه شور و محشری بر پا شده

عمه ببین بین این نامردا

سر عموم حسین دعوا شده

منو عمه جان کن حلال

نرفته تا عموم از حال

میرم من به سوی گودال

(عمو حسین جان ثارا…)

شاعر : رضا رسولی

*****************************

خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن

می خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن

قصد من این بود از دستی که دادم رفته است

باری از روی دو کوه شانه ات برداشتن

هرکسی  دور و بر قاسم نبوده، آمده

کار دستم داده است اینجا برادر داشتن

چند دسته چشم دارد می دود سمت حرم

یک پسر می ارزد اینجاها به دختر داشتن

از توانی که ندارد دست تو فهمیده ام

سخت دارد می شود انگار معجر داشتن

آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم

کاش می آمد به کار پیکرت پر داشتن

قد و بالای من از آغوش تو کوچک تر است

تازه می بینم  چرا خوب است اکبر داشتن

بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده ام

داغ سنگینی است روی سینه خواهر داشتن

یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده ای

می شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن

شاعر : رضا دین پرور

*****************************

رسید در شب پنجم هلال خسته‌ی ماه

کنار سفره‌ی ابن الکریم، عبدالله

هزار حاتم طایی گدای کاسه به دست

هزار یوسف مصری چو برده بر درگاه

همیشه نزد کریمان گدا فراوان است

همین که نام حسن هست بند آید راه!

دوباره صفحه‌ی مقتل به تل رسیده ببین

گرفته عمه‌ی سادات دست کل سپاه

شبیه خود خوری ذوالفقار بین نیام

کنار معرکه‌ها ایستاده با اکراه

کبوتری شد و پر زد میان گرد و غبار

به زیر یورش شوم کلاغ‌های سیاه

هجوم لشگر و تکرار داغ تیر و کفن

غروب غربت گودال سبز شد ناگاه…

شاعر : عمار موحد

*****************************

برای ترک سر، آماده بودم

از اوّل دل به مهرت، داده بودم

عموجان بر سرم، منّت نهادی

من از قاسم، عقب افتاده بودم

***

ز خون، گلرنگ شد آیینۀ تو

فروشد نیزه، بر گنجینۀ تو

الهی کور گردم تا نبینم

زند قاتل، لگد بر سینۀ تو

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

*****************************

من آمـده ام تا کـه به پای تو بمیرم

امـروز غـریبـانـه بـرای تو بمیرم

غم نیست اگر در قدمت دست من افتد

شادم به خدا تا که به پای تو بمیرم

از خیمه دویدم که کنم جان به فدایت

خواهـم که عمو زیر لوای تو بمیرم

ای کاش ذبیح تو شـوم در ره توحید

تا در ره عشقت به منـای تو بمیرم

این قـوم اگـر تشنـۀ خونند، بیایند

آماده شدم تا که به جای تو بمیرم

بگذار که از خیـل شهیـدان تو بـاشـم

بگـذار که در کرب و بـلای تو بمیرم

کو حرملـه تـا تیـر بینـدازد و من هم

زان تیـر در آغـوش وفای تو بمیرم

از قول من خسته جگر گفت «وفائی»

ای کـاش کـه در راه ولای تو بمیرم

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

*****************************

کِل کشیدند که حس کرد عمو افتاده

نگران شد نکند چنگِ عدو افتاده

پر گرفت از حرم و عمه به گَردش نرسید

دید از اسب به گودال به رو افتاده

سنگ و تیر از همه سو خورده، سنان از پهلو

لشکری زخم به جان و تنِ او افتاده

پاره شد بندِ دلش از تهِ دل آه کشید

سایه ی تیغ به گودیِ گلو افتاده

شمرها نقشه کشیدند که حالا چه کنند

دید تا قرعه به پیچاندۀ مو افتاده

خویش را در وسطِ معرکه انداخت و بعد

در شبِ گریه حماسی غزلی ساخت و بعد

سنگ دل تیغ کشیدی که سرش را بِبَری؟

هر قَدَر سهمِ تو شد بال و پرش را  بِبَری؟

دست و پا می زند و آخرِ کارش شده است!

