شعر به مناسبت شهادت جانسوز و گداز امام باقر علیه السلام
در غربت حاکم شده بر خاک بقیعم٬ بنشین که دلم نیست به بیگانه بگویم
حس کرد شکافندهٔ علمم قلم آمد٬ تا از دل جاماندهٔ دیوانه بگویم
از غربت هجده گل لب تشنهٔ مظلوم٬ یا سوختن ِ خیمه که جا مانده به جانم
قلبم شده از واقعهٔ روز دهم پُر؛ از داغ أبالفضلعلیه السلامغریبانه بگویم
ظهر عطش و خنجر آن وحشیِ نامرد٬ ای وای که بر سینه نشسته ست حرامی
بر غربت «تل» عمه دوید و بگذارید٬ از روضهٔ گودال شتابانه بگویم
لرزید زمین و همه جا تیره شد و بعد٬ سر بوده و انگشتر و پیراهن خونی
بین همه اینها به خداوند که سخت است٬ از شادی و از نعرهٔ مستانه بگویم
من کودک نوپا و پدر در تب ممتد٬ در گوشه ای از خیمه دعاگوی عمو بود
میرفت رعایت بکند شرط ادب را٬ کافیست که از غیرت مردانه بگویم
با کوچکی دست خودم دستِ دعا را٬ در دست گرفتم ولی انگار که باید
آن لحظه که سقا به زمین خورد و نظر خورد٬ از «إنکسرَ ظهری ِ» پیمانه بگویم
پا دستخوش آبله شد بعد اسارت٬ در معرکهٔ شام کجاها که نرفتیم
از خطبهٔ دندان شکنِ عمهٔ و بعدش٬ از وحشت و خاموشی ویرانه بگویم
همبازی من بود ولی یک شبه او را٬ فقدان پدر از کمر و از نفس انداخت
سخت است بیانش؛ به چه حالی و چگونه؛ از لحظهٔ جان دادن ِ دردانه بگویم؟!
چشمان پدر ابر شد و یکسره بارید٬ آنقدر که مشهور ِ بکایین ِ جهان شد
شمعی شدم و سوختم و مانده به دوشم٬ داغی که قرار است به پروانه بگویم
مرضیه عاطفی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 110