پاک وحشی شده ای تا جگرش را بِبَری؟

با وجودی که ندارم زِرِه و تیغ مگر

مُرده باشم بگذارم که سرش را بِبَری

همه ی عمر به چَشمِ پسرش دیده مرا

سعی کن از سرِ راهت پسرش را بِبَری

سپر افتاده ز دستش، سپرش می گردم

باید اوّل بزنی تا سپرش را بِبَری

در خورش نیست اگر بازوی آویز به پوست

جانِ ناقابلِ من هدیه ی ناچیزِ عموست

می شود لایق قربانی دلبر باشم

آخرین خاطره ی این دمِ آخر باشم

لذتی بهتر از این نیست که با سینه ی سرخ

در پری خانه ی چَشمِ تو کبوتر باشم

آخرین خواسته ی من به یتیمی این است

به رویِ سینه ی پُر مِهرِ تو بی سر باشم

اسب ها نعل شده راهی گودال شدند

بین این قائله ی سخت چه بهتر باشم

به تلافیِ در آوردنِ تیر از گلویم

می شود از سر نِی سایه ی اصغر باشم؟

شاعر : علیرضا شریف

*****************************

صبر کن پای گلوی تو ذبیحت باشم

صورتم غرقۀ خون شد که شبیهت باشم

ذکر الغوث بریده ز لبت می آید

سعی کن تشنۀ اذکار صریحت باشم

آمدم باز بخندی و بگویی پسرم

کشته ومردۀ لبخند ملیحت باشم

دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف

دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم

بدنم خوب قلم خورده به سر نیزه و نعل

تن پر زخم رسیدم که ضریحت باشم

مانده ام مات که با سنگ تو را زد چه کنم

خون زخم سر تو بند نیامد چه کنم

خرمن موی تو در پنجۀ دشمن دیدم

عمه این صحنه ندیده است ولی من دیدم

دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود

پیکرت را هدف نیزه و آهن دیدم

سر تقسیم غنائم چقدر دعوا بود

دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم

شمر بی خیر تو را از بغلم کرد جدا

پشت و رو کرد تو را لحظۀ مردن دیدم

زیر لب آه کشیدی و پر از درد شدم

سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم

***

شاعر : محسن حنیفی

*****************************

طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی

من باشم و در حسرت سقا بمانی

من عبد تو بودم که عبدالله گشتم

نعم الامیری، عالی اعلا بمانی

فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد

من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟!

قلبم، سرم، دستم همه نذر دو چشمت

من می دهم جان در ره تو تا بمانی

آقا نبینم در ته گودال باشی

ای زینت دوش نبی بالا بمانی

بالا نشینی و تو را پایین کشیدند

زیر لگدها زیر دست و پا بمانی

لعنت به این آب فرات و خنده هایش

راضی شده لب تشنه در این جا بمانی

با این که چندین عضو از جسم تو کم شد

تو تا ابد عشق دل زهرا بمانی

شاعر : حسین ایزدی

*****************************

ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم

از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم

آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو

کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم

فرصتی نیکو ز هل من ناصرت آمد بدستم

تو کرم کردی که من در قلزم خون آرمیدم

جای تکبیر اذان ظهر در آغوش گرمت

بانک مادر مادرِ زهرا در این صحرا شنیدم

گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان

بر سر دست تو من قربانی شش ماه دیدم

کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو

با چه حالی از کنار خیمه در مقتل رسیدم

دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد

سر چه باشد تیر عشقت را بجان خود خریدم

تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد

تو برفتن رو نهادی من زماندن دل بُریدم

جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا

تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم

ناله ای از سوز دل کردم به زیر تیغ قاتل

شعله ها در نظم عالم سوز «میثم» آفریدم

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

بازدیدها: 2

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